گنجور

شمارهٔ ۴۲ - در مدح و ستایش بهرام شاه و تهنیت پیروزی او بر سوری گوید

سزد گر جبرئیل آید بر این پیروزه گون منبر
کند آفاق را خطبه بنام شاه دین پرور
بنازد قالب چتر و بیازد قامت رایت
ببالد پایه تخت و بخندد پایه افسر
فلک را کله بر بندد ز طاوسان فردوسی
به جای جامه رنگین همه بافند پر در پر
سزد ار آورند اکنون به قدر وسع خود هر یک
در این سور بهشت آیین که باشد خدمتی در خور
ز کانها گوهران زر و ز گردون اختران نقره
ز صحرا آهوان مشک و ز دریا ماهیان عنبر
طبقهای فلک از زهره و برجیس و مهر و مه
همه پیروزه و یاقوت افشانند و سیم و زر
جهان از روز و شب کافور مشکین سازد وخوش خوش
به منت آتش افروزند در خورشید چون مجمر
بدل پاکان کروبی به جان خوبان روحانی
جلاب آرند از خلد و گلاب آرند از کوثر
که تا سلطان دین محمود و فرزندان پاک او
روان خسروان یک یک ز جم در گیر تا نوذر
بخلوت خانه عیسی همی آیند از جنت
پی نظاره فتحی که کرد این خسرو صفدر
فلک روی و ملک خوی و زحل فیض وامل بسطت
فلک علم و زمین حلم و زمان عمرو جهان داور
خداوند جهان بهرامشاه آنشه کزین فتحش
دل خورشید شد روشن تن افلاک شد سرور
بقدرش چرخ را نسبت ز عزمش ماه را سرعت
ز بختش ملک را دولت ز ذاتش اصل را مفخر
برأی و روی مهر و مه به تاج و چتر روز و شب
بلطف و قهر نیک و بد ببزم و رزم نفع و ضر
روم از مدح شاهنشه که باقی باد در دولت
بذکر سوری فتان که خاکش بادو خاکستر
ز غاری رفته چون تنین ز خاکی زاده چون افعی
ز بادی جسته چون نکبا ز سنگی رسته چون آذر
چو از خورشید جود شاه روشن گشت کار او
ز دونی غره شد یعنی که خود هستم مه انور
چو مه پنهان همی افکند چون هر جانور دیده
سپاهی ساخت هر جائی چو اختر بیحد و بیمر
به خلق و خلق زشت و بد بخو و زیست دام و دد
به اصل و ذات دون و بد بقول و فعل شورو شر
چو پیش شاه دیدندش بر آمد نعره از عالم
که هی هی آن چه تاریک است بیش جرم ونور خور
از این پس بادبان ابر در خون آشنا کردی
اگر حلم شهنشاهی فرو نگذاشتی لنگر
شدی طشت فلک پر خون مبادا هرگز و گشتی
زمین چون گوی فصادان که در غلطد به خون اندر
چو او بفکند خصمان را بر آمد نعره از عالم
بنا میزد زهی سلطان چنین باید زهی لشکر
بیاساید کنون خاتم بیفزاید کنون سکه
بیارامد کنون دنیا بیاراید کنون منبر
مسلمانان مسلمانان بترسید از گرفت حق
که چون بگرفت پیش آید هزاران کار مشکلتر
بسوزد آتش لاله بدوزد ناوک غنچه
ببرد خنجر سوسن بگیرد پنجه عرعر
وگرنه سوری گرنه به لعب خام دستی ده؟
چگونه زیر زخم افتاد بیرون جسته از سر در
به بوی پیل می آمد بر اشتر صلح کرد آخر
در آوردنش از خلقان سری و گردنی برسر
چو خود را ماه می دانست بر کوهان نشاندندش
که یعنی ماه بر کوهان چنین گرزنی آخر
بر آن کشتگان افکنده در حق اسیرانی
که این روبه بدین شیران همی آمد در این کشور
تو گفتی روز حشر آمد که از هر خاک پیدا شد
هزاران قالب مدهوش در هر قالبی صد سر
فرشته کرد پنداری هزاران دیو را قربان
که باز آمد به تخت ملک سلطان سلیمان فر
که شد عالی به فرش باز قصر ملک و فر دین
ز بهر دفع چشم بد فرو آویخت دو پیکر
دو پیکر گشت آویزان ز عالی کنگره میدان
بدان جمله که از گردون بتابد برج دو پیکر
طمع میداشت کز چنبر جهد چون بوزنه بیرون
نجست اولیک بیرون جست طرفه جانش از چنبر
ترو خشک جهان دانست خود را لاجرم زان شد
تنش بر دشنه خشک و جانش از شرم خلقان تر
سرش را تاج و تن را تخت میبایست عزت بین
سرش در دشت بی بالین تنش در شهر بی بستر
سگ تر بود دستورش ز تری میش را آفت
بتری خشک آن دارش و خشکی مرگ را رهبر
به کشت آنرا فرو آویخت این یل را که در عالم
نه سگ شاید چنین فربه نه بز باید چنین لاغر
جهان آیینه در روی خلقان داشت از فتنه
درو روشن همه دیده بنقش مجمع اکبر
شده قاهر محق دین و عاجز مبطل دولت
منادی جبرئیل آنجا و قاضی ایزد داور
بقدر و فضل هر ساعت چنان حکمی بکر د آخر
کزو بردند هر مجرم بقدر جرم خود کیفر
یکی مثله یکی کشته یکی خسته یکی بسته
یکی رنجور و تنها رسته گوید من رهی مضطر
ایا شاهی که گر ابلیس عفوت را شفیع آرد
سزد گر حق بدو بخشد گناه جمله در محشر
بنام آن خداوندی که فضلش از همه شاهان
ابر بخشایش و بخشش ترا کرده است سر دفتر
بلطف او که گر خواهد چنین صنعی پدید آرد
که مردم گرچه می بیند ز خود هم نایدش باور
که هفت اقلیم زندانی است بر من بی جمال تو
نه خشنودم ز جان و دل نه آگاهم ز خواب و خور
چو شمع از دیده آب آتشین هر دم فرو بارم
چو برق اندر فراقت چون بر آید دود دل بر سر
معاذلله که بگریزم ز حکمت هر کجا باشم
تو بس نیکو خداوندی منم بد بنده و چاکر
مرا رنجت به از راحت مرا دردت به از درمان
مرا خارت به از خرما مرا دارت به از منبر
تو نور عالمی ظلل خدائی و ز نور و ظل
به جز اندر عدم پنهان شدن کاری بود منکر
اشارت کن سدیدی را که حال من کند روشن
چو شد جرمم یقین تو ذیل عفو خود بر آن گستر
بیک فرمان که نافذ باد از شرمم خلاصی ده
بیک رحمت که شامل باد از رنجم برون آور
جوان تر شد عروس مملکت مشاطه ای باید
که گیرد آفرینش را به یک اندیشه در گوهر
شهنشه گفت نی نی چو آن فتنه گذشت از حد
کنم این شعله را ساکن دهم این سحر را در خور
نمود از پر دلی عفوی و باشد غایت قوت
که گامی پس نهد هر گه که گیرد حمله شیر نر
بحمدالله چو طالع شد کشیده تیغی از مشرق
سپر جمله بیفکندند نه مه ماند و نه اختر
یکی ماه مقنع بود لیک افتاده در چاهی
کز آبش غرقه چون فرعون در آتش تارود یکسر
بغزنین گرچه اندر طشت خون آمد جهان گفتش
فدای شاه خواهی شد چو گاو این یکدومه ای خر
اجل خنده زنان یعنی بپای خویش می آید
بطاس این گزدم کور و بزیر سله مارگر
تو گوئی پای خواهد کوفت مانا در خلاب اشتر
تو گوئی دست خواهد زد مگر در روی یخ استر
گرفته شو می کفران نعمت دامنش ورنی
دود بز پیش قصاب و رود خر نزد پالانگر
قضا می گفت خوش آرامگاهی ساختی تن زن
قدر می گفت خوش نیکو حریفی یافتی در بر
سعادت گفت هین شاها شهاب عزم پران کن
که سلطان را نمی زیبد ورای آسمان منظر
هنوز او راست ننشسته که در گوش جهان آمد
صدای کوس پیروزی ز بام گنبد اخضر
دویم روز محرم سال بر ثامیم و دال الحق
برآمد نامور فتحی کز آن گویند تا محشر
تعالی الله چه ساعت بود کامد شاه در کابل؟
خدایش حافظ و ناصر سپهرش مخلص و چاکر
گرفته در میان آن گره آتش که از نامش؟
نهان شد برق آتش بار زیر آبگون چادر
چنان بوی ظفر میزد ز شمشیرش که پنداری
ز تیغ آفتاب از عشق بشکفته است نیلوفر
هلالی در صف آورده چو سه قوس قزح در هم
ز گوناگون علامتها یکی اخضر یکی احمر
چو مرکز شاه در قلب و قوی بازوی اقبالش
به سه فرزند شایسته چو دو قطب و یکی محور
گل باغ جهان داری شجاع الدوله مسعود آن
کش از آرایش مخبر بشارت می دهد منظر
مه چرخ خداوندی معز الدوله خسرو شه
که لرزان است از صبحش عمود صبح روشنگر
در بحر شهنشاهی معین الدوله شاهنشه
که بست از گوهر پاکش عروس مملکت زبور
وزیر عالم و عادل سفیر کامل و مقبل
که بتوان یافت از هر دو نشان و نام پیغمبر
موافق بندگان او که غبطت میبرد زایشان
به ترکستان و روم امروز هم خاقان و هم قیصر
غبار خیلشان ابرو گشاد تیرشان باران
شعاع تیغشان برق و خروش کوسشان تندر
ز بیلک فتنه را کردند همچون خار پشت اکنون
نمی داند که در عالم کجا و چون کند سر در
بگرد شاه فوجا فوج لشکرهای هندستان
که گوئی ذره بر خورشید پیوستند از خاور
سپه سالار غازی شان علی بد پیل شیراوژن
که دادش دولت سلطان تن رستم دل حیدر
سپاه غور هم گر راست خواهی با همه کژی
چو آتش نیزه زن بودند و همچون برق جوشن در
بسغبه دست بگشادند اکنون خشک چون خیری
به شوخی دیده بنهادند اکنون کور چون عبهر
چنان بسیار در آهن شده پنهان که می گفتی
مگر یأجوج و مأجوجند اندر سد اسکندر
همه در حین نگون گشتند چون در راند شاهنشه
گیا سجده برد آری چو حمله آورد صرصر
روان کردند سوی غور و گوئی خصم ایشان شد
خدای و خلق و کوه و دشت و خاک و سنگ و بحر و بر
ز بس رنج و جزع مانده امل را سرگران بر تن
ز بس هول و فزع گشته اجل را دل سبک در بر
بخار جان چنان بر شد سوی بالا که خود گفتی
هم اکنون اشهب گردون ز رنگ خون شود اشقر
چنان راندند جوی خون که تا صد سال در بستان
چو شاخ سرخ بید آید بگونه برگ سیسنبر
بلا می گفت کی محنت تو سر از شخص آن برکن
قضا می گفت کای قدرت توران از ران آن بردر
ز مدح او و فتح تو که هست آن بلبل و این گل
چمد طبع معزی و بنازد جان اسکندر
الا تا شمع را بینند روشن چون رخ جانان
الا تا شکری بینند شیرین چون لب دلبر
بد اندیش تو گر شمع و شکر گردد چنان بادا
که افتد آتش اندر شمع و ریزد آب در شکر
بدست دولت از باغ سعادت روز و شب گل چین
به برگ همت از شاخ جوانی سال و مه برخور
که بهر نو عروس ملک دولت خانه ای کردی
فلک بام و زمین صحن و جهان دیوار و جنت در
برای نام نیکو را نهال تازه بنشاندی
بقا بیخ و ثنا شاخ و ظفر برگ و سعادت بر

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سزد گر جبرئیل آید بر این پیروزه گون منبر
کند آفاق را خطبه بنام شاه دین پرور
هوش مصنوعی: اگر جبرئیل هم بر این منبر زیبا بیاید، شایسته است که به نام پادشاهی که دین را پرورده است، برای جهانیان خطبه‌ای بخواند.
بنازد قالب چتر و بیازد قامت رایت
ببالد پایه تخت و بخندد پایه افسر
هوش مصنوعی: چتر به خاطر شکل زیبایش به خود می‌بالد و نشانه‌های قدرت و شکوه از پاهای تخت بلند می‌شود. همچنین، نشانه‌های افتخار و مقام نیز با خوشحالی رشد می‌کنند.
فلک را کله بر بندد ز طاوسان فردوسی
به جای جامه رنگین همه بافند پر در پر
هوش مصنوعی: آسمان، به جای اینکه به طاووسان جلوه‌ای بیافریند، همه را به یکدیگر متصل می‌کند و لباس‌های رنگین را به شکل جدیدی می‌بافد.
سزد ار آورند اکنون به قدر وسع خود هر یک
در این سور بهشت آیین که باشد خدمتی در خور
هوش مصنوعی: در این جشن بزرگ، هر کس باید به اندازه توان و امکانات خود خدمت کند، زیرا این کار شایسته و قابل احترام است.
ز کانها گوهران زر و ز گردون اختران نقره
ز صحرا آهوان مشک و ز دریا ماهیان عنبر
هوش مصنوعی: از معادن، جواهرات طلا و از آسمان ستاره‌های نقره‌ای به دست می‌آید. از صحرا، آهوان خوشبو و از دریا، ماهیانی با عطر عنبر وجود دارد.
طبقهای فلک از زهره و برجیس و مهر و مه
همه پیروزه و یاقوت افشانند و سیم و زر
هوش مصنوعی: آسمان با زیبایی‌های ستاره‌هایش مانند زهره، برجیس، مهر و ماه زینت یافته است و این زیبایی‌ها به شکل گوهرهایی درخشان و precious به چشم می‌خورند که از طلا و نقره نیز پرنورترند.
جهان از روز و شب کافور مشکین سازد وخوش خوش
به منت آتش افروزند در خورشید چون مجمر
هوش مصنوعی: جهان از ترکیب روز و شب، پدیدآورنده‌ی عطر خوش کافور است و در عوض، آتش را با شادی و لذت در زیر نور خورشید می‌افروزد، مانند یک عود سوزان که عطرش در فضا پخش می‌شود.
بدل پاکان کروبی به جان خوبان روحانی
جلاب آرند از خلد و گلاب آرند از کوثر
هوش مصنوعی: پاکان و فرشتگان به روحانیون نیکو، از بهشت و عطر گلاب می‌آورند و از آب کوثر بهره‌مند می‌سازند.
که تا سلطان دین محمود و فرزندان پاک او
روان خسروان یک یک ز جم در گیر تا نوذر
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حالاتی اشاره دارد که در آن شخصیت‌های بزرگ و نیکوکار، همچون سلطان دین محمود و فرزندانش، سرگرم تلاش برای رهایی انسان‌ها از مشکلات و چالش‌ها هستند. آنها همچنان در پی کمک به دیگران و برطرف کردن موانع، به ویژه برای افرادی چون نوذر، می‌باشند.
بخلوت خانه عیسی همی آیند از جنت
پی نظاره فتحی که کرد این خسرو صفدر
هوش مصنوعی: در خلوت خانه عیسی، افرادی می‌آیند تا از بهشت به تماشای پیروزی‌ای که این پادشاه بزرگ به دست آورده، بنشینند.
فلک روی و ملک خوی و زحل فیض وامل بسطت
فلک علم و زمین حلم و زمان عمرو جهان داور
هوش مصنوعی: آسمان نمایانگر زیبایی و سلطنت است، سیاره زحل مظهر رحمت و نعمت است. آسمان علم و دانش را گسترش می‌دهد، زمین نماد بردباری و صبر است، و زمان به رشد و شکوفایی دنیا کمک می‌کند.
خداوند جهان بهرامشاه آنشه کزین فتحش
دل خورشید شد روشن تن افلاک شد سرور
هوش مصنوعی: خداوند جهان بهرامشاه را قرار داده که با پیروزی‌اش دل خورشید روشن و وجود افلاک را شاداب کرده است.
بقدرش چرخ را نسبت ز عزمش ماه را سرعت
ز بختش ملک را دولت ز ذاتش اصل را مفخر
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف ویژگی‌های خاص یک فرد یا موجودی می‌پردازد و می‌گوید که این شخص در زمینه‌های مختلف، توانایی‌ها و فضائل برجسته‌ای دارد. اندازه و مقام او نسبت به آسمان و چرخ گردون، به معنای ثبات و تلاش، با ماه به عنوان نشانه‌ای از سرعت و شگفتی، و با ملک و دولت به عنوان نمادی از قدرت و اعتبار سنجیده می‌شود. در نهایت، ذات این فرد به عنوان اصل و منبع افتخار و مایه مباهات به شمار می‌آید.
برأی و روی مهر و مه به تاج و چتر روز و شب
بلطف و قهر نیک و بد ببزم و رزم نفع و ضر
هوش مصنوعی: به خاطر دیدن چهره‌ات، روز و شب را با زیبایی و سختی می‌گذرانم و در هر حال زندگی را با خوبی و بدی ادامه می‌دهم. درگیر شادی و غم، فایده و ضرر زندگی هستم.
روم از مدح شاهنشه که باقی باد در دولت
بذکر سوری فتان که خاکش بادو خاکستر
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به ستایش از پادشاه می‌پردازد و از او می‌خواهد که نامش در تاریخ و دنیای آینده باقی بماند. همچنین به خاک و سرنوشت کسانی که در مسیرش قرار می‌گیرند، اشاره می‌کند و به تاثیرات قوی و پایدار آن در زندگی بشر اشاره می‌کند.
ز غاری رفته چون تنین ز خاکی زاده چون افعی
ز بادی جسته چون نکبا ز سنگی رسته چون آذر
هوش مصنوعی: از غاری خارج شده مانند صدای غرش، از خاکی متولد شده چون مار، از بادی برخاسته مانند طوفان، و از سنگی بیرون آمده مانند آتش.
چو از خورشید جود شاه روشن گشت کار او
ز دونی غره شد یعنی که خود هستم مه انور
هوش مصنوعی: زمانی که نور بخشش پادشاه مانند خورشید درخشان شد، او از مقام پایین خود فریفته شد و به خود گفت که من هستم آن ماه تابان.
چو مه پنهان همی افکند چون هر جانور دیده
سپاهی ساخت هر جائی چو اختر بیحد و بیمر
هوش مصنوعی: مانند ماهی که در خفا می‌تابد، هر موجودی مانند سپاهی مهمات خویش را در هر جا گرد آورده است، همانند ستاره‌ای بی‌نهایت و بی‌مرز.
به خلق و خلق زشت و بد بخو و زیست دام و دد
به اصل و ذات دون و بد بقول و فعل شورو شر
هوش مصنوعی: به رفتار و طرز زندگی زشت و ناپسند انسان‌ها و موجودات بی‌رحم توجه کن و بدان که ذات اینگونه افراد و موجودات به بدی و زشتی است و کردار و گفتارشان هم نشان‌دهنده‌ی همین ویژگی‌هاست.
چو پیش شاه دیدندش بر آمد نعره از عالم
که هی هی آن چه تاریک است بیش جرم ونور خور
هوش مصنوعی: وقتی او را در حضور شاه دیدند، صدایی از عالم برخاست که می‌گفت: چه چیزهایی در تاریکی پنهان است، و چه جرم‌ها و گناهان بیشتری در این تاریکی وجود دارد. همچنین، نور خورشید نیز در این فضا گم شده است.
از این پس بادبان ابر در خون آشنا کردی
اگر حلم شهنشاهی فرو نگذاشتی لنگر
هوش مصنوعی: از این به بعد، با آشنایی با درد و رنج، زندگی را به سمت سادگی و آرامش هدایت کردی. اگر صبر و بردباری شاهانه را از دست ندهی، هیچ مانعی نمی‌تواند تو را متوقف کند.
شدی طشت فلک پر خون مبادا هرگز و گشتی
زمین چون گوی فصادان که در غلطد به خون اندر
هوش مصنوعی: اگر فلک از خون پر شود، مبادا که چنین بگذاریم و زمین مانند گوی‌ای باشد که در خون می‌غلطد.
چو او بفکند خصمان را بر آمد نعره از عالم
بنا میزد زهی سلطان چنین باید زهی لشکر
هوش مصنوعی: زمانی که او دشمنان را به شکست انداخت، نعره‌ای از عالم برخواست و به پا خاست. چه خوب است سلطان چنین و چه خوب است لشکری این‌چنین.
بیاساید کنون خاتم بیفزاید کنون سکه
بیارامد کنون دنیا بیاراید کنون منبر
هوش مصنوعی: اکنون زمان آرامش و استراحت است، زمان بهبود وضعیت و افزایش نعمت‌ها. دنیا در حال زیبایی و رونق است و منبرها آمادهٔ پند و اندرز هستند.
مسلمانان مسلمانان بترسید از گرفت حق
که چون بگرفت پیش آید هزاران کار مشکلتر
هوش مصنوعی: ای مسلمانان، از حق‌گرفتن بترسید، زیرا وقتی حق گرفته شود، مشکلات زیادی به وجود می‌آید.
بسوزد آتش لاله بدوزد ناوک غنچه
ببرد خنجر سوسن بگیرد پنجه عرعر
هوش مصنوعی: آتش لاله بسوزد، تیر غنچه به قلب بزند، خنجر سوسن آسیب برساند و پنجه عرعر خطرناک باشد.
وگرنه سوری گرنه به لعب خام دستی ده؟
چگونه زیر زخم افتاد بیرون جسته از سر در
هوش مصنوعی: اگر این کار را نکنید، پس چرا به بازی کودکانه بپردازید؟ چطور از زیر فشار و زخم بیرون می‌آید و هنوز سرپا است؟
به بوی پیل می آمد بر اشتر صلح کرد آخر
در آوردنش از خلقان سری و گردنی برسر
هوش مصنوعی: با بوی فیل به سمت اشتر (شتر) آمد و پس از صلح کردن، سر و گردن خود را از میان جمعیت بیرون آورد.
چو خود را ماه می دانست بر کوهان نشاندندش
که یعنی ماه بر کوهان چنین گرزنی آخر
هوش مصنوعی: کسی که خود را شبیه ماه می‌دانست، بر بلندی‌ها نشاندند تا نشان دهند که ماه به این صورت بر فراز کوه‌ها می‌تابد.
بر آن کشتگان افکنده در حق اسیرانی
که این روبه بدین شیران همی آمد در این کشور
هوش مصنوعی: در اینجا به کشته‌شدگان اشاره می‌شود و به حال اسیرانی که به این سرزمین آمده‌اند، پرداخته می‌شود. درواقع، از وضعیت و سرنوشت آن اسیران که در این کشور با چالش‌ها و مشکلات روبه‌رو هستند، سخن می‌گوید.
تو گفتی روز حشر آمد که از هر خاک پیدا شد
هزاران قالب مدهوش در هر قالبی صد سر
هوش مصنوعی: تو گفتی در روز قیامت، از هر خاکی هزاران شکل و قالب پیدا خواهد شد و در هر یک از این قالب‌ها صد سر وجود خواهد داشت.
فرشته کرد پنداری هزاران دیو را قربان
که باز آمد به تخت ملک سلطان سلیمان فر
هوش مصنوعی: فرشته‌ای تصور کرد که هزاران دیو را قربانی کرده و به این ترتیب، دوباره به تخت پادشاهی سلطان سلیمان بازگشت.
که شد عالی به فرش باز قصر ملک و فر دین
ز بهر دفع چشم بد فرو آویخت دو پیکر
هوش مصنوعی: وقتی که قصر پادشاه و دین به خاطر جلوگیری از حسد و چشم زخم به پایین آمده و نیازمند حمایت شده‌اند، دو موجود را در کنار هم قرار داده‌اند تا این مشکل را از میان بردارند.
دو پیکر گشت آویزان ز عالی کنگره میدان
بدان جمله که از گردون بتابد برج دو پیکر
هوش مصنوعی: دو پیکر به زیبایی و فخر در بالای برج میدان آویزان شده‌اند، و این وضعیت نشان دهنده‌ی شکوه و عظمت آنچه از آسمان بر آن‌ها می‌تابد، است.
طمع میداشت کز چنبر جهد چون بوزنه بیرون
نجست اولیک بیرون جست طرفه جانش از چنبر
هوش مصنوعی: او امید داشت که با تلاش خود از بند و محدودیت‌ها رهایی یابد، اما در نهایت جانش از این مرزبندی بیرون رفت و آزاد شد.
ترو خشک جهان دانست خود را لاجرم زان شد
تنش بر دشنه خشک و جانش از شرم خلقان تر
هوش مصنوعی: انسان در تلاش است تا خود را در این دنیا به خوبی بشناساند و وقتی به این نتیجه می‌رسد که دیگران او را درک نکرده‌اند، احساس ناامیدی و شرم می‌کند. این احساس باعث می‌شود که او در برابر سختی‌ها و چالش‌ها مقاومت کند و حتی با وجود سختی‌ها، سعی کند که شجاع باشد.
سرش را تاج و تن را تخت میبایست عزت بین
سرش در دشت بی بالین تنش در شهر بی بستر
هوش مصنوعی: باید سر او را با تاج بیارایند و بدنش را بر تخت بنشانند، زیرا عزت و بزرگی او باید در دشت نمایان باشد، حتی اگر بدنش در شهری بدون بستر باشد.
سگ تر بود دستورش ز تری میش را آفت
بتری خشک آن دارش و خشکی مرگ را رهبر
هوش مصنوعی: سگ تر از آب، فرمانش از خشکی میش بدتر است؛ آنکه خشکی مرگ را رهبری می‌کند، در برابر تری و زندگی به سمت خشکیدن می‌رود.
به کشت آنرا فرو آویخت این یل را که در عالم
نه سگ شاید چنین فربه نه بز باید چنین لاغر
هوش مصنوعی: این یل (پهلوان) که به زمین افتاده، چنان درشت و تنومند است که در هیچ دنیایی نمی‌توان یافت که سگی به این اندازه چاق باشد و یا بز به این اندازه لاغر.
جهان آیینه در روی خلقان داشت از فتنه
درو روشن همه دیده بنقش مجمع اکبر
هوش مصنوعی: جهان همچون آیینه‌ای بود که در آن چهره انسان‌ها نمایان بود و از آشوب و فتنه‌ای که در آن وجود داشت، همه چشم‌ها به تصویر بزرگ‌ترین جمعیت باز می‌شد.
شده قاهر محق دین و عاجز مبطل دولت
منادی جبرئیل آنجا و قاضی ایزد داور
هوش مصنوعی: نظام دین برتری یافته و کسانی که به طریقه نادرست و باطل می‌پردازند، ناتوان شده‌اند. در اینجا، پیام‌آور الهی در حال اعلام حقایق و قاضی بزرگ نیز در حال برقراری عدالت است.
بقدر و فضل هر ساعت چنان حکمی بکر د آخر
کزو بردند هر مجرم بقدر جرم خود کیفر
هوش مصنوعی: هر زمانی با توجه به ارزش و فضیلت آن، حکم خاصی دارد که در پایان، مجرمان بر اساس میزان جرم خود، مجازات می‌شوند.
یکی مثله یکی کشته یکی خسته یکی بسته
یکی رنجور و تنها رسته گوید من رهی مضطر
هوش مصنوعی: در اینجا گروهی از افراد با حال و روزهای مختلف توصیف می‌شوند. یکی از آنها کشته شده، دیگری خسته و بی‌حاله، سومی در محاصره و بسته و چهارمی رنجور و تنها به نظر می‌رسد. یکی از آنها نگران و پریشان به نظر می‌رسد و در تلاش برای پیدا کردن راهی برای نجات است.
ایا شاهی که گر ابلیس عفوت را شفیع آرد
سزد گر حق بدو بخشد گناه جمله در محشر
هوش مصنوعی: آیا شایسته است که شاهی که اگر ابلیس هم در حق او شفاعت کند، خداوند او را ببخشد و همه گناهانش را در روز قیامت عفو کند؟
بنام آن خداوندی که فضلش از همه شاهان
ابر بخشایش و بخشش ترا کرده است سر دفتر
هوش مصنوعی: به نام آن خدایی که نعمت و رحمتی که دارد از تمام پادشاهان بیشتر است و تو را در جایگاه بخشش و عطا قرار داده است.
بلطف او که گر خواهد چنین صنعی پدید آرد
که مردم گرچه می بیند ز خود هم نایدش باور
هوش مصنوعی: به مهربانی اوست که اگر بخواهد، چنین آفرینش‌های شگفت‌انگیزی به وجود می‌آورد که حتی مردم، با اینکه آن را می‌بینند، به خودشان هم نمی‌توانند باور کنند.
که هفت اقلیم زندانی است بر من بی جمال تو
نه خشنودم ز جان و دل نه آگاهم ز خواب و خور
هوش مصنوعی: هفت اقلیم برای من مانند زندانی است، چون بدون زیبایی تو هیچ شادی‌ای در دل و جانم نیست و نه از خواب خبر دارم و نه از غذا.
چو شمع از دیده آب آتشین هر دم فرو بارم
چو برق اندر فراقت چون بر آید دود دل بر سر
هوش مصنوعی: مانند شمع، با اشک‌های آتشینم هر لحظه می‌سوزم و نابود می‌شوم. وقتی در جدایی تو مانند صاعقه احساساتم به اوج می‌رسد، دلم مانند دودی به سمت آسمان بلند می‌شود.
معاذلله که بگریزم ز حکمت هر کجا باشم
تو بس نیکو خداوندی منم بد بنده و چاکر
هوش مصنوعی: هرگز نخواهم فرار کرد از حکمت خداوند، هر جا که باشم. تو ای خداوند، بهترین هستی و من بنده‌ای بد و ناتوان هستم.
مرا رنجت به از راحت مرا دردت به از درمان
مرا خارت به از خرما مرا دارت به از منبر
هوش مصنوعی: رنج و درد تو برای من از آرامش و درمان بهتر است. اگر تو مرا رنجیده‌خاطر کنی، برای من از خوردن خرما نیز لذت‌بخش‌تر است و اگر به من گزند برسانی، برایم جذاب‌تر از نشستن بر منبر است.
تو نور عالمی ظلل خدائی و ز نور و ظل
به جز اندر عدم پنهان شدن کاری بود منکر
هوش مصنوعی: تو نوری هستی که در سراسر جهان تابیده‌ای و سایه‌ات به خاطر وجود خداییت است. تنها در عدم و ناپیدایی می‌توانی پنهان شوی و غیر از آن چیزی وجود ندارد که بتواند تو را انکار کند.
اشارت کن سدیدی را که حال من کند روشن
چو شد جرمم یقین تو ذیل عفو خود بر آن گستر
هوش مصنوعی: به سدی اشاره کن که حال من را روشن کند، زیرا وقتی که به گناهم یقین پیدا کردم، عفو تو را بر آن گناه گسترش ده.
بیک فرمان که نافذ باد از شرمم خلاصی ده
بیک رحمت که شامل باد از رنجم برون آور
هوش مصنوعی: با یک فرمان که مؤثر باشد، از شرم و خجالت من را رهایی بخش و با یک رحمت که شامل حال من شود، از درد و رنج من بیرون بیاور.
جوان تر شد عروس مملکت مشاطه ای باید
که گیرد آفرینش را به یک اندیشه در گوهر
هوش مصنوعی: عروس کشور جوان‌تر شده و نیاز به آرایشگری دارد که بتواند با یک ایده خلاقانه، زیبایی و شکوه آن را بسازد.
شهنشه گفت نی نی چو آن فتنه گذشت از حد
کنم این شعله را ساکن دهم این سحر را در خور
هوش مصنوعی: شاه گفت: نه، وقتی آن آشفتگی از حد گذشت، من این شعله را آرام می‌کنم و این سحر را در خورشید قرار می‌دهم.
نمود از پر دلی عفوی و باشد غایت قوت
که گامی پس نهد هر گه که گیرد حمله شیر نر
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که کسی که دل بزرگ و شجاعت دارد، می‌تواند در مواقع حساس با درایت و قدرت عمل کند و در موقعیت‌های دشوار، حتی زمانی که تحت فشار قرار می‌گیرد، به عقب‌نشینی از رفتارهای پرخاشگرانه و تهاجمی فکر کند. این نشان‌دهنده‌ی بلندی روح و عفو در برابر چالش‌هاست.
بحمدالله چو طالع شد کشیده تیغی از مشرق
سپر جمله بیفکندند نه مه ماند و نه اختر
هوش مصنوعی: به رحمت خدا، هنگامی که ستاره بخت طلوع کرد، شمشیری از سمت مشرق برکشیده شد و همه سپرها را بر زمین انداختند. دیگر نه ماهی باقی ماند و نه ستاره‌ای.
یکی ماه مقنع بود لیک افتاده در چاهی
کز آبش غرقه چون فرعون در آتش تارود یکسر
هوش مصنوعی: یک زن زیبا و مقنع (حجاب‌دار) به دلیلی در چاهی افتاده است و به سبب آب درون آن، مانند فرعون که در آتش غرق شد، در مرحله‌ای سخت و ناامیدکننده قرار دارد، به طوری که همه چیز برایش تمام شده به نظر می‌رسد.
بغزنین گرچه اندر طشت خون آمد جهان گفتش
فدای شاه خواهی شد چو گاو این یکدومه ای خر
هوش مصنوعی: اگرچه در بستر خون غوطه‌ور است، اما بگو که آیا برای پادشاه فدای گوساله‌ای خواهی شد، مانند آنکه به او فقط به عنوان یک حاجی نگاه می‌شود.
اجل خنده زنان یعنی بپای خویش می آید
بطاس این گزدم کور و بزیر سله مارگر
هوش مصنوعی: زمان مرگ با خنده و شادی می‌آید، در حالی که این موجود کور و زیر سله، چون مار به خواب رفته است.
تو گوئی پای خواهد کوفت مانا در خلاب اشتر
تو گوئی دست خواهد زد مگر در روی یخ استر
هوش مصنوعی: گویی که پای کسی در فضایی شلوغ و در هم کوبیده می‌شود، و می‌گویید که دست کسی می‌خواهد کار کند، اما انگار بر روی سطح یخی نشسته است.
گرفته شو می کفران نعمت دامنش ورنی
دود بز پیش قصاب و رود خر نزد پالانگر
هوش مصنوعی: به خود بیا و قدر نعمت‌هایت را بدان، وگرنه به زندگانی بی‌مورد و بی‌ثمر بیشتری مبتلا خواهی شد، مانند دودی که در برابر قصاب است یا خری که به پالان‌دوزی مراجعه می‌کند.
قضا می گفت خوش آرامگاهی ساختی تن زن
قدر می گفت خوش نیکو حریفی یافتی در بر
هوش مصنوعی: سرنوشت می‌گفت که تو آرامگاه زیبایی برای خود ساخته‌ای، و زن قدرتمند می‌گفت که تو رفیق خوبی پیدا کرده‌ای.
سعادت گفت هین شاها شهاب عزم پران کن
که سلطان را نمی زیبد ورای آسمان منظر
هوش مصنوعی: سعادت گفت: ای شاه، شهاب را به پرواز درآور! زیرا که برای سلطان شایسته نیست که از بالای آسمان نگاهی بیندازد.
هنوز او راست ننشسته که در گوش جهان آمد
صدای کوس پیروزی ز بام گنبد اخضر
هوش مصنوعی: هنوز او را به طور کامل نشناخته‌اند که صدای پیروزی از بالای گنبد سبز در گوش جهان طنین‌انداز شد.
دویم روز محرم سال بر ثامیم و دال الحق
برآمد نامور فتحی کز آن گویند تا محشر
هوش مصنوعی: در دومین روز محرم، سالی که در آن قرار داریم، نامی بزرگ به وجود آمده است که از آن فتحی یاد می‌شود و تا روز قیامت درباره‌اش صحبت خواهد شد.
تعالی الله چه ساعت بود کامد شاه در کابل؟
خدایش حافظ و ناصر سپهرش مخلص و چاکر
هوش مصنوعی: خدا را سپاس که چه زمانی شاه به کابل آمد؟ امیدوارم که خداوند حافظ و نگهبان او باشد و ستاره‌اش همیشه درخشان و وفادار باقی بماند.
گرفته در میان آن گره آتش که از نامش؟
نهان شد برق آتش بار زیر آبگون چادر
هوش مصنوعی: در وسط آن گره که آتش در آن پنهان است، برقی از آتش زیر چادر آبی برق می‌زند.
چنان بوی ظفر میزد ز شمشیرش که پنداری
ز تیغ آفتاب از عشق بشکفته است نیلوفر
هوش مصنوعی: بوی پیروزی از شمشیر او به مشام می‌رسید، به‌طوری که انگار گل نیلوفر از عشق درخشندگی‌اش را از نور خورشید گرفته است.
هلالی در صف آورده چو سه قوس قزح در هم
ز گوناگون علامتها یکی اخضر یکی احمر
هوش مصنوعی: در صف، هلالی مانند قوس قزح قرار گرفته است که از رنگ‌های مختلف تشکیل شده، به‌طوری‌که یکی از آنها سبز و دیگری قرمز است.
چو مرکز شاه در قلب و قوی بازوی اقبالش
به سه فرزند شایسته چو دو قطب و یکی محور
هوش مصنوعی: هنگامی که شاه در مرکز قرار دارد و قدرت و شانس او مانند بازویی قوی عمل می‌کند، فرزندانش به سه نفر تقسیم می‌شوند که دو نفر مانند دو قطب و یکی دیگر مانند محور هستند.
گل باغ جهان داری شجاع الدوله مسعود آن
کش از آرایش مخبر بشارت می دهد منظر
هوش مصنوعی: شجاع الدوله مسعود، که مانند گل در باغ دنیا می‌درخشد، با زیبایی‌اش خبر از خوشحالی و خوشحالی می‌دهد.
مه چرخ خداوندی معز الدوله خسرو شه
که لرزان است از صبحش عمود صبح روشنگر
هوش مصنوعی: ماه که نماد خداوندی و قدرت است، بر افراشته‌ی او یعنی معز الدوله خسرو شاه، می‌درخشد. صبحگاهان که می‌رسد، این ماه به قدری درخشان است که نورش به گونه‌ای است که گویی صبح را به لرزه درآورده و آن را روشن می‌کند.
در بحر شهنشاهی معین الدوله شاهنشه
که بست از گوهر پاکش عروس مملکت زبور
هوش مصنوعی: در دریای پادشاهی معین الدوله، که شاهی بزرگ و با شخصیت است، عروس مملکت از زیبایی و اصالت او شکل گرفته و به زیبایی خاصی دست یافته است.
وزیر عالم و عادل سفیر کامل و مقبل
که بتوان یافت از هر دو نشان و نام پیغمبر
هوش مصنوعی: این مصراع به توصیف ویژگی‌ها و صفات یک وزیر می‌پردازد که باید جهانی و عادل باشد و همچنین به عنوان یک نماینده کامل و محترم شناخته شود. این فرد باید به گونه‌ای باشد که از اخلاق و رفتار او نشانه‌هایی از پیامبری و نیکوکاری دیده شود.
موافق بندگان او که غبطت میبرد زایشان
به ترکستان و روم امروز هم خاقان و هم قیصر
هوش مصنوعی: بندگان خدا که از زندگی و امکانات دیگران حسرت می‌برند، امروز در کنار هم خاقان و قیصر، کمال و افتخار را تجربه می‌کنند.
غبار خیلشان ابرو گشاد تیرشان باران
شعاع تیغشان برق و خروش کوسشان تندر
هوش مصنوعی: غبار ناشی از حرکت جمعیت آن‌ها مانند ابروهایی گشاده است، تیرهایشان همچون بارانی بر زمین می‌بارند، تیغ‌هایشان درخشان و برق‌آسا هستند و صدای کوس‌هایشان مانند رعد و برق طنین‌انداز است.
ز بیلک فتنه را کردند همچون خار پشت اکنون
نمی داند که در عالم کجا و چون کند سر در
هوش مصنوعی: از بلای بزرگ و مشکل، مانند خارهای پشت، بر اثر آن، اکنون نمی‌داند در این دنیا چگونه باید زندگی کند و چه کارهایی باید انجام دهد.
بگرد شاه فوجا فوج لشکرهای هندستان
که گوئی ذره بر خورشید پیوستند از خاور
هوش مصنوعی: به اطراف نگاه کن که چگونه لشکرهای هندوستان به صورت انبوه و بسیار زیاد در حال حرکت هستند، طوری که انگار ذرات ریز به خورشید پیوسته‌اند و درخشان شده‌اند.
سپه سالار غازی شان علی بد پیل شیراوژن
که دادش دولت سلطان تن رستم دل حیدر
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف شخصیت والای علی به عنوان فرماندهی شجاع و دلیر پرداخته است. او را به عنوان کسی که در میدان نبرد جانفشانی می‌کند و مدافع حق و عدالت است، تصویر می‌کند. همچنین به قدرت و عظمت او در مقایسه با قهرمانان دیگر اشاره دارد و نشان می‌دهد که او در بین مردم و در تاریخ جایگاهی ویژه دارد.
سپاه غور هم گر راست خواهی با همه کژی
چو آتش نیزه زن بودند و همچون برق جوشن در
هوش مصنوعی: اگر بخواهی، نیروهای غور درست مانند آتش، با تمام ناپایداری‌شان آماده هستند و مانند برق در زره می‌درخشند.
بسغبه دست بگشادند اکنون خشک چون خیری
به شوخی دیده بنهادند اکنون کور چون عبهر
هوش مصنوعی: دست‌ها را از کار باز کردند و حالا خشک و بی‌حرکت شده‌اند، همان‌طور که در یک شوخی دید را به چشم کور سپرده‌اند.
چنان بسیار در آهن شده پنهان که می گفتی
مگر یأجوج و مأجوجند اندر سد اسکندر
هوش مصنوعی: چنان در آهن نفوذ کرده و پنهان شده است که گویی یأجوج و مأجوج در سد اسکندر مستقر شده‌اند.
همه در حین نگون گشتند چون در راند شاهنشه
گیا سجده برد آری چو حمله آورد صرصر
هوش مصنوعی: همه به محض اینکه قوی‌ترین فرمانروایی تصمیم به حمله گرفت، به زانو درآمدند و به زفت و سرنوشت بد دچار شدند. زمانی که طوفان هولناکی شروع شد، هیچ‌کس نتوانست مقاومت کند.
روان کردند سوی غور و گوئی خصم ایشان شد
خدای و خلق و کوه و دشت و خاک و سنگ و بحر و بر
هوش مصنوعی: آنها را به دل اعماق بردند و گویی دشمنانشان به شکل خدا و مخلوقات و دامان طبیعت مانند کوه‌ها، دشت‌ها، خاک، سنگ، دریا و ساحل درآمدند.
ز بس رنج و جزع مانده امل را سرگران بر تن
ز بس هول و فزع گشته اجل را دل سبک در بر
هوش مصنوعی: به خاطر بی‌تابی و دردهایی که کشیده‌ام، آرزوهایم به شدت درگیر شده‌اند. به همین دلیل، زمان مرگ برایم بسیار وحشتناک و نفرت‌آور شده، اما در عین حال، دلم به آرامش می‌رسد.
بخار جان چنان بر شد سوی بالا که خود گفتی
هم اکنون اشهب گردون ز رنگ خون شود اشقر
هوش مصنوعی: بخار جان به قدری به سمت بالا رفت که گویی همین حالا آسمان به رنگ خون درمی‌آید و سفید می‌شود.
چنان راندند جوی خون که تا صد سال در بستان
چو شاخ سرخ بید آید بگونه برگ سیسنبر
هوش مصنوعی: آب جوی خون به قدری روان شده که تا صد سال در باغ، مانند شاخه‌های سرخ درخت بید، برگ‌های سیاه و تیره‌ای پیدا می‌شود.
بلا می گفت کی محنت تو سر از شخص آن برکن
قضا می گفت کای قدرت توران از ران آن بردر
هوش مصنوعی: در اینجا به مباحثه‌ای میان بلا (مصیبت) و قضا (سرنوشت) اشاره شده است. بلا می‌گوید که بی‌عدالتی‌ها و رنج‌ها از زندگی چقدر می‌توانند دردناک باشند و از قضا می‌پرسد که آیا می‌توان این رنج‌ها را از شخصی دور کرد. قضا نشان می‌دهد که قدرت و توانمندی در زندگی انسان‌ها به اندازه سرنوشت و تقدیر آنها وابسته است و برخی مسائل غیرقابل‌اجتناب هستند. این مکالمه به نوعی تجلی روابط بین مشکلات انسانی و سرنوشت و قدرت آن اشاره دارد.
ز مدح او و فتح تو که هست آن بلبل و این گل
چمد طبع معزی و بنازد جان اسکندر
هوش مصنوعی: بلبل از زیبایی گل و پیروزی تو می‌خواند و می‌نازد، مانند آنکه جان اسکندر به شکوهمندی و بزرگی خود می‌بالد.
الا تا شمع را بینند روشن چون رخ جانان
الا تا شکری بینند شیرین چون لب دلبر
هوش مصنوعی: ای کاش همه، روشنی شمع را ببینند که چقدر زیباست، مانند چهره محبوب. و همچنین ای کاش همه طعم شیرین شکر را بچشند، به همان اندازه که لب‌های دلبر دلنشین و خوشمزه هستند.
بد اندیش تو گر شمع و شکر گردد چنان بادا
که افتد آتش اندر شمع و ریزد آب در شکر
هوش مصنوعی: اگر فکر و خاطر بدی داشته باشی، حتی اگر در ظاهر شیرین و زیبا به نظر بیایی، سرانجام کار تو به بی مسکنی و تلخی منجر می‌شود، مانند این که آتش به شمع برسد و آب به شکر بریزد.
بدست دولت از باغ سعادت روز و شب گل چین
به برگ همت از شاخ جوانی سال و مه برخور
هوش مصنوعی: با بهره‌گیری از خوشبختی، هر روز و شب از باغ سعادت گل بچین و با تلاش و همت، از جوانی خود سال‌ها و ماه‌ها بهره‌برداری کن.
که بهر نو عروس ملک دولت خانه ای کردی
فلک بام و زمین صحن و جهان دیوار و جنت در
هوش مصنوعی: تو برای عروس نویی که به یادش جهانی بزرگ ساخته‌ای، آسمان را به عنوان بام و زمین را به عنوان حیاط و کل دنیا را به عنوان دیوار و بهشت را در نظر گرفته‌ای.
برای نام نیکو را نهال تازه بنشاندی
بقا بیخ و ثنا شاخ و ظفر برگ و سعادت بر
هوش مصنوعی: برای به دست آوردن نام نیک، باید نهالی تازه بکاریم که ریشه‌اش پایدار و ستایش‌انگیز باشد و شاخه‌هایش موفقیت و برگ‌هایش خوشبختی را به ارمغان بیاورد.