گنجور

شمارهٔ ۵

شعرم چو گشت معجزه و سحر از او بکاست
گفتند همگنان تو کلیمی و این عصاست
بر بحر دست خواجه زدم خشک رود شد
گفتم بلی نشان عصا این بود عصاست
بار دگر چو بر دل سنگین او زدم
نگشاد چشمه ها و نیامد قیاس راست
جوی کفش که بحر عطا بود خشک شد
لیک از دلش که سنگ سیه بود نم نخاست

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شعرم چو گشت معجزه و سحر از او بکاست
گفتند همگنان تو کلیمی و این عصاست
هوش مصنوعی: شعر من به اندازه‌ای جادو و معجزه‌آسا شده که دیگر نیازی به تظاهر ندارد. دیگران می‌گویند تو مانند یک یهودی هستی و این شعر تو یک نوع سحر و جادو به شمار می‌آید.
بر بحر دست خواجه زدم خشک رود شد
گفتم بلی نشان عصا این بود عصاست
هوش مصنوعی: من در کنار دریا به خواجه دستی زدم و خشک شدن رود را دیدم. گفتم آری، این هم نشانی از عصا است که نشان می‌دهد که آن عصاست.
بار دگر چو بر دل سنگین او زدم
نگشاد چشمه ها و نیامد قیاس راست
هوش مصنوعی: دوباره که به دل او فشار آوردم، چشمه‌ها باز نشد و نتیجه‌ای درست به دست نیامد.
جوی کفش که بحر عطا بود خشک شد
لیک از دلش که سنگ سیه بود نم نخاست
هوش مصنوعی: جوی که پر از نعمت‌ها و خوبی‌ها بود، اکنون خشک شده است، اما دل سنگی و سیاه او همچنان از محبت و احساسات نرم نمی‌شود.