گنجور

غزل شمارهٔ ۴۱

شب و روزی به پایان گر تو را در وصل یار آید
غنیمت دان که بی ما و تو بس لیل و نهار آید
شتابت چیست ای جان از تنم خواهی برون رفتن
دمی از جسم من بیرون مرو شاید که یار آید
تو ای سرو روان تا از کنارم بی‌سبب رفتی
شب و روز از دو چشمم اشک حسرت در کنار آید
شدم دور از دیار یار و شد عمری که سوی من
نه مکتوبی ز یار آید نه پیکی زان دیار آید
ازو هاتف به این امید دل خوش کردم و مردم
که شاید گاهگاهی بعد مرگم بر مزار آید

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شب و روزی به پایان گر تو را در وصل یار آید
غنیمت دان که بی ما و تو بس لیل و نهار آید
هوش مصنوعی: اگر روزی فرصتی دست بدهد که با محبوبت باشی، آن را غنیمت بشمار، زیرا بدون ما و تو، شب و روز به راحتی می‌گذرد و هیچ لذتی ندارد.
شتابت چیست ای جان از تنم خواهی برون رفتن
دمی از جسم من بیرون مرو شاید که یار آید
هوش مصنوعی: ای جان، چرا این‌قدر عجله داری؟ اگر می‌خواهی لحظه‌ای از بدنم خارج شوی، لطفاً بیرون نرو، شاید که یار بیاید.
تو ای سرو روان تا از کنارم بی‌سبب رفتی
شب و روز از دو چشمم اشک حسرت در کنار آید
هوش مصنوعی: ای سرو زیبای من، وقتی بی‌دلیل از کنارم رفتی، شب و روز اشک حسرت از چشمانم سرازیر می‌شود.
شدم دور از دیار یار و شد عمری که سوی من
نه مکتوبی ز یار آید نه پیکی زان دیار آید
هوش مصنوعی: دور از سرزمین محبوبم مانده‌ام و سال‌هاست که نه نامه‌ای از او به دستم رسیده و نه هیچ خبر و پیامی از آن دیار به من می‌رسد.
ازو هاتف به این امید دل خوش کردم و مردم
که شاید گاهگاهی بعد مرگم بر مزار آید
هوش مصنوعی: من به خاطر این صدا با امید دل را شاد کردم و تصور کردم که شاید پس از مرگم کسانی گاهی بر سر مزارم بیایند.

حاشیه ها

1399/02/12 03:05
مرتضی

دیوانه کننده. خوشا به حالش