گنجور

غزل شمارهٔ ۴۷

از دل رودم یاد تو بیرون نه و هرگز
لیلی رود از خاطر مجنون نه و هرگز
با اهل وفا و هنر افزون شود و کم
مهر تو و بی‌مهری گردون نه و هرگز
از سرو و صنوبر بگذر سدره و طوبی
مانند به آن قامت موزون نه و هرگز
خون ریختیم ناحق و پرسی که مبادا
دامان تو گیرند به این خون نه و هرگز
در عشق بود غمزدهٔ بیش ز هاتف
در حسن نگاری ز تو افزون نه و هرگز

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از دل رودم یاد تو بیرون نه و هرگز
لیلی رود از خاطر مجنون نه و هرگز
هوش مصنوعی: هرگز نمی‌توانم یاد تو را از دل خود بیرون کنم، و همچنان که لیلی هرگز از خاطر مجنون محو نمی‌شود، من هم نمی‌توانم تو را فراموش کنم.
با اهل وفا و هنر افزون شود و کم
مهر تو و بی‌مهری گردون نه و هرگز
هوش مصنوعی: با دوستان وفادار و کسانی که هنر دارند، محبت و دوستی‌ات بیشتر می‌شود و همچنین بی‌محبتی و غم دنیا هرگز به سراغت نخواهد آمد.
از سرو و صنوبر بگذر سدره و طوبی
مانند به آن قامت موزون نه و هرگز
هوش مصنوعی: از درختان زیبا و بلند بگذر، چون قامت موزون و دلنشینی مانند درخت سدره و طوبی را هرگز نخواهی دید.
خون ریختیم ناحق و پرسی که مبادا
دامان تو گیرند به این خون نه و هرگز
هوش مصنوعی: ما بی‌دلیل خون‌ها ریختیم و نگرانیم که مبادا ناپاکی به دامن تو بچسبد. نه، هرگز چنین نخواهد شد.
در عشق بود غمزدهٔ بیش ز هاتف
در حسن نگاری ز تو افزون نه و هرگز
هوش مصنوعی: در عشق، من بیش از آنچه که ناشی از صدا و صدای هاتف است غمگین هستم، چرا که زیبایی تو از هر زیبایی دیگری فراتر است و هرگز مشابهی ندارد.

حاشیه ها

1396/09/01 03:12
Ali

خون ریخته ای ناحق و پرسی که مبادا