گنجور

شمارهٔ ۱۶ - در مدح امیر مؤمنان (علیه السلام)

بریده لذّت دردت ز دل تمنّی را
نموده شهد غمت تلخ، من و سلوی را
رخ تو بیّنهٔ صدق معجزات آمد
لبت گواست، دم روح بخش عیسی را
به جیب پیرهن از آستین برآورده ست
صفای ساعدت امروز دست موسی را
توان ز عشوهٔ درد تو و دلم دانست
نیازمندی مجنون و ناز لیلی را
تو مست آمدی و ناز پارسایی رفت
به شط باده کشیدیم، دلق تقوی را
به طور دل چقدر طاقت و توان دارم؟
رخ تو برق به خرمن زند تجلی را
خیال کن که به محشر فتد شکایت من
کسی دراز کشد از چه کار دنیی را؟
قیامت از شب زلف تو تیره ترگردد
زنم چو شانه به گیسوی آه، دعوی را
من آن نواگر دیرین باغ و بستانم
که داشت تازه لبم باز، طرز انشی را
کنون چو بلبل افسرده دل به بهمن و دی
ملال بسته به نطقم ممال املی را
نهفته داشت غبار غم فراق مرا
به کاوش مژه جویان دیار سلمی را
که ناگهان به مشامم نسیم وصل رسید
نمود ناطقه طی، ناله های شکوی را
نشان وادی ایمن به دیده گشت پدید
صبا دمید به گوشم حدیث بُشری را
رواق روضه شاهی که کرده از تعظیم
هوای سجدهٔ او خم، سپهر اعلی را
وصی ختم رسل، شاه اولیا که بود
غبار رهگذرش، نور دیده اعمی را
اگر نه دل به تولایش آرمیده شود
کسی چگونه کند رام دل، تسلی را؟
عجب نباشد اگر غاصب آب دین ببرد
که حرص در دلش افروخت نار حمّی را
ز حق، کجا دل آگاه دیده می پوشد؟
دهد به باطل اگر روزگار فتوی را
بسیط ملک بود ملک سروری که سزد
امیر دنیی و عقبی ملک تعالی را
ستردن هوس آید ز سینه، از دستی
که بسترد زحرم لوث لات و عزّی را
قدم به جای پیمبر کسی تواند هشت
که هم به دوش نبی هشته پای تقوی را
جهان نواز خدیوا، به گوشهٔ نظری
چه باشد ار بنوازی کمینه مولی را؟
به درگه تو تهی کیسگان نقد کرم
مثل زنند به امساک، معن و یحیی را
به لفظ خازن جود تو نگذرد معنی
مگر ز صورت معنی جدا کند نی را
حدیث نطق تو هر جا در اهتزاز آید
جنین مسیج شود درمشیمه حُبلی را
عتاب تلخ تو را با دل آن موافقت است
که با طبیعت محرور، آب کسنی را
چراغ داغ تو را با دل آن معاشرت است
که هست با دل مجنون خیال لیلی را
سزای غیر ثنای تو هم بود کلکم
توان به گلخن اگر برد شاخ طوبی را
ز جنس درد گرانمایه ات دکان دلم
شکسته رونق بازار قدس و رضوی را
اگر نه پای ثنای تو در میان باشد
ز یکدگر گسلد ربط، لفظ و معنی را
شها منم که جبینم ز داغ بندگیت
کشد به ناصیهٔ آفتاب طغری را
غبار راه توام در نظر نمی آرم
شکوه خرگه جمشید و تخت کسری را
بلند همّتم از دولت گدایی تو
کنم به کاسهٔ افلاک خاک دنیی را
ز بیم جرم و ز امّید طاعت آزادم
گذاشتم به ولای تو کار عقبی را
ز مشرق قلمم چون سهیل نقطه دمد
یمن به غرب نویسد برات شعری را
به نکته، ننگ من از طرز انوری ست که گفت:
زمانه نیک شناسد طریق اولی را
به هر کجا که صریر نیم نوا سنجد
هوای رقص برآرد ز خاک موتی را
زبان ز خجلت دستان سرایی قلمم
جری به نکته نگردد جریر و اعشی را
نه حَدِّ شمع زبان آوری ست، تا کلکم
شکسته در به لسانش لسان دعوی را
به صفحه نقش پریشان سواد خامهٔ من
نمونه ای است بناگوش و زلف لیلی را
به مدح شاه میامیز لاف خویش حزین
به شهد نحل میالا، لعاب افعی را
همیشه تا که بهاران بود به غازه گری
خزان برد ز سرانگشت غنچه حنّی را
بود شکفته و رنگین رخ غلامانت
چو گل به تارک عزّت گرفته مأوی را

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بریده لذّت دردت ز دل تمنّی را
نموده شهد غمت تلخ، من و سلوی را
هوش مصنوعی: درد تو باعث شده است که لذت‌ها از دل دور شوند و غم تو مانند شهدی تلخ به نظر می‌رسد. من و دوستی‌ام نیز در این وضعیت قرار داریم.
رخ تو بیّنهٔ صدق معجزات آمد
لبت گواست، دم روح بخش عیسی را
هوش مصنوعی: صورت زیبای تو نشانه و گواهی از معجزات است و لبانت نیز شاهدی بر دم روح‌بخش عیسی است.
به جیب پیرهن از آستین برآورده ست
صفای ساعدت امروز دست موسی را
هوش مصنوعی: امروز در آستین لباس، زیبایی و طراوت دست تو به وضوح نمایان شده و مانند دستی است که موسی، پیامبر، برای انجام معجزات خود استفاده می‌کرد.
توان ز عشوهٔ درد تو و دلم دانست
نیازمندی مجنون و ناز لیلی را
هوش مصنوعی: توانستم از افسون و جذبهٔ درد تو و دلم بفهمم که چقدر مجنون به لیلی نیازمند است و چقدر او دلربا و نازنین است.
تو مست آمدی و ناز پارسایی رفت
به شط باده کشیدیم، دلق تقوی را
هوش مصنوعی: تو با حالت شاد و سرمست به اینجا آمدی و اخلاق و ادب را کنار گذاشتی. ما هم به کنار رودخانه رفتیم و در سیراب شدن از شراب، لباس دین و تقوا را به کناری انداختیم.
به طور دل چقدر طاقت و توان دارم؟
رخ تو برق به خرمن زند تجلی را
هوش مصنوعی: من تا چه حد می‌توانم در دل خود تاب و توان داشته باشم؟ چهره تو چون نوری برق‌آسا، جلوه‌ای را در دل من به نمایش می‌گذارد.
خیال کن که به محشر فتد شکایت من
کسی دراز کشد از چه کار دنیی را؟
هوش مصنوعی: تصور کن که در روز قیامت کسی بخواهد از من شکایت کند. او دراز کشیده و می‌پرسد که دلیل این کارهای دنیایی چه بوده است؟
قیامت از شب زلف تو تیره ترگردد
زنم چو شانه به گیسوی آه، دعوی را
هوش مصنوعی: اگر شب زلف تو تاریک تر شود، من با شانه به موهایت، دعوی و ادعا را نشان می‌دهم.
من آن نواگر دیرین باغ و بستانم
که داشت تازه لبم باز، طرز انشی را
هوش مصنوعی: من آن سازنده قدیمی باغ و بوستان هستم که همیشه لبم تازه و زنده است و در سبک و شیوه خود هنری خاص دارم.
کنون چو بلبل افسرده دل به بهمن و دی
ملال بسته به نطقم ممال املی را
هوش مصنوعی: اکنون مانند بلبل غمگینی که در زمستان و دی‌ماه ناراحت است، ناچار از بیان آمال و آرزوهایم هستم.
نهفته داشت غبار غم فراق مرا
به کاوش مژه جویان دیار سلمی را
هوش مصنوعی: غم فراق و جدایی‌ام به قدری عمیق است که نهفته و پنهان مانده، گویی مانند غباری گرداگرد من حلقه زده است. عاشقانی که در جستجوی معشوق هستند، به سراغ دیاری می‌روند که در آن یاد او زنده است.
که ناگهان به مشامم نسیم وصل رسید
نمود ناطقه طی، ناله های شکوی را
هوش مصنوعی: ناگهان بویی معطر به من رسید که دلالت بر وصل و ارتباطی عمیق داشت و صدای دلنشینی از شکایت‌هایی زیبا به گوشم رسید.
نشان وادی ایمن به دیده گشت پدید
صبا دمید به گوشم حدیث بُشری را
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که در دل یک سرزمین امن و آرام، نشانه‌هایی ظاهر شد. نسیم صبحگاهی آمد و داستانی از خوشحالی و بشارت را به من منتقل کرد.
رواق روضه شاهی که کرده از تعظیم
هوای سجدهٔ او خم، سپهر اعلی را
هوش مصنوعی: بام باغی که متعلق به پادشاه است، چنان متواضع و با احترام است که به خاطر سجدهٔ او به سمت زمین خم شده است. حتی آسمان بلند نیز تحت تأثیر این عظمت قرار گرفته است.
وصی ختم رسل، شاه اولیا که بود
غبار رهگذرش، نور دیده اعمی را
هوش مصنوعی: وصی پیامبر آخرالزمان و سلطان اولیاء، کسی است که گرد و غبار راهش، نور چشمان نابینایی را روشن کرده است.
اگر نه دل به تولایش آرمیده شود
کسی چگونه کند رام دل، تسلی را؟
هوش مصنوعی: اگر کسی دلش به عشق تو آرام نگیرد، چطور می‌تواند دلش را تسکین دهد و آرام کند؟
عجب نباشد اگر غاصب آب دین ببرد
که حرص در دلش افروخت نار حمّی را
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد که کسی که حق دیگران را می‌گیرد، آبرو و ایمان دیگران را به خطر بیندازد، زیرا حرص و طمع در دلش آتش می‌زند.
ز حق، کجا دل آگاه دیده می پوشد؟
دهد به باطل اگر روزگار فتوی را
هوش مصنوعی: دل آگاه، چگونه می‌تواند حقیقت را نبیند؟ اگر روزگار به باطل نشان دهد، پس حکم و فتوا را چه می‌شود؟
بسیط ملک بود ملک سروری که سزد
امیر دنیی و عقبی ملک تعالی را
هوش مصنوعی: پادشاهی که در دنیا و آخرت شایسته است، باید از قدرت و مقام والایی برخوردار باشد، چون این مقام از آنِ اوست و به او تعلق دارد.
ستردن هوس آید ز سینه، از دستی
که بسترد زحرم لوث لات و عزّی را
هوش مصنوعی: از دل کسی که دلش را از آلودگی‌های بت‌هایی مثل لات و عزّی پاک کرده، تمایل‌ها و خواسته‌های ناپسند زدوده می‌شود.
قدم به جای پیمبر کسی تواند هشت
که هم به دوش نبی هشته پای تقوی را
هوش مصنوعی: کسی می‌تواند به مرتبه‌ی بزرگ پیامبر برسد که همواره روح تقوا را بر دوش خود حمل کند و در مسیر درست قدم بردارد.
جهان نواز خدیوا، به گوشهٔ نظری
چه باشد ار بنوازی کمینه مولی را؟
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگر روح و وجود بزرگوار و مهربانی، به فکرم باشد و به من توجه کند، چه اهمیت و ارزشی دارد که من بخواهم از او توجه بیشتری بخواهم؟ در واقع، وقتی کسی با محبت و لطفی بی‌پایان به ما نظر کند، نیازی به بیشتر از آن نیست.
به درگه تو تهی کیسگان نقد کرم
مثل زنند به امساک، معن و یحیی را
هوش مصنوعی: در درگاه تو، کس بی‌نوا نمی‌تواند با دست خالی و بدون چیزهای با ارزش پیش آید. مانند زنی که در شکیبایی و قناعت است، به شیوه‌ای نوعدوستانه و با صداقت به تو روی می‌آورد.
به لفظ خازن جود تو نگذرد معنی
مگر ز صورت معنی جدا کند نی را
هوش مصنوعی: الفاظ و واژه‌ها قادر نیستند عمق و زیبایی بخشش تو را به‌خوبی بیان کنند، مگر اینکه معنای واقعی آن را از تصویر ظاهری‌اش جدا کنند.
حدیث نطق تو هر جا در اهتزاز آید
جنین مسیج شود درمشیمه حُبلی را
هوش مصنوعی: اگر سخن تو در هر مکانی مطرح شود، مانند یک پیام در درون رحم به دنیا خواهد آمد.
عتاب تلخ تو را با دل آن موافقت است
که با طبیعت محرور، آب کسنی را
هوش مصنوعی: دل من در برابر عتاب تلخ تو هم‌نواست؛ همچنان که طبیعت گرم و داغ، با آب سرد سازگاری دارد.
چراغ داغ تو را با دل آن معاشرت است
که هست با دل مجنون خیال لیلی را
هوش مصنوعی: شعله‌ی عشق تو با دل عاشق مجنون در ارتباط است، همان‌طور که او با خیال لیلی دارد.
سزای غیر ثنای تو هم بود کلکم
توان به گلخن اگر برد شاخ طوبی را
هوش مصنوعی: سزاوار غیر از ستایش تو هیچ چیز دیگر نیست، چرا که اگر همه شما هم به باغی سبز بروید، تنها شاخه‌ای از درخت طوبی را به دوش می‌کشید.
ز جنس درد گرانمایه ات دکان دلم
شکسته رونق بازار قدس و رضوی را
هوش مصنوعی: دل من به خاطر وجود درد تو و ارزشمندی‌ات، ویران شده است و آنچنان تحت تاثیر قرار گرفته که باعث کاهش نشاط و رونق مکان‌های مقدس شده است.
اگر نه پای ثنای تو در میان باشد
ز یکدگر گسلد ربط، لفظ و معنی را
هوش مصنوعی: اگر در میان توصیف و ستایش تو هیچ چیز دیگری وجود نداشته باشد، ارتباط بین کلمات و معنا از هم جدا خواهد شد.
شها منم که جبینم ز داغ بندگیت
کشد به ناصیهٔ آفتاب طغری را
هوش مصنوعی: من کسی هستم که پیشانی‌ام به خاطر عشق و بندگی‌ات، نشانه‌ای از نور و گرمای خورشید را به همراه دارد.
غبار راه توام در نظر نمی آرم
شکوه خرگه جمشید و تخت کسری را
هوش مصنوعی: من در نظر نمی‌گیرم عظمت و شکوه کاخ‌های جمشید و تخت کسری را، زیرا خود را فقط به عنوان غبار مسیر تو می‌بینم.
بلند همّتم از دولت گدایی تو
کنم به کاسهٔ افلاک خاک دنیی را
هوش مصنوعی: آرزو و هدف من به قدری بلند است که حتی اگر بخواهم برای تو از دنیا و نعمت‌های آن درخواست کنم، به سیاهی و خاک آن بسنده نمی‌کنم.
ز بیم جرم و ز امّید طاعت آزادم
گذاشتم به ولای تو کار عقبی را
هوش مصنوعی: من به خاطر ترس از گناه و امید به اطاعت، خود را آزاد گذاشته‌ام تا امور آخرت خود را به دست تو بسپارم.
ز مشرق قلمم چون سهیل نقطه دمد
یمن به غرب نویسد برات شعری را
هوش مصنوعی: قلم من از سمت مشرق مانند ستاره سهیل درخشش دارد و در غرب یمن، شعری را به زیبایی می‌نویسد.
به نکته، ننگ من از طرز انوری ست که گفت:
زمانه نیک شناسد طریق اولی را
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به احساس شرمساری خود اشاره می‌کند و می‌گوید که ننگ او به خاطر سخنی از انوری است که بیان کرده زمانه به خوبی می‌داند چگونه باید با اصل و ریشه رفتار کند. این جمله به نوعی درباره شناخت درست و ارزش‌های حقیقی در زندگی صحبت می‌کند.
به هر کجا که صریر نیم نوا سنجد
هوای رقص برآرد ز خاک موتی را
هوش مصنوعی: هر جا که صدای ساز و نغمه‌ای به گوش برسد، حال و هوای رقص و شادی از دل خاک زندگی پیدا می‌شود.
زبان ز خجلت دستان سرایی قلمم
جری به نکته نگردد جریر و اعشی را
هوش مصنوعی: زبانم از شرم، نمی‌تواند به خوبی نظر و نکته‌ای مانند جریر و اعشی را بیان کند و قلمم هم در این زمینه ناتوان است.
نه حَدِّ شمع زبان آوری ست، تا کلکم
شکسته در به لسانش لسان دعوی را
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شمع محدودیتی در بیان و حرف زدن ندارد، به طوری که همه شکسته‌دل‌ها از زبان او صحبت می‌کنند. هر کس می‌تواند از طریق او شکایات و حرف‌های خود را بیان کند.
به صفحه نقش پریشان سواد خامهٔ من
نمونه ای است بناگوش و زلف لیلی را
هوش مصنوعی: نقش ها و خطوطی که بر روی کاغذ ایجاد کرده‌ام، شبیه به گوش و موهای لیلی است که در هم تنیده و آشفته به نظر می‌رسند.
به مدح شاه میامیز لاف خویش حزین
به شهد نحل میالا، لعاب افعی را
هوش مصنوعی: به تعریف و تمجید از شاه نپرداز، زیرا به مانند عسل زنبور، لاف خود را شیرین نکن، چرا که لعاب مار به هیچ وجه جذاب نیست.
همیشه تا که بهاران بود به غازه گری
خزان برد ز سرانگشت غنچه حنّی را
هوش مصنوعی: همیشه که بهار بود، خزان از سرانگشت گل حنایی می‌چید.
بود شکفته و رنگین رخ غلامانت
چو گل به تارک عزّت گرفته مأوی را
هوش مصنوعی: چهره زیبا و رنگارنگ خدمتگزارانت همچون گل، بر سر ماجرا و افتخار ما سایه افکنده است.