گنجور

شمارهٔ ۱۲ - درمدح همو گوید

دست دل پای یار می گیرد
دامن آن نگار می گیرد
زار زارت چو می پذیرد غم
تنگ تنگش کنار می گیرد
تا چو گل دارد او که جان مرا
هر زمان خارخار می گیرد
بده انگشت اگر چراغ کنم
خود یکی درشمار می گیرد
لیک هر ساعتی ز بی سنگی
در من خاکسار می گیرد
شد قرار از من و هنوز اکنون
ملک حسنش قرار می گیرد
در دل من چو خواجه اندر ملک
مرکز استوار می گیرد
خاصه شاه و خواجه زاده من
گل باغ هنر حسین حسن
ای سراسر ز لطف جان گشته
فتنه آخرالزمان گشته
پیش روی تو آرزو مرده
سر به پای تو آسمان گشته
ماه در ظل تو برآسوده
آب در جوی تو روان گشته
مانده در پای بند زلف و رخت
این دل و دیده جهان گشته
در فراق تو در دل سنگم
جان بی وزن هم گران گشته
صفت گلستان رخسارت
چون کند بلبل زبان گشته
از تو چون دولت نجیب الملک
چرخ کهنه ز سر جوان گشته
خاصه شاه و خواجه زاده من
گل باغ هنر حسین حسن
آنکه باشد همه به جای پدر
جان نخواهد مگر برای پدر
پای تا برسر زمانه نهد
تاج سرکرده خاک پای پدر
باز دولت شکار شد چو گرفت
سایه درسایه همای پدر
نفسی برنیاورد هرگز
جز به فرمان و در هوای پدر
گر چو زر گشت کار او چه عجب
کیمیاگر بود رضای پدر
در همه ملک پادشاه جز او
کیست دلبند و دلگشای پدر
پسرانی نه بیندی چون خود
نیک در دولت و بقای پدر
خاصه شاه و خواجه زاده من
گل باغ هنر حسین حسن
شعله عزم او شهاب افتاد
قطره جود او سحاب افتاد
ذات صاحب چو بحر پاک آمد
گوهرش رشک در ناب افتاد
او چو پیش پدر شد از خجلی
ماه در روی آفتاب افتاد
آتش دوستیش در دل خلق
شعله زد مگر بر آب افتاد
زان چنان گل چنین گلاب الحق
نیک در خورد و بس صواب افتاد
بختشان درکشید ناخوش و خوش
مملکت در گل و گلاب افتاد
خاصه شاه و خواجه زاده من
گل باغ هنر حسین حسن
روی اقبال هر دو میمون باد
همه ایامشان همایون باد
طایری کز سعادت ایشان
خلق را مژده باد و میمون باد
قدرشان هم عنان عیسی گشت
خصمشان همرکاب قارون باد
هر زمان جاه آن دو روز افزون
همچو روز بهار افزون باد
در ایشان کز آب معدود است
در سخا نثر باد و موزون باد
طالع آن و قدر این تا حشر
گوهر حلقهای گردون باد

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دست دل پای یار می گیرد
دامن آن نگار می گیرد
هوش مصنوعی: دل به یار خود می‌سازد و از محبت او به دامن آن معشوقه چنگ می‌زند.
زار زارت چو می پذیرد غم
تنگ تنگش کنار می گیرد
هوش مصنوعی: وقتی غم عمیق و سنگینی به سراغت می‌آید، انگار تنگ و دشوار در آغوشش می‌گیری و با آن می‌سازی.
تا چو گل دارد او که جان مرا
هر زمان خارخار می گیرد
هوش مصنوعی: او همچون گلی است که هر زمان با احساساتش بر جان من تأثیر می‌گذارد و باعث می‌شود که درد و رنج را حس کنم.
بده انگشت اگر چراغ کنم
خود یکی درشمار می گیرد
هوش مصنوعی: اگر دستت را در دستم بگذاری، به طوری که نور را روشن کنم، خودم هم یکی از آن‌ها خواهم بود.
لیک هر ساعتی ز بی سنگی
در من خاکسار می گیرد
هوش مصنوعی: هر لحظه‌ای که بی‌دلی و بی‌توجهی بر من غلبه می‌کند، مرا به خاک می‌کشاند و متواضع‌تر می‌کند.
شد قرار از من و هنوز اکنون
ملک حسنش قرار می گیرد
هوش مصنوعی: در اینجا به نوعی احساس رضایت و آرامش از وجود معشوق بیان می‌شود. وقتی می‌گوید که قرار از من و هنوز، به این معناست که عشق و دوستی او زنده و پایدار است، و ملک حسن او همچنان برایش آرامش و سکون به ارمغان می‌آورد. به طور کلی، این بیان نشان‌دهنده عمق احساسات و وابستگی عاطفی به محبوب است.
در دل من چو خواجه اندر ملک
مرکز استوار می گیرد
هوش مصنوعی: در دل من مانند خواجه‌ای که در مرکز خود دارای قدرت و ثبات است، جایی محکم و استوار دارد.
خاصه شاه و خواجه زاده من
گل باغ هنر حسین حسن
هوش مصنوعی: این بیت به تمجید و ستایش از هنرمندی و زیبایی‌های هنری اشاره دارد و به ویژه بر ویژگی‌های ویژه و برجسته‌ای که شاه و فرزندانش در این زمینه دارند، تأکید می‌کند. در واقع، نویسنده به نوعی از برتری و ارزشمند بودن هنر خوب سخن می‌گوید که در وجود این افراد نمایان است.
ای سراسر ز لطف جان گشته
فتنه آخرالزمان گشته
هوش مصنوعی: ای کسی که به خاطر لطف و محبت تو، همه چیز دچار آشفتگی و بلوا شده و به آخرالزمان نزدیک شده است.
پیش روی تو آرزو مرده
سر به پای تو آسمان گشته
هوش مصنوعی: آرزوهای تو در برابر چشمانت پژمرده شده‌اند و آسمان به خاطر تو به زمین زانو زده است.
ماه در ظل تو برآسوده
آب در جوی تو روان گشته
هوش مصنوعی: ماه در سایه‌ی تو آرام گرفته و آب در جوی تو به نرمی جریان یافته است.
مانده در پای بند زلف و رخت
این دل و دیده جهان گشته
هوش مصنوعی: عشق و زیبایی تو باعث شده است که دل و چشمانم در انتظار تو بمانند و جهان را فراموش کرده‌اند.
در فراق تو در دل سنگم
جان بی وزن هم گران گشته
هوش مصنوعی: در دوری تو، قلبم به شدت سنگین شده، حتی جان بی‌وزن من هم در این حالت احساس سنگینی می‌کند.
صفت گلستان رخسارت
چون کند بلبل زبان گشته
هوش مصنوعی: زیبایی چهره‌ات به قدری است که بلبل نیز به خاطر آن زبان در کامش خشک شده و نمی‌تواند صحبت کند.
از تو چون دولت نجیب الملک
چرخ کهنه ز سر جوان گشته
هوش مصنوعی: چرخ زندگی به مانند سلطنت تو، کهن و فرتوت شده و از جوانی دورافتاده است.
خاصه شاه و خواجه زاده من
گل باغ هنر حسین حسن
هوش مصنوعی: به‌ویژه شاه و فرزندان شایسته‌ام، گل‌های باغ هنر حسین و حسن هستند.
آنکه باشد همه به جای پدر
جان نخواهد مگر برای پدر
هوش مصنوعی: کسی که تمام کارها را به جای پدر انجام می‌دهد، جان خود را فدای پدر نمی‌کند مگر برای او.
پای تا برسر زمانه نهد
تاج سرکرده خاک پای پدر
هوش مصنوعی: زمانه به کسی که در قدرت است و مقام بالایی دارد، احترام می‌گذارد و او را مثل تاج سر خود می‌داند، در حالی که در زیر این مقام، پای پدران و نسل‌های گذشته قرار دارد.
باز دولت شکار شد چو گرفت
سایه درسایه همای پدر
هوش مصنوعی: پرنده‌ای دوباره به خوش‌شانسی دست یافت، وقتی که سایه‌ی پدرش را در کنار خود حس کرد.
نفسی برنیاورد هرگز
جز به فرمان و در هوای پدر
هوش مصنوعی: نفس من هیچ‌گاه آزادانه عمل نکرد و همیشه تحت تأثیر خواسته‌ها و آرزوهای پدرم بود.
گر چو زر گشت کار او چه عجب
کیمیاگر بود رضای پدر
هوش مصنوعی: اگر او مانند طلا شود، چه جای تعجبی دارد که پدرش کیمیاگر باشد.
در همه ملک پادشاه جز او
کیست دلبند و دلگشای پدر
هوش مصنوعی: در تمام سرزمین، کسی جز او نیست که بتواند دل پدر را شاد کند و مورد محبت او قرار گیرد.
پسرانی نه بیندی چون خود
نیک در دولت و بقای پدر
هوش مصنوعی: پسرانی را نبینی که مانند خودت در خوشبختی و دوام پدرشان باشند.
خاصه شاه و خواجه زاده من
گل باغ هنر حسین حسن
هوش مصنوعی: به طور خاص، شاه و فرزندان noble من، گل‌های باغ هنر حسین و حسن هستند.
شعله عزم او شهاب افتاد
قطره جود او سحاب افتاد
هوش مصنوعی: عزم و اراده او مانند شهابی روشن و درخشان است و بخشش و generosity او چون ابری بزرگ است که باران می‌بارد.
ذات صاحب چو بحر پاک آمد
گوهرش رشک در ناب افتاد
هوش مصنوعی: وجود شخص برجسته مانند دریا است که پاکی و عظمت او باعث می‌شود که زیبایی و ارزشش بر دیگران تاثیر بگذارد و موجب حسادت آنها شود.
او چو پیش پدر شد از خجلی
ماه در روی آفتاب افتاد
هوش مصنوعی: وقتی او در حضور پدرش قرار گرفت، از شدت خجالت مانند ماهی که در برابر تابش آفتاب قرار بگیرد، به شدت تحت تأثیر قرار گرفت و به نوعی محو شد.
آتش دوستیش در دل خلق
شعله زد مگر بر آب افتاد
هوش مصنوعی: دوستی او در دل مردم همچون آتش پرشوری است که روشن شده، اما به‌سان آبی که بر آن بریزند، خاموش شده است.
زان چنان گل چنین گلاب الحق
نیک در خورد و بس صواب افتاد
هوش مصنوعی: از آن گل، گلابی به دست آمده است که حقیقتاً خوشبو و مناسب است و فقط همین درست و صحیح است.
بختشان درکشید ناخوش و خوش
مملکت در گل و گلاب افتاد
هوش مصنوعی: سرنوشت آن‌ها به سمت ناخوشی رفت و سرزمینشان در وضعیتی میان شادی و غم قرار گرفت.
خاصه شاه و خواجه زاده من
گل باغ هنر حسین حسن
هوش مصنوعی: به ویژه شاه و فرزندان بزرگوار من، گل‌های باغ هنر حسین و حسن هستند.
روی اقبال هر دو میمون باد
همه ایامشان همایون باد
هوش مصنوعی: هر دو نفر در زندگی‌شان خوشبخت و سعادتمند باشند و روزهایشان پر از شادی و خوشی باشد.
طایری کز سعادت ایشان
خلق را مژده باد و میمون باد
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که به خاطر خوشبختی آن‌ها برای مردم نوید می‌آورد و خوشحالی به ارمغان می‌آورد.
قدرشان هم عنان عیسی گشت
خصمشان همرکاب قارون باد
هوش مصنوعی: قدرت و مقام آن‌ها به اندازه‌ای است که دشمنانشان مانند عیسی مشهور و عزیز و هم‌پیمانشان مثل قارون ثروتمند و مغرور شدند.
هر زمان جاه آن دو روز افزون
همچو روز بهار افزون باد
هوش مصنوعی: هر لحظه، مقام و جایگاه آن دو باید همچون روزهای بهاری که روز به روز افزایش می‌یابد، بیشتر و بیشتر شود.
در ایشان کز آب معدود است
در سخا نثر باد و موزون باد
هوش مصنوعی: در بین آن‌ها که بسیار کم هستند، سخاوت و سخن زیبا به وفور یافت می‌شود.
طالع آن و قدر این تا حشر
گوهر حلقهای گردون باد
هوش مصنوعی: قسمت و سرنوشت آن تا روز قیامت، مانند جواهر یک حلقه در آسمان باشد.