گنجور

شمارهٔ ۴۰ - در مدح بهرام شاه غزنوی گوید

اکنون که تر و تازه بخندید نوبهار
ما و سماع و باده رنگین و زلف یار
بی زلف یار و باده رنگین و بی سماع
خود آدمی چگونه زید وقت نوبهار
ای نوبهار خاسته پا از چمن مکش
وی زلف باز تافته دست از قدح مدار
مستی کن از خمار میندیش کین زمان
هشیار گر بمانی آنگه کشی خمار
زان باده ای که پای چو در باغ دل نهد
جان بر سرش کند گهر عقل را نثار
یاقوت سیم صره و لعل بلور درج
لعل ملول پرور و زر طرب عیار
خورشید عمره تیره و ناهید چرخ بزم
مریخ تیغ شعله و آن ماه گلعذار
آن ارغوان تبسم و آن زعفران فرح
آن مشک تازه گونه و آن عود پر بخار
تلخی بطعم شکر و جسمی به لطف جان
خامی به عمر پخته و آبی به رنگ نار
در جام بی قرار بود راست همچنانک
گیرد سهیل در شکن ماه نو قرار
خود با جناب او چه عجب کز موافقت
گر زهره هم به رقص در آید حباب وار
اینک بسی نمایند که از رنگ و بوی او
هم دل شود پیاده و هم جان شود سوار
خوش خوش دهان لاله چو پذرفت رنگ و بوی
در کام گل فتد بهمه حال خار خار
لبها نهند بر لب و سر در هم آورند
گلها ز شاخها ز پی بوسه و کنار
گریان شود سحاب چو یعقوب تا که گل
خندان رود ز چاه چو یوسف به تخت بار
چون گل رود به تخت سبک بهر تهنیت
بلبل به یک زبانش ثنا گسترد هزار
وآنگاه در کشند دم گل چو شد پدید
بلبل ثنای بنده و گل تخت شهریار
سلطان یمین دولت بهرامشه که هست
تخت بلند پایه او تاج روزگار
آن خسروی که از فزع بندگان او
خیل ستاره روز نیارد شد آشکار
دستش غبار آز فشاند از رخ امید
آری چنان سحاب نشاند چنین غبار
زان همچو سیم و زر شد خاک درش عزیز
کو همچو خاک سیم و زر خویش کردخوار
با آنکه باشد از غضبش خصم در هراس
با آنکه خواهد از کف او مال زینهار
بر خصم کس ندید چنو مهربان نهاد
بر مال کس ندید چنو زینهار خوار
بر در و زر ز بس کرم دست مطلقش
هم بحر گشت زندان هم کوه شد حصار
از باد نقش بند سبک تر جهد عدو
چون از نیام برکشد آب ظفر نگار
ای خورده آسمان بیسارت بسی یمین
ای برده آرزو ز یمینت بسی یسار
گر من عواطف تو فراموش کرده ام
بادا غمان من چو ایادیت بیشمار
والله که در هوای توبیش نیایدم
گر صد هزار دل بودم همچو کو کنار
ور آنچه بر زبان حسن رفت راست نیست
بادا دلش پر از خون همچون دل انار
گوئی خزانهای عروسیست طبع من
گشته ز یمن مدح تو بر در شاهوار
روزی هزار بار بگویم وگرنه بیش
کای من غلام روی تو روزی هزار بار
دعوی همی کنم من و معنیش ظاهر است
کاندر سخن نظیر ندارم در این دیار
ابطال دعوی من اگر هست با کسی
داور بسنده تو چه عذر است گو بیار
تا آتشی است خانه خورشید گرم رو
تا ناخوشی است پیشه ایام خام کار
خورشید را برای تو بادا همه طلوع
و افلاک را برای تو بادا همه مدار
در آسمان مطیع تو خندان چو صبح خوش
بر خویشتن حسود تو گریان چو شمع زار

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اکنون که تر و تازه بخندید نوبهار
ما و سماع و باده رنگین و زلف یار
هوش مصنوعی: اکنون که بهار تازه و شاداب فرا رسیده، زمان خوشی و شادی است. این فصل با رقص و نوشیدن شراب رنگارنگ و زیبایی‌های موهای محبوب، پر از لذت و سرزندگی است.
بی زلف یار و باده رنگین و بی سماع
خود آدمی چگونه زید وقت نوبهار
هوش مصنوعی: بدون زلف یار و شراب رنگین و بدون لذت موسیقی، آدمی در فصل بهار چگونه می‌تواند زندگی کند؟
ای نوبهار خاسته پا از چمن مکش
وی زلف باز تافته دست از قدح مدار
هوش مصنوعی: ای بهاران، که از چمن بیرون آمده‌ای، دستت را از این لیوان بردار و موهای شلخته‌ات را به هم نزن.
مستی کن از خمار میندیش کین زمان
هشیار گر بمانی آنگه کشی خمار
هوش مصنوعی: از شراب مستی کن و به فکر دردسرهای آن نباش، زیرا اگر در این ایام هوشیار بمانی، در آینده خود را به دردسر می‌اندازی.
زان باده ای که پای چو در باغ دل نهد
جان بر سرش کند گهر عقل را نثار
هوش مصنوعی: از آن باده‌ای که وقتی پایش را در باغ دل می‌گذارد، جان را فدای او می‌کند و جواهر عقل را به او تقدیم می‌کند.
یاقوت سیم صره و لعل بلور درج
لعل ملول پرور و زر طرب عیار
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف جواهرات و سنگ‌های قیمتی می‌پردازد. یاقوت و لعل به زیبایی و ارزش این سنگ‌ها اشاره دارند، در حالی که از صیقل و درخشش آنها صحبت می‌شود. همچنین به سرگرمی و خوشحالی ناشی از داشتن این جواهرات اشاره شده است و گویی این اشیاء می‌توانند حال را به طرب و نشاط تبدیل کنند. این توصیف به رمز و راز جواهرات و زیبایی آن‌ها اشاره می‌کند و نشان‌دهنده‌ی ارزش‌های معنوی و ظاهری آن‌هاست.
خورشید عمره تیره و ناهید چرخ بزم
مریخ تیغ شعله و آن ماه گلعذار
هوش مصنوعی: عمر کوتاه و غم‌انگیز خورشید را با زیبایی و دلربایی ماه مقایسه می‌کند. در این حال چرخ گردون به شکلی شاداب و باشکوه مانند مریخ نمایان است که یک تیغ آتشین و پرقدرت را در دل دارد. ماه همچون گلی زیبا و معطر در این میانه درخشانی خاصی دارد.
آن ارغوان تبسم و آن زعفران فرح
آن مشک تازه گونه و آن عود پر بخار
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف گل‌ها و عطرهای خوشبو و زیبایی می‌پردازد. در آن، گل ارغوان که نماد خنده و شادی است، زعفران که نشانه سرزندگی و خوشی است، مشک تازه‌ای که بوی خوبی دارد، و عود خوشبو که بخار آن فضا را پر کرده، ذکر شده‌اند. در مجموع، این توصیفات به حس و حال لطیف و دلپذیری از طبیعت و زیبایی می‌پردازند.
تلخی بطعم شکر و جسمی به لطف جان
خامی به عمر پخته و آبی به رنگ نار
هوش مصنوعی: طعمی تلخ که شبیه شکر است و جسمی که با لطف روح، خام و ناپخته به نظر می‌رسد. همچنین رنگ آبی مانند رنگ نارنج است.
در جام بی قرار بود راست همچنانک
گیرد سهیل در شکن ماه نو قرار
هوش مصنوعی: در ظرفی که همیشه بی‌قرار است، ثبات و آرامشی وجود دارد، درست مانند ستاره «سهیل» که در هنگام هلال ماه نو، در دل افق به آرامش می‌نشیند.
خود با جناب او چه عجب کز موافقت
گر زهره هم به رقص در آید حباب وار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که این تعجبی ندارد که خود شخص نیز با وجود مقام و منزلت خود، به نوعی در هماهنگی و همراهی با او قرار دارد. حتی اگر زهره (سیاره‌ی زیبا) هم به جرأت و شجاعت به رقص بپردازد، نشان‌دهنده‌ی زیبایی و سرزندگی است که در این هماهنگی وجود دارد. مانند حبابی که به خاطر زیبایی‌اش در آب به رقص در می‌آید.
اینک بسی نمایند که از رنگ و بوی او
هم دل شود پیاده و هم جان شود سوار
هوش مصنوعی: اینک بسیاری می‌گویند که با دیدن جمال و خوشبوئی او، هم دل انسان آرام می‌گیرد و هم روحش به پرواز درمی‌آید.
خوش خوش دهان لاله چو پذرفت رنگ و بوی
در کام گل فتد بهمه حال خار خار
هوش مصنوعی: وقتی که لاله زیبای خوش‌رنگ و خوش‌بو به گل می‌پیوندد، در آن حالت همه چیز تحت تأثیر قرار می‌گیرد و حتی خارها نیز حس و حال خاصی پیدا می‌کنند.
لبها نهند بر لب و سر در هم آورند
گلها ز شاخها ز پی بوسه و کنار
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف لحظه‌ای عاشقانه و صمیمی می‌پردازد. در این لحظه، دو نفر به هم نزدیک می‌شوند، لب‌هایشان به هم می‌رسد و به تبادل احساسات عاطفی می‌پردازند. مانند گل‌هایی که از شاخه‌ها شکفته می‌شوند و در پی بوسه و نزدیکی هستند، این لحظه نیز مملو از عشق و محبت است. این تصویر به زیبایی ارتباط عمیق و دوست‌داشتنی بین آن‌ها را نشان می‌دهد.
گریان شود سحاب چو یعقوب تا که گل
خندان رود ز چاه چو یوسف به تخت بار
هوش مصنوعی: ابر مانند یعقوب به خاطر دوری گل، اشک می‌ریزد تا زمانی که گل شاداب و خندان مانند یوسف از چاه بیرون بیاید و به مقام و شادی برسد.
چون گل رود به تخت سبک بهر تهنیت
بلبل به یک زبانش ثنا گسترد هزار
هوش مصنوعی: وقتی گل به عرش می‌رسد، بلبل به شوق و به یک زبان، هزاران ثنا و ستایش بر زبان می‌آورد.
وآنگاه در کشند دم گل چو شد پدید
بلبل ثنای بنده و گل تخت شهریار
هوش مصنوعی: سپس هنگامی که دم گل درخشان شد و بلبل به آواز درآمد، به ستایش بنده و گل که مانند تختی برای شهریار هستند، پرداخت.
سلطان یمین دولت بهرامشه که هست
تخت بلند پایه او تاج روزگار
هوش مصنوعی: سلطان یمین، بهرامشاه، فردی است که بر تختی بلند نشسته و تاج او نشانه‌ی بزرگی و شکوه دوران خویش است.
آن خسروی که از فزع بندگان او
خیل ستاره روز نیارد شد آشکار
هوش مصنوعی: آن شاهی که از ترس بندگانش، نمایان شدنش در روز به مانند ستاره‌ها نمی‌باشد.
دستش غبار آز فشاند از رخ امید
آری چنان سحاب نشاند چنین غبار
هوش مصنوعی: دست او غبار خواسته‌ها را از چهره امید پاک کرد، درست مانند ابری که باران می‌بارد و غبار را از بین می‌برد.
زان همچو سیم و زر شد خاک درش عزیز
کو همچو خاک سیم و زر خویش کردخوار
هوش مصنوعی: خاک آن در می‌تواند ارزشمند و گرانبها باشد، اما به خاطر اینکه خود را به چیزهای مادی مانند سیم و زر وابسته کرده، ارزشش را از دست می‌دهد. در واقع، ارزش واقعی او از بین رفته و به خاک و ناچیزی تبدیل شده است.
با آنکه باشد از غضبش خصم در هراس
با آنکه خواهد از کف او مال زینهار
هوش مصنوعی: اگرچه دشمن از خشم او به شدت می‌ترسد و می‌داند که او می‌تواند اموالش را بگیرد، اما او باید به دقت و احتیاط عمل کند.
بر خصم کس ندید چنو مهربان نهاد
بر مال کس ندید چنو زینهار خوار
هوش مصنوعی: هیچ‌کس را ندیدم که به اندازه او با دشمنان مهربان باشد و هیچ‌کس را ندیدم که به اندازه او برای مال دیگران حریص باشد.
بر در و زر ز بس کرم دست مطلقش
هم بحر گشت زندان هم کوه شد حصار
هوش مصنوعی: در اینجا به توصیف generosity و مهربانی بی‌پایان خداوند اشاره شده است. این مهربانی چنان فراوان است که به در و دیوار تبدیل می‌شود و حبس و محدودیت را به فضایی وسیع و آزاد تبدیل می‌کند. دیوار و کوه به سمبل‌هایی از محدودیت‌ها اشاره دارند، اما در برابر کرم و فضل خداوند، همه چیز به گستردگی و آزادی بدل می‌شود.
از باد نقش بند سبک تر جهد عدو
چون از نیام برکشد آب ظفر نگار
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به تصویر کشیدنی اشاره می‌کند که دشمن به راحتی و با سرعت از چنگال یا محدودیت‌ها رها می‌شود، همان‌طور که آب به راحتی از نیام (محل ذخیره) خود خارج می‌شود. همچنین، شاعر به لطافت و سبکی نقوشی که باد بر روی زمین می‌افکند اشاره می‌کند و به نوعی، پیروزی و زیبایی را در جریان این آزاد شدن مشخص می‌کند.
ای خورده آسمان بیسارت بسی یمین
ای برده آرزو ز یمینت بسی یسار
هوش مصنوعی: ای آسمان که سرشار از نعمت‌های تو هستی، براستی که امید و خواسته‌ام بس وسیع و فراوان است.
گر من عواطف تو فراموش کرده ام
بادا غمان من چو ایادیت بیشمار
هوش مصنوعی: اگر من احساسات تو را فراموش کرده‌ام، پس غم‌های من به اندازه‌ی یادهایم بسیار است.
والله که در هوای توبیش نیایدم
گر صد هزار دل بودم همچو کو کنار
هوش مصنوعی: من به خدا قسم می‌خورم که به خاطر تو در هیچ هوایی نمی‌افتم، حتی اگر صد هزار دل داشته باشم، مثل سنگ کنار.
ور آنچه بر زبان حسن رفت راست نیست
بادا دلش پر از خون همچون دل انار
هوش مصنوعی: اگر آنچه حسن گفت حقیقت ندارد، باید بدانیم که دل او همچون دل انار پر از غم و درد است.
گوئی خزانهای عروسیست طبع من
گشته ز یمن مدح تو بر در شاهوار
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که حال و هوای روحی من شبیه به فصل‌های پاییز است، که از ستایش تو و نعمت‌هایی که از این طریق به من رسیده، تحت تأثیر قرار گرفته‌ام. این احساسات به مانند جشن عروسی در دل من به وجود آمده‌اند.
روزی هزار بار بگویم وگرنه بیش
کای من غلام روی تو روزی هزار بار
هوش مصنوعی: هر روز هزار بار به عشق تو می‌گویم، و اگر باز هم کم باشد، مهم نیست، زیرا من تنها خدمتگزار زیبایی تو هستم.
دعوی همی کنم من و معنیش ظاهر است
کاندر سخن نظیر ندارم در این دیار
هوش مصنوعی: من ادعا می‌کنم که در سخن، همتایی ندارم و این موضوع کاملاً روشن است.
ابطال دعوی من اگر هست با کسی
داور بسنده تو چه عذر است گو بیار
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد ادعای من را باطل کند، باید با یک داور معتبر این کار را انجام دهد. تو چه دلیلی داری که به این موضوع ادامه بدهی؟ بی‌تردید باید شخصی را به میان بیاوری.
تا آتشی است خانه خورشید گرم رو
تا ناخوشی است پیشه ایام خام کار
هوش مصنوعی: تا زمانی که آتش وجود دارد، خانه خورشید گرم است و زندگی خوب پیش می‌رود. اما وقتی روزها ناخوشایند و تلخ می‌شود، کار و کاسب‌کاری هم به دشواری می‌افتد.
خورشید را برای تو بادا همه طلوع
و افلاک را برای تو بادا همه مدار
هوش مصنوعی: برای تو، ای محبوب، خورشید همیشه در حال طلوع باشد و همهٔ افلاک به دور تو بچرخند.
در آسمان مطیع تو خندان چو صبح خوش
بر خویشتن حسود تو گریان چو شمع زار
هوش مصنوعی: در آسمان، همه چیز خوش و شاداب است و مانند صبحی زیبا به نظر می‌رسد، اما در دل تو حسادت و غمی وجود دارد که مانند شمعی می‌سوزد و زار و گریان است.