گنجور

غزل شمارهٔ ۶۱

گوهرفشان کن آن لب کز شوق جان فشانم
جان پیش آن دو لعل گوهرفشان فشانم
گر بی توام به دامن نقد دو کون ریزند
دامان بی‌نیازی بر این و آن فشانم
خالی نگرددم دل کز بیم او ز دیده
اشکی اگر فشانم باید نهان فشانم
آیا بود که روزی فارغ ز محنت دام
گرد غریبی از بال در آشیان فشانم
سرو روان من کو هاتف که بر سر من
چون پا نهد به پایش نقد روان فشانم

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گوهرفشان کن آن لب کز شوق جان فشانم
جان پیش آن دو لعل گوهرفشان فشانم
هوش مصنوعی: لبان تو را چون جواهری درخشان بپوشان، زیرا به شوق و عشق تو، جانم را فدای آن دو لعل ارزنده می‌کنم.
گر بی توام به دامن نقد دو کون ریزند
دامان بی‌نیازی بر این و آن فشانم
هوش مصنوعی: اگر در غیاب تو باشم، به خاطر پول و ثروت دنیا خود را می‌آلایم و آن را به دیگران می‌دهم.
خالی نگرددم دل کز بیم او ز دیده
اشکی اگر فشانم باید نهان فشانم
هوش مصنوعی: دل من از نگرانی او آرام نمی‌گیرد، اگر چشمی اشکی بریزد، باید آن را پنهان کنم.
آیا بود که روزی فارغ ز محنت دام
گرد غریبی از بال در آشیان فشانم
هوش مصنوعی: آیا به یاد می‌آوری روزی را که از درد و رنج و مشکلات خلاص شوم و امکان داشته باشد غم دوری از وطن را از دل بیرون کنم؟
سرو روان من کو هاتف که بر سر من
چون پا نهد به پایش نقد روان فشانم
هوش مصنوعی: من به دنبال کسی هستم که مانند سرو زیبایی داشته باشد و وقتی او را ببینم، تمام دارایی و عشق خود را به پایش بریزم.