گنجور

شمارهٔ ۱۷ - در مدح حضرت امیر مومنان علیه السلام

شد جان و هوش و صبر و خرد را ز کار دست
مشکل دهد دگر به هم این هر چهار دست
دست ای سبو مکش ز حریفان درین خمار
تا عهد کهنه تازه نمایم بیار دست
دادم ز دست حلقهٔ درگاه کعبه را
اما نمی کشم ز خم زلف یار دست
پهلو به بستری ننهم دور از آن میان
یکشب که با غمی نکنم در کنار دست
گیرم به کف چگونه حریفان پیاله را؟
زین سان که رعشه دار بود از خمار دست
دست ار نمی نهی به دلم حق به دست توست
کاین دل در آتش است و تو را در نگار دست
مشنو مپرس قصّهٔ این تاب و تب مرا
از دور هم ز آتش من دور دار دست
نوبت به دست بی سر و پایان نمی رسد
یک طرف دامن است تو را و هزار دست
شمشاد من ببالکه صدبار برده است
دستِ نگار بسته ات از نوبهار دست
دست زیار رفتهٔ ما راگناه چیست؟
چون بهله کرده برکمرت استوار دست
نتوان شکست بیعتِ یار قدیم را
چون درکشد ز دست سبو، میگسار دست؟
ساقی به عشق یار که در دِه پیاله ای
مطرب ترانه سرکن و در زن به تار دست
افسرده ام، بخوان غزل عاشقانه ای
تا با حریف شوق کنم در کنار دست
از بس نهفته گرد غمم، گر نفس کشم
خورشید پیش دیده نهد از غبار دست

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شد جان و هوش و صبر و خرد را ز کار دست
مشکل دهد دگر به هم این هر چهار دست
هوش مصنوعی: روان و عقل و صبر و درک انسان به دست مشکلات و چالش‌ها خسته و فرسوده می‌شوند و این چهار مورد نمی‌توانند به خوبی به یکدیگر کمک کنند.
دست ای سبو مکش ز حریفان درین خمار
تا عهد کهنه تازه نمایم بیار دست
هوش مصنوعی: هوا را با دوستان بنوش و دل را شاد کن تا بتوانم روزی به یاد روزهای خوب گذشته بیفتم و آن‌ها را تازه کنم.
دادم ز دست حلقهٔ درگاه کعبه را
اما نمی کشم ز خم زلف یار دست
هوش مصنوعی: من حلقه درگاه کعبه را به دست دادم، اما نمی‌توانم از خم زلف معشوق دست بکشم.
پهلو به بستری ننهم دور از آن میان
یکشب که با غمی نکنم در کنار دست
هوش مصنوعی: هرگز در کنار کسی نمی‌خوابم و دور از او نمی‌مانم، حتی اگر شبی باشد که بخواهم با غم و اندوه به سر ببرم.
گیرم به کف چگونه حریفان پیاله را؟
زین سان که رعشه دار بود از خمار دست
هوش مصنوعی: اگر فرض کنیم که من بتوانم پیاله را از حریفان بگیرم، چطور می‌توانم این کار را انجام دهم در حالی که دست خودم از اثر نشئگی لرزان است؟
دست ار نمی نهی به دلم حق به دست توست
کاین دل در آتش است و تو را در نگار دست
هوش مصنوعی: اگر دستت را بر دل من ننهاد، حق با توست؛ زیرا این دل در آتش می‌سوزد و تو در دستان معشوق هستی.
مشنو مپرس قصّهٔ این تاب و تب مرا
از دور هم ز آتش من دور دار دست
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی از احساسات عمیق و درونی اشاره دارد. گوینده از کسی می‌خواهد که درباره‌ی درد و رنج او کنجکاوی نکند و به او نزدیک نشود، زیرا این احساساتش بسیار سوزان و دردناک است. او ترجیح می‌دهد که دیگران از حال او بی‌خبر بمانند و فاصله‌ای بین خود و دیگران ایجاد کند تا از آتش درونی‌اش در امان بمانند.
نوبت به دست بی سر و پایان نمی رسد
یک طرف دامن است تو را و هزار دست
هوش مصنوعی: زمانی که نوبت به تو نمی‌رسد، به این معنی است که با وجود این که تنها تو هستی که دامن را در دست داری، شخصیت‌ها و افراد زیادی به دور و برت هستند و تو را به چالش می‌کشند. این تصویر به نوعی نشان دهنده‌ى سرنوشت و چالش‌هایی است که هر فردی در زندگی با آن‌ها مواجه می‌شود.
شمشاد من ببالکه صدبار برده است
دستِ نگار بسته ات از نوبهار دست
هوش مصنوعی: شاخه‌ی شمشاد من با ناز و غم از هزاران بار دست محبوب تو را به دست می‌آورد.
دست زیار رفتهٔ ما راگناه چیست؟
چون بهله کرده برکمرت استوار دست
هوش مصنوعی: دست کمک و حمایت ما به کجا رفته و گناه چیست؟ چرا که وقتی دست به دستانت استوار می‌شود، می‌توانیم به یکدیگر تکیه کنیم و حمایت کنیم.
نتوان شکست بیعتِ یار قدیم را
چون درکشد ز دست سبو، میگسار دست؟
هوش مصنوعی: اگر یار قدیم را ترک کنی، نمی‌توانی وفای به این عهد را بشکنی، مانند آنکه میگسار نمی‌تواند سبو را به راحتی از دستش رها کند.
ساقی به عشق یار که در دِه پیاله ای
مطرب ترانه سرکن و در زن به تار دست
هوش مصنوعی: ای ساقی، به خاطر عشق محبوبی که در دِه است، یک پیاله برایمان پر کن و بگذار تا مطرب سرود زیبایی بخواند و صدایش را در تار ساز بپیچد.
افسرده ام، بخوان غزل عاشقانه ای
تا با حریف شوق کنم در کنار دست
هوش مصنوعی: من ناراحت و دلزده‌ام، لطفاً یک غزل عاشقانه بخوان تا اینکه بتوانم با کسی که دوستش دارم، لحظه‌ای شاد و خوش بگذرانم.
از بس نهفته گرد غمم، گر نفس کشم
خورشید پیش دیده نهد از غبار دست
هوش مصنوعی: به خاطر غم عمیقی که در دل دارم، اگر بخواهم نفس بکشم، انگار خورشید از میان گرد و غبار به چشمم می‌افتد.