شمارهٔ ۳۹ - بدین قصیده شرف الملک بوعلی را رثا کند
ای بی خبر ز نیک و بد گشت روزگار
از خوب غفلت آخر یک راه سر بر آر
در عالم فنائی دل در بقا منه
در کلبه عنائی رامش طمع مدار
در ساحل رحیلی برگ سفر بساز
در منزل بسیجی تخم امل مکار
زین بی وفا جهان مطلب راحتی که هست
شهدش قرین زهر و گلش همنشین خار
هر گه که شادمانه شوی از وفاق او
آن لحظه خویشتن ز نفاقش نگاه دار
گر صد هزار سربودت همچو بید بن
ور صد هزار دل بودت همچو کو کنار
پی گردد آن همه سر همچون سر قلم
خون گردد آن همه دل همچون دل انار
چندین چه سرکشی است بدین عقل مختلط
چندین چه خوشدلی است بدین روح مستعار
پایت ز زر چو قارون در گل شده است زانک
بر نقره خنک چرخ چو عیسی نه ای سوار
دیوار دین دو رویه میندای بیش ازین
دل را بدلستان ده گل را بگل گذار
بلبل نه ای منال در این آبگون قفس
مجرم نه ای مباش در این شیشه گون حصار
زین دیو خانه چون شرف الملک در گذر
تا جان خود فرشته کند بر سرت نثار
خورشید خاندان شرف ملک بوعلی
آن همچو بحر قادر و چون چرخ کامکار
آن مایه تواضع و آن دایه کرم
آن صورت لطافت و آن مفخر تبار
زنهاریان اگر چه بسی داشت زیر پر
هم جان نبرد زین فلک زینهار خوار
ای دوده بتول بگریید های های
وی عترت رسول بنالید زار زار
خورشید بختتان ز قضا گشت منکسف
گردون جاهتان ز امل ماند در غبار
ای دل ز صبر بکسل وی عقل نیست شو
وی جان ز تن برون شو وی دیده خون ببار
ای بی وفا زمانه چه خواهی دگر مکن
وی تندرو سپهر چه داری دگر بیار
والله که ماتم شرف الملک بوعلی
ازماتم حسین علی هست یادگار
آب ار ز سنگ یابد همواره رهگذر
گل گرز چوب گردد پیوسته آشکار
آب حیات شرع و گل بوستان ملک
در سنگ و چوب چونکه نهان شده به نوبهار
خود در کنار خاک چگونه است حال تو
ای سعد آسمانت بپرورده در کنار
حقا کز آب دیده خویشت بشستمی
گر خون دل نبودی با آب دیده یار
والله که در میان دلت جای کردمی
گر دل نبودی از غم هجر تو بیقرار
دردا و حسرتا که جگر گوشگان تو
هستند سوخته دل ازاین چرخ خام کار
خشنود باد جانت که از تو بذات خود
بودست و هست و باشد خشنود کردگار
شمارهٔ ۳۸ - در تهنیت صحت ملکزاده خسروشاه گوید: ای بخت بده مژده که برخاست به یکبارشمارهٔ ۴۰ - در مدح بهرام شاه غزنوی گوید: اکنون که تر و تازه بخندید نوبهار
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای بی خبر ز نیک و بد گشت روزگار
از خوب غفلت آخر یک راه سر بر آر
هوش مصنوعی: ای کسی که از خوبی و بدی بیخبری، روزگار به سرعت در حال تغییر است. در نهایت، از خواب غفلت بیدار شو و راهی را پیدا کن.
در عالم فنائی دل در بقا منه
در کلبه عنائی رامش طمع مدار
هوش مصنوعی: در دنیا، دل خود را به فنا نسپار و به ماندگاری فکر نکن. در کلبه عشق، به آرزوهای بیجا دلخوش نباش.
در ساحل رحیلی برگ سفر بساز
در منزل بسیجی تخم امل مکار
هوش مصنوعی: در کنار دریا، برای سفر آماده شو و در خانه، جوانان را به تلاش و کوشش دعوت کن.
زین بی وفا جهان مطلب راحتی که هست
شهدش قرین زهر و گلش همنشین خار
هوش مصنوعی: در این دنیا که وفاداری ندارد، هرگونه آرامش و راحتی که پیدا میشود، در کنار تلخی و درد قرار دارد و زیباییها معمولاً با سختیها و گذشت سختیها همراه هستند.
هر گه که شادمانه شوی از وفاق او
آن لحظه خویشتن ز نفاقش نگاه دار
هوش مصنوعی: هر زمان که از اتحاد و دوستی او خوشحال میشوی، در آن لحظه خودت را از نفاق و دوری نگهدار.
گر صد هزار سربودت همچو بید بن
ور صد هزار دل بودت همچو کو کنار
هوش مصنوعی: اگر صد هزار جوان مثل بید وجود داشته باشد، دل تو باید مانند کوه محکم و استوار باشد.
پی گردد آن همه سر همچون سر قلم
خون گردد آن همه دل همچون دل انار
هوش مصنوعی: همه سرها به دور هم میگردند و به مانند سر قلم پر از خون میشوند و همه دلها نیز به مانند دانههای انار پر از عشق و احساس میشوند.
چندین چه سرکشی است بدین عقل مختلط
چندین چه خوشدلی است بدین روح مستعار
هوش مصنوعی: چقدر این عقل درهم و برهم سرکش است و چقدر این روح خوشحال و سرمست به نظر میرسد.
پایت ز زر چو قارون در گل شده است زانک
بر نقره خنک چرخ چو عیسی نه ای سوار
هوش مصنوعی: پایت به اندازهٔ زر که مال قارون باشد، در گل فرو رفته است، به این خاطر که بر نقرهٔ خنک سوار نیستی، مانند عیسی.
دیوار دین دو رویه میندای بیش ازین
دل را بدلستان ده گل را بگل گذار
هوش مصنوعی: دیوار دین را دو رو میدان، بیش از این دل را به درد و رنج نینداز. گلها را به گلستان ببر و از زیباییهای زندگی لذت ببر.
بلبل نه ای منال در این آبگون قفس
مجرم نه ای مباش در این شیشه گون حصار
هوش مصنوعی: ای بلبل، در این قفس آبی رنگ ناله مکن، تو گناهکاری نیستی، پس در این حصار شیشهای نماند.
زین دیو خانه چون شرف الملک در گذر
تا جان خود فرشته کند بر سرت نثار
هوش مصنوعی: از این دیو خانه که مانند شرف الملک از آن عبور میکنی، تا زمانی که جانت بر سرت نثار فرشتهای شود.
خورشید خاندان شرف ملک بوعلی
آن همچو بحر قادر و چون چرخ کامکار
هوش مصنوعی: خورشید خاندان بوعلی، همچون دریایی توانمند و مانند چرخ کامیاب میباشد.
آن مایه تواضع و آن دایه کرم
آن صورت لطافت و آن مفخر تبار
هوش مصنوعی: وجود تو نشانهای از تواضع و محبت است، چهرهات نماد نرمی و لطافت است و تو به خودی خود افتخاری برای خانوادهات به حساب میآیی.
زنهاریان اگر چه بسی داشت زیر پر
هم جان نبرد زین فلک زینهار خوار
هوش مصنوعی: به هر حال، حتی اگر زیر بال و پر عدهای زیاد باشد، جان خود را از این دنیا در امان نمیتوان داشت؛ پس البته باید احتیاط کرد و مراقب بود.
ای دوده بتول بگریید های های
وی عترت رسول بنالید زار زار
هوش مصنوعی: ای فرزندان حضرت فاطمه، با صدای بلند گریه کنید و ای نسل رسول خدا، به شدت ناله کنید.
خورشید بختتان ز قضا گشت منکسف
گردون جاهتان ز امل ماند در غبار
هوش مصنوعی: طلعت خوشبختی شما به سرنوشت دچار نقصان شده است، و مقام و مرتبتتان از بیعملی و کار نکردن در مه و غبار مانده است.
ای دل ز صبر بکسل وی عقل نیست شو
وی جان ز تن برون شو وی دیده خون ببار
هوش مصنوعی: ای دل، از صبر دست بردار، زیرا عقل دیگر کار نمیکند. ای جان، از این بدن خارج شو و ای دیده، اشکهایت را بریز.
ای بی وفا زمانه چه خواهی دگر مکن
وی تندرو سپهر چه داری دگر بیار
هوش مصنوعی: ای زمانهی بیوفا، چه خواستهای که دیگر نکن! ای سپهر شتابان، چه چیزی داری که بیشتر بیاوری؟
والله که ماتم شرف الملک بوعلی
ازماتم حسین علی هست یادگار
هوش مصنوعی: قسم به خدا که سوگ و اندوه شاه ملک بوعلی به اندازه سوگواری بر حسین علی دلخراش است.
آب ار ز سنگ یابد همواره رهگذر
گل گرز چوب گردد پیوسته آشکار
هوش مصنوعی: اگر آب بتواند از سنگ عبور کند، گل هم میتواند به طور مداوم از چوب خارج شود و خود را نشان دهد.
آب حیات شرع و گل بوستان ملک
در سنگ و چوب چونکه نهان شده به نوبهار
هوش مصنوعی: آب حیات و گلهای زیبا در باغ، همانند آثار معنوی و زیباییهای زندگی در طبیعت، در دل مواد بیجان مانند سنگ و چوب پنهان شدهاند و در بهار، این زیباییها به تدریج نمایان میشوند.
خود در کنار خاک چگونه است حال تو
ای سعد آسمانت بپرورده در کنار
هوش مصنوعی: ای سعد، حال تو چگونه است وقتی که خودت کنار خاک هستی و در آسمان پرورش یافتهای؟
حقا کز آب دیده خویشت بشستمی
گر خون دل نبودی با آب دیده یار
هوش مصنوعی: من واقعاً خود را با آب چشمانم شستم، اما اگر خون دل یار با آب چشمانم نبود، این کار ممکن نمیشد.
والله که در میان دلت جای کردمی
گر دل نبودی از غم هجر تو بیقرار
هوش مصنوعی: واقعاً قسم میخورم که اگر دل نداشتم، در دل تو جای میگرفتم، چون از دوری تو به شدت نگران و بیقرارم.
دردا و حسرتا که جگر گوشگان تو
هستند سوخته دل ازاین چرخ خام کار
هوش مصنوعی: ای واها و افسوس که عزیزان تو در این گردش بیرحم زمان دلی سوخته و آزرده دارند.
خشنود باد جانت که از تو بذات خود
بودست و هست و باشد خشنود کردگار
هوش مصنوعی: خوشحالی روح تو از این است که از ذات خودت ناشی میشود و همواره وجود داشته، خوشنودی خداوند را نیز به همراه دارد.