گنجور

شمارهٔ ۹ - در مدح حسین بن حسن گوید

لشکری یار من امروز سر آن دارد
که دلم همچو سر زلف پریشان دارد
لؤلؤ چشم مرا کرد به رنگ لاله
آنکه از لاله و لؤلؤ لب دندان دارد
چون سکندر ز سفر هیچ نمی آساید
گرچه در چاه زنخ چشمه حیوان دارد
در غریبی به همه حال بیابد ملکی
که رخش معجزه یوسف کنعان دارد
چشم ترسا ببرد چون فکند در غربت
که چو خورشید هم از نور نگهبان دارد
عزم رفتنش حقیقت شد سبحان الله
که هنوز این دل سختی کش من جان دارد
بر دلم درد خداوند نگردد که دلم
شرف بندگی خاصه سلطان دارد
آن به حق خواجه و مخدوم ولی نعمت من
آرزوی دل و اقبال حسین بن حسن
رفتن یار سفر پیشه من تنگ افتاد
با که گویم که میان من و دل جنگ افتاد
دل مرا طیره رها کرد ولی باز گرفت
چکنم دل چو دلارامم هم سنگ افتاد
این چه نقش است کزین نقش در آب چشمم
همچو در آتش رخساره او رنگ افتاد
بودی از دیدنش آیینه چشمم روشن
آه کایینه زنم در خطر زنگ افتاد
بس نبود آنکه چو قندیل همی سوخت دلم
تا در آن قندیل از بخت قضا سنگ افتاد
زان رخم زرد پر از گرد چو آبی است که او
ده دل و کژ دل ماننده نارنگ افتاد
دولتش بادا همره که چو تاج الدوله
ناگهانیش به سوی سفر آهنگ افتاد
آن به حق خواجه و مخدوم ولی نعمت من
آرزوی دل و اقبال حسین بن حسن
پسرا بو که مرا باز فراموش کنی
وین دل تنگ چو آتشکده پر جوش کنی
بازی روبه از آن چشم چو آهو چه دهی
تا مرا خفته و بیدار چو خرگوش کنی
حلقه حلقه است سر زلف تو آخر چه شود
که بیاری تو از آن حلقه و در گوش کنی
دوش بر من زفراق تو جهان شد تاریک
ترسم امروز که تاریک تر از دوش کنی
گه گه ار دانی کز تو نشود چیزی کم
یاد کن تلخی عیشم چو مئی نوش کنی
بوفائی که نداده است خدایت هرگز
که مبادم که مرا باز فراموش کنی
آن به حق خواجه و مخدوم ولی نعمت من
آرزوی دل و اقبال حسین بن حسن
زین جوان بخت جهان باز جوان خواهد شد
هر چه در خاطر من گشت همان خواهد شد
آز در سیری او رو به یقین خواهد گشت
گنج درهستی او رو به گمان خواهد شد
شاخ در باغ معالیش ثمر خواهد داد
آب در جوی معانیش روان خواهد شد
چرخ بوسنده پایش چو رکاب آمد زود
ملک در طاعت دستش چو عنان خواهد شد
تیر گردون ز پی مدح سگالش چو قلم
هم گشاده لب و هم بسته میان خواهد شد
سود عمرست مرا مدحش از آن کم نکنم
پیش جانم که در این کار زیان خواهد شد
قرة العین جلالست و در اوج جاهش
دیده چرخ به حیرت نگران خواهد شد
آن به حق خواجه و مخدوم ولی نعمت من
آرزوی دل و اقبال حسین بن حسن
ای گل تازه که در ملک به بار آمده ای
در دل خصمان بادت که چه خار آمده ای
پایدار است نکو خواه تو چون سرو از آنک
وقت رادی همه کف همچو چنار آمده ای
آشنا بط بچه را هیچکسی ناموزد
باز خردی نه عجب گر به شکار آمده ای
حق همی داند و سلطان جهان و صاحب
که پسندیده و شایسته کار آمده ای
بر زمین آئی و بر چرخ عطارد گوید
که لطافت همه را در همه بار آمده ای
گل دلها ز تو گر شاد بخندید سزد
کاندرین خلعت همرنگ بهار آمده ای
آن به حق خواجه و مخدوم ولی نعمت من
آرزوی دل و اقبال حسین بن حسن
دوستکامی که در آفاق چنان نیست منم
زانکه پرورده مخدوم زمانه حسنم
بلبل نعمت فضلم چو علی وچه عجب
که شکفته است گل خلق نبی در چمنم
این کم از شعر عمادیست اگر با شش ماه
برقم کلک عطارد بنگارد سخنم
ای گل باغ جمال و قمر چرخ جلال
هست امیدم که ز تو گوی به میدان فکنم
زود چون بید بر اقبال تو حالی نکنم
دیر چون سرو در ایام تو دستی نزنم
دل چون بحرم بر تو ز همه گرم تر است
که برین مدح تو در می نهند اندر دهنم
زانکه برده است لبم شهدی ازین بردی خوش
بوسه می آرزوی آید ز لب خویشتنم
آن به حق خواجه و مخدوم ولی نعمت من
آرزوی دل و اقبال حسین بن حسن
سرو را طارم ازرق در و درگاه تو باد
کمر جوزا شایان کمرگاه تو باد
ظل حق جلوه گر رای چو خورشید تو شد
چرخ پیرانه سر این دولت پر ماه تو باد
منبع جود و بزرگی کف بخشنده تست
مطلع نور الهی دل آگاه تو باد
فی المثل حاسدت ار چشمه خورشید بود
راست چون سایه اسیر حرس جاه تو باد
ای ز قحف سر دشمن شده تیغت پرآب
طاس افلاک پر آواز عفاالله تو باد
چو زحل مایه ادبار بد اندیش تو گشت
مشتری دایه اقبال نکو خواه تو باد
هر کجا روی نهی چون فلک پیروزه
نجم پیروزی در کوکبه همراه تو باد

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

لشکری یار من امروز سر آن دارد
که دلم همچو سر زلف پریشان دارد
هوش مصنوعی: یار من امروز گروهی از سربازان دارد که هدفشان این است که دل من به‌هم‌ریخته و آشفته مانند موهای پریشان او شود.
لؤلؤ چشم مرا کرد به رنگ لاله
آنکه از لاله و لؤلؤ لب دندان دارد
هوش مصنوعی: چشمان من به خاطر عشق کسی که زیبایی‌اش مانند لاله و دندان‌هایش مانند لؤلؤ است، درخشنده و زیبا شده است.
چون سکندر ز سفر هیچ نمی آساید
گرچه در چاه زنخ چشمه حیوان دارد
هوش مصنوعی: مثل سکندر که از سفر هیچگاه آرامش نمی‌یابد، حتی اگر در چاه نیز چشمه‌ای از زندگی بخورد.
در غریبی به همه حال بیابد ملکی
که رخش معجزه یوسف کنعان دارد
هوش مصنوعی: در دوران تنهایی، کسی می‌تواند به نوعی کمک از دیگران بگیرد که زیبایی و جذابیتی همچون زیبایی یوسف داشته باشد.
چشم ترسا ببرد چون فکند در غربت
که چو خورشید هم از نور نگهبان دارد
هوش مصنوعی: چشم ترسا به دلیل دوری از وطن، اشک می‌ریزد؛ زیرا مثل خورشید، او هم نور را حفظ می‌کند.
عزم رفتنش حقیقت شد سبحان الله
که هنوز این دل سختی کش من جان دارد
هوش مصنوعی: عزم او برای رفتن به واقعیت پیوسته است. شگفتا که این دل زخم‌خورده و رنج‌کشیده هنوز زندگی در آن هست.
بر دلم درد خداوند نگردد که دلم
شرف بندگی خاصه سلطان دارد
هوش مصنوعی: دلم به خاطر خداوند به درد نمی‌آید، زیرا که دل من مقام و ارزش بندگی ویژه‌ی سلطان را دارد.
آن به حق خواجه و مخدوم ولی نعمت من
آرزوی دل و اقبال حسین بن حسن
هوش مصنوعی: آن کسی که به حق آقا و بزرگ من است، آرزو و امید دل من حسین بن حسن است.
رفتن یار سفر پیشه من تنگ افتاد
با که گویم که میان من و دل جنگ افتاد
هوش مصنوعی: رفتن یار از کنارم برایم سخت شده و نمی‌دانم با که صحبت کنم؛ چون بین من و دلم دعوا و تنش ایجاد شده است.
دل مرا طیره رها کرد ولی باز گرفت
چکنم دل چو دلارامم هم سنگ افتاد
هوش مصنوعی: دل من را رها کرده بود، اما دوباره آن را برگرداند. حالا نمی‌دانم چه کنم وقتی که دل آرام و قرار ندارد و دلم به یک سنگ تبدیل شده است.
این چه نقش است کزین نقش در آب چشمم
همچو در آتش رخساره او رنگ افتاد
هوش مصنوعی: چه تصویری است که در آب اشک من مانند رنگی که بر چهره او در آتش افتاده، مشخص شده است؟
بودی از دیدنش آیینه چشمم روشن
آه کایینه زنم در خطر زنگ افتاد
هوش مصنوعی: من با دیدن او چشمانم روشن و نورانی شد، اما افسوس که عشق او مرا در خطر انداخته و از زیبایی‌هایش دور کرده است.
بس نبود آنکه چو قندیل همی سوخت دلم
تا در آن قندیل از بخت قضا سنگ افتاد
هوش مصنوعی: دل من تنها به خاطر سوختن مانند یک چراغ نیست، بلکه به خاطر این است که در این چراغ ناگهان بلا یا تقدیر سنگینی افتاد.
زان رخم زرد پر از گرد چو آبی است که او
ده دل و کژ دل ماننده نارنگ افتاد
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و لطافت رخسار معشوق اشاره دارد. صورت معشوق به گونه‌ای است که زردی آن همچون گرد و غبار بر روی آبی آرام جلوه‌گر می‌شود. این تشبیه بیانگر حس عمیق و پیچیدگی‌های روحی کسانی است که به او دل بسته‌اند، به ویژه آن‌هایی که دلشان نابسامان و سردرگم است. نارنگی نیز به عنوان نماد زیبایی و جذابیت مطرح شده است.
دولتش بادا همره که چو تاج الدوله
ناگهانیش به سوی سفر آهنگ افتاد
هوش مصنوعی: باشد که دولت او همیشه با او باشد، چرا که مانند تاج‌الدوله ناگهان سفر کرد.
آن به حق خواجه و مخدوم ولی نعمت من
آرزوی دل و اقبال حسین بن حسن
هوش مصنوعی: من به درگاه خداوند و صاحبِ نعمت خود، حسین بن حسن، آرزویی از دل دارم.
پسرا بو که مرا باز فراموش کنی
وین دل تنگ چو آتشکده پر جوش کنی
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که می‌خواهی به من بگویی که فراموشم نکن و در دل حزین من مانند آتشکده‌ای که دائما در حال جوش و خروش است، زندگی و احساسات را دوباره زنده کنی.
بازی روبه از آن چشم چو آهو چه دهی
تا مرا خفته و بیدار چو خرگوش کنی
هوش مصنوعی: چشم‌های تو برای من همانند چشمان آهوست و من نمی‌دانم چه چیزی باید به تو بدهم تا بتوانی من را همزمان در خواب و بیداری به حالتی شاداب و آماده، مانند خرگوش، درآوری.
حلقه حلقه است سر زلف تو آخر چه شود
که بیاری تو از آن حلقه و در گوش کنی
هوش مصنوعی: زلف تو به شکل حلقه‌های زیادی درآمده و نمی‌دانم در نهایت چه بر سر آن می‌آید، آیا تو آن حلقه را خواهی باز کرد و به گوش خواهی آویخت؟
دوش بر من زفراق تو جهان شد تاریک
ترسم امروز که تاریک تر از دوش کنی
هوش مصنوعی: دیشب به خاطر جدایی تو، دنیا برایم به شدت تیره و تار شد. نگرانم که امروز اوضاع حتی از دیشب هم تاریک‌تر شود.
گه گه ار دانی کز تو نشود چیزی کم
یاد کن تلخی عیشم چو مئی نوش کنی
هوش مصنوعی: اگر می‌دانی که از تو چیزی کم نمی‌شود، گاه به یاد بیاور تلخی لحظات لذت‌بخش زندگی‌ام را هنگامی که شراب می‌نوشی.
بوفائی که نداده است خدایت هرگز
که مبادم که مرا باز فراموش کنی
هوش مصنوعی: منتمی به شدم که هیچ گاه فراموشم نکنی، زیرا خداوندی که از یاد نرفته، من را به تو سپرده است.
آن به حق خواجه و مخدوم ولی نعمت من
آرزوی دل و اقبال حسین بن حسن
هوش مصنوعی: من به حق خواجه و مولای خود امید و آرزوی دل را در حسین بن حسن می‌بینم.
زین جوان بخت جهان باز جوان خواهد شد
هر چه در خاطر من گشت همان خواهد شد
هوش مصنوعی: از این جوانی بخت، دنیا دوباره جوان خواهد شد؛ هر چیزی که در ذهن من می‌گذرد، همان واقعیت پیدا خواهد کرد.
آز در سیری او رو به یقین خواهد گشت
گنج درهستی او رو به گمان خواهد شد
هوش مصنوعی: آزمایش و آزمایشی که در زمان بی نیازی انجام می‌شود، به یقین و حقیقت تبدیل می‌شود، اما گنج و ارزش در وجود انسان همیشه به گمان و احتمال بستگی دارد.
شاخ در باغ معالیش ثمر خواهد داد
آب در جوی معانیش روان خواهد شد
هوش مصنوعی: درختی که در باغ است، میوه خواهد داد و آب در جوی به طور روان و آرام خواهد جاری شد.
چرخ بوسنده پایش چو رکاب آمد زود
ملک در طاعت دستش چو عنان خواهد شد
هوش مصنوعی: زمانی که چرخ چرخش‌اش را به عنوان رکابی بپذیرد، ملک نیز به زودی در اطاعتش خواهد بود و دستش مانند ریسمانی که بر عنان است، به فرمانش درخواهد آمد.
تیر گردون ز پی مدح سگالش چو قلم
هم گشاده لب و هم بسته میان خواهد شد
هوش مصنوعی: تیر فلکی برای ستایش شخصیت او به سمت او می‌آید، مانند قلمی که هم می‌تواند سخن بگوید و هم خاموش بماند.
سود عمرست مرا مدحش از آن کم نکنم
پیش جانم که در این کار زیان خواهد شد
هوش مصنوعی: ارزش عمر من به ستایش اوست، به همین دلیل هیچگاه از آن کاسته نمی‌شود، چرا که در این راه ضرر ایجاد خواهد شد.
قرة العین جلالست و در اوج جاهش
دیده چرخ به حیرت نگران خواهد شد
هوش مصنوعی: نخستین و محبوب‌ترین دلربا، جلال و شکوهی دارد و در اوج عظمتش، چرخ فلک با شگفتی به او خیره خواهد شد.
آن به حق خواجه و مخدوم ولی نعمت من
آرزوی دل و اقبال حسین بن حسن
هوش مصنوعی: من به حق آن کسی که بزرگ و محترم است، یعنی ولی نعمت و سرورم، به آرزو و خواسته قلبی‌ام درباره حسین بن حسن اشاره می‌کنم.
ای گل تازه که در ملک به بار آمده ای
در دل خصمان بادت که چه خار آمده ای
هوش مصنوعی: ای گل زیبای تازه که در این سرزمین شکفته‌ای، در دل دشمنان این فکر است که تو چرا باید چنین درخشان باشی و چه دلیلی برای زیباییت وجود دارد.
پایدار است نکو خواه تو چون سرو از آنک
وقت رادی همه کف همچو چنار آمده ای
هوش مصنوعی: دوست خوب تو مانند درخت سرو است که در کنار چنار می‌ایستد و همیشه خیر و نیکی را به همراه دارد. در زمان شادی، او همواره با زیبایی و استقامت در کنار تو باقی می‌ماند.
آشنا بط بچه را هیچکسی ناموزد
باز خردی نه عجب گر به شکار آمده ای
هوش مصنوعی: کسی به بچه آشنا نمی‌پردازد، بنابراین تعجبی ندارد اگر به دنبال شکار آمده‌ای.
حق همی داند و سلطان جهان و صاحب
که پسندیده و شایسته کار آمده ای
هوش مصنوعی: خداوند و پادشاه جهان و صاحب اختیار می‌دانند که تو فردی شایسته و مناسب برای انجام این کار هستی.
بر زمین آئی و بر چرخ عطارد گوید
که لطافت همه را در همه بار آمده ای
هوش مصنوعی: وقتی بر زمین بیفتی، ستاره‌ای چون عطارد می‌گوید که تمامی لطافت‌ها در تو جمع شده است.
گل دلها ز تو گر شاد بخندید سزد
کاندرین خلعت همرنگ بهار آمده ای
هوش مصنوعی: اگر دل‌ها از خوشحالی به خاطر تو لبخند بزنند، جای شکر دارد؛ زیرا تو با لباس زیبا و رنگارنگ خود، مانند بهار به اینجا آمده‌ای.
آن به حق خواجه و مخدوم ولی نعمت من
آرزوی دل و اقبال حسین بن حسن
هوش مصنوعی: او کسی است که به حق، آقا و معلم من است و من آرزو می‌کنم که آنچه حسین بن حسن در دل دارد، نصیب من شود.
دوستکامی که در آفاق چنان نیست منم
زانکه پرورده مخدوم زمانه حسنم
هوش مصنوعی: دوست داشتنی که در جهان مانند او وجود ندارد، من هستم، زیرا من پرورش یافته و تربیت شده‌ی بهترین و زیباترین زمانه‌ام.
بلبل نعمت فضلم چو علی وچه عجب
که شکفته است گل خلق نبی در چمنم
هوش مصنوعی: بلبل، که نماینده زیبایی و سخاوت است، از فضائل علی (علی) به خود می‌بالد و شگفت‌انگیز است که گل وجود نبی (پیامبر) در باغ من شکوفا شده است.
این کم از شعر عمادیست اگر با شش ماه
برقم کلک عطارد بنگارد سخنم
هوش مصنوعی: این شعر نشان می‌دهد که اگر با تلاش و تحمل شش ماه به مهارت‌های بالای بیاموزیم، می‌توانیم به زیبایی و بلاغت شعری نزدیک شویم که ریشه در عمق و تاریخ ادبیات دارد. به عبارت دیگر، هنری که در کلام نهفته است، نیاز به زحمت و زمان دارد.
ای گل باغ جمال و قمر چرخ جلال
هست امیدم که ز تو گوی به میدان فکنم
هوش مصنوعی: ای گل زیبای باغ و ماه روشن آسمان، امیدوارم که از تو گوی را به میدان بیندازم.
زود چون بید بر اقبال تو حالی نکنم
دیر چون سرو در ایام تو دستی نزنم
هوش مصنوعی: به سرعت مانند بید به خوشبختی تو توجهی نمی‌کنم، و در کندی مانند سرو در روزگار تو اقدامی نمی‌کنم.
دل چون بحرم بر تو ز همه گرم تر است
که برین مدح تو در می نهند اندر دهنم
هوش مصنوعی: دل من مانند دریا به خاطر تو بیشتر از همه گرم و پرشور است، زیرا نغمه‌هایی که در ستایش تو در دلم جاری می‌شود، همچون شراب مانند لذتی شیرین در جانم می‌نشیند.
زانکه برده است لبم شهدی ازین بردی خوش
بوسه می آرزوی آید ز لب خویشتنم
هوش مصنوعی: به خاطر این‌که لبم را با شهدی شیرین بوسه‌ای خوش از تو پر کرده‌ای، آرزوی آن بوسه همیشه در ذهنم می‌چرخد.
آن به حق خواجه و مخدوم ولی نعمت من
آرزوی دل و اقبال حسین بن حسن
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر احترامی عمیق به یک مقام والای اجتماعی است. شخص به این اشاره می‌کند که خواسته‌های او و آرزوهایش به نوعی با شخصیتی برجسته و محترم مثل حسین بن حسن ارتباط دارد و او را به عنوان یک الگو و منبع الهام می‌داند. او همچنین به نوعی از ارتباط و ارادت خود به این شخصیت اشاره می‌کند.
سرو را طارم ازرق در و درگاه تو باد
کمر جوزا شایان کمرگاه تو باد
هوش مصنوعی: سروهای زیبا و خوش قد و قامت، زینت بخش ابراز عشق و محبت به تو هستند، و کمر زیبای جوزا نیز نشانه‌ای از زیبایی و جذابیت تو می‌باشد.
ظل حق جلوه گر رای چو خورشید تو شد
چرخ پیرانه سر این دولت پر ماه تو باد
هوش مصنوعی: سایه‌ی حقیقت، مانند خورشید، نظر تو را روشن کرده است و امیدوارم این دولت همیشه در اوج باشد، همان‌طور که ماه در شب می‌درخشد.
منبع جود و بزرگی کف بخشنده تست
مطلع نور الهی دل آگاه تو باد
هوش مصنوعی: بخشنده‌ بزرگ و نیکوکار تو هستی که منبع خیر و جود به حساب می‌آیی. همچنین، تو روشنایی الهی را در قلب خود داری و به دانش و آگاهی دست یافته‌ای.
فی المثل حاسدت ار چشمه خورشید بود
راست چون سایه اسیر حرس جاه تو باد
هوش مصنوعی: اگر حسادت تو مانند نور خورشید بود، پس همانند سایه‌ای است که به خاطر مقام و جاه تو گرفتار شده است.
ای ز قحف سر دشمن شده تیغت پرآب
طاس افلاک پر آواز عفاالله تو باد
هوش مصنوعی: ای که در کوره دشمنی، سخت بر دشمن می‌تازی و قدرتت همچون آبِ جوشیده‌ای بالاست، فراموشت نکنند و یاد شجاعتت باقی بماند.
چو زحل مایه ادبار بد اندیش تو گشت
مشتری دایه اقبال نکو خواه تو باد
هوش مصنوعی: زمانی که سیاره زحل سبب بدبختی و ناگواری تو شد، مشتری به عنوان شانس و اقبال خوب تو ایستاد.
هر کجا روی نهی چون فلک پیروزه
نجم پیروزی در کوکبه همراه تو باد
هوش مصنوعی: هر جا که بروی، همچون ستاره‌ای تابناک، همراه با موفقیت و پیروزی خواهی بود.