شمارهٔ ۳۹ - در صفت خیمه گوید
ای قبه معلق چرخ دگر شدی
زان تا به اوج چشمه خورشید بر شدی
قائم به محوری نه عجب گر طنابهات
آمد شهاب وار که چرخ دگر شدی
دردم که جمله چو آتش بود سموم
گوئی گریز گاه نسیم سحر شدی
مانی با بر روز مطر از طنابها
بندی بسی طویله لؤلؤ چو بر شدی
هستی سیه سپید بسان همای از آنک
تا سایه گسترانی و گسترده تر شدی
هر روز اگر برآئی از منزلی سزد
زیرا که تو بدوز ضیا چون قمر شدی
با لون و شکل کوه بلوری از این سبب
چون کوه پیش خاص ملک با کمر شدی
تا ساخت از تو مرکز خویش آفتاب ملک
الحق بسی ز خرگه مه خوبتر شدی
هستی تو ایستاده به یک پای پیش او
زان بر سرای پرده سیاره بر شدی
شمارهٔ ۳۸ - در جواب تاج الدین محمد سفری گفت بر بدیهه: ایکه از خاک پای همت خویششمارهٔ ۴۰: اگر زودم نگارا درنیابی
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.