شمارهٔ ۱۹ - در منقبت حضرت امیر مؤمنان (ع)
زان پیش کز فراز در هفت خوان صبح
پرچم گشا شود علم کاویان صبح
چشم ستارگان همه از شوق می پرند
در رهگذار خسرو خاورستان صبح
بودم نهاده بر سر زانوی فکر سر
رایم چو آفتاب، ضمیرم به سان صبح
تیر دعای شب به هدف تا شود قرین
اندیشه در کشیدن زرّین کمان صبح
در عز و در علا، گهرم اختر شرف
در صدق و در صفا نفسم، هم عنان صبح
میزد نوا به صوت صریرم، خروس عرش
می شد به آفتاب ضمیرم قران صبح
جاری ز نوک خامهٔ من چشمه سار فیض
راهی به بانگ ناله ی من کاروان صبح
پای عروج فکرت من بر نُه آسمان
عار همای همّت من استخوان صبح
ناگه سروش هاتف خلوتسرای قدس
آمد به گوش هوش دلم چون اذان صبح
کای آفتاب رای، چرا دل فسرده ای؟
افسردگی ندید کسی در جهان صبح
در خاطر تو گشته مجاور بهار فیض
در حضرت تو بسته به خدمت میان صبح
خواهد هر آنچه خاطر پاکت اشاره کن
ای چاکر تو خسرو گیتی ستان صبح
گفتم که آرزوی دل احرام کعبه ای ست
کاحرامیش، سزا نبود پرنیان صبح
آن درگهی که از پی دریوزهٔ شرف
از دور کرده بوسه ربایی دهان صبح
آن قبّه ای که گرد سرش چون کبوتران
پر می زند همای بلند آشیان صبح
یعنی رواق روضهٔ شیر خدا علی
کز سهم او زره شده ببر بیان صبح
آن عرش آشیانه که گلمیخ سده اش
صیقل زند به جبههٔ آیینه سان صبح
آن شاه شیر حمله،که مالید در مصاف
بر خاک راه، روی جهان پهلوان صبح
آن صفدری که لمعهٔ برق سنان او
از هم چو ماهتاب بریزد کتان صبح
آن لجّهٔ کرم که ز عجز سپاس او
پیچیده در گلو نفس ناتوان صبح
آن بی دریغ بخش، که بر خوان مکرمت
پروردهٔ نمک بودش استخوان صبح
کلکم چو وصف صولت سرپنجه اش کند
ریزد ز رعشه، ناخن شیر ژیان صبح
در روزگار اگر نزند دم ز راستی
با تیغ آفتاب ببرّد زبان صبح
چون سیم و زر که از کف رادش به خاک ریخت
ریزد ستاره از نفس مهرگان صبح
نه پخته گیرگشت، نه مرهم پذیر شد
تیغش مگر شکافته برگستوان صبح
ای فیض گستری که از افزونیِ نوال
بر دست توست، چشم و دل بحر و کان صبح
تا دید از چراغ یقین تو پرتوی
شد در تنور سرد فلک، پخته نان صبح
هر دم ز تنگدستی خویش است شرمگین
در گلشن تو غنچه شود گلستان صبح
داغ غلامی تو نباشد نهفتنی
روشن به عالمی شده راز نهان صبح
خدّام روضهء توکنندش اگر قبول
گردد فتیله شمع تو را، ریسمان صبح
دوران ستمگر است، بفرما سپهر را
تا تیغ مهر بازکند از میان صبح
ایوان رفعت تو کجا، مدح من کجا؟
نتوان به آسمان شدن، از نردبان صبح
با من می شبانه به مدحت کشیده است
روشن شد این نهان ز لب می چکان صبح
چون ماهتاب، کاسهٔ شیری ست آبدار
کالای دیدهٔ من و جنس دکان صبح
بردارم آستین اگر از دیده شب چو شمع
نم گیرد آفتاب، در آیینه دان صبح
شاها منم که شور به عالم درافکند
گلبانگ خوش نوایی من چون زبان صبح
چون شمع خامه ام نفس آتشین کشد
روشن چراغ، بشنوی از روشنان صبح
در هند چون ترانهٔ مدح تو سر کنم
خفتان درد تهمتن زابلستان صبح
در شام هجر اگر ز ولای تو دم زنم
بر دوش آسمان فکنم طیلسان صبح
افکنده از شرار پر و بال سوخته
پروانه ی چراغ تو آتش به جان صبح
نیروی مهر توست که با تیشه قلم
بر می تراشم این همه گوهر زکان صبح
بنگر که چون به نالی هم بسته شست من
پیکان خامه بر هدف امتحان صبح؟!
بازوی من قوی ست وگرنه درین مصاف
تن در نمی دهد به کشیدن کمان صبح
چون تیغ، در مصاف سخن تندتر شود
چندان که می خورد نفسم بر فسان صبح
حلاج لفظ و معنیم، اینک فتاده است
چون پنبه دردم چک من پود نان صبح
بیند چوشان خامهٔ گوهرفشان من
خواباند آسمان علم زرفشان صبح
اندیشه را چو خاره رگی بود، ریختم
خون هزار نغمه به بر در سنان صبح
در پیچ وتاب سنبل هر مصرعم حزین
پیچیده بوی نسترن بوستان صبح
اکنون برآر دست طلب ز آستین دل
همدوش مدعاست دعا در زبان صبح
تا همچو من کسی نشود برسخن سوار
تا ابلق زمانه بود زیر ران صبح
گلشن ز ابرِ دست تو بادا ریاض دل
روشن ز یمن مهر تو بادا روان صبح
شمارهٔ ۱۸ - تجدید مطلع: آلودهای به خون من جان نثار دستشمارهٔ ۲۰ - مدح حضرت امیر مؤمنان (ع): زین ششدرم چو بال فشانی دهد گشاد
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زان پیش کز فراز در هفت خوان صبح
پرچم گشا شود علم کاویان صبح
هوش مصنوعی: قبل از اینکه پرچمهای کاویان صبح در هفت خوان صبح برافراشته شود، باید به یاد داشته باشیم که روزی نو در پیش است.
چشم ستارگان همه از شوق می پرند
در رهگذار خسرو خاورستان صبح
هوش مصنوعی: چشمهای ستارهها از روی شوق و ذوق در مسیر پادشاه آفتاب خاور میدرخشند.
بودم نهاده بر سر زانوی فکر سر
رایم چو آفتاب، ضمیرم به سان صبح
هوش مصنوعی: در حالی که بر سر زانوی تفکر نشستهام، ذهنم چون خورشید میتابد و اندیشهام مانند سپیدهدم روشن و تازه است.
تیر دعای شب به هدف تا شود قرین
اندیشه در کشیدن زرّین کمان صبح
هوش مصنوعی: دعای شب مانند یک تیر است که به سوی اهدافش پرتاب میشود و با طلوع صبح، مثل یک کمان زرین به نتیجه میرسد. اینجا به اهمیت دعا و تفکر در شب و تأثیر آن بر روز اشاره شده است.
در عز و در علا، گهرم اختر شرف
در صدق و در صفا نفسم، هم عنان صبح
هوش مصنوعی: در اوج قدرت و مقام، مانند جواهری با ارزش هستم. در راستگویی و خلوص، روح من همپیمان صبح است.
میزد نوا به صوت صریرم، خروس عرش
می شد به آفتاب ضمیرم قران صبح
هوش مصنوعی: صدای ساز من، شبیه صدای خروس صبحگاهی است که هنگام طلوع خورشید بر بام آسمان میخیزد و روح مرا پر از نور و زندگی میکند.
جاری ز نوک خامهٔ من چشمه سار فیض
راهی به بانگ ناله ی من کاروان صبح
هوش مصنوعی: از نوک قلم من در دل بهاری پر از نعمت و فیض جاری است، که مانند بانگ نالهای در صبح، زندگی را به حرکت در میآورد.
پای عروج فکرت من بر نُه آسمان
عار همای همّت من استخوان صبح
هوش مصنوعی: فکر و اندیشهام به بالای آسمانها پرواز میکند و عزت و ارادهام همچون استخوان محکم صبح نازیبا و بیعیب است.
ناگه سروش هاتف خلوتسرای قدس
آمد به گوش هوش دلم چون اذان صبح
هوش مصنوعی: ناگاه صدای فرشتهای در دل سرای مقدس به گوش من رسید، مانند اذان صبح که برای بیداری دلها فراخوان میدهد.
کای آفتاب رای، چرا دل فسرده ای؟
افسردگی ندید کسی در جهان صبح
هوش مصنوعی: ای خورشید روشن، چرا دل تو غمگین است؟ هیچکس در جهان صبح را با افسردگی ندیده است.
در خاطر تو گشته مجاور بهار فیض
در حضرت تو بسته به خدمت میان صبح
هوش مصنوعی: در ذهن تو بهار همراه با نعمتها حضور دارد و در خدمت تو در میان صبحها قرار گرفته است.
خواهد هر آنچه خاطر پاکت اشاره کن
ای چاکر تو خسرو گیتی ستان صبح
هوش مصنوعی: هر چیزی که در دل پاکت بخواهد، به آن اشاره کن. تو خدمتگزار کسی هستی که پادشاه جهان است.
گفتم که آرزوی دل احرام کعبه ای ست
کاحرامیش، سزا نبود پرنیان صبح
هوش مصنوعی: گفتم که آرزوی قلبم مانند لباس احرام برای سفر به کعبه است، اما کسی که آن را پوشیده، شایسته آن نیست که با پوشش لطیف صبحگاهی بیاید.
آن درگهی که از پی دریوزهٔ شرف
از دور کرده بوسه ربایی دهان صبح
هوش مصنوعی: در آن مکان که به خاطر جستجوی شرافت، از دور برای گرفتن بوسهای به طرف آن میآیی، به مانند صبحگاهی است که آغاز یک روز جدید را نوید میدهد.
آن قبّه ای که گرد سرش چون کبوتران
پر می زند همای بلند آشیان صبح
هوش مصنوعی: آن گنبدی که مانند کبوتران دور آن پرواز میکند، پرندهی بزرگ و خوشبختی است که در آشیانهی صبحگاه نشسته است.
یعنی رواق روضهٔ شیر خدا علی
کز سهم او زره شده ببر بیان صبح
هوش مصنوعی: رواق بهشت که به علی، شیر خدا تعلق دارد، از لحاظ زیبایی و نورانیت مانند زرهای است که صبحگاهان به جلوهگری میپردازد.
آن عرش آشیانه که گلمیخ سده اش
صیقل زند به جبههٔ آیینه سان صبح
هوش مصنوعی: در این آیه، به مکانی والا و بلند اشاره شده که در آن شرایطی فراهم است تا زیباییها و درخششها به خوبی نمایان شوند. صبح همانند آینهای درخشان، جلوهای از زیبایی را به نمایش میگذارد و همه چیز در آن فضا به خوبی نمایان است.
آن شاه شیر حمله،که مالید در مصاف
بر خاک راه، روی جهان پهلوان صبح
هوش مصنوعی: آن پادشاه دلیر که در میدان نبرد، به سختی بر زمین افتاد، چهره جهانپهلوان صبح را نشان داد.
آن صفدری که لمعهٔ برق سنان او
از هم چو ماهتاب بریزد کتان صبح
هوش مصنوعی: آن جوان خوش سیما که مانند نور شمشیری که در تاریکی میدرخشد، زیباییاش همچون نور ماه در سپیدهدم میتابد.
آن لجّهٔ کرم که ز عجز سپاس او
پیچیده در گلو نفس ناتوان صبح
هوش مصنوعی: شکوه و زیبایی صبح، مانند لجهای از کرم و مهربانی است که در دل انسان، گرما و ناتوانی را به وجد میآورد. این احساس عجز و سپاسگزاری از قدرت زندگی، به معنای آغاز یک روز تازه است.
آن بی دریغ بخش، که بر خوان مکرمت
پروردهٔ نمک بودش استخوان صبح
هوش مصنوعی: آن بخشندهای که بدون هیچ چشمداشتی، کسی را که در سفرهاش نان نمک خورده، به یاد آورد، مانند استخوانی است که در صبح روشنایی به آن برخورد میشود.
کلکم چو وصف صولت سرپنجه اش کند
ریزد ز رعشه، ناخن شیر ژیان صبح
هوش مصنوعی: همهی شما مانند توصیف قدرت و شدت ضربهی چنگال یک شیر کنار صبح زود، میلرزید و دچار ترس و لرزش میشوید.
در روزگار اگر نزند دم ز راستی
با تیغ آفتاب ببرّد زبان صبح
هوش مصنوعی: اگر در دنیا راستگویی فراموش شود، نور صبح با تیزی آفتاب زبان خودش را از خجالت میبرد.
چون سیم و زر که از کف رادش به خاک ریخت
ریزد ستاره از نفس مهرگان صبح
هوش مصنوعی: هنگام صبح، مانند نقره و طلا که رادش (دست رادش) به زمین میریزد، ستارهها از نفس مهرگان (دوستان) سقوط میکنند.
نه پخته گیرگشت، نه مرهم پذیر شد
تیغش مگر شکافته برگستوان صبح
هوش مصنوعی: نه هیچ نتیجهای از تلاشش به دست آورد، نه توانست جراحتش را درمان کند، مگر اینکه صبح از خواب بیدار شود.
ای فیض گستری که از افزونیِ نوال
بر دست توست، چشم و دل بحر و کان صبح
هوش مصنوعی: ای کسی که به دیگران میبخشی و از فراوانی نعمتها برخورداری، چشمان و دلها از دریا و نیز روشنایی صبح به تو نگاه میکنند.
تا دید از چراغ یقین تو پرتوی
شد در تنور سرد فلک، پخته نان صبح
هوش مصنوعی: وقتی دید که نور مطمئن تو مانند نوری در تنور سرد آسمان است، نان صبح را به پختهگی رساند.
هر دم ز تنگدستی خویش است شرمگین
در گلشن تو غنچه شود گلستان صبح
هوش مصنوعی: هر لحظه از فقر و کمبود خود شرمندهام، اما در این باغ تو، غنچهای تبدیل به گلستان صبح میشود.
داغ غلامی تو نباشد نهفتنی
روشن به عالمی شده راز نهان صبح
هوش مصنوعی: ممنونم که به من توجه میکنی. این بیت به این معناست که عشق و محبت به تو در دل من پنهان نیست و این احساس به قدری قوی و واضح است که حتی در زنیز و تاریکی صبح نیز خود را نشان میدهد. این احساس نمیتواند مخفی بماند و به نوعی راز بزرگ جهان است.
خدّام روضهء توکنندش اگر قبول
گردد فتیله شمع تو را، ریسمان صبح
هوش مصنوعی: اگر خدمتگزاران باغ تو پذیرای بیتی باشند، شمع تو همچون ریسمانی به طلوع صبح تبدیل میشود.
دوران ستمگر است، بفرما سپهر را
تا تیغ مهر بازکند از میان صبح
هوش مصنوعی: زمانه، زمان ظلم و ستم است. از آسمان بخواه تا نور خورشید دوباره طلوع کند و درخشانی و مهر را به ارمغان آورد.
ایوان رفعت تو کجا، مدح من کجا؟
نتوان به آسمان شدن، از نردبان صبح
هوش مصنوعی: کجاست جایگاه بلند تو و کجا میتوانم تو را ستایش کنم؟ نمیتوان با نردبان صبح به آسمان رسید.
با من می شبانه به مدحت کشیده است
روشن شد این نهان ز لب می چکان صبح
هوش مصنوعی: در شب، با من گفتگو و ستایش کرده و حالا این راز کهنه روشن شده است، مثل صبحی که لبهایش قطرات میچکد.
چون ماهتاب، کاسهٔ شیری ست آبدار
کالای دیدهٔ من و جنس دکان صبح
هوش مصنوعی: چون ماه تابان، ظرف شیری است پر از مایع، که به چشمان من میچکد و نشاندهندهٔ زیبایی صبحگاهی است.
بردارم آستین اگر از دیده شب چو شمع
نم گیرد آفتاب، در آیینه دان صبح
هوش مصنوعی: اگر آستین خود را بالا بزنم و مانند شمع در شب، صبحگاهان آفتاب بر آید، میتوانم زیبایی نور را در آینه ببینم.
شاها منم که شور به عالم درافکند
گلبانگ خوش نوایی من چون زبان صبح
هوش مصنوعی: من همان کسی هستم که شور و هیجان را در دنیا ایجاد میکنم، صدای دلنواز من همانند نغمه صبحگاهی است.
چون شمع خامه ام نفس آتشین کشد
روشن چراغ، بشنوی از روشنان صبح
هوش مصنوعی: من مانند شمعی هستم که شعلهاش را میسوزاند. اما هنگامیکه و جودم را به نور میگذارم، با نفس آتشین خود، چراغی روشن میکنم. در این حال، در صبحگاه از کسانی که روشنایی دارند بشنوید.
در هند چون ترانهٔ مدح تو سر کنم
خفتان درد تهمتن زابلستان صبح
هوش مصنوعی: هرگاه که در هند شعر ستایش تو را بسرایم، خواب آشفته و دردناکی همچون خواب تهمتن، پهلوان زابلستان به سراغم میآید.
در شام هجر اگر ز ولای تو دم زنم
بر دوش آسمان فکنم طیلسان صبح
هوش مصنوعی: اگر در شب جدایی از تو صحبت کنم، انگار که طلوع صبح را بر دوش آسمان میگذارم.
افکنده از شرار پر و بال سوخته
پروانه ی چراغ تو آتش به جان صبح
هوش مصنوعی: پروانهای که به دور چراغ میگردد، به دلیل حرارت شعله پر و بالش را از دست داده و اکنون باعث مشتعل شدن بامداد شده است.
نیروی مهر توست که با تیشه قلم
بر می تراشم این همه گوهر زکان صبح
هوش مصنوعی: قدرت عشق توست که با قلم خود، این همه زیبایی و ارزش را از زبانم بیرون میآورم.
بنگر که چون به نالی هم بسته شست من
پیکان خامه بر هدف امتحان صبح؟!
هوش مصنوعی: بنگر که وقتی دست من به ناله بسته شده، آیا تیر نوک قلمم به مقصد آزمایش صبح رسیده است؟
بازوی من قوی ست وگرنه درین مصاف
تن در نمی دهد به کشیدن کمان صبح
هوش مصنوعی: بازوی من توانمند است وگرنه در این نبرد، بدنم در برابر فشار کمان صبح تسلیم نمیشود.
چون تیغ، در مصاف سخن تندتر شود
چندان که می خورد نفسم بر فسان صبح
هوش مصنوعی: وقتی که سخن به تندی و شجاعت میرسد، مانند تیغی که در نبرد برندگیاش بیشتر میشود، نفس من به شدت تحت تاثیر قرار میگیرد و مانند صبحی که تازه میآید، به وجد میآید.
حلاج لفظ و معنیم، اینک فتاده است
چون پنبه دردم چک من پود نان صبح
هوش مصنوعی: ما هم واژهای هستیم و هم معنایی عمیق، اکنون در حالتی هستیم که مانند پنبه در حال ریزش هستیم و از دردهایمان همچون تنیده شدن نان صبح در دست، احساس میشود.
بیند چوشان خامهٔ گوهرفشان من
خواباند آسمان علم زرفشان صبح
هوش مصنوعی: کسی که میبیند، مانند قلمی که مروارید پاشید، آسمان دانش را در صبح آرام کرده است.
اندیشه را چو خاره رگی بود، ریختم
خون هزار نغمه به بر در سنان صبح
هوش مصنوعی: به اندیشهام مانند خاری لطیف است که هزاران ساز و نغمه را در صبحگاه به روی تیرکهای خویش ریختهام.
در پیچ وتاب سنبل هر مصرعم حزین
پیچیده بوی نسترن بوستان صبح
هوش مصنوعی: در میان زیبایی و پیچیدگی گلهای سنبل، احساس اندوه من با عطر گل نسترن در هوای صبح گره خورده است.
اکنون برآر دست طلب ز آستین دل
همدوش مدعاست دعا در زبان صبح
هوش مصنوعی: اکنون از دل خود بخواه و دست نیازت را بلند کن، چرا که درخواستی که داری، همزمان با دعایی است که در زبان صبح جاری میشود.
تا همچو من کسی نشود برسخن سوار
تا ابلق زمانه بود زیر ران صبح
هوش مصنوعی: تا زمانی که کسی مثل من در سخن گفتن مهارت ندارد، زمانه زیر تاثیر صبح تازه است.
گلشن ز ابرِ دست تو بادا ریاض دل
روشن ز یمن مهر تو بادا روان صبح
هوش مصنوعی: باغ بهار از باران دستان تو خواهد بود و دل شفاف و روشن به برکت محبت تو، مثل صبحی تازه خواهد شد.