شمارهٔ ۱۷ - در مدح منتخب الملک حسن احمد گوید
ای در آبدار نهان کرده در شکر
وی مشک تابدار طرازیده بر قمر
بی آبدار در تو و تابدار مشک
آبی است در دو دیده و تابی است در جگر
آنی که نیست در همه گیتی چو تو نگار
وانی که نیست در همه عالم چو تو پسر
دردا که در غم تو چه دربار می ولیک
یارب که از رخ تو چه گل چینمی اگر
ای ماه اگر نداری برجان من ستیز
وی ترک اگر نبستی در خون من کمر
دل چون گذاشتم به تو بگذار جان من
دانم که در جناب تو باشیم سر به سر
ورنی من و فراق تو و عدل آن کزو
ایمن شده است آهوی ماده ز شیر نر
آن آسمان مکانت و آن آفتاب رأی
کز بندگان گزید ترا سایه خدای
دل بی غم تو جانا یکدم نمی زند
وان هم به حیلهای جهان هم نمی زند
پشتم ز گونه گونه غمانت خمیده شد
دردا که هیچ گونه غمت خم نمی زند
نی خور ز بهر دیدن روی تو هر شبی
صدره اگر نه بیش دلم کم نمی زند
یارب کجاست رونقی اندر همه جهان
کان را هوای عشق تو بر هم نمی زند
غم در دل پر آتش من ساکن و دلم
از غم پرستی آتش در غم نمی زند
ای بس هزار شربت خون کز غمت دلم
شبها همی فرو خورد و دم نمی زند
آخر یکی نگوئی که این غمزه ترا
دیده ز صدر خواجه عالم نمی زند
باد جفاش در زند آتش همی به جان
آب سخاش خاک بر آرد همی زکان
ای دشمنان گرفته ز تو در زبان مرا
چون دوستان نبوده به دل یک زمان مرا
غمهات را گرفته ام اندر میان جان
جانا از آن گرفته غمت در میان مرا
گر زعفران بخنده در آرد پس از چه رو
گرینده کرده گونه چون زعفران مرا
اکنون که در هوای تو جانا به باد شد
عمری که بد عزیز و گرامی چو جان مرا
گر غم خورم چه سود که از دولت غمت
قوتی نیوفتاد کنون این زیان مرا
زین گونه عشوه هاکه تو آغاز کرده ای
ترسم که از فراق تو نبود امان مرا
چندان کز این غزل به تخلص رسد سخن
اندر ثنای و مدحت صدر زمان مرا
فخر زمانه منتخب الملک خاص شاه
کاقبال را به جاه عریضش بود پناه
رادی که باشد از کرم آرایش ز من
دولت گرفته در کنف جاه او وطن
خاص خدایگان حسن احمد آنکه او
بگذشت در بزرگی از احمد حسن
حیران شود ز فکرت او آیت خرد
قاصر بود ز مدحت او غایت سخن
از روی ماه رایش یکسو کند کلف
وز پشت چرخ تیغش بیرون برد شکن
از چشم سر ببیند مجموع کاینات
وز چشم سر نبیند مانند خویشتن
موزون شمایلی که نسیم سپیده دم
چون شمتی ز شیمت او بود در چمن
شد بهر دیدنش همه روی شکوفه چشم
شد بهر مدحتش همه اندام گل دهن
صدری که روزگار بدو شادمانه شد
والا یگانه ای که عدوی دوگانه شد
ای آنکه روزگار ترا اختیار کرد
وز اختیار او همه خلق افتخار کرد
سرسبز شد بزرگی چون سرو تا خدای
دست ترا گشاده چو دست چنار کرد
آنی که باره عزم تو از گرد باد ساخت
وانی که تکیه حزم تو برکوهسار کرد
گوئی صدف ثنای ترا ورد خویش ساخت
گوئی که گل هوای ترا اختیار کرد
کاین همچون مادح تو در اندر دهان نهاد
وان همچو زایر تو زر اندر کنار کرد
تا قدر و همت تو رسیدند برفلک
گوئی خدای سعد فلک را چهار کرد
زان تا جهان خراب نگردد ز خشم تو
ذات ترا خدای چنین برد بار کرد
قدر تو ز ابتدا چو همی بر سما رسد
دانی که تا محل توزین پس کجا رسد
ای صدر اگر نه بر تو همی مهر دارمی
هرهفته یک دو بار گرانی بیارمی
ور ننگ خست شرکا نیستی مرا
در مدح تو جبین چو عطارد بخارمی
شبها به دست فکرت زین کلک چون شهاب
نام تو بر صحیفه گردون نگارمی
از بحر همت تو اگر بهره یابمی
چون ابر در جهان به سخن درببارمی
آنم که گر به شعر فرود آیدی سرم
از اوج جرم شعری سر برگذارمی
مردی چنین فتاده ام ارنه به دولتت
سرکش زمانه را بزنی هم ندارمی
ور نیستی ز راستی عدل شاملت
این راستی که گفتم هرگز نیارمی
منت خدای را که بیا راستی جهان
شد راست آن چنان که تو می خواستی جهان
دایم بنای دولت تو استوار باد
بر مرکب سعادت جاهت سوار باد
از کلک تو قرار گرفته است کارها
از شادی چو ابر کفت بی قرار باد
خصم تو گرچه روی بهی نیستش چو تو
باروی همچو آبی و دل همچو نار باد
از گلبن سعادت تو بدسگال را
بی بهره تا نماند در دیده خار باد
بد خواه از نسیم تو گرچه غنی بود
از اشک و روی گوهر و زر عیار باد
هر روز چون فزاید و شب زو گرفت کاست
بختت فزون همیشه چو روز بهار باد
یاری گر خلایق عالم توئی و بس
چندانکه عالم است ترا بخت یار باد
شمارهٔ ۱۶ - در مدح نجیب الملک پسر وی گوید: در ده می سوری که در سور گشادندشمارهٔ ۱۸ - در مدح خواجه قوام الدین ابونصر محمد گوید: امروز یکی خوش سخنی نزد من آمد
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای در آبدار نهان کرده در شکر
وی مشک تابدار طرازیده بر قمر
هوش مصنوعی: ای انسانی که در دل خود شیرینی و لذتی پنهان کردهای، تو همچون مشک خوشبو و دلربا هستی که در برابر زیبایی قمر جلوهگری میکنی.
بی آبدار در تو و تابدار مشک
آبی است در دو دیده و تابی است در جگر
هوش مصنوعی: آب تندی که در وجود تو نیست، شبیه مشک آبی است که در چشمانم وجود دارد و این حس تابی که در قلبم احساس میکنم.
آنی که نیست در همه گیتی چو تو نگار
وانی که نیست در همه عالم چو تو پسر
هوش مصنوعی: در میان همه موجودات در این دنیا، هیچ کس به زیبایی و جذابیت تو نیست و هیچ فردی در تمام عالم به خوبی تو نمیرسد.
دردا که در غم تو چه دربار می ولیک
یارب که از رخ تو چه گل چینمی اگر
هوش مصنوعی: ای کاش در غم تو نمینشستم، اما آه، چه کنم که از زیبایی چهرهات چیزی نمیچینم.
ای ماه اگر نداری برجان من ستیز
وی ترک اگر نبستی در خون من کمر
هوش مصنوعی: ای ماه، اگر با وجود زیباییات بر جان من آزار نمیزنی، پس ای معشوق، اگر دل مرا نمیشکنی و در خون من زخم نمیزنی، پس چه جایی در زندگی من داری؟
دل چون گذاشتم به تو بگذار جان من
دانم که در جناب تو باشیم سر به سر
هوش مصنوعی: وقتی که دل را به تو سپردم، جانم را نیز به تو میسپارم و مطمئن هستم که در کنار تو خواهیم بود.
ورنی من و فراق تو و عدل آن کزو
ایمن شده است آهوی ماده ز شیر نر
هوش مصنوعی: نه تنها من، بلکه دوری تو و انصاف آن که به خاطرش آهوی ماده از شیر نر در امان بوده است، به وضوح قابل احساس است.
آن آسمان مکانت و آن آفتاب رأی
کز بندگان گزید ترا سایه خدای
هوش مصنوعی: آسمان تو جایگاه توست و آن خورشید نظری که از میان بندگان، تو را انتخاب کرده است، سایهاش بر تو همچون سایه خداست.
دل بی غم تو جانا یکدم نمی زند
وان هم به حیلهای جهان هم نمی زند
هوش مصنوعی: دل بیغم تو عزیزم حتی یک لحظه آرام ندارد و حتی با تمام ترفندهای دنیا هم نمیتواند آرام شود.
پشتم ز گونه گونه غمانت خمیده شد
دردا که هیچ گونه غمت خم نمی زند
هوش مصنوعی: کمرم از دردها و غمهای تو خم شده است، افسوس که هیچ یک از غمهایت مرا تحت فشار قرار نمیدهد.
نی خور ز بهر دیدن روی تو هر شبی
صدره اگر نه بیش دلم کم نمی زند
هوش مصنوعی: هر شب به خاطر دیدن چهرهی تو نی میزنم، حتی اگر به طرز ظاهری نتیجهای نداشته باشد، اما دل من همچنان بیوقفه میتپد.
یارب کجاست رونقی اندر همه جهان
کان را هوای عشق تو بر هم نمی زند
هوش مصنوعی: خدایا، در سرتاسر جهان کجا چنین صفا و رونقی وجود دارد که عشق تو آن را تحت تأثیر قرار ندهد؟
غم در دل پر آتش من ساکن و دلم
از غم پرستی آتش در غم نمی زند
هوش مصنوعی: دلم پر از غم و دردی است که به شدت درونم شعله ور شده، اما این آتش نمیتواند شعلههایی درون آتش غم من ایجاد کند.
ای بس هزار شربت خون کز غمت دلم
شبها همی فرو خورد و دم نمی زند
هوش مصنوعی: ای دلنگران، به خاطر غم تو شبها هزاران بار از درد و ناراحتی مانند شربت تلخی مینوشم و حتی نمیتوانم یک کلمه هم بگویم.
آخر یکی نگوئی که این غمزه ترا
دیده ز صدر خواجه عالم نمی زند
هوش مصنوعی: هیچکس را پیدا نمیکنی که این چشمک تو را از جایگاه بلند و محترم عالم ببیند.
باد جفاش در زند آتش همی به جان
آب سخاش خاک بر آرد همی زکان
هوش مصنوعی: باد جفا به جان آتش میدمد و این دلیری آب را به خاک میزند.
ای دشمنان گرفته ز تو در زبان مرا
چون دوستان نبوده به دل یک زمان مرا
هوش مصنوعی: ای دشمنان، از شما به زبانم چیزی گفته میشود، اما در دل مانند دوستان هیچگاه به من نزدیکی ندارید.
غمهات را گرفته ام اندر میان جان
جانا از آن گرفته غمت در میان مرا
هوش مصنوعی: غمها و ناراحتیهای تو را در دل خودم نگهداشتهام، ای جانِ عزیزم؛ زیرا غم تو را در وجود خود احساس میکنم.
گر زعفران بخنده در آرد پس از چه رو
گرینده کرده گونه چون زعفران مرا
هوش مصنوعی: اگر زعفران بخندد، پس چرا گونهام مانند زعفران خوب از گریه رنگین شده است؟
اکنون که در هوای تو جانا به باد شد
عمری که بد عزیز و گرامی چو جان مرا
هوش مصنوعی: اکنون که به خاطر تو، ای عزیز، زندگی من به هدر رفت، تمام عمرم که برایم به اندازه جانم ارزش داشت، صرف شده است.
گر غم خورم چه سود که از دولت غمت
قوتی نیوفتاد کنون این زیان مرا
هوش مصنوعی: اگر من غم بخورم، چه فایدهای دارد؟ چون از درد و غمت هیچ نفعی به من نمیرسد. اکنون این ضرر فقط به من وارد شده است.
زین گونه عشوه هاکه تو آغاز کرده ای
ترسم که از فراق تو نبود امان مرا
هوش مصنوعی: عشوهها و نازهای تو که شروع کردهای مرا نگران کرده که مبادا از دوری تو آرامش را از دست بدهم.
چندان کز این غزل به تخلص رسد سخن
اندر ثنای و مدحت صدر زمان مرا
هوش مصنوعی: در این غزل، به گونهای از شعر و عبارات استفاده شده که به توصیف و ستایش از بهترین و برترین شخصیتها میپردازد و من نیز در این زمینه میخواهم نظر و قضاوت خود را بیان کنم.
فخر زمانه منتخب الملک خاص شاه
کاقبال را به جاه عریضش بود پناه
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به ویژگیهای برجسته فردی اشاره میکند که در زمان خود مورد احترام و ستایش قرار دارد. او به عنوان یک شخصیت ویژه و ممتاز در میان دیگران شناخته میشود و به دلیل مقام و منزلتش، به یک فرهنگ و اجتماع خاص تعلق دارد. در واقع، این فرد با وجود جایگاه بالایی که دارد، به نوعی پناهگاهی برای دیگران به حساب میآید.
رادی که باشد از کرم آرایش ز من
دولت گرفته در کنف جاه او وطن
هوش مصنوعی: اگر کسی از لطف و بزرگیاش به من کمک کند، ممکن است در سایهی قدرت و مقام او به راحتی زندگی کنم.
خاص خدایگان حسن احمد آنکه او
بگذشت در بزرگی از احمد حسن
هوش مصنوعی: این شخص ویژه و برجسته در زیبایی و کمال است، که از نظر عظمت و بزرگی فراتر از دیگران قرار دارد.
حیران شود ز فکرت او آیت خرد
قاصر بود ز مدحت او غایت سخن
هوش مصنوعی: آدمی وقتی به فکر او میافتد، دچار حیرت و شگفتی میشود؛ زیرا عقل و خردش از ستایش و توصیف او ناتوان است و نمیتواند به نهایت کلام دربارهاش برسد.
از روی ماه رایش یکسو کند کلف
وز پشت چرخ تیغش بیرون برد شکن
هوش مصنوعی: او با یک نگاه زیبایش، همه چیز را زیر و رو میکند و از پشت آسمان، شمشیرش را به سوی دشمن میکشد.
از چشم سر ببیند مجموع کاینات
وز چشم سر نبیند مانند خویشتن
هوش مصنوعی: انسان میتواند تمامی جهان را با چشم سر ببیند، اما نمیتواند خود را به همان شکل ببیند و درک کند.
موزون شمایلی که نسیم سپیده دم
چون شمتی ز شیمت او بود در چمن
هوش مصنوعی: شکل زیبا و موزون تو، همچون نسیمی در ساعات اولیه صبح، در میان چمنها مورد توجه قرار میگیرد.
شد بهر دیدنش همه روی شکوفه چشم
شد بهر مدحتش همه اندام گل دهن
هوش مصنوعی: به خاطر ملاقات با او، همه زیباییها به چشمانم میآید و هر بار که از او تعریف میکنم، انگار تمام اعضای بدنم به گل تبدیل میشوند.
صدری که روزگار بدو شادمانه شد
والا یگانه ای که عدوی دوگانه شد
هوش مصنوعی: سربزی که زندگی به او خوشحال بود، تنها و بینظیری که دشمنی دوگانه پیدا کرد.
ای آنکه روزگار ترا اختیار کرد
وز اختیار او همه خلق افتخار کرد
هوش مصنوعی: ای کسی که سرنوشت تو را انتخاب کرده و از انتخاب تو تمام موجودات به خود میبالند.
سرسبز شد بزرگی چون سرو تا خدای
دست ترا گشاده چو دست چنار کرد
هوش مصنوعی: بزرگی و عظمت مانند درخت سرو، سرسبز و با شکوه شد، تا اینکه خداوند دست تو را با مهربانی چون دست درخت چنار گشوده است.
آنی که باره عزم تو از گرد باد ساخت
وانی که تکیه حزم تو برکوهسار کرد
هوش مصنوعی: در لحظهای که اراده و تصمیم تو مانند گردباد به حرکت درآمد و در زمانی که استقامت و احتیاط تو به استحکام کوهها تبدیل شد، نتایج فوقالعادهای بهدست آمده است.
گوئی صدف ثنای ترا ورد خویش ساخت
گوئی که گل هوای ترا اختیار کرد
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که گویا صدف برای تو اشعاری ساخته و تو را ستایش کرده است، و گویی گل نیز خواسته تو را انتخاب کرده و برگزیده است.
کاین همچون مادح تو در اندر دهان نهاد
وان همچو زایر تو زر اندر کنار کرد
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که تو مانند ستایشی که در دهان داشتهای، به دیگران سخنهای زیبا میگویی و همچنین مانند زائری که طلای خود را در کنار میگذارد، ارزشهای خود را در کنار دیگران قرار میدهی.
تا قدر و همت تو رسیدند برفلک
گوئی خدای سعد فلک را چهار کرد
هوش مصنوعی: زمانی که ارزش و اراده تو به اوج خود رسید، گویا خداوند سعادت را به چهار قسمت تقسیم کرد.
زان تا جهان خراب نگردد ز خشم تو
ذات ترا خدای چنین برد بار کرد
هوش مصنوعی: برای آنکه جهان به خاطر خشم تو ویران نشود، خداوند چنین مقام و بار سنگینی به تو داده است.
قدر تو ز ابتدا چو همی بر سما رسد
دانی که تا محل توزین پس کجا رسد
هوش مصنوعی: قدر و ارزش تو از همان ابتدا مشخص است؛ وقتی که تو به اوج آسمانها میرسی، میدانی که پس از آن جایگاه تو کجا خواهد بود.
ای صدر اگر نه بر تو همی مهر دارمی
هرهفته یک دو بار گرانی بیارمی
هوش مصنوعی: ای صدر، اگر من به تو عشق و محبت نداشته باشم، هر هفته یک یا دو بار نشانههایی از سنگینی و سختی در زندگیام را حس میکنم.
ور ننگ خست شرکا نیستی مرا
در مدح تو جبین چو عطارد بخارمی
هوش مصنوعی: اگر تو هم شرمندهی خساست و تنبلی نیستی، من در ستایش تو مانند عطارد درخشانی دارم.
شبها به دست فکرت زین کلک چون شهاب
نام تو بر صحیفه گردون نگارمی
هوش مصنوعی: در شبها، با فکر خود به مانند شهابی، نام تو را بر آسمان مینویسم و تجلی میبخشم.
از بحر همت تو اگر بهره یابمی
چون ابر در جهان به سخن درببارمی
هوش مصنوعی: اگر از تلاش و همت تو بهرهمند شوم، مانند ابرها در جهان، به وفور سخن میگویم و ابراز وجود میکنم.
آنم که گر به شعر فرود آیدی سرم
از اوج جرم شعری سر برگذارمی
هوش مصنوعی: من آن کسی هستم که اگر به شعر وارد شوی، سرم را از اوج گناه شعر پایین میآورم و به آن توجه میکنم.
مردی چنین فتاده ام ارنه به دولتت
سرکش زمانه را بزنی هم ندارمی
هوش مصنوعی: من در وضعیتی دشوار و ضعیف قرار دارم، حتی اگر تو قدرتی داشته باشی که بتوانی بر زمانه و ناملایمات مسلط شوی، من چنین توانایی را ندارم.
ور نیستی ز راستی عدل شاملت
این راستی که گفتم هرگز نیارمی
هوش مصنوعی: اگر از حقیقت خارج باشی، عدل و انصاف شامل حال تو نخواهد شد. این حقیقتی است که میگویم و هیچ وقت توانایی انکار آن را نخواهی داشت.
منت خدای را که بیا راستی جهان
شد راست آن چنان که تو می خواستی جهان
هوش مصنوعی: شکر خدا را که دنیا بر اساس حقیقت و انصاف شکل گرفت، به طوری که تو آرزو داشتی.
دایم بنای دولت تو استوار باد
بر مرکب سعادت جاهت سوار باد
هوش مصنوعی: همیشه پایههای حکومت تو پایدار باشد و تو بر مرکب خوشبختی سوار باشی.
از کلک تو قرار گرفته است کارها
از شادی چو ابر کفت بی قرار باد
هوش مصنوعی: کارها تحت تأثیر هنرت قرار گرفته و مانند شادی که ابر را به حرکت درمیآورد، همواره پر از اضطراب و بیقراری است.
خصم تو گرچه روی بهی نیستش چو تو
باروی همچو آبی و دل همچو نار باد
هوش مصنوعی: اگرچه دشمن تو ظاهری زیبا ندارد، اما تو همچون آب آرام و دل تو مثل آتش شعلهور است.
از گلبن سعادت تو بدسگال را
بی بهره تا نماند در دیده خار باد
هوش مصنوعی: از باغ خوشبختی تو کسی که بدخواه و بداندیش است نباید بهرهای داشته باشد، تا در چشمانت چیزی ناپسند و زشت باقی نماند.
بد خواه از نسیم تو گرچه غنی بود
از اشک و روی گوهر و زر عیار باد
هوش مصنوعی: هرچند بدخواهان از نسیم محبت تو بینیاز به اشک و زینتهای گرانبها هستند، اما زیبایی و نور تو میتواند بر دلهایشان تأثیر بگذارد.
هر روز چون فزاید و شب زو گرفت کاست
بختت فزون همیشه چو روز بهار باد
هوش مصنوعی: هر روز که به روزها افزوده میشود و شبها کم میشوند، بدان که خوشبختی تو همیشه مانند روزهای بهار افزایش خواهد یافت.
یاری گر خلایق عالم توئی و بس
چندانکه عالم است ترا بخت یار باد
هوش مصنوعی: تو یاری دهندهای برای همه انسانها هستی و هیچ کس جز تو نیست. امیدوارم که شانس و سرنوشت، همیشه در کنار تو باشد.