شمارهٔ ۶۳ - در مرثیه جمال الدین احمد قاضی سراید
ای دلت بی خبر از مملکت عالم جهان
چیست چندین هوس از بهر سپنجی زندان
پای در گل شده چون سرو چه باشی آزاد
با دل سوخته چون لاله چه باشی خندان
زنده از باد مشو بیهده چون شیر علم
تکیه بر خاک مکن خیره چو نقش ایوان
تا چو آن شیر سپهرت نکند بر سر دار
تا چون آن نقش، جهانت نگذارد حیران
سبکی جوی در این خوابگه عشوه که هست
راه ناایمن و خر کندرو و بار گران
ای چو میزان دو سر از خویشتنت ناید شرم
که بگردی به جوی همچو عمود میزان
خود جوی چه که به میزان خرد دنیا را
گر به سختی کند از هیچ به سختی نقصان
راست رو یکره و از پوست برون آی چو تیر
چه شوی کج ز پی کسوت دیگر چو کمان
گرچه ز اندازه برون کج شنودید متی؟
چشم و گوش تو بس این جسم بدکاهان؟
که جمال الدین خورشید قضات احمد کرد
در شب قدر نشاطی به جوار رحمان
زانکه تا با احد افتد سر و کار احمد
زحمت میم منی برد برون هم زمیان
آه و دردا که شد آثار طریقت باطل
آه و دردا که شد ابواب شریعت ویران
نیک زرد است در این واقعه روی حکمت
بس شکسته است در این حادثه پشت ایمان
ای همه جانها مهمان تو بوده دردا
که ندانست جهان قیمت چون تو مهمان
ای ز ناگنجان تنگ آمده و چون گنجد
چون تو شش دانگی در نه فلک و چار ارکان
یارب این درد فراق تو چه درد است که هیچ
نیست امید که در عمر پذیرد درمان
قلم حکم قضا برتو روان شد پس از آنک
قلم حکم قضای تو بسی بود روان
جان پاک تو ز کیوان به سعادت چو گذشت
ظلم افتد که نحوست بشود از کیوان
پیش جان تو نسنجد همه جانها ورنی
جان فدا کردی از بهر ترا پیرو جوان
ای ز تیمار تو بگداخته بر خویش زمین
وی ز اندوه تو بگریسته بر خلق زمان
عمر بی خدمت تو بر خدمت شد دشوار
مرگ بی حشمت تو بر حشمت شد آسان
غم گلو گیرد ما را پس از این بی دامن
ابر خون گرید برما پس از این بی باران
روی ما را ز کبودی و ز پراشکی خویش
هیچ کس باز نداند زره کاهکشان
آه گر زیر زمین بگذردی از عیوق
صفحه آینه چرخ شدستی پنهان
شورش آه چه کم باشد جائی که ز عجز
سینه در خاک نهد چشمه ز آب حیوان
در فراق تو زما هر که ستاند جان را
هم به جان تو که برماش بود منت جان
ای که شد با همه آزادی خود سوسن را
از پی مرثیت تو همه اندام زبان
حسن ار مرثیه گفت برای تو سزد
که شنود از لب تو مدحت خود صد چندان
لب و دندانت مریزاد کزین پس بی تو
کار ناید ز پس خنده لبی را دندان
مژده بادت که ملایک را از دیدن تو
عید گاهیست به فردوس میان رمضان
شمارهٔ ۶۲ - در صفت هندوستان و مدح سلطان بهرام شاه گوید: می بنازد باز گوئی خطه هندوستانشمارهٔ ۶۴ - در مدح آتسز خوارزم شاه گوید: دیدم به خواب دوش براقی ز نور جان
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای دلت بی خبر از مملکت عالم جهان
چیست چندین هوس از بهر سپنجی زندان
هوش مصنوعی: ای دل، تو که از حقیقت و دنیای واقعی بیاطلاعی، چطور میتوانی با این همه آرزو و خواسته به دنبال چیزهایی باشی که خودت را به بند کشیدهاند؟
پای در گل شده چون سرو چه باشی آزاد
با دل سوخته چون لاله چه باشی خندان
هوش مصنوعی: وقتی که پای تو در مشکلات و سختیها گیر کرده، مانند سرو که به خاطر جایی که ایستاده نمیتواند آزاد باشد، هیچ فایدهای ندارد. حتی اگر دلخسته و رنجیده نباشی، مثل لالهای که در آتش سوخته، نمیتوانی به خوشی و شادی ادامه دهی.
زنده از باد مشو بیهده چون شیر علم
تکیه بر خاک مکن خیره چو نقش ایوان
هوش مصنوعی: به خودت قوت و جرات بده و به حالت ناپایدار و بیهدف مانند باد نباش. مانند شیری که به علم و دانش تکیه میکند، بر زمین قرار بگیر و به تماشا و حیرت نپرداز، مانند نقشی که روی دیوار است.
تا چو آن شیر سپهرت نکند بر سر دار
تا چون آن نقش، جهانت نگذارد حیران
هوش مصنوعی: تا زمانی که مانند آن شیرِ جنگجو، بر فراز دار نروی و تا وقتی که آن نقشِ سرنوشت، جهان را برای تو گیج و سردرگم نکند.
سبکی جوی در این خوابگه عشوه که هست
راه ناایمن و خر کندرو و بار گران
هوش مصنوعی: در این خوابگاه زیبای عشق، جوی سبک و دلنواز وجود دارد، اما باید مراقب بود که این مسیر خطرناک و پر از چالشهاست و ممکن است بار سنگینی بر دوش آدم بگذارد.
ای چو میزان دو سر از خویشتنت ناید شرم
که بگردی به جوی همچو عمود میزان
هوش مصنوعی: ای کسی که همچون ترازوی دو کفهای، از خودت شرم نمیکنی و احساس نمیکنی که باید به سمت راست و چپ بروی، مانند میلهای که ترازوی را نگهمیدارد.
خود جوی چه که به میزان خرد دنیا را
گر به سختی کند از هیچ به سختی نقصان
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که انسان نباید نگران دنیای مادی باشد، چرا که اگر محاسبه و خرد ورزی کند، میتواند از هیچ چیز به سختی برسد. در حقیقت، اگر کسی با دانایی و درک درست عمل کند، میتواند بر مشکلات غلبه کند و به موفقیت دست یابد.
راست رو یکره و از پوست برون آی چو تیر
چه شوی کج ز پی کسوت دیگر چو کمان
هوش مصنوعی: اگر راست و درست قدم برداری و از ظاهر خود خارج شوی، همچون تیر که مستقیم پرتاب میشود، به هیچکس وابسته نخواهی بود. مانند کمان، که برای کارکردن به راستا و هدف خاصی متکی است.
گرچه ز اندازه برون کج شنودید متی؟
چشم و گوش تو بس این جسم بدکاهان؟
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است چیزی را فراتر از حد تصور شنیده باشید، آیا واقعاً فکر میکنید که چشم و گوش شما تنها همین جسمهای ناپاک را میبینند و میشنوند؟
که جمال الدین خورشید قضات احمد کرد
در شب قدر نشاطی به جوار رحمان
هوش مصنوعی: در شب قدر، جمالالدین احمد، قاضی، همچون خورشید در کنار رحمت الهی شعف و شادی دارد.
زانکه تا با احد افتد سر و کار احمد
زحمت میم منی برد برون هم زمیان
هوش مصنوعی: چون سر و کار احمد به خدا افتد، زحمت حرف من (میم) نیز از میان میرود و از بین میرود.
آه و دردا که شد آثار طریقت باطل
آه و دردا که شد ابواب شریعت ویران
هوش مصنوعی: ای وای و دریغ که نشانههای راه حقیقت از بین رفته و ای وای و دریغ که درهای دین و اصول مذهبی خراب شدهاند.
نیک زرد است در این واقعه روی حکمت
بس شکسته است در این حادثه پشت ایمان
هوش مصنوعی: در این ماجرا، روی حکمت به طرز عجیبی دچار نقصان شده و ایمان نیز در این واقعه به شدت زیر فشار قرار گرفته است.
ای همه جانها مهمان تو بوده دردا
که ندانست جهان قیمت چون تو مهمان
هوش مصنوعی: ای جانهای همه مهمانی تو بودهاند، اما افسوس که دنیا قیمت تو را نمیداند.
ای ز ناگنجان تنگ آمده و چون گنجد
چون تو شش دانگی در نه فلک و چار ارکان
هوش مصنوعی: ای شخصی که از فراوانی و ثروت به تنگ آمدهای، چگونه میتوان تنگی و محدودیت را در وجود تو گنجاند در حالی که تو به مانند تمام وجود در نه آسمان و چهار پایه هستی؟
یارب این درد فراق تو چه درد است که هیچ
نیست امید که در عمر پذیرد درمان
هوش مصنوعی: پروردگارا، این درد جدایی از تو چه دردی است که هیچ امیدی نیست در زندگی که روزی درمان شود.
قلم حکم قضا برتو روان شد پس از آنک
قلم حکم قضای تو بسی بود روان
هوش مصنوعی: قلم به عنوان نماینده سرنوشت تو به حرکت درآمد و پس از آن، سرنوشت تو به وضوح در حال شکلگیری بود.
جان پاک تو ز کیوان به سعادت چو گذشت
ظلم افتد که نحوست بشود از کیوان
هوش مصنوعی: زمانی که روح پاک تو از کیوان عبور کند و به سعادت برسد، ظلم و بدبختی به وجود میآید و نحوست از کیوان جاری میشود.
پیش جان تو نسنجد همه جانها ورنی
جان فدا کردی از بهر ترا پیرو جوان
هوش مصنوعی: جانها همه در برابر وجود تو ارزش ندارند، اما تو جان خود را برای جوانی فدای محبت خود کردی.
ای ز تیمار تو بگداخته بر خویش زمین
وی ز اندوه تو بگریسته بر خلق زمان
هوش مصنوعی: ای کسی که به خاطر غم و غصهات، دلسوزی و دلسوختگی وجودت را فراگرفته، و به خاطر اندوهت، موجودات زمانه نیز تکان خورده و متاثر شدهاند.
عمر بی خدمت تو بر خدمت شد دشوار
مرگ بی حشمت تو بر حشمت شد آسان
هوش مصنوعی: عمر بدون خدمت به تو بر انسان سخت میگذرد و مرگ بدون شکوه تو بر انسان آسانتر میشود.
غم گلو گیرد ما را پس از این بی دامن
ابر خون گرید برما پس از این بی باران
هوش مصنوعی: بعد از این، غم به شدت ما را آزار میدهد و بدون حضور ابر، خون گریه خواهد کرد. دیگر بارانی در کار نیست.
روی ما را ز کبودی و ز پراشکی خویش
هیچ کس باز نداند زره کاهکشان
هوش مصنوعی: هیچکس از اثر غمی که بر چهره ما نشسته و اشکهایی که ریختهایم، باخبر نیست. ما همچنان در سکوتی غمانگیز به سر میبریم.
آه گر زیر زمین بگذردی از عیوق
صفحه آینه چرخ شدستی پنهان
هوش مصنوعی: اگر در زیر زمین بروی و عبور کنی، چهرهات در آینه به خاطر چرخش دنیا پنهان خواهد شد.
شورش آه چه کم باشد جائی که ز عجز
سینه در خاک نهد چشمه ز آب حیوان
هوش مصنوعی: در جایی که یک چشمه گوارا به خاطر ناتوانی سینه، آبش را به خاک میسپارد، نشاندهندهٔ کم بودن شور و شوق است.
در فراق تو زما هر که ستاند جان را
هم به جان تو که برماش بود منت جان
هوش مصنوعی: هر کس که در جدایی تو جانش را بگیرد، همانطور که جان تو برای ما با ارزش است، به جان او نیز نباید هیچگونه خردهای گرفت.
ای که شد با همه آزادی خود سوسن را
از پی مرثیت تو همه اندام زبان
هوش مصنوعی: ای کسی که با تمام آزادیات، سوسن را در پی کمرنگی تو زینت بخشید، همه اعضای زبان من به یاد تو در تب و تاب است.
حسن ار مرثیه گفت برای تو سزد
که شنود از لب تو مدحت خود صد چندان
هوش مصنوعی: اگر حسن برای تو شعر غمانگیز بگوید، سزاوار است؛ چرا که تو با لبهای خود ستایش خود را صد چندان به او میفهمانی.
لب و دندانت مریزاد کزین پس بی تو
کار ناید ز پس خنده لبی را دندان
هوش مصنوعی: لب و دندانت را نباید از دست داد، زیرا از این پس بدون تو هیچ کاری نمیتوان انجام داد. خندهای که از دل برمیآید، با لب و دندان معنا پیدا میکند.
مژده بادت که ملایک را از دیدن تو
عید گاهیست به فردوس میان رمضان
هوش مصنوعی: خوشحال باش که فرشتگان به خاطر دیدن تو، جشن و شادی دارند و این خوشحالی در بهشت و در میان ماه رمضان است.