شمارهٔ ۲۰ - مدح حضرت امیر مؤمنان (ع)
زین ششدرم چو بال فشانی دهد گشاد
این هفت قله را، چو غباری دهم به باد
بر سدره روح قدسی من آشیان کند
این دخمه را نهم به سر گور کیقباد
جان بی غمانه وارهد از جسم خیره سر
غیر از میانه پا کشد و افتد اتحاد
ریزد ز طرف بال همای سعادتم
رنگ هم آشیانی این ناخجسته خاد
ناسازگار بخت در آشتی زند
نادیده کام دل، کند اندوه خیر باد
خاطر کند شکایت ایّام مختصر
کوته شود فسانهٔ هجران به امتداد
عیدی مبارک است به عاشق وصال دوست
یا حبّذا التجافی عن مربض البعاد
سعد است ساعتی که فتد دامنی به دست
صبح سعادت است مرا ساعد سعاد
خرّم دمی که محمل لیلی شود پدید
مجنون ز خار بادیه چیند گل مراد
زان نور دیده غرّهٔ گریان شود قریر
خندان دمد ز زلف شب تیره، بامداد
عاجز شود ز خصمی ما عالم عنود
پیچد به هم دبیر فلک، دفتر عناد
گردد گران کمانکش ایّام کینه توز
پیچد ز درد ارقم دوران کج نهاد
آزادگان ز وادی حسرت کشند رخت
دل خون شدن، سرشک دویدن رود ز یاد
فارغ نشینم از غم هجر و خمار شب
زلف صنم به دست و به دستی پیاله، شاد
خندان شود به شاخ طرب غنچهٔ امید
ریّان شود ز ابر کرم گلشن مراد
شاد و شکفته، نغمهٔ شکرانه سر کنم
رطب اللّسان به درگه آن کعبهٔ رشاد
الحمد و الثّناء، لمن اذهب الحزن
المجد و البهاء لمن طیّب الفؤاد
گر جور دیده ام، ز فلک انتقام هست
دست من است و دامن دارای عدل و داد
برهان قدرت ازلی، حجت جلی
نفس نبی، علیّ ولی، والی عباد
معمار قصر جود که فیض وجود او
بنیان هستی دو جهان را بود عماد
مریم شود ز نکهت او بکر پاک جیب
عیسی بود به مدحت او، ذات پاک زاد
بی حب او قضیهٔ ایمان بود عقیم
نازد به مهر او خرد دوستی نژاد
وادی گرای اوست، روان وفا شیَم
مدحت سرای اوست، دل خالص الوداد
سالک شد از هدایت او صافی الضّمیر
صوفی شد از ارادت او واصل المراد
گلمیخ سدّه اش شرف اختر بلند
نعلین بندگان درش افسر قباد
هستی کاینات ز سرجوش فیض اوست
شد جوهر نخست ز تعلیمش اوستاد
باشد قضا به قبضهٔ حکمش مطیع سیر
دارد قدر به رایض فرمانش انقیاد
یک جنبش از عتاب قیامت نهیب اوست
بادی که بُرد بنگه و بنیاد قوم عاد
موجی ز بی نیازی دریای قهر اوست
طوفانکی که گرد برآورد از بلاد
هرکس به او ز خیره سری همسری کند
ناکس بود به سنجش میزان طبع راد
آن جا که آفتاب قیامت شود بلند
ذرّات بی وجود نیایند در عداد
از مبدأ وجود نگردد عطاپذیر
جان را اگر نه، جنّت کویش بود معاد
در حشر هر صحیفه که آزاد نامه ای ست
آن نامه را بود به تولایش استناد
آن اشرفی که از شرف بندگی بود
دایم قدم به تارک نه طارم شداد
نقد من است در نظر بخردان سره
نقّاد لطف او سخنم کرده انتقاد
مپسند چشم حیرت من خیرگی کند
در کشوری که سرمه فروشی کند رماد
من بنده را به خدمت اگر اعتماد نیست
غمگین نیم که بر کرم توست اعتماد
تا چند جان بود به جهان پای در وحل؟
تا کی کسی کمی کند از چرخ سر زباد؟!
دنیا کجا پذیره کند چشم سیر من
پس مانده ای ز خوان خسیسان با شداد
خلقی عجب، مشعبد دوران پدید کرد
بی تربیت، گسسته عنان، عادم السّداد
این عهد زشت، رنج پدر را نبرده نور
امروز در جهان رخ والد ندیده داد
هر تخم کشته اند حریفان، درو کنند
گندم نمی کند کسی ازکشت جو حصاد
ای خامه هوش دار، مباد از نفس رود
آشفته وار طرّهٔ خاموشیت به باد
دیوار کاخ دهر بنایی ست سست پی
آوخ به خفتگان بن این شکسته لاد
شاها منم کمینه گدای ثناگرت
کز کلک خسروانه زنم کوس انفراد
در تندباد حادثه دارد به صدق دل
این دست رعشه دار به مدح تو اعتقاد
بر جان خصم جاه تو ثعبان موسوی ست
کلک من است نایب تیغ تو در جهاد
در مدحت تو شسته زبان را به سلسبیل
در حضرت تو بسته میان را به اجتهاد
آنجا که رای روشن من پرتو افکند
افتد متاع رایج خورشید در کساد
دستان من اگر شنود گوش مدّعی
با یک جهان عداوت و یک داستان عناد
بی اختیار می گذرد بر زبان او
لله درّ قائلهِ نعم ما افاد
در نامه ها حکایت من احسن القصص
بر خامه ها انامل من فارس الجیاد
از دل چو بردمد نفس آتشین من
حاسد به جان سوخته گوید که ما افاد
شادی کنان ستاره کشد زهره در بغل
گیرد چو خوشنوایی من راه شاد باد
زین سنگلاخ قافیه فرسوده شد قلم
بس کن حزین ترانه که خون می شود مداد
تا بر سر زمانه کشد چتر نور، روز
بر قلّه ها درفش فرازد چو بامداد
سر سبز باد خامهٔ مدحت نگار تو
بر تارک محب تو بادا گل مراد
شمارهٔ ۱۹ - در منقبت حضرت امیر مؤمنان (ع): زان پیش کز فراز در هفت خوان صبحشمارهٔ ۲۱ - مدح امیر مؤمنان (ع): غم چو در سینه لنگر اندازد
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زین ششدرم چو بال فشانی دهد گشاد
این هفت قله را، چو غباری دهم به باد
هوش مصنوعی: از این ششدرم، وقتی بال بگشایم، این هفت قله را به راحتی به سوی آسمان میفرستم، مانند اینکه غباری را به باد بسپارم.
بر سدره روح قدسی من آشیان کند
این دخمه را نهم به سر گور کیقباد
هوش مصنوعی: روح پاک و قدسی من، در این مکان و در این دنیا کوچک خود آشیانهای میسازد. من هم این مکان را به عنوان سرزمین کیقباد قرار میدهم.
جان بی غمانه وارهد از جسم خیره سر
غیر از میانه پا کشد و افتد اتحاد
هوش مصنوعی: جان بی غم به آرامی از جسمی که سرسخت و مقاوم است، فاصله میگیرد و جز در میانه راه، به عقب بازنمیگردد و اتحاد را تجربه میکند.
ریزد ز طرف بال همای سعادتم
رنگ هم آشیانی این ناخجسته خاد
هوش مصنوعی: از طرف بال پرندهای خوشبخت، رنگی به سمت من میریزد که نشانهای از همنشینی با این خدمتکار ناخوشایند است.
ناسازگار بخت در آشتی زند
نادیده کام دل، کند اندوه خیر باد
هوش مصنوعی: بخت بد همیشه در تلاش است که با انسان آشتی کند، اما وقتی تلاشش بینتیجه باشد، دل انسان را ناخودآگاه غمگین میکند.
خاطر کند شکایت ایّام مختصر
کوته شود فسانهٔ هجران به امتداد
هوش مصنوعی: اگر به یادآوری شکایت از روزهای کوتاه بپردازیم، داستان دوری و جدایی به طول میانجامد.
عیدی مبارک است به عاشق وصال دوست
یا حبّذا التجافی عن مربض البعاد
هوش مصنوعی: عید خوشی برای عاشقانی است که به وصال محبوب خود دست یافتهاند، یا چقدر خوب است که از دوری و فاصله دوری جست و در نزدیکی بمانند.
سعد است ساعتی که فتد دامنی به دست
صبح سعادت است مرا ساعد سعاد
هوش مصنوعی: سعادتی که در دستان من قرار میگیرد، لحظهای خوشیمن و خوب است که صبح دلانگیزی را به ارمغان میآورد.
خرّم دمی که محمل لیلی شود پدید
مجنون ز خار بادیه چیند گل مراد
هوش مصنوعی: لحظهای خوشحالکننده است که بهار و زیبایی لیلی نمایان شود و مجنون از میان خارهای راه، گل مورد نظر خویش را بچیند.
زان نور دیده غرّهٔ گریان شود قریر
خندان دمد ز زلف شب تیره، بامداد
هوش مصنوعی: از نور چشمانش، آن کسی که در غم است، به خنده درمیآید. صبح که میرسد، نوری از تاریکی شب و گیسوانش میتابد.
عاجز شود ز خصمی ما عالم عنود
پیچد به هم دبیر فلک، دفتر عناد
هوش مصنوعی: اگر ما با دشمنی مقاومت کنیم، حتی عالم بزرگ و تأثیرگذار نیز عاجز میشود. این سلسله مشکلات و نفرتها باعث میشود که نوشتار و سرنوشت غیرفرات و پیچیدگیها به هم بریزد.
گردد گران کمانکش ایّام کینه توز
پیچد ز درد ارقم دوران کج نهاد
هوش مصنوعی: ایام بد باعث زجر و درد میشود و این کینهها در دلها باقی میمانند. در نتیجه، زندگی مثل کمانکش در تنگنا و سختی قرار میگیرد و انسان را تحت فشار قرار میدهد.
آزادگان ز وادی حسرت کشند رخت
دل خون شدن، سرشک دویدن رود ز یاد
هوش مصنوعی: آزادگان از درهی آرزوهای برآوردهنشده شکایت دارند و دلشان در حسرت میتپد، مانند هفت دریا که از یاد کسی اشک میریزد.
فارغ نشینم از غم هجر و خمار شب
زلف صنم به دست و به دستی پیاله، شاد
هوش مصنوعی: از غم دوری و دلتنگی رهایی یافتم و با آرامش در کنار زیباییهای شب و موی معشوق نشستهام. در دستم پیالهای دارم و خوشحالم.
خندان شود به شاخ طرب غنچهٔ امید
ریّان شود ز ابر کرم گلشن مراد
هوش مصنوعی: گل امید مانند غنچهای خندان میشود و با بخشش رحمت خدا، باغ آرزوها سرسبز و شاداب میگردد.
شاد و شکفته، نغمهٔ شکرانه سر کنم
رطب اللّسان به درگه آن کعبهٔ رشاد
هوش مصنوعی: خوشحال و سرزنده هستم، و میخواهم به خاطر نعمتهایم، شادیام را با آواز شکرگزاری ابراز کنم. من به درگاه آن معبود بزرگ و راستین میرسم.
الحمد و الثّناء، لمن اذهب الحزن
المجد و البهاء لمن طیّب الفؤاد
هوش مصنوعی: سپاس و ستایش برای کسی که اندوه را از دل دور میکند و زیبایی و شکوه از آن اوست، کسی که دل را خوشبو و آرام میسازد.
گر جور دیده ام، ز فلک انتقام هست
دست من است و دامن دارای عدل و داد
هوش مصنوعی: اگر از سوی خدایان و سرنوشت بدی یا ظلمی را تجربه کردهام، باید بدانم که میتوانم برای این بدیها پاسخ دهم و بر اساس انصاف و عدالت رفتار کنم.
برهان قدرت ازلی، حجت جلی
نفس نبی، علیّ ولی، والی عباد
هوش مصنوعی: این جمله به قدرت و مقام والای نبی و علی (علیهالسلام) اشاره دارد. نبی به عنوان نماینده خداوند و علی به عنوان ولی و پیشوای مردم، در حقیقت دلیل و نشانی از وجود و قدرت ازلی خداوند هستند. این واژهها نشاندهنده رهبری و هدایت معنوی آنها برای بندگان است.
معمار قصر جود که فیض وجود او
بنیان هستی دو جهان را بود عماد
هوش مصنوعی: معمار قصر سخاوت که وجودش موجب برکت و رحمت است، پایهگذار هستی دو دنیا میباشد.
مریم شود ز نکهت او بکر پاک جیب
عیسی بود به مدحت او، ذات پاک زاد
هوش مصنوعی: مریم به خاطر عطری که از او به مشام میرسد، پاک و بیآلایش است و نیکویی عیسی به خاطر ستایش و بزرگی اوست که از ذات پاک به دنیا آمده است.
بی حب او قضیهٔ ایمان بود عقیم
نازد به مهر او خرد دوستی نژاد
هوش مصنوعی: عشق به او اساس ایمان را نتیجهدار نمیکند و بیمحبت او، محبت به دیگران نمیتواند زادگاه خوبی باشد.
وادی گرای اوست، روان وفا شیَم
مدحت سرای اوست، دل خالص الوداد
هوش مصنوعی: این شعر به معنای این است که در دل و جان من، عشق و وفاداری به او وجود دارد و من به ستایش و تمجید از او مشغول هستم. قلب من خالص و پر از محبت به اوست.
سالک شد از هدایت او صافی الضّمیر
صوفی شد از ارادت او واصل المراد
هوش مصنوعی: کسی که با هدایت او پیش میرود، دلش پاک و خالص میشود و کسی که به او علاقهمند است، به آرزوهایش میرسد.
گلمیخ سدّه اش شرف اختر بلند
نعلین بندگان درش افسر قباد
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و بزرگی یک گل اشاره میکند که با داشتن جلوهای شکوهمند، شرف و شخصیت خود را به جلوهگری دیگر اشیاء میدهد. همچنین، به زینت نعلین (پوتین) بندگان که نمادی از خدمت و بندگی است، اشاره دارد. به طور کلی، این تصویر، تناسب و ارتباط میان زیبایی، احترام و مقام را به تصویر میکشد.
هستی کاینات ز سرجوش فیض اوست
شد جوهر نخست ز تعلیمش اوستاد
هوش مصنوعی: جهان و تمام موجودات از نعمت و فیض او به وجود آمدهاند و اصل و ریشه وجودها به آموزش و علم او باز میگردد.
باشد قضا به قبضهٔ حکمش مطیع سیر
دارد قدر به رایض فرمانش انقیاد
هوش مصنوعی: باید اعتقاد داشته باشیم که تقدیر و سرنوشت زیر نظر حکمت و اراده خداوند است و همه چیز طبق خواسته و فرمان او حرکت میکند و تسلیم اوست.
یک جنبش از عتاب قیامت نهیب اوست
بادی که بُرد بنگه و بنیاد قوم عاد
هوش مصنوعی: یک حرکت و حرکتی که از عذاب روز قیامت ناشی میشود، باد سهمگینی است که بنیان قوم عاد را بر هم زد و به باد برد.
موجی ز بی نیازی دریای قهر اوست
طوفانکی که گرد برآورد از بلاد
هوش مصنوعی: موجی که از برتری و بینیازی او ناشی میشود، بهمانند طوفانی است که از خشم او شکل میگیرد و خاک و غبار را از سرزمینها بلند میکند.
هرکس به او ز خیره سری همسری کند
ناکس بود به سنجش میزان طبع راد
هوش مصنوعی: هر کسی که به دلیل نادانی و رفتار غیرعاقلانه، همسری انتخاب کند، آدمی بیارزش است. باید شخصیت و طبع خود را در نظر بگیرد و با توجه به آن انتخاب کند.
آن جا که آفتاب قیامت شود بلند
ذرّات بی وجود نیایند در عداد
هوش مصنوعی: در آن جایی که نور روز قیامت به اوج خود میرسد، ذراتی که وجود ندارند، شمارش نخواهند شد.
از مبدأ وجود نگردد عطاپذیر
جان را اگر نه، جنّت کویش بود معاد
هوش مصنوعی: اگر جان انسان از منبع وجود نباشد، به او عطا و بخشش نمیشود؛ اگر نه، پس بهشت او در قیامت کجا خواهد بود؟
در حشر هر صحیفه که آزاد نامه ای ست
آن نامه را بود به تولایش استناد
هوش مصنوعی: در روز قیامت، هر نوشتهای که به عنوان حساب و کتاب اعمال صادر میشود، به لطف تو استناد میشود.
آن اشرفی که از شرف بندگی بود
دایم قدم به تارک نه طارم شداد
هوش مصنوعی: آن سکهای که از ارزش و مقام بندگی برخوردار است، همیشه بر قله مرتفع علم و فضیلت قرار خواهد گرفت و تحت تأثیر فشارها و مشکلات قرار نخواهد گرفت.
نقد من است در نظر بخردان سره
نقّاد لطف او سخنم کرده انتقاد
هوش مصنوعی: نقد من از نظر حکیمان و انسانهای آگاه، ارزشمند و خالص است، زیرا مهربانی او سبب شده که درباره سخنانم قضاوت کنند.
مپسند چشم حیرت من خیرگی کند
در کشوری که سرمه فروشی کند رماد
هوش مصنوعی: از تماشای حیرتانگیز چیزی لذت نبر که در کشوری با سرمهفروشی، خاکستر به جای زیبایی ارائه میدهد.
من بنده را به خدمت اگر اعتماد نیست
غمگین نیم که بر کرم توست اعتماد
هوش مصنوعی: اگر به من برای خدمت اعتماد نمیکنی، نگران نیستم چون میدانم که لطف و بخشش تو همواره وجود دارد.
تا چند جان بود به جهان پای در وحل؟
تا کی کسی کمی کند از چرخ سر زباد؟!
هوش مصنوعی: چقدر دیگر باید در این دنیا زندگی کرد و درگیر مشکلات بود؟ تا کی باید کسی از چرخ سرنوشت، که مثل بادی بیرحم است، کم کند و رنج بکشد؟
دنیا کجا پذیره کند چشم سیر من
پس مانده ای ز خوان خسیسان با شداد
هوش مصنوعی: دنیا هرگز نمیتواند پذیرای نگاه سیر و مطمئن من باشد، چرا که من فقط یک باقیمانده از سفرهی فقراء و بینوایان هستم.
خلقی عجب، مشعبد دوران پدید کرد
بی تربیت، گسسته عنان، عادم السّداد
هوش مصنوعی: خلق و خوی انسانها شگفتانگیز است. در این زمانه، افرادی به وجود آمدهاند که بدون آموزش و تربیت صحیح، رفتارهای نابهنجاری دارند و کنترل خود را از دست دادهاند.
این عهد زشت، رنج پدر را نبرده نور
امروز در جهان رخ والد ندیده داد
هوش مصنوعی: این پیمان ناپسند، درد و رنج پدر را نادیده گرفته است و ما امروز در جهان، چهرهی والدین را نمیبینیم.
هر تخم کشته اند حریفان، درو کنند
گندم نمی کند کسی ازکشت جو حصاد
هوش مصنوعی: رقبای ما هر تخمی که کاشتهاند، درو خواهند کرد. اما کسی از کشت جو چیزی به دست نمیآورد.
ای خامه هوش دار، مباد از نفس رود
آشفته وار طرّهٔ خاموشیت به باد
هوش مصنوعی: ای خودنگار، مراقب باش که مبادا از نفسی که به سمت توست، بینظم و آشفته، رشتهٔ سکوت و آرامشت را به باد بدهی.
دیوار کاخ دهر بنایی ست سست پی
آوخ به خفتگان بن این شکسته لاد
هوش مصنوعی: دیوار کاخ زمان ناپایدار و ضعیف است، پس از خواب آلودگان بیدار شوید و به این خرابی توجه کنید.
شاها منم کمینه گدای ثناگرت
کز کلک خسروانه زنم کوس انفراد
هوش مصنوعی: ای پادشاه، من همان درویش و فدای ثنای تو هستم که از قلم شاهانه تو، ندای یگانگی و تک بودن خود را به گوش همه میرسانم.
در تندباد حادثه دارد به صدق دل
این دست رعشه دار به مدح تو اعتقاد
هوش مصنوعی: در شرایط سخت و پرنوسان زندگی، این دست که لرزشی دارد، به خاطر ایمان و صداقت قلبیام به تو، به ستایش تو مشغول است.
بر جان خصم جاه تو ثعبان موسوی ست
کلک من است نایب تیغ تو در جهاد
هوش مصنوعی: شخصیتی مانند موسی، که در واقعیت به عنوان یک اژدها معرفی شده، بر جان دشمن تو تسلط دارد. نوشته من نماینده و ابزار واقعی مبارزه تو در جنگ است.
در مدحت تو شسته زبان را به سلسبیل
در حضرت تو بسته میان را به اجتهاد
هوش مصنوعی: در ستایش تو زبان را با آبی زلال پاک کردهایم و برای تو تمام تلاش خود را کردهایم تا راهی به سوی تو پیدا کنیم.
آنجا که رای روشن من پرتو افکند
افتد متاع رایج خورشید در کساد
هوش مصنوعی: جایی که فکر و اندیشه من نور افشانی کند، آنجا اثرات و ارزشهای رایج دنیا، تحت تأثیر قرار میگیرند و دچار رکود میشوند.
دستان من اگر شنود گوش مدّعی
با یک جهان عداوت و یک داستان عناد
هوش مصنوعی: اگر دستانم صدای مدعی را بشنوند، با وجود تمام دشمنیها و قصههای سرسختانهاش، باز هم به او توجهی نخواهم کرد.
بی اختیار می گذرد بر زبان او
لله درّ قائلهِ نعم ما افاد
هوش مصنوعی: ناخواسته کلمهای از زبان او بیرون میآید که نشاندهندهی تایید و تصدیق است و به نوعی به خوبی اشاره دارد.
در نامه ها حکایت من احسن القصص
بر خامه ها انامل من فارس الجیاد
هوش مصنوعی: در نوشتههایم داستان من بهترین قصههاست و انگشتان من مانند سواران زبده بر روی کاغذ حرکت میکنند.
از دل چو بردمد نفس آتشین من
حاسد به جان سوخته گوید که ما افاد
هوش مصنوعی: زمانی که احساسات آتشین من از دل بیرون میآید، حسود با جان سوختهاش میگوید که کار ما همین است.
شادی کنان ستاره کشد زهره در بغل
گیرد چو خوشنوایی من راه شاد باد
هوش مصنوعی: شاد باش و همچون زهره که ستارهها را در آغوش میکشد، از خوشی و زیبایی زندگی لذت ببر. همانطور که صدای زیبایی تو را در اوج شادابی راه میبرد، به سوی روزهای خوش بشتاب.
زین سنگلاخ قافیه فرسوده شد قلم
بس کن حزین ترانه که خون می شود مداد
هوش مصنوعی: از این راه ناصاف و سخت، قلم دیگر تاب نوشتن ندارد. بس کن این آهنگ غمانگیز را، که رنگ و روح کلامم دارد به خون تبدیل میشود.
تا بر سر زمانه کشد چتر نور، روز
بر قلّه ها درفش فرازد چو بامداد
هوش مصنوعی: زمانی که روشنایی بر دنیا سایه بیفکند، روز در بالای قلهها مانند یک پرچم افراشته خواهد شد، همچون طلوع صبح.
سر سبز باد خامهٔ مدحت نگار تو
بر تارک محب تو بادا گل مراد
هوش مصنوعی: امیدوارم قلمی که به مدح و ثنا میپردازد، همچنان با طراوت بماند و بر سر عاشق تو، گلی که آرزوی آن را دارد، باشد.