شمارهٔ ۱ - نیایش و عرض شکوی
پرتو روی تو را نیست جهان پرده دار
امتلأ الخافقین شارق ضوء النهار
ای من و بهتر ز من، بندهٔ فرمان تو
گر دل و گر دین بری، این لنا الاختیار؟
عالم اگر دشمن است چون تو پناهی چه غم؟
رد شطاط الذی، عند ذوی الاقتدار
لطف تو بیگانه نیست، از چه شفیع آورم؟
بائسک المستجیر، عزتک المستجار
لاله گلزار توست، سینه اخگرفروز
واله دیدار توست دیده اخترشمار
زاهد گر باهشی، باده کش و توبه کن
از خرد دوربین وز هوس نابکار
گوش به حکم توایم، مرد زبان نیستیم
طاعت اگر ردکنی، حاش لنا الاختیار
عربده افزون کند حادثه با گوشه گیر
لطمه زند بیشتر، موج به دریا کنار
وه که ندارد درنگ، گردش گردنده چرخ
شهد کند در شرنگ، ساغر لیل و نهار
زحمت بیهوده دید ناخن اندیشه ام
آه که جز باد نیست، در گره روزگار
این به دمی بسته است وان به غمی می رود
هستی بد عهد بین، شادی بی اعتبار
همسر دیرینه اند، دیده گشا و ببین
خنده رنگین گل، گریه ابر بهار
آه چه سازد کسی با تب و تابی چنین؟
چهره روز آتشین، طره شب تابدار
خار به چشمم خلد، از گل و ربحان او
روی جهان دیدنی نیست درین روزگار
از فلک پشت خم، شد قد دونان علم
کار جهان شد بهم، گشت هنر عیب و عار
تافت به فن زال دهر، دست قوی چیرگان
همچو کمان حلقه شد، بازوی خنجرگذار
تاب تحمّل نماند، یا لجاالهاربین
علم ستیرالجبین، جهل خلیع العذار
پشت جوانمرد را بار لئیمان شکست
ریخت جو برگ خزان، پنجهٔ گوهرنثار
بار خران چون برد، دوش غزال حرم؟
شیر ژیان چون کشد ناز سگ جیفه خوار؟
هر طرفی یکّه تاز، کودن دون فطرتی ست
تکیه زنان هر خری ست جای صدور کبار
خامه همان به که رو تابد ازین گفتگو
نیست به شکر نکو، حنظل ناخوشگوار
رونق بستان بود شور صفیرت حزین
بلبل دستان شود، چون تو یکی از هزار
چون که پی امتحان با مژه خون چکان
خامه نهی در بنان، صفحه کشی در کنار
مایه به معدن دهد کلک جواهر رقم
نکته به دامن برد طبع بدایع نگار
صبح قیامت دمید از جگر سوخه
خوشترم آمد درین گرم صفیر اختصار
اطلاعات
وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
پرتو روی تو را نیست جهان پرده دار
امتلأ الخافقین شارق ضوء النهار
هوش مصنوعی: نور چهره تو آنقدر تابناک است که هیچکس نمیتواند آن را بپوشاند، زیرا نور حقیقت تو در تمام عالم میدرخشد و مانند خورشید در اوج آسمان نمایان است.
ای من و بهتر ز من، بندهٔ فرمان تو
گر دل و گر دین بری، این لنا الاختیار؟
هوش مصنوعی: ای تو و آنکه از من بهتر است، بندهٔ فرمان تو هستم. حالا اگر دل و ایمان را رها کنم، آیا من حتی در این صورت هم مختار هستم؟
عالم اگر دشمن است چون تو پناهی چه غم؟
رد شطاط الذی، عند ذوی الاقتدار
هوش مصنوعی: اگر در این دنیا دشمنانی وجود داشته باشند، با پناهگاهی مثل تو، چه جای نگرانی است؟ با وجود قدرتی که در دست دارم، هیچ چیز نمیتواند به من آسیب بزند.
لطف تو بیگانه نیست، از چه شفیع آورم؟
بائسک المستجیر، عزتک المستجار
هوش مصنوعی: محبت و لطف تو هیچ گاه از من دور نیست، پس چرا باید واسطهای برای شفاعت بیاورم؟ در مقامی که به تو پناه آوردهام، تجلیل و بزرگی توست که مرا حمایت میکند.
لاله گلزار توست، سینه اخگرفروز
واله دیدار توست دیده اخترشمار
هوش مصنوعی: لاله، گل زیبای توست و سینه من با عشق و حرارت به تو روشن است. دیدن تو برای من همچون دیدن ستارههاست.
زاهد گر باهشی، باده کش و توبه کن
از خرد دوربین وز هوس نابکار
هوش مصنوعی: اگر عاقل هستی، باده بنوش و توبه کن از دیدن دنیا از زاویهای تنگ و هوسهای ناپسند.
گوش به حکم توایم، مرد زبان نیستیم
طاعت اگر ردکنی، حاش لنا الاختیار
هوش مصنوعی: ما به دستورات تو گوش میدهیم و مرد زباندار نیستیم. اگر از ما اطاعت نکنی، دیگر برای ما انتخابی باقی نمیماند.
عربده افزون کند حادثه با گوشه گیر
لطمه زند بیشتر، موج به دریا کنار
هوش مصنوعی: حادثهها و رویدادها باعث میشوند که درد و رنج بیشتری به کسانی که در گوشهگیری هستند وارد شود، مانند موجی که به کنار دریا میزند و آسیب بیشتری میزند.
وه که ندارد درنگ، گردش گردنده چرخ
شهد کند در شرنگ، ساغر لیل و نهار
هوش مصنوعی: واقعا چرخ زمان بیوقفه در حال چرخش است و هیچ فرصتی برای درنگ ندارد. هر لحظه از شب و روز مانند شرابی است که در جامی ریخته میشود.
زحمت بیهوده دید ناخن اندیشه ام
آه که جز باد نیست، در گره روزگار
هوش مصنوعی: عذاب و تلاش بیثمر و بیفایدهای را تجربه میکنم. افسوس که در چالشهای زندگی، جز فشار و مشکلاتی که همچون باد هستند، چیزی مشاهده نمیکنم.
این به دمی بسته است وان به غمی می رود
هستی بد عهد بین، شادی بی اعتبار
هوش مصنوعی: یکی از شرایط زندگی این است که گاهی اوقات به خاطر لحظهای خوشی، ناگهان با اندوهی مواجه میشویم. وجود انسان در این دنیا، پراکنده و ناپایدار است و شادیها ممکن است به سادگی از بین بروند و نتوان به آنها اعتماد کرد.
همسر دیرینه اند، دیده گشا و ببین
خنده رنگین گل، گریه ابر بهار
هوش مصنوعی: همانطور که به آرامی به زندگی نگاه میکنید، خندهای شاداب و زیبا را در گلها مشاهده کنید و همزمان اشکهای بهاری ابرها را نیز ببینید.
آه چه سازد کسی با تب و تابی چنین؟
چهره روز آتشین، طره شب تابدار
هوش مصنوعی: آه، چه کسی میتواند با این احساسات گرم و پرشور کنار بیاید؟ چهره روز مانند آتش میدرخشد و موهای شب مانند تابش ستارهها میدرخشد.
خار به چشمم خلد، از گل و ربحان او
روی جهان دیدنی نیست درین روزگار
هوش مصنوعی: در این روزگار، زیباییها و خوشیها به اندازهای برایم کمارزش شدهاند که حتی زیباییهای بهشتی مثل گل و خوشبویی هم در مقابل سختیها و مشکلات زندگی به چشم نمیآیند و حس میکنم که همه چیز تلخ و ناچیز است.
از فلک پشت خم، شد قد دونان علم
کار جهان شد بهم، گشت هنر عیب و عار
هوش مصنوعی: از آسمان، قامت انسانها به گونهای خم شده است که خود را زیر پای دیگران احساس میکنند. کار دنیا به هم ریخته و هنر به عیب و ننگ تبدیل شده است.
تافت به فن زال دهر، دست قوی چیرگان
همچو کمان حلقه شد، بازوی خنجرگذار
هوش مصنوعی: روزی روزگاری، قدرت و توانایی زمانه مانند طناب منعطفی شد و در دستان قوی و سرسختی به نام چیرگان، به شکل کمان درآمد. در این میان، بازوی کسی که به مانند خنجری پیکار میکند، به تنگی درآمد.
تاب تحمّل نماند، یا لجاالهاربین
علم ستیرالجبین، جهل خلیع العذار
هوش مصنوعی: تحمل ما دیگر به پایان رسیده است، و از آنجایی که علم با پردهبرداری از حقایق، جهل را کنار میزند، نمیتوانیم به سادگی از آن چشمپوشی کنیم.
پشت جوانمرد را بار لئیمان شکست
ریخت جو برگ خزان، پنجهٔ گوهرنثار
هوش مصنوعی: بار ناپاکیها و نیرنگها بر دوش جوانمردان سنگینی میکند، همانطور که برگی از درخت در فصل خزان میافتد و چنگی از گوهر بر زمین میافتد.
بار خران چون برد، دوش غزال حرم؟
شیر ژیان چون کشد ناز سگ جیفه خوار؟
هوش مصنوعی: وقتی بار خران به دوش غزال حرم میافتد، چه جای شگفتی است؟ و وقتی که شیر جنگل ناز و غرور خود را برای سگی که فقط به دنبال استخوان است، به نمایش میگذارد، چه چیزی عجیبی وجود دارد؟
هر طرفی یکّه تاز، کودن دون فطرتی ست
تکیه زنان هر خری ست جای صدور کبار
هوش مصنوعی: هر جا که نگاهی بندازید، افرادی غافل و نادانی پیدا میشوند که در مقام خودشان به شدت متکبر و خودخواهاند، در حالی که در حقیقت از فهم و درک بالایی برخوردار نیستند. این افراد فقط به ظواهر تکیه میکنند و هیچ شناختی از مهارتها و ظرفیتهای واقعی خود ندارند.
خامه همان به که رو تابد ازین گفتگو
نیست به شکر نکو، حنظل ناخوشگوار
هوش مصنوعی: نوشتهای که از دل میآید، بهتر است که به موضوعاتی بپردازد که در آنها گفتگوهای شیرین و خوشایند وجود دارد، نه موارد تلخ و ناخوشایند.
رونق بستان بود شور صفیرت حزین
بلبل دستان شود، چون تو یکی از هزار
هوش مصنوعی: شور و زیبایی باغ به خاطر آواز غمگین توست، ای بلبل، چون تو در بین هزاران، یگانه و بینظیری.
چون که پی امتحان با مژه خون چکان
خامه نهی در بنان، صفحه کشی در کنار
هوش مصنوعی: وقتی که در امتحان به دردسر میافتی و با چشمان اشکآلود قلمت را بر روی دستانت میکشی، گویی صفحهای را در کنارت مینویسی.
مایه به معدن دهد کلک جواهر رقم
نکته به دامن برد طبع بدایع نگار
هوش مصنوعی: خلاقیّت و استعداد در هنر، به مانند جواهرات باارزشی است که از معادن به دست میآید. هنرمند با ذوق و قریحهاش، نکات زیبا و تازهای را خلق میکند که در دامن آثارش، جلوهگری میکند.
صبح قیامت دمید از جگر سوخه
خوشترم آمد درین گرم صفیر اختصار
هوش مصنوعی: روز قیامت از دلهای سوخته و رنجدیده، ندا و صدایی گرم و دلنشین به گوش میرسد که برایم دلپذیرتر از هر چیزی است.
حاشیه ها
1400/05/25 20:07
احسان
سلام
اصلاحیه
بیت ششم مصرع اول،
زاهد گر باهشی، باده کش و توبه کن
اگر گردد "اگر" با "گر" دگرگون شود این مصرع و آن بیت موزون
و در بیت پایانی سوخه شاید سوخته باشد.