گنجور

غزل شمارهٔ ۵۱

دانی که دلبر با دلم چون کرد و من چون کردمش
او از جفا خون کرد و من از دیده بیرون کردمش
گفتا چه شد آن دل که من از بس جفا خون کردمش
گفتم که با خون جگر از دیده بیرون کردمش
گفت آن بت پیمان‌گسل جستم ازو چون حال دل
خون ویم بادا بحل کز بس جفا خون کردمش
ناصح که می‌زد لاف عقل از حسن لیلی وش بتان
یک شمه بنمودم به او عاشق نه مجنون کردمش
ز افسانهٔ وارستگی رستم ز شرم مدعی
افسانه‌ای گفتم وزان افسانه افسون کردمش
از اشک گلگون کردمش گلگون رخ آراسته
موزون قد نو خاسته از طبع موزون کردمش
هاتف ز هر کس حال دل جستم چو او محزون شدم
ور حال دل گفتم به او چون خویش محزون کردمش

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دانی که دلبر با دلم چون کرد و من چون کردمش
او از جفا خون کرد و من از دیده بیرون کردمش
هوش مصنوعی: می‌دانی که معشوق با دلم چه کرد و من با او چه کردم؟ او از روی بی‌رحمی باعث شد که دلم خونین شود و من عشق را از چشمانم دور کردم.
گفتا چه شد آن دل که من از بس جفا خون کردمش
گفتم که با خون جگر از دیده بیرون کردمش
هوش مصنوعی: گفت: چه شد آن دلی که من به خاطر ظلم و ستمی که به آن کردم، به خون نشسته بود؟ پاسخ دادم: من آن دل را با خون جگر از چشمانم بیرون کردم.
گفت آن بت پیمان‌گسل جستم ازو چون حال دل
خون ویم بادا بحل کز بس جفا خون کردمش
هوش مصنوعی: آن بت زیبا که پیمان‌ها را می‌شکند، من از او فاصله گرفتم، چون حال من سخت دلتنگ و پر از غم است. ای کاش بادی بوزد که مرا از این وضعیت نجات دهد، زیرا او به قدری به من ظلم کرد که من به سر حد پریشانی و درد رسیدم.
ناصح که می‌زد لاف عقل از حسن لیلی وش بتان
یک شمه بنمودم به او عاشق نه مجنون کردمش
هوش مصنوعی: در اینجا کسی به ناصح می‌گوید که وقتی او از عقل و درک خودش سخن می‌گفت و به زیبایی لیلی و محبوبان دیگر اشاره می‌کرد، من تنها کمی از عشق و شیدایی‌ام را به او نشان دادم، در حالی که نه عاشق بود و نه مجنون.
ز افسانهٔ وارستگی رستم ز شرم مدعی
افسانه‌ای گفتم وزان افسانه افسون کردمش
هوش مصنوعی: در داستان‌های باستانی رستم، به خاطر عذاب وجدان و خجالت از ادعای بعضی‌ها، دربارهٔ قهرمان‌پروری و شجاعت او سخن گفتم و با همین داستان‌ها او را فریب دادم.
از اشک گلگون کردمش گلگون رخ آراسته
موزون قد نو خاسته از طبع موزون کردمش
هوش مصنوعی: با اشک‌های سرخ، چهره‌ام را زیبا و آراسته کردم، و قامت راست و موزونم را از طبیعت زیبا و هماهنگ ساخت.
هاتف ز هر کس حال دل جستم چو او محزون شدم
ور حال دل گفتم به او چون خویش محزون کردمش
هوش مصنوعی: من از هر کسی حال دلش را پرسیدم و وقتی فهمیدم که او هم غمگین است، خودم نیز در اندوه او شریک شدم. وقتی حال دل خود را برای او گفتم، او نیز به همین حالت غمگینم کرد.