گنجور

غزل شمارهٔ ۳۸

به ره او چه غم آن را که ز جان می‌گذرد
که ز جان در ره آن جان جهان می‌گذرد
از مقیم حرم کعبه نباشد کمتر
آنکه گاهی ز در دیر مغان می‌گذرد
نه ز هجران تو غمگین نه ز وصلت شادم
که بد و نیک جهان گذران می‌گذرد
دل بیچاره از آن بیخبر است ار گاهی
شکوه از جور تو ما را به زبان می‌گذرد
آه پیران کهن می‌گذرد از افلاک
هر کجا جلوهٔ آن تازه جوان می‌گذرد
چون ننالم که مرا گریه کنان می‌بیند
به ره خویش و ز من خنده‌زنان می‌گذرد

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به ره او چه غم آن را که ز جان می‌گذرد
که ز جان در ره آن جان جهان می‌گذرد
هوش مصنوعی: اگر کسی در مسیر دوست قرار بگیرد و جانش را فدای او کند، جای نگرانی نیست؛ زیرا جان او به خاطر عشق و محبت به دوست، از ارزش بیشتری برخوردار است و به همین طریق، جانِ جهان نیز برای او می‌گذرد.
از مقیم حرم کعبه نباشد کمتر
آنکه گاهی ز در دیر مغان می‌گذرد
هوش مصنوعی: کسی که در حرم کعبه سکونت دارد، از کسی که گاهی به درِ میخانه می‌رود، کمتر نیست.
نه ز هجران تو غمگین نه ز وصلت شادم
که بد و نیک جهان گذران می‌گذرد
هوش مصنوعی: نه از دوری تو ناراحت هستم و نه از نزدیکی‌ات خوشحالم، چرا که خوبی‌ها و بدی‌های زندگی مثل لحظات، زودگذر و زائل می‌شوند.
دل بیچاره از آن بیخبر است ار گاهی
شکوه از جور تو ما را به زبان می‌گذرد
هوش مصنوعی: دل بیچاره ما هیچ خبری از درد و رنجی که می‌کشد ندارد، و گاهی اگر به زبان می‌آوریم که از ظلم و ستم تو شکایت می‌کنیم، در واقع فقط برای بیان آن احساسات است.
آه پیران کهن می‌گذرد از افلاک
هر کجا جلوهٔ آن تازه جوان می‌گذرد
هوش مصنوعی: ناله‌ها و اندوه‌های کهن و قدیمی همچنان از میان ستاره‌ها عبور می‌کنند هر جا که درخشش و زیبایی جوانی تازگی و زندگی را به نمایش می‌گذارد.
چون ننالم که مرا گریه کنان می‌بیند
به ره خویش و ز من خنده‌زنان می‌گذرد
هوش مصنوعی: وقتی که نمی‌توانم شکایت کنم چون او مرا در حال گریه می‌بیند و در همان حال با خنده از کنارم عبور می‌کند.