گنجور

شمارهٔ ۱۵ - در مدح حضرت علی بن ابیطالب امیر مؤمنان

با همه سیلی که شسته روی زمین را
طرفه غباری ست چشم حادثه بین را
بار الم بی حد است و گرد کدورت
پشت فلک را ببین و روی زمین را
گوشهٔ امنی که هست وادی جهل است
فتنه چو بر بخردان گشاده کمین را
حادثه بگرفته از دو سو به میانم
کاش ندانستمی یسار و یمین را
صبح دهان را چرا به خنده ندرّد؟
کز دم دیو است طعنه روح امین را
شام چرا زلف مشکبار نبرّد؟
طفل رسنباز برده حبل متین را
نقش جهان از چه واژگونه نگردد؟
کاهرِمَن از جم ربوده است نگین را
در همه گیتی که دیده است که افتد
با دم روبه مصاف شیر عرین را؟
کون خری بین که در زمانه کشیده ست
خر به رخ آفتاب، داغ سرین را
دین و خرد، عزّ و جاه بود و نمانده
هیچ نشانی به جا، نه آن و نه این را
چونکه نیاید چنین به دهر و چنان رفت
قصه کنم مختصر، چنان و چنین را
غصّه گلویم فشرده است که دادم
بیهده بر باد ناله های حزین را
کاش نفس یاوری کند که ببخشم
فخر ثناگستری زمان و زمین را
سرور عالم علی که صبح نخستین
سکه به نامش زدند دولت و دین را
برق عَدو سوز اژدهای خدنگش
ساخته خاکستری سپهر برین را
از لمعان سنان معرکه سوزش
مجمره گردد زره طغان و نگین را
دوزخ نقدی به جانگدازی دشمن
صرصر قهرش کند هوای سخین را
داده به سیل فنا روانی رُمْحَش
ییکر پولاد سنج و خانهٔ زین را
ربط به هم داده است الفت عهدش
چشم سیه مست و خال گوشه نشین را
شد چو فراری ستم ز شحنهٔ عدلش
داد به راحت قضا قرار مکین را
شه که فرامُش کند گدایی کویش
خورده به دولت فریب دیو لعین را
بهر سر سروری که خاک رهش نیست
تیز به سوهان کنند ارهٔ سین را
گر نکند تکیه روزگار به حفظش
سلسله ریزد ز هم شهور و سنین را
رخش بهار از سمندِ سیل عنانش
در عرق شرم، غوطه داده زمین را
بنده نوازا، صریر خامه به مدحت
نغمه شکسته است مرغ سدره نشین را
صفحه نظر کن، که کرده مانی کلکم
چهره گشایی نگار خانهٔ چین را
خنده زند نشئهٔ مداد و دواتم
خون سیاووش و آب بسته جنین را
شب همه شب در خیالم این که نمایم
صرف ثنای تو روز بازپسین را
هیچ به مهر تو سست عهد نبودم
چرخ چرا برگماشت عهد چنین را؟
ساختهام در امید شادی وصلت
دستخوش درد و داغ، جان غمین را
خلق تو را جان فدا کنم که ندیده ست
گوشهٔ ابروی دلگشای تو چین را
تیغ تو تا گوهر آب داده روا شد
سجدهٔ آتش پرست، ماء معین را
بهر نثار تواست، عبث نیست
پرورش خامه، نکته های متین را
در حرکت صولجان کلک تو دارد
باکرهٔ لاجورد گوی زرین را
لب چو به نام کف سخای تو جنبید
رخت به صحرا فتد ز لرزه، زمین را
گر نه ظهور تو بود مقصد از آدم
سجده نبودی قبول، قالب طین را
از طمع خام وصل، با سمِ رخشت
ناشزه گردد عروس چرخ قزین را
هست به دست تو، چشم ابر بهاری
یاری عاجز مذلت است معین را
چاشنی از خوی بی دریغ تو باشد
لعل نمک سا، تبسم شکرین را
ناخنهٔ چرخ پشت گوش بخارد
تیغ تو تا شد هلال عید زمین را
شیر سر خود گرفته است ز عدلت
تاب تحمّل نداشت نقطهٔ شین را
خصم جهولت به روزگار بنازد
ملک سلیمان بود مشیمه، جنین را
گر نکنم سجده سوی کعبه، عجب نیست
غره کند خاک درگه تو جبین را
دل چو نبندد به حرز داغ تو عاشق
غمزه کند در نیام، خنجر کین را
از کرمت سَروَرا شگفت نباشد
قدر فزایی اگر غلام کمین را
دولت و قدر آن شبی بود که فروزد
در حرم روضهٔ تو، شمع یقین را
غیرت عاشق نگر که مطرب گردون
گوش به ره بود ناله های حزین را
من به خیالی که بوی درد تو دارد
راه ندادم به دل ز سینه انین را
او نه خریدار و من نه نکته فروشم
چرخ ندارد بهای در ثمین را
تیغ زبانم جهان ستان بود آری
تیغ، گشادهست حصنهای حصین را
خاطر نازک، سخن نگاه ندارد
کرد نثار ره تو غثّ و سمین را
شوق ثنای تو کرد غارت هوشم
می نشناسم ز ناگزیده گزین را
هم تو مگر ای جهان فیض نمایی
نامزد انتقاد رای رزبن را
گر قلم انوریست جادوی بابل
معجزه ام اژدهاست سحر مبین را
نغمه به لب درشکن حزین که فکنده
کلک تو در طاس آبنوس طنین را
وعده شها دادیم به یاری و زان شب
شاد نمایم دل به وعده رهین را
کام ز فیض تو باد جان و جهان را
نام ز دست تو باد تیغ و نگین را

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

با همه سیلی که شسته روی زمین را
طرفه غباری ست چشم حادثه بین را
هوش مصنوعی: با وجود طوفان و سیلابی که زمین را شسته، هنوز رد و نشانه‌ای از آن بر روی چهره زمین دیده می‌شود که نشان‌دهنده‌ی وجود حوادث و اتفاقات است.
بار الم بی حد است و گرد کدورت
پشت فلک را ببین و روی زمین را
هوش مصنوعی: بار سنگینی در دل دارم و غم و اندوه زیادی را در آسمان می‌توان دید. همچنین غم و ناپاکی‌های زیادی روی زمین وجود دارد.
گوشهٔ امنی که هست وادی جهل است
فتنه چو بر بخردان گشاده کمین را
هوش مصنوعی: در جایی که جهالت حاکم است، امنیت کاذبی وجود دارد و وقتی که فتنه‌ای بر پاکان و خردمندان غلبه کند، خطرات در کمین آنهاست.
حادثه بگرفته از دو سو به میانم
کاش ندانستمی یسار و یمین را
هوش مصنوعی: درمیان من دو حادثه و مشکل به وجود آمده است، کاش نمی‌دانستم که راست و چپ چیست و چه راه‌هایی در پیش روی من است.
صبح دهان را چرا به خنده ندرّد؟
کز دم دیو است طعنه روح امین را
هوش مصنوعی: چرا صبح از دل خنده‌ای به وجود نمی‌آید؟ چون که این خندیدن از نفس شیطان است که به روح پاک آسیب می‌زند.
شام چرا زلف مشکبار نبرّد؟
طفل رسنباز برده حبل متین را
هوش مصنوعی: چرا شب زلف مشکی را نمی‌برد؟ مثل اینکه کودکی، ریسمان محکمی را برده است.
نقش جهان از چه واژگونه نگردد؟
کاهرِمَن از جم ربوده است نگین را
هوش مصنوعی: چرا طرح و نقشه‌ی جهان به هم نمی‌ریزد؟ زیرا که جادوگری از جمشید انگشترش را دزدیده است.
در همه گیتی که دیده است که افتد
با دم روبه مصاف شیر عرین را؟
هوش مصنوعی: در تمام دنیا، چه کسی می‌تواند با دم روباه، در برابر شیر قوی و شجاع بایستد؟
کون خری بین که در زمانه کشیده ست
خر به رخ آفتاب، داغ سرین را
هوش مصنوعی: بهتر است به شکلی خلاصه بگوییم که در این بیت به وضعیت دشواری اشاره شده است که کسی در آن قرار دارد، به‌طوری که مانند الاغی است که زیر آفتاب داغ و سوزان در بی‌حرکتی و ناتوانی به سر می‌برد. در واقع، وضعیت او به گونه‌ایست که نشان‌دهنده فشار و رنجی است که تحمل می‌کند.
دین و خرد، عزّ و جاه بود و نمانده
هیچ نشانی به جا، نه آن و نه این را
هوش مصنوعی: دیانت و عقل، نشانگر احترام و مقام هستند، اما اکنون هیچ اثری از آن‌ها باقی نمانده، نه دین و نه خرد.
چونکه نیاید چنین به دهر و چنان رفت
قصه کنم مختصر، چنان و چنین را
هوش مصنوعی: زمانی که چنین چیزی در دنیا رخ ندهد و آن چیز هم رفته باشد، داستان را به طور خلاصه برایتان می‌گویم.
غصّه گلویم فشرده است که دادم
بیهده بر باد ناله های حزین را
هوش مصنوعی: در دل غم و اندوهی عمیق دارم که به خاطرش بی‌فایده و بی‌نتیجه، صدای ناله‌هایم را به باد داده‌ام.
کاش نفس یاوری کند که ببخشم
فخر ثناگستری زمان و زمین را
هوش مصنوعی: ای کاش نفس من یاری کند تا فخر و افتخار ستایش کردن زمان و زمین را ببخشم.
سرور عالم علی که صبح نخستین
سکه به نامش زدند دولت و دین را
هوش مصنوعی: سرور عالم علی کسی است که در آغاز روزگار، نخستین سکه به نام او ضرب شد و این نشان‌دهنده قدرت و عظمت او در عرصه دین و حکومت است.
برق عَدو سوز اژدهای خدنگش
ساخته خاکستری سپهر برین را
هوش مصنوعی: برق سلاح دشمن، مانند آتش اژدها به دود و خاکستر تبدیل کرده این آسمان خاکستری را.
از لمعان سنان معرکه سوزش
مجمره گردد زره طغان و نگین را
هوش مصنوعی: از تابش و درخشش شمشیرها در میدان جنگ، زره و نگین جواهرات به شدت می‌درخشد و می‌سوزد.
دوزخ نقدی به جانگدازی دشمن
صرصر قهرش کند هوای سخین را
هوش مصنوعی: دوزخ به سرعت و به شدت می‌تواند جان دشمن را بسوزاند و قهر او مانند یک طوفان می‌تواند هوای سختی را به وجود آورد.
داده به سیل فنا روانی رُمْحَش
ییکر پولاد سنج و خانهٔ زین را
هوش مصنوعی: سیل فنا به اوج خود رسیده و او با تندبادی قوی در حال رفتن است. شمشیرش تبدیل به فولاد محکم شده و خانه زین او هم در این شرایط تحت تأثیر قرار گرفته است.
ربط به هم داده است الفت عهدش
چشم سیه مست و خال گوشه نشین را
هوش مصنوعی: محبت و پیوندی که به وجود آورده است، به خاطر پیمانی است که با چشمان جذاب و پر از راز او و خال زیبایش در کنار چهره‌اش یافته‌ایم.
شد چو فراری ستم ز شحنهٔ عدلش
داد به راحت قضا قرار مکین را
هوش مصنوعی: زمانی که ظلم و ستمی برطرف می‌شود، انسان به آرامش و کیفیت زندگی خوبی دست پیدا می‌کند و تحت تأثیر عدالت قرار می‌گیرد. در این حالت، او احساس راحتی و آرامش می‌کند و به ثبات و امنیت دست می‌یابد.
شه که فرامُش کند گدایی کویش
خورده به دولت فریب دیو لعین را
هوش مصنوعی: هر کسی که در جستجوی زندگی بهتر و خوشبختی به حالتی از فریب و نیرنگ دچار شود، در نهایت ممکن است فراموش کند که از کجا آمده و چه چیزهایی را باید پشت سر بگذارد.
بهر سر سروری که خاک رهش نیست
تیز به سوهان کنند ارهٔ سین را
هوش مصنوعی: برای هر شخصی که جایگاه واقعی‌اش را نمی‌شناسد، حتی اگر بر روی زمین هم باشد، ممکن است دیگران به او آسیب برسانند و او را به ستم کشند.
گر نکند تکیه روزگار به حفظش
سلسله ریزد ز هم شهور و سنین را
هوش مصنوعی: اگر روزگار به حفظ او توجه نکند، همه سال‌ها و ماه‌ها به هم می‌ریزند و نظم و سامانی نخواهد داشت.
رخش بهار از سمندِ سیل عنانش
در عرق شرم، غوطه داده زمین را
هوش مصنوعی: زیبایی و شگفتی بهار همچون اسب چابکی است که در حال دویدن، زمین را در گلابی از شرم و شادابی غرق می‌کند.
بنده نوازا، صریر خامه به مدحت
نغمه شکسته است مرغ سدره نشین را
هوش مصنوعی: ای خدای مهربان، صدای قلم به خاطر ستایش تو به آرامش و زیبایی پرنده‌ای که درخت سدر را جایگاه خود قرار داده، به حالت نغمه‌ای شکسته درآمده است.
صفحه نظر کن، که کرده مانی کلکم
چهره گشایی نگار خانهٔ چین را
هوش مصنوعی: به چهره و ظاهرت دقت کن، زیرا که زیبایی و جذابیت تو تمام جنبه‌ها را تحت تأثیر قرار می‌دهد و نمایانگر زیبایی‌های خانه و کشور چین است.
خنده زند نشئهٔ مداد و دواتم
خون سیاووش و آب بسته جنین را
هوش مصنوعی: خنده‌ای که از خوشحالی می‌آید، نشانه‌ای از شوق و فعالیت من است، درست مانند خون سیاووش که داستانی غم‌انگیز را روایت می‌کند و آبی که برای شکل‌گیری و رشد زندگی ضروری است.
شب همه شب در خیالم این که نمایم
صرف ثنای تو روز بازپسین را
هوش مصنوعی: هر شب در افکارم مشغول این هستم که چگونه می‌توانم در روز قیامت، ثنای تو را بیان کنم.
هیچ به مهر تو سست عهد نبودم
چرخ چرا برگماشت عهد چنین را؟
هوش مصنوعی: نه هرگز در عشق تو بی‌وفا بودم، پس چرا روزگار چنین پیمانی را برای من رقم زد؟
ساختهام در امید شادی وصلت
دستخوش درد و داغ، جان غمین را
هوش مصنوعی: من در انتظار خوشی ناشی از پیوند تو، خود را در معرض درد و رنج قرار داده‌ام و جان غمگینم را به این وضعیت سپرده‌ام.
خلق تو را جان فدا کنم که ندیده ست
گوشهٔ ابروی دلگشای تو چین را
هوش مصنوعی: من جانم را فدای خلق و خوی تو می‌کنم، زیرا کسی مانند تو را ندیده‌ام که چهره‌ات با آن ابروهای زیبا چقدر دلرباست.
تیغ تو تا گوهر آب داده روا شد
سجدهٔ آتش پرست، ماء معین را
هوش مصنوعی: تیغ تو تا به عمق آب نفوذ کرد، سجده کردن آتش پرست بر آن جایز شد، چونکه آب جاری با ارزش است.
بهر نثار تواست، عبث نیست
پرورش خامه، نکته های متین را
هوش مصنوعی: برای خدمت به توست که قلم را پرورش می‌دهیم، این تلاش بی‌هدف نیست و هدف آن نکته‌های محکم و درست است.
در حرکت صولجان کلک تو دارد
باکرهٔ لاجورد گوی زرین را
هوش مصنوعی: در حرکتی که با قلم تو ایجاد می‌شود، گویی یک دختر باکره به رنگ لاجورد، در حال نگهداری از گوی زرینی است.
لب چو به نام کف سخای تو جنبید
رخت به صحرا فتد ز لرزه، زمین را
هوش مصنوعی: وقتی لبانم به یاد بخشندگی و مهربانی‌ات حرکت می‌کند، انگار که زمین از لرزه به پا می‌افتد و در پی آن، لباس‌هایم به صحرا می‌رود.
گر نه ظهور تو بود مقصد از آدم
سجده نبودی قبول، قالب طین را
هوش مصنوعی: اگر نبود حضور تو، هدف از آفرینش آدم نیز پذیرفته نمی‌شد و سجده‌ی او بر جسم خاکی‌اش مورد قبول واقع نمی‌گشت.
از طمع خام وصل، با سمِ رخشت
ناشزه گردد عروس چرخ قزین را
هوش مصنوعی: اگر به آرزوی بی‌جا برای وصال تو دچار شوم، زیبایی‌ها و لذت‌های زندگی به طرز قابل توجهی تحت تأثیر قرار می‌گیرد.
هست به دست تو، چشم ابر بهاری
یاری عاجز مذلت است معین را
هوش مصنوعی: بهاری که به چشمان ابر وابسته است، از تو نشأت می‌گیرد، و یاری که در تنگنا و ضعف قرار دارد، نمی‌تواند به کسی کمک کند که در موقعیت نامساعدی به سر می‌برد.
چاشنی از خوی بی دریغ تو باشد
لعل نمک سا، تبسم شکرین را
هوش مصنوعی: چاشنی از خصوصیت بخشنده تو باشد، مانند لعل نمکین و لبخند شیرین.
ناخنهٔ چرخ پشت گوش بخارد
تیغ تو تا شد هلال عید زمین را
هوش مصنوعی: تیغ تو مانند ناخن چرخ، بر پشت گوش زمین می‌خزد تا هلال عید را به وجود آورد.
شیر سر خود گرفته است ز عدلت
تاب تحمّل نداشت نقطهٔ شین را
هوش مصنوعی: شیر به خاطر عدالت نتوانست تاب بیاورد و به‌تنهایی بر خویشتن مسلط شده است.
خصم جهولت به روزگار بنازد
ملک سلیمان بود مشیمه، جنین را
هوش مصنوعی: نسخه‌ای از نهایت جاهلیت و نادانی بر دنیا حکومت می‌کند، در حالی که حکمت و قدرت سلیمان که یادآور اندیشه‌های برتر است، در دل خویش پذیرفته.
گر نکنم سجده سوی کعبه، عجب نیست
غره کند خاک درگه تو جبین را
هوش مصنوعی: اگر به سوی کعبه سجده نکنم، جای تعجب نیست اگر خاک درگاه تو سر را به خود ببالد و فخر کند.
دل چو نبندد به حرز داغ تو عاشق
غمزه کند در نیام، خنجر کین را
هوش مصنوعی: اگر دل به عشق تو قفل نشود، عشق و درد را بی‌هیچ تردیدی در دل خواهد پروراند، همچون خنجری که به کینه آماده‌است.
از کرمت سَروَرا شگفت نباشد
قدر فزایی اگر غلام کمین را
هوش مصنوعی: اگر به خاطر کرامت و بزرگی تو، جایگاه و ارزش افراد افزایش یابد، پس تعجبی ندارد که حتی یک خدمتکار ساده هم به مقام و ارزش بالایی برسد.
دولت و قدر آن شبی بود که فروزد
در حرم روضهٔ تو، شمع یقین را
هوش مصنوعی: در شبی خاص، سعادت و عظمت آن به یاد می‌آید که در محیط مقدس آرامگاه تو، نور ایمان و یقین به روشنایی درآمد.
غیرت عاشق نگر که مطرب گردون
گوش به ره بود ناله های حزین را
هوش مصنوعی: غیرت عاشق را ببین که نوازنده آسمان همچنان منتظر است تا ناله‌های غمگین را بشنود.
من به خیالی که بوی درد تو دارد
راه ندادم به دل ز سینه انین را
هوش مصنوعی: من به فکرهایی که بوی رنج و دردی از تو می‌دهند اجازه ندادم به قلبم راه پیدا کنند تا از سینه‌ام ناله‌ای بیرون نیاید.
او نه خریدار و من نه نکته فروشم
چرخ ندارد بهای در ثمین را
هوش مصنوعی: او نه کسی است که چیزی بخواهد و من هم نکات و نکته‌سنجی‌هایم را به کسی نمی‌فروشم. این چرخه از ارزش و اهمیت خارج شده است.
تیغ زبانم جهان ستان بود آری
تیغ، گشادهست حصنهای حصین را
هوش مصنوعی: زبان من به مانند تیغی تیز و برنده است که می‌تواند جهان را تحت تأثیر قرار دهد. این تیغ به قدری قدرتمند است که می‌تواند دیوارهای مستحکم را به راحتی شکاف دهد.
خاطر نازک، سخن نگاه ندارد
کرد نثار ره تو غثّ و سمین را
هوش مصنوعی: دل حساس و لطیفی دارد که نمی‌تواند هر کلامی را تحمل کند. در مسیر تو، چیزهای بی‌ارزش و بی‌معنا را فدای عشق و محبت خود می‌کند.
شوق ثنای تو کرد غارت هوشم
می نشناسم ز ناگزیده گزین را
هوش مصنوعی: عشق و شوق ستایش تو، عقل و هوش مرا به هم ریخته و مختل کرده است. در حالتی که نمی‌توانم انتخاب‌های ناگزیر را بشناسم و از میانشان گزینش کنم.
هم تو مگر ای جهان فیض نمایی
نامزد انتقاد رای رزبن را
هوش مصنوعی: شما نیز، ای جهان، اگر فیض و نیکی را نشان دهی، شایسته انتقاد در برابر سرنوشت خواهید بود.
گر قلم انوریست جادوی بابل
معجزه ام اژدهاست سحر مبین را
هوش مصنوعی: اگر قلم من همچون قلم انوری باشد، جادوگری بابل از معجزات من به شمار می‌رود و من می‌توانم با سحر و جادو به کارهای شگفت‌انگیزی دست یابم.
نغمه به لب درشکن حزین که فکنده
کلک تو در طاس آبنوس طنین را
هوش مصنوعی: با دل حزین و غمگین، آوازی را به لب می‌آورم که صدای تو در آبنوس، جاودانه و پرطنین است.
وعده شها دادیم به یاری و زان شب
شاد نمایم دل به وعده رهین را
هوش مصنوعی: ما به همدیگر قول داده‌ایم که در کنار هم باشیم و در شب‌هایی که می‌گذرد، دل کسی را که در انتظار است، شاد کنیم.
کام ز فیض تو باد جان و جهان را
نام ز دست تو باد تیغ و نگین را
هوش مصنوعی: زندگی و خوشی‌ام از نعمت توست و همه موجودات را به خاطر تو می‌شناسم و برکت وجود توست که سبب زیبایی‌ها و ارزش‌ها می‌شود.