شمارهٔ ۳ - در حق آنکه باوی منازعتی داشت گوید
داناست روزگار از او نیستم خجل
کز کان روزگار چو من گوهری نخاست
گفتی بگویم آنچه جزای و سزای تست
از کس مترس و هیچ محابا مکن رواست
هر چه افتدت بگوی که لؤلؤ نهاده ام
نثری که بد دروغ تر از نظم نیک و راست
شمارهٔ ۲: هرکه شعر بلند من خواندشمارهٔ ۴ - در مدح خواجه مخلص الدین از سرخس به نشابور فرستاد: دل من از فراق خواجه مخلص
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
داناست روزگار از او نیستم خجل
کز کان روزگار چو من گوهری نخاست
هوش مصنوعی: زمانه به خوبی از او آگاه است و من از آن شرمنده نیستم، زیرا مثل من در این دوران جواهر کمیاب است.
گفتی بگویم آنچه جزای و سزای تست
از کس مترس و هیچ محابا مکن رواست
هوش مصنوعی: به من گفتی که آنچه را که جزای کارهایت است بگویم، از هیچ کس نترس و هیچ نگرانی به دل راه نده، این کاملاً درست و پسندیده است.
هر چه افتدت بگوی که لؤلؤ نهاده ام
نثری که بد دروغ تر از نظم نیک و راست
هوش مصنوعی: هر چیزی که اتفاق میافتد، بگو من مرواریدی زیبا گذاشتهام، نثری که دروغش بدتر از نظم خوب و راست است.