گنجور

شمارهٔ ۱۸ - تجدید مطلع

آلودهای به خون من جان نثار دست
کارم تمام تا نکنی بر مدار دست
باید نوازشی دل بی طاقت مرا
گاهی بکش به سلسلهٔ تابدار دست
در شهر شهره ام به تن خسته چون هلال
گیرد مرا مگر مدد شهریار دست
شیر خدا علیّ ولی کز حمایتش
دزدد به خویش، حادثهٔ روزگار دست
گر جویبار عاطفتش موج زن شود
هرگز به پنبه زار نیابد شرار دست
شیرازهٔ ولایش اگر در میان نبود
با هم ندادی این نه و هفت و چهار دست
یک نقش پاست در قدمش، نازد از چه رو؟
عزمش پی گشودن این نه حصار دست
خورشید بر دمد ز بُن ناخنِ هلال
گیرد اگر به پیش کَفَش ز افتقار دست
بخشد اگر عنایت او خلعت بقا
هرگز نمی شود به گریبان دچار دست
گر ناورد به ذیل تولّایش اعتصام
درکارگاه صنع نیاید به کار دست
صیت ورع دهد چو به عالم مهابتش
خشکد چو شانه در شکن زلف یار دست
گردد چو موج زن کف دریا عطای او
بر سر زند ز پنجهٔ مرجان، بحار دست
گر دست قدرتش ننهد پای در میان
ترکیب را به هم ندهد پود و تار دست
مدحش اگر نه چهره طراز سخن شود
معنی کشد ز خامه ی صورت نگار دست
شد یار، دست و بازوی خیبرگشای او
روزی که جمله را شده بودی ز کار دست
ای مدّعی بگو، ز حریفان دگر کِه بود
تا بر زند به معرکهٔ گیر و دار دست؟
بی حاصلی که از کرمش فیض یاب نیست
چون بید، شسته نخل حیاتش ز بار دست
نرگس ز جام مهرش اگر رشحه ای کشد
مالد به چشم خویش ز خواب و خمار دست
شاها منم که برده به نیروی مدحتت
گلبانگ خوشنوایی من از هزار دست
خون دل است، ز آتش غم پختگی گرفت
نظمم،که برده است ز مشک تار دست
بر فرقِ فَرقَدان نهم از اقتدار پای
تا بسته ام به درگه تو بنده وار دست
در موکبم پیاده رود روح بوفراس
شد بر کمیت خامه مرا تا سوار دست
مانی کجاست این من و این کلک و این مصاف؟
یازیده است خامهٔ صنعت نگار دست
آنجا که فکرتم شکند گوشه نقاب
حورا نهد ز خجلت من بر عذار دست
در بحر این قصیده بسی غوطه زد کمال
امّا ندادش این گهر شاهوار دست
سلمان بسی به چشمهٔ فکرت فشرد پای
امّا نیافت بر سخن آبدار دست
داو نخست زد قلمم در سخن، دوشش
بردم درین قمار ز یاران سه چار دست
کمتر نگار کلک مرا پای مزد نیست
صد بار بوسه گر دهدم روزگار دست
آید سبک، به کفهٔ میزان قدرتش
کلکم زند چو برکمرکوهسار دست
رنجیده است خامه کنون از دم حسود
از یک نسیم، رعشه دهد بر چنار دست
تا کی خورم به سر، چو قلم، تیغ حادثات
باید کشید ازین هنر پایدار دست
با تیغ مصرعم، چه کند طعن مدعی؟
غافل که می دهد به دم ذوالفقار دست
مدحش کجا وکوتهی پایه ات حزین
در زن به ذیل عاطفت اختصار دست
با صد جهان امیدگشوده ست از نیاز
هر مصرعم ز قافیه، بر کردگار دست
طالع ضعیف اگر بود، امّید من قویست
خالی نمی زنم من امّیدوار دست
دست حمایت تو شها بر جهان رساست
کوته نسازی از سر این خاکسار دست

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آلودهای به خون من جان نثار دست
کارم تمام تا نکنی بر مدار دست
هوش مصنوعی: اگر به خون من آلودی، باید جانم را نثار کنی؛ من همه چیزم را فدای این می کنم تا تو به خواسته‌ات نرسی.
باید نوازشی دل بی طاقت مرا
گاهی بکش به سلسلهٔ تابدار دست
هوش مصنوعی: گاهی اوقات باید با یک نوازش، دل ناآرام و بی‌تاب من را آرام کنی و دستت را به آرامی بر روی آن بکشانی.
در شهر شهره ام به تن خسته چون هلال
گیرد مرا مگر مدد شهریار دست
هوش مصنوعی: در این شهر همه مرا می‌شناسند، اما به خاطر حال خرابم و خستگی‌ام، هیچ کمکی نمی‌کنم مگر آنکه شهریار دست یاری به من دراز کند.
شیر خدا علیّ ولی کز حمایتش
دزدد به خویش، حادثهٔ روزگار دست
هوش مصنوعی: علی، شیر خدا، ولی و سرپرست است که اگر کسی بخواهد به خود او ظلم کند، حوادث زمانه در دست اوست و او می‌تواند از خود دفاع کند.
گر جویبار عاطفتش موج زن شود
هرگز به پنبه زار نیابد شرار دست
هوش مصنوعی: اگر جریان محبت او به شدت وخروج کند، هرگز به آتش پنبه زار نخواهد رسید.
شیرازهٔ ولایش اگر در میان نبود
با هم ندادی این نه و هفت و چهار دست
هوش مصنوعی: اگر در میان ولایت، پیوند و انسجامی وجود نداشت، هرگز این نه، این هفت و این چهار دست به هم نمی‌رسیدند.
یک نقش پاست در قدمش، نازد از چه رو؟
عزمش پی گشودن این نه حصار دست
هوش مصنوعی: نقشی که بر زمین پای او افتاده، به چه دلیلی این‌قدر زیبایی و ناز دارد؟ او قصد دارد این محدودیت‌ها را بشکند و به جلو برود.
خورشید بر دمد ز بُن ناخنِ هلال
گیرد اگر به پیش کَفَش ز افتقار دست
هوش مصنوعی: اگر خورشید از لبه‌ی هلالی در حال طلوع کند، در این صورت دستش را از روی تمامی افتادگی‌ها و کمبودها به جلو می‌آورد.
بخشد اگر عنایت او خلعت بقا
هرگز نمی شود به گریبان دچار دست
هوش مصنوعی: اگر لطف و محبت او به کسی برسد و او را جاودان کند، هرگز دچار مشکلات و عذاب‌ها نخواهد شد.
گر ناورد به ذیل تولّایش اعتصام
درکارگاه صنع نیاید به کار دست
هوش مصنوعی: اگر به سایه حمایت او پناه نبرم، در کارگاه خلقت هیچ چیز به دست نخواهد آمد.
صیت ورع دهد چو به عالم مهابتش
خشکد چو شانه در شکن زلف یار دست
هوش مصنوعی: وقتی که به پرهیزکاری و تقوای انسان سخن می‌گویند، مانند این است که در مقابل زیبایی و جذابیت معشوق دچار تردید و حیرانی می‌شود، همان‌طور که شانه در مواجهه با موهای پر پیچ و تاب یار به سختی و خشکیدگی می‌رسد.
گردد چو موج زن کف دریا عطای او
بر سر زند ز پنجهٔ مرجان، بحار دست
هوش مصنوعی: وقتی که موج دریا برمی‌خیزد و کف‌هایش را به سمت بالا می‌زند، نعمت‌های او به مانند دست‌هایی که از مرجان ساخته شده‌اند، بر سر ما降 می‌ریزد.
گر دست قدرتش ننهد پای در میان
ترکیب را به هم ندهد پود و تار دست
هوش مصنوعی: اگر قدرت او به میدان نیاید، نمی‌تواند ترکیب‌ها را ایجاد کند و رشته‌ها و تارهای مختلف در هم نخواهد آمیخت.
مدحش اگر نه چهره طراز سخن شود
معنی کشد ز خامه ی صورت نگار دست
هوش مصنوعی: اگر زیبایی چهره‌اش به وصف درآید، هنر کلام قادر است تا از قلمی که تصویرش را ترسیم می‌کند، معنی بگیرد.
شد یار، دست و بازوی خیبرگشای او
روزی که جمله را شده بودی ز کار دست
هوش مصنوعی: روز روزی که تو همگی از کار و تلاش خسته و ناامید بودید، او به میدان آمد و دست و بازوی قهرمانان را به یاری گرفت تا بار دیگر قدرت و شجاعت را در میدان نشان دهد.
ای مدّعی بگو، ز حریفان دگر کِه بود
تا بر زند به معرکهٔ گیر و دار دست؟
هوش مصنوعی: ای مدّعی، بگو که چه کسی غیر از حریفان دیگر می‌تواند در میدان نبرد دستت را بگیرد و تو را یاری کند؟
بی حاصلی که از کرمش فیض یاب نیست
چون بید، شسته نخل حیاتش ز بار دست
هوش مصنوعی: بیت به این معناست که فردی که از رحمت و لطف خدا بهره‌مند نمی‌شود، مانند درختی است که بی‌بار و بی‌ثمر است. این شخص مانند بیدی است که در زندگی‌اش نشانه‌ای از باروری و حیات ندارد و به دلیل نداشتن فیض و برکت، زندگی‌اش خالی از ارزش و نتیجه است.
نرگس ز جام مهرش اگر رشحه ای کشد
مالد به چشم خویش ز خواب و خمار دست
هوش مصنوعی: اگر نرگس، بواسطه‌ی عشقش، ذره‌ای از زیبایی‌اش را به نمایش بگذارد، تمامی خواب و بی‌خبری‌ها به یک‌باره از چشمان او می‌روبند.
شاها منم که برده به نیروی مدحتت
گلبانگ خوشنوایی من از هزار دست
هوش مصنوعی: من آن کسی هستم که به خاطر تعریف و تمجید تو، صدای زیبای مرا با هزاران دست به گوش همه می‌رساند.
خون دل است، ز آتش غم پختگی گرفت
نظمم،که برده است ز مشک تار دست
هوش مصنوعی: دل من از درد و سوختگی ناشی از غم به خون تبدیل شده است، آنقدر که زیبایی‌های زندگی را تحت تاثیر قرار داده و شادابی و طراوت آن را گرفته است. به طوری که به دوری از خوشبختی و زیبایی‌ها دچار شده‌ام.
بر فرقِ فَرقَدان نهم از اقتدار پای
تا بسته ام به درگه تو بنده وار دست
هوش مصنوعی: من بر بالای فرق سر تو از قدرت ایستاده‌ام و به خاطر تو به درگاهت چنان بنده‌ای که پایم به زنجیر بسته شده، دست یازیده‌ام.
در موکبم پیاده رود روح بوفراس
شد بر کمیت خامه مرا تا سوار دست
هوش مصنوعی: در مراسم من، روح بوفراس به صورت پیاده حرکت کرد و بر روی کاغذ من تأثیر گذاشت تا این که من سوار شدم و آماده‌ام.
مانی کجاست این من و این کلک و این مصاف؟
یازیده است خامهٔ صنعت نگار دست
هوش مصنوعی: مانا کجایی که من اینجا هستم با این قلم و این نبرد؟ انگار قلم هنرمند به کار افتاده است.
آنجا که فکرتم شکند گوشه نقاب
حورا نهد ز خجلت من بر عذار دست
هوش مصنوعی: در جایی که افکار و خیالات من زیر فشار قرار می‌گیرند، حوری به نشانه شرمندگی من، دستش را بر روی صورتش می‌گذارد.
در بحر این قصیده بسی غوطه زد کمال
امّا ندادش این گهر شاهوار دست
هوش مصنوعی: در دل این شعر غم‌های بسیاری نهفته است، ولی کمال نتوانست این الماس گران‌بهاتر را به دست آورد.
سلمان بسی به چشمهٔ فکرت فشرد پای
امّا نیافت بر سخن آبدار دست
هوش مصنوعی: سلمان بارها به چشمهٔ فکر خود پا گذاشت، اما نتوانست به گفتاری شیرین و دل‌نشین دست یابد.
داو نخست زد قلمم در سخن، دوشش
بردم درین قمار ز یاران سه چار دست
هوش مصنوعی: من در آغاز کار، با قلم خود سخن را آغاز کردم و در ادامه، در این بازی که با دوستانم دارم، دوش مرا به چالش کشیدند و در این رقابت، تنها سه یا چهار نفر از یارانم وجود دارند.
کمتر نگار کلک مرا پای مزد نیست
صد بار بوسه گر دهدم روزگار دست
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که زیبایی معشوقه‌ام ارزش بیشتری از هر پاداش مادی دارد و حتی اگر صد بار او را ببوسم، باز هم نمی‌توانم آنچه را که او برای من به ارمغان می‌آورد با چیز دیگری مقایسه کنم. یعنی عشق و زیبایی او به حدی برای من ارزشمند است که هیچ چیزی نمی‌تواند جایگزین آن شود.
آید سبک، به کفهٔ میزان قدرتش
کلکم زند چو برکمرکوهسار دست
هوش مصنوعی: قدرت او به قدری زیاد است که همه را به راحتی تحت تأثیر قرار می‌دهد، مانند اینکه اگر بر دکمه‌ای فشار داده شود، همه چیز به حرکت در می‌آید.
رنجیده است خامه کنون از دم حسود
از یک نسیم، رعشه دهد بر چنار دست
هوش مصنوعی: خامه از حسادت و بدخواهی دیگران رنجیده خاطر شده است و به‌واسطه یک نسیم، بر شاخه‌های چنار لرزشی به وجود آورده است.
تا کی خورم به سر، چو قلم، تیغ حادثات
باید کشید ازین هنر پایدار دست
هوش مصنوعی: تا کی باید مانند قلم بر سرم زخم خورم؟ باید از این هنر جاودانه، تیغ مشکلات را بدرم.
با تیغ مصرعم، چه کند طعن مدعی؟
غافل که می دهد به دم ذوالفقار دست
هوش مصنوعی: با شمشیرم، چه کار می‌تواند کرد زخم زبان بدگویان؟ غافل از اینکه به دمی که به شمشیر معروف است، دست خواهد داد.
مدحش کجا وکوتهی پایه ات حزین
در زن به ذیل عاطفت اختصار دست
هوش مصنوعی: ستایش او را کجا و از سطح پایین تو چه بگویم، حزین، پس در زیر سایه محبتش به اختصار صحبت کن.
با صد جهان امیدگشوده ست از نیاز
هر مصرعم ز قافیه، بر کردگار دست
هوش مصنوعی: از شدت نیاز، امیدها به وسعت دنیا گشوده شده است و هر شعر من به درگاه خداوندی دست دراز کرده است.
طالع ضعیف اگر بود، امّید من قویست
خالی نمی زنم من امّیدوار دست
هوش مصنوعی: اگر سرنوشت ضعیفی داشته باشم، اما امید من قوی است. من دست از امیدواری نمی‌کشم.
دست حمایت تو شها بر جهان رساست
کوته نسازی از سر این خاکسار دست
هوش مصنوعی: دست حمایت تو ای بزرگوار، بر کل جهان اثرگذار است. تو نباید دست‌برداری از حمایت این بندۀ درمانده.