گنجور

شمارهٔ ۲ - در توحید باری تعالی

غیر، نفی غیرت یکتای بی همتاستی
نقش لا در چشم وحدت بین من الاستی
فرقهٔ اشراقیان و زمرهٔ مشائیان
غوطه در حیرت زدند، این چشمه حیرت زاستی
غوص این دریا دمی در خود فرو رفتن بود
سر برآری گر ز خود، قطره نه ای دریاستی
عالم از خورشید رخسارش تجلی زار شد
آفتابی در دل هر ذرّه ای پویاستی
چشمهٔ چشم تو را لای حجاب انباشته ست
ورنه خود جام جهان را دیده بیناستی
بی خبر باشد فرشته، بشنو از لا تعلمون
آدمی دانای راز عَلَّمَ الاسماستی
نقش های بوالعجب در زیر چون پیدا شدی؟
گر نه نقّاش زبردستی در آن بالاستی
تو ز بالا پای معنی گیر و بگذر از جهات
رتبه اش بالاست وز کون و مکان والاستی
هست بالا وصف آن عالم که نبود امتداد
انبساط ار نیست امّا سخت روح افزاستی
عالمی باشد که عقل و جان از آن آمد به ما
نه غلط گفتم که دایم عقل و جان آنجاستی
مولوی گفت از ازل حال ابد معلوم بود
آنچه ما داریم پنهان، پیش او پیداستی
چون ز ما جز فعل زشت اینجا نیامد در وجود
از وجود این قالب جان را چرا پیراستی؟
گفت دانا: قابل جان بود قالب در جهان
بُخل دور از فضل فیّاض جهان آراستی
بال شاهین نظر را آسمان پرواز کن
کژ مدان و کژ مبین و کژ مگو گر راستی
هست هستی خیر محض و بخشش او جود محض
نقص ما عاید به ما، این است اوا حق بی کاستی
هریکی را بود از احسان او چثشم وجود
گر گل و لعلستی و گر خار و گر خاراستی
داد حکمش هر چه را اعیان ثابت خواستند
گرچه ما محکوم، گویا او به حکم ماستی
شد محک فرمان حق نقاد ونقد قلب را
کاین مس استی، آهن ستی، یا زَرِ حَمراستی
خواهش و رعنایی از ما بندگان زیبنده نیست
آنچه آن سلطان زیبایان کند زیباستی
ما گدا او پادشا، ما بنده، او فرمانرو
رستخیز از ما گر انگیزد که حکم او راستی
دل به غیر از عروه الوثقای حق هرگز مبند
فیض او عام است، اگر امروز و گر فرداستی
ملک دنیا نیست غیراز داغ حسرت سوختن
ملک دین جو، چشم آخر بین گرت بیناستی
ملک آن می دان که پایندهست نه پایان پذیر
عاریت عار است اگر خود ملکت داراستی
با همه آلودگیها گفته ای، دل پارساست
پارسا دل کی چنین استی؟ بت ترساستی
بیت معمورت شکم شد خانهٔ دینت خراب
کعبهء دل جوی، تاکی بر در دلهاستی؟
هرکه فانی شد ز خود، باقی به حق خواهد شدن
گر توانی بگسلی از خویشتن، یکتاستی
تا گرفتار خودی، در دوزخ نقد خودی
از خودی گر فارغی، در جنّت المأواستی
یا حبیبی انت فرج کربت القلب الحزین
عمرها شد در هوایت بی سر و بی پاستی
رحم فرما، یک نظر بر سینه چاکش نگر
در خرابات محبّت عاشق رسواستی
صفحه را دریای خون کردی بیفکن خامه را
آستینت جوی خون و دیده خون پالاستی

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

غیر، نفی غیرت یکتای بی همتاستی
نقش لا در چشم وحدت بین من الاستی
هوش مصنوعی: غیر از او، وجود چیزی دیگری به معنای نادیده گرفتن اصالت و یکتایی او است؛ همچنان که در دیده‌ی وحدت، هیچ چیزی جز او وجود ندارد.
فرقهٔ اشراقیان و زمرهٔ مشائیان
غوطه در حیرت زدند، این چشمه حیرت زاستی
هوش مصنوعی: مکتب‌های اشراق و مشا به طور عمیقی در حیرت و تعجب غرق شده‌اند، زیرا منبع این حیرت از وجود و هستی می‌جوشد.
غوص این دریا دمی در خود فرو رفتن بود
سر برآری گر ز خود، قطره نه ای دریاستی
هوش مصنوعی: غوطه‌ور شدن در این دریا به معنای لحظه‌ای به درون خود فرو رفتن است. اگر از این حالت خارج شوی، باید بدانی که تو تنها یک قطره هستی و دریا نخواهی بود.
عالم از خورشید رخسارش تجلی زار شد
آفتابی در دل هر ذرّه ای پویاستی
هوش مصنوعی: جهان به خاطر تابش زیبایی او روشن و حیاتی شده است، و هر جزئی از کائنات در دل خود نشانه‌ای از آن نور را دارد.
چشمهٔ چشم تو را لای حجاب انباشته ست
ورنه خود جام جهان را دیده بیناستی
هوش مصنوعی: چشم‌هایت مانند چشمه‌ایی پر از احساسات و زیبایی‌ها هستند، اما به خاطر حجاب و خرافات، نمی‌توانی حقیقت جهان را ببینی. اگر از این موانع عبور کنی، می‌توانی واقعیت را به وضوح مشاهده کنی.
بی خبر باشد فرشته، بشنو از لا تعلمون
آدمی دانای راز عَلَّمَ الاسماستی
هوش مصنوعی: فرشته ممکن است از برخی مسائل بی‌خبر باشد، اما انسان، که به اسرار آگاه است، به خوبی می‌داند و علم را از طریق تعلیم دریافت کرده است.
نقش های بوالعجب در زیر چون پیدا شدی؟
گر نه نقّاش زبردستی در آن بالاستی
هوش مصنوعی: چطور این نقوش زیبا و شگفت‌انگیز را در زیر این مکان مشاهده کردی؟ مگر اینکه یک نقاش بسیار ماهر در این بلندی به کار مشغول باشد.
تو ز بالا پای معنی گیر و بگذر از جهات
رتبه اش بالاست وز کون و مکان والاستی
هوش مصنوعی: به معانی عمیق و کمالات معنوی توجه کن و از رتبه‌ها و جایگاه‌های دنیوی و مادی فراتر برو، زیرا مرتبه‌ای که در آن قرار داری از جنبه‌های مادی بالاتر است و ریشه‌ات در عالم وجود و بالاتر از تمامی مکان‌هاست.
هست بالا وصف آن عالم که نبود امتداد
انبساط ار نیست امّا سخت روح افزاستی
هوش مصنوعی: در مورد آن عالم، به نظر می‌رسد که اگرچه گستردگی او بی‌پایان نیست، اما وجودش به شدت روح‌افزا و جان‌بخش است.
عالمی باشد که عقل و جان از آن آمد به ما
نه غلط گفتم که دایم عقل و جان آنجاستی
هوش مصنوعی: باید دقت کنیم که انسانی باشیم که از عقل و روح به درستی بهره ببریم، نه اینکه فقط به زبان بگوییم عقل و روح در ماست، بلکه واقعاً در خودمان این صفات را پیدا کنیم.
مولوی گفت از ازل حال ابد معلوم بود
آنچه ما داریم پنهان، پیش او پیداستی
هوش مصنوعی: مولوی می‌گوید که از ابتدا، حال و آینده‌ی همه چیز برای خداوند آشکار بوده است. آنچه ما هنوز نمی‌دانیم و در سینه‌مان پنهان داریم، برای او کاملاً روشن است.
چون ز ما جز فعل زشت اینجا نیامد در وجود
از وجود این قالب جان را چرا پیراستی؟
هوش مصنوعی: اگر از ما جز کارهای ناپسند چیز دیگری در اینجا به وجود نیامد، پس چرا جان را از این قالب (بدن) جدا کردی و به آن شکل آراسته‌ای؟
گفت دانا: قابل جان بود قالب در جهان
بُخل دور از فضل فیّاض جهان آراستی
هوش مصنوعی: عالمی گفت: وجود انسان در این دنیا به ظرفیت او بستگی دارد و خساست دور از فضیلت و generosity، این دنیا را زیبا کرده است.
بال شاهین نظر را آسمان پرواز کن
کژ مدان و کژ مبین و کژ مگو گر راستی
هوش مصنوعی: به پرواز درآی و دیدگاه خود را در آسمان وسیع قرار بده، از کج‌روی، کژبینی و گفتن نادرست پرهیز کن؛ زیرا تنها حقیقت را باید در نظر داشت.
هست هستی خیر محض و بخشش او جود محض
نقص ما عاید به ما، این است اوا حق بی کاستی
هوش مصنوعی: وجود او، خیر خالص و بخشش او نیز کاملاً بی‌نقص است. اما نقص‌های ما به ما برمی‌گردد. این همان حقیقت است که هیچ کاستی ندارد.
هریکی را بود از احسان او چثشم وجود
گر گل و لعلستی و گر خار و گر خاراستی
هوش مصنوعی: هرکسی نسبت به احسان دیگران نگاه خاصی دارد، چه این احسان به شکل زیبایی مانند گل و لعل باشد و چه به شکل زشت و خاری.
داد حکمش هر چه را اعیان ثابت خواستند
گرچه ما محکوم، گویا او به حکم ماستی
هوش مصنوعی: حکم او بر اساس خواسته‌های چیزهای ثابت است و اگرچه ما محکوم به نظر می‌رسیم، اما او به خواسته‌های ما رسیدگی می‌کند.
شد محک فرمان حق نقاد ونقد قلب را
کاین مس استی، آهن ستی، یا زَرِ حَمراستی
هوش مصنوعی: محک و میزان قضاوت الهی به گونه‌ای عمل می‌کند که قلب‌های مردم را می‌سنجد. آیا این مس خاکی است، یا آهنی محکم، یا طلایی ارزنده؟
خواهش و رعنایی از ما بندگان زیبنده نیست
آنچه آن سلطان زیبایان کند زیباستی
هوش مصنوعی: زیبایی و خواهش ما بندگان به گرد پای آن سلطان زیبا نمی‌رسد؛ آنچه او انجام می‌دهد، حقیقی و زیباست.
ما گدا او پادشا، ما بنده، او فرمانرو
رستخیز از ما گر انگیزد که حکم او راستی
هوش مصنوعی: ما در مقام گداییم و او در مقام پادشاه؛ ما بنده‌ایم و او فرمانروایی بزرگ. اگر او از ما خواسته‌ای داشته باشد، مطمئناً دستور او به حقیقت و راستی خواهد انجامید.
دل به غیر از عروه الوثقای حق هرگز مبند
فیض او عام است، اگر امروز و گر فرداستی
هوش مصنوعی: دل خود را به چیزی غیر از حقیقت الهی وابسته نکن؛ نعمت و فیض او گسترده است، چه امروز و چه فردا.
ملک دنیا نیست غیراز داغ حسرت سوختن
ملک دین جو، چشم آخر بین گرت بیناستی
هوش مصنوعی: دنیا متعلق به کسی نیست و تنها به حسرت سوختن می‌انجامد. بنابراین، اگر به حقیقت نگاه کنی و درک عمیق‌تری داشته باشی، خواهی دید که اصل و جوهر زندگی چیزی متفاوت است.
ملک آن می دان که پایندهست نه پایان پذیر
عاریت عار است اگر خود ملکت داراستی
هوش مصنوعی: ملک آن چیزی است که ابدی و پایدار است و به پایان نمی‌رسد. اگر چیزی را به امانت داری، این نشان‌دهندهٔ عدم مالکیت واقعی است و آن را باید به عنوان عاریه بپذیری.
با همه آلودگیها گفته ای، دل پارساست
پارسا دل کی چنین استی؟ بت ترساستی
هوش مصنوعی: با تمام ناپاکی‌هایی که در دنیا وجود دارد، تو می‌گویی که دل پاکی داری. اما آیا واقعاً کسی که دلش پاک است، چنین حالتی دارد؟ تو در حقیقت ترسویی بیش نیستی.
بیت معمورت شکم شد خانهٔ دینت خراب
کعبهء دل جوی، تاکی بر در دلهاستی؟
هوش مصنوعی: وقتی که شکم شما محور زندگی‌تان شده و خانهٔ دین‌تان را ویران کرده، باید تا کی در دل‌ها منتظر بمانی و به دنبال حقیقت و عشق واقعی بگردی؟
هرکه فانی شد ز خود، باقی به حق خواهد شدن
گر توانی بگسلی از خویشتن، یکتاستی
هوش مصنوعی: هر کس که از خودخواهی و ego خود رهایی یافت، به حقیقتی پایدار تبدیل خواهد شد. اگر بتوانی از خود جدا شوی، به وحدت و یگانگی می‌رسی.
تا گرفتار خودی، در دوزخ نقد خودی
از خودی گر فارغی، در جنّت المأواستی
هوش مصنوعی: اگر در دام جدال با خود گرفتار شوی، دچار عذاب و رنج خواهی شد. اما اگر توانسته‌ای از این جدال رها شوی، به بهشتی از آرامش و آسایش دست خواهی یافت.
یا حبیبی انت فرج کربت القلب الحزین
عمرها شد در هوایت بی سر و بی پاستی
هوش مصنوعی: ای محبوب، تو مایهٔ آسایش دل غمگین منی. عمرم در عشق تو بدون سر و بی‌پناها سپری شده است.
رحم فرما، یک نظر بر سینه چاکش نگر
در خرابات محبّت عاشق رسواستی
هوش مصنوعی: لطفاً کمی رحمت به خرج بده و به سینه‌ای که به خاطر عشق زخم‌دار شده یک نگاهی بینداز. در این خرابگاه که مربوط به عشق است، عاشق به خاطر علاقه‌اش در معرض رسوایی قرار گرفته است.
صفحه را دریای خون کردی بیفکن خامه را
آستینت جوی خون و دیده خون پالاستی
هوش مصنوعی: صفحه را مانند دریایی از خون نکن و قلم را کنار بگذار، آستینت را به جوی خون و چشمانت را به پاکی خون مشبّه کن.