شمارهٔ ۳۴ - درصفت بارگاه گوید
مشرق خورشید عدل است این همایون بارگاه
ملک و دین را تا ابد در ظل او بادا پناه
کوس ملت زد چو زد انصاف در صحنش حکم
جفت دولت شد چو کرد اقبال در طاقش نگاه
هم نشیب مرکزش را فرق قارون تکیه جای
هم فراز کنگره اش را پای عیسی تکیه گاه
شاه را دولتست و مردم چشم پری
چون سلاطین از مژه رو بد همی آن بارگاه
شاه و لشکر را چو دیدی در دلت آمد که کرد
عکس یک خورشید روشن صد هزاران جرم ماه
حجت میدان و زین و خلعت تاج و کلاه
دولت چترو کلاه و حجت دیهیم و گاه
آفتاب ملک و ملت آسمان داد و دین
خسرو خسرو نسب برهان حق بهرام شاه
اندرین کعبه که از ایوان کسری برتر است
آن چنان بادا که هم در دولت جاوید شاه
اختران را خدمتی بینند و مه را پیش رو
چرخ را سیمین کمر خورشید را زرین کلاه
شمارهٔ ۳۳ - این قطعه را از روی بترجمه خواست: دوستان را من زره پنداشتم بودند همشمارهٔ ۳۵: چون مرا نیست از فلک بهره
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.