گنجور

شمارهٔ ۶۶

چون شمع روز روشن از ایوان آسمان
ناگه در اوفتاد به دریای قیروان
دوش زمین و فرق هوا را ز قیر و مشک
بهر سپهر کوژ ردا کرد و طیلسان
آورد پای مهر چو در دامن زمین
بگرفت دست ماه گریبان آسمان
بر طارم فلک چو شه زنگ شد مکین
در خاک تیره شد ملک روم را مکان
گردون چو تاج کسری بر معجزات حسن
از در و لعل چتر سکندر برون شان
تا همچو شکل چرخ زمرد به پیش چشم
بر روی او فشاند همه گنج شایگان
زهره چو گوی سیمین بر چرخ دوربین
دنبال برج عقرب مانند صولجان
بر جیس چون شمامه کافور پر عبیر
کیوان چو در بنفشه ستان برگ ارغوان
بهرام تافت از فلک پنجمی همی
چونانکه دیده سرخ کند شرزه هر زمان
پروین به وقت آنکه گران تر کنی رکاب
جوزا چو گاه آنکه سبکتر کنی عنان
گردان بنات نعش چو مرغی که سرنگون
ناگه به سوی آبخور آید ز آشیان
دیو از شاب گشته گریزان بدان مثال
چون خصم منهزم ز سنان خدایگان
اندر شبی چنین که غضنفر شدی ذلیل
واندر شبی چنین که دلاور شدی جبان
من روی سوی راه نهادم به فال نیک
امید خود بریده ز پیوند و خانمان
راهی چنانکه آید از او جسم را خلل
راهی چنانکه باشد از او روح را زیان
رنگش بسان گژدم و سنگش بسان مار
زین طبع را عقوبت و زان عقل را فغان
در آب او سمک نرود جز به سلسله
بر کوه او ملک نرود جز به نردبان
هر چند ریگ و سنگ و که و غار او نمود
رنج دل و بلای تن و آفت روان
زو در دلم نبود خطر زانکه همچو حرز
راندم همی ثنای خداوند بر زبان
خسرو بهاء دولت و دین شاه بن حسن
کاقبال هست بسته به فرمان او میان
قطب جلال شاه معظم که روزگار
بر حسب قدر و همت او باد پاسبان
گردون به هفت کوکب و گیتی به چار طبع
یک تن نپرورید قرینش به صد قران
تیرش به گاه خشم چو پرید سوی خصم
کلکش به گاه مهر چو جنبید بر بنان
شاهان همی روند سوی او پی گهر
مرغان همی پرند ز اندیشه اش ستان
حسبی است بنده را به اجازت بیان کند
هر چند قاصر است خود از شرح آن بیان
من بنده تا ز خدمت محروم مانده ام
گوئی ز من نمانده به جز مدح تو نشان
ممکن بود ز بس که برم نام مدحتت
کاندر نمازم آید یاد تو بر زبان
دردا که تا گرانی بردم ز درگهت
بر من بدین سبب دل اقبال شد گران
از حرص زاد و بود به تن مرده ام چنین
ای کاشکی نزادی هرگز نبودی آن
در جمله ممکن است چه ممکن که واجب است
گر قصه کرده ام سر مقصود من بخوان
از بس که بنده روز در این آرزو بود
تا سازدش بدرگه عالی ملک مکان
خود را به خواب بیند پیش تو هر شبی
بگشاده لب به مدح و کمر بسته بر میان
پوشیده هم نباشد بر رای روشنت
فهرست این قصیده که در دل بود نهان
این بنده ای که هست به مدح تو مفتخر
وین چارکی که هست به مهر تو شادمان
عمریست تا ز مدحت تو هست بر کنار
قرنی است تا ز خدمت تو هست برکران
نی کس بگویدش که کجا رفت این غریب
نی کس بگویدش که کجا شد خود این جوان

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون شمع روز روشن از ایوان آسمان
ناگه در اوفتاد به دریای قیروان
هوش مصنوعی: در روز روشن، مانند شمعی که در برابر نور آفتاب تیره و بی‌اثر می‌شود، ناگهان از آسمان به دریای قیروان سقوط کرد.
دوش زمین و فرق هوا را ز قیر و مشک
بهر سپهر کوژ ردا کرد و طیلسان
هوش مصنوعی: دیشب، زمین و آسمان را با قیر و مشک پوششی زیبا فراهم کرد و آنها را مثل ردا و لباس برچید.
آورد پای مهر چو در دامن زمین
بگرفت دست ماه گریبان آسمان
هوش مصنوعی: زمانی که مهر (خورشید) بر زمین نشسته است، دست ماه (قمر) را در حالتی می‌گیرد که به آسمان وابسته می‌شود.
بر طارم فلک چو شه زنگ شد مکین
در خاک تیره شد ملک روم را مکان
هوش مصنوعی: وقتی که ملک و شاه در آسمان به زوال و زنگ‌زدگی دچار می‌شوند، سرزمین روم نیز به همین حال در داخل خاک تیره و تار می‌گردد.
گردون چو تاج کسری بر معجزات حسن
از در و لعل چتر سکندر برون شان
هوش مصنوعی: آسمان مانند تاج کسری، به زیبایی‌های شگفت‌انگیز حسن می‌بالد و چتر سکندر از در و لعل برون می‌آید.
تا همچو شکل چرخ زمرد به پیش چشم
بر روی او فشاند همه گنج شایگان
هوش مصنوعی: به گونه‌ای که مانند شکل چرخ سبز زمرد در برابر چشمانش، همه‌ی گنج‌های ارزشمند را بر روی او بریزد.
زهره چو گوی سیمین بر چرخ دوربین
دنبال برج عقرب مانند صولجان
هوش مصنوعی: زهره مانند یک گوی نقره‌ای در آسمان می‌درخشد و مسیرش در دورانی شبیه به تعقیب ستاره‌های دیگر است، به طوریکه به برج عقرب شباهت دارد و چگونگی حرکتش جلب توجه می‌کند.
بر جیس چون شمامه کافور پر عبیر
کیوان چو در بنفشه ستان برگ ارغوان
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیبایی و عطر عالی گل‌ها اشاره دارد. او تشبیهی از جیس (نوعی گل) به شمامه (گلی خوشبو) می‌کند و کافور را به عنوان نمادی از عطر و خوشبویی یاد می‌کند. همچنین، کیوان (سیاره زحل) به شکلی زیبا در میان گل بنفشه و برگ‌های ارغوانی توصیف شده است. به طور کلی، شاعر به زیبایی طبیعت و عطر دلپذیر آن پرداخته و گلی را توصیف می‌کند که در کنار دیگر گل‌ها و زیبایی‌های عالم خود را نشان می‌دهد.
بهرام تافت از فلک پنجمی همی
چونانکه دیده سرخ کند شرزه هر زمان
هوش مصنوعی: بهرام از آسمان پنجم می‌درخشد، مانند آنکه هر لحظه چشم سرخش را می‌سوزاند.
پروین به وقت آنکه گران تر کنی رکاب
جوزا چو گاه آنکه سبکتر کنی عنان
هوش مصنوعی: در لحظاتی که بر سرعت خود می‌افزایی و شتاب بیشتری می‌گیری، همانند زمانی که قدرت شتاب را کاهش می‌دهی و کنترل بیشتری بر حرکت خود داری، باید توجه کنی که چه میزان از انرژی و تلاش خود را صرف می‌کنی.
گردان بنات نعش چو مرغی که سرنگون
ناگه به سوی آبخور آید ز آشیان
هوش مصنوعی: دختران نعش مانند پرنده‌ای هستند که ناگهان به سوی منبع آب می‌آید و از آشیانه خود پایین می‌افتد.
دیو از شاب گشته گریزان بدان مثال
چون خصم منهزم ز سنان خدایگان
هوش مصنوعی: دیو از شاب (مرد شجاع و دلیر) فراری شده است، مانند کسی که در میدان نبرد از تیر خداوندی می‌هراسد و عقب‌نشینی می‌کند.
اندر شبی چنین که غضنفر شدی ذلیل
واندر شبی چنین که دلاور شدی جبان
هوش مصنوعی: در شبی که تو مانند شیر شدی و ذلیل گشتی و در شبی که دلاور بودی، ترسوی شدی.
من روی سوی راه نهادم به فال نیک
امید خود بریده ز پیوند و خانمان
هوش مصنوعی: من به راهی جدید روی آوردم و با امید به آینده، ارتباطات و زندگی قبلی‌ام را کنار گذاشته‌ام.
راهی چنانکه آید از او جسم را خلل
راهی چنانکه باشد از او روح را زیان
هوش مصنوعی: مسیر و راهی وجود دارد که اگر جسم از آن بگذرد، به آن آسیب می‌رسد. همچنین راه و مسیری هست که اگر روح در آن برود، دچار زیان می‌شود.
رنگش بسان گژدم و سنگش بسان مار
زین طبع را عقوبت و زان عقل را فغان
هوش مصنوعی: رنگ او همچون عقرب و سختی‌اش مانند سنگ است. این ویژگی‌ها به عذاب و دردسر ناشی از طبع او می‌انجامد و از عقل سرچشمه می‌گیرد که در این شرایط ناله و افسوس برمی‌خیزد.
در آب او سمک نرود جز به سلسله
بر کوه او ملک نرود جز به نردبان
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که در آب، ماهی نمی‌تواند به راحتی حرکت کند مگر اینکه به زنجیری متصل باشد. همچنین در مورد کوه، هیچ‌چیزی نمی‌تواند بالا برود مگر این‌که از نردبانی استفاده کند. به عبارت دیگر، همه چیز برای حرکت و پیشرفت نیاز به ابزاری یا وسیله‌ای دارد.
هر چند ریگ و سنگ و که و غار او نمود
رنج دل و بلای تن و آفت روان
هوش مصنوعی: با اینکه در پیاده‌روی و گردش، سنگ و ریگ و غار وجود دارند، اما این‌ها باعث اذیت دل و درد جسم و مشکلات روحی می‌شوند.
زو در دلم نبود خطر زانکه همچو حرز
راندم همی ثنای خداوند بر زبان
هوش مصنوعی: در دل من هیچ ترسی نیست، زیرا مثل یک محافظ به ذکر و ستایش خداوند بر زبان مشغولم.
خسرو بهاء دولت و دین شاه بن حسن
کاقبال هست بسته به فرمان او میان
هوش مصنوعی: خسرو، بهاء دولت و دین شاه بن حسن، به آرامی و به واسطه قدرت و اراده او در حال زندگی است.
قطب جلال شاه معظم که روزگار
بر حسب قدر و همت او باد پاسبان
هوش مصنوعی: شاه بزرگ و محترم، که زمانه بر اساس مقام و تلاش او به ادامه حیات می‌پردازد، مانند نگهبان است.
گردون به هفت کوکب و گیتی به چار طبع
یک تن نپرورید قرینش به صد قران
هوش مصنوعی: آسمان با هفت ستاره و زمین با چهار عنصر، هیچ‌گاه کسی را به اندازه صد قران بزرگ نشده است.
تیرش به گاه خشم چو پرید سوی خصم
کلکش به گاه مهر چو جنبید بر بنان
هوش مصنوعی: زمانی که انسان در حالت خشم قرار دارد، واکنش‌هایش سریع و تند است و مانند تیر شلیک می‌شود. اما زمانی که در حالت محبت و دوستی است، حرکات و رفتارهایش نرم و ملایم و با تدبیر است.
شاهان همی روند سوی او پی گهر
مرغان همی پرند ز اندیشه اش ستان
هوش مصنوعی: پادشاهان به سوی او می‌روند تا جواهرات بگیرند و پرندگان نیز به خاطر فکر او پرواز می‌کنند.
حسبی است بنده را به اجازت بیان کند
هر چند قاصر است خود از شرح آن بیان
هوش مصنوعی: مرا به خودی خود کافی است که اجازه دارم سخن بگویم، هرچند که خودم نمی‌توانم به طور کامل موضوع را شرح دهم.
من بنده تا ز خدمت محروم مانده ام
گوئی ز من نمانده به جز مدح تو نشان
هوش مصنوعی: من تا زمانی که از خدمت به تو محروم مانده‌ام، احساس می‌کنم که هیچ نشانی از من باقی نمانده جز ستایش و تمجید تو.
ممکن بود ز بس که برم نام مدحتت
کاندر نمازم آید یاد تو بر زبان
هوش مصنوعی: احتمال دارد به قدری درباره تو سخن بگویم که در نماز، نام تو بر زبانم بیفتد.
دردا که تا گرانی بردم ز درگهت
بر من بدین سبب دل اقبال شد گران
هوش مصنوعی: افسوس که به خاطر مشکلاتی که داشتم، از درگاه تو دور شدم و به همین دلیل دل من سنگین و ناراحت شده است.
از حرص زاد و بود به تن مرده ام چنین
ای کاشکی نزادی هرگز نبودی آن
هوش مصنوعی: به خاطر طمع و دخل و خرج، به حالتی مرده و بی‌روح درآمده‌ام. ای کاش هرگز به دنیا نمی‌آمدم و وجود نداشتم.
در جمله ممکن است چه ممکن که واجب است
گر قصه کرده ام سر مقصود من بخوان
هوش مصنوعی: در گفتار من ممکن است چیزهایی وجود داشته باشد که نیاز نیست وجود داشته باشند. اگر داستانی را تعریف کرده‌ام، هدف من را بخوانید.
از بس که بنده روز در این آرزو بود
تا سازدش بدرگه عالی ملک مکان
هوش مصنوعی: این بنده به خاطر آرزویی که در دل داشت، تمام روز را صرف می‌کرد تا بتواند به مقام والای آن را به دست آورد.
خود را به خواب بیند پیش تو هر شبی
بگشاده لب به مدح و کمر بسته بر میان
هوش مصنوعی: هر شب در خواب، به یاد تو لب به ستایش تو می‌گشاید و با شوق و اشتیاق، خود را برای خدمت به تو آماده می‌سازد.
پوشیده هم نباشد بر رای روشنت
فهرست این قصیده که در دل بود نهان
هوش مصنوعی: این اشعار بیان می‌کند که نباید درک و فهم تو از این شعر محدود به متن آن باشد، زیرا معانی عمیق‌تری در دل این سروده نهفته است.
این بنده ای که هست به مدح تو مفتخر
وین چارکی که هست به مهر تو شادمان
هوش مصنوعی: این شخصی که به ستایش تو افتخار می‌کند، و این بنده‌ای که به عشق تو شاد است.
عمریست تا ز مدحت تو هست بر کنار
قرنی است تا ز خدمت تو هست برکران
هوش مصنوعی: سال‌هاست که من از ستایش تو دور هستم و زمان زیادی است که از خدمت به تو نیز فاصله گرفته‌ام.
نی کس بگویدش که کجا رفت این غریب
نی کس بگویدش که کجا شد خود این جوان
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌داند این غریبه کجا رفته است و هیچ‌کس نمی‌داند این جوان چه بر سرش آمده است.