گنجور

شمارهٔ ۲۵ - در مدح سید اجل ذخرالدین ابوالقاسم زید بن حسن گوید

جانا حدیث عشق چه گویی کجا رسد
آیا بود که نوبت وصلت به ما رسد؟
تا من کیم که صافی وصلت کنم طمع
اینم نه بس که دُردیِ دَردت به ما رسد؟
خاک درت به دیده رسد بی گزاف نیست
هرگز چنان سزا به چنین ناسزا رسد
رنجت به دل رسید دریغ ای صنم دریغ
رنج تو جز به جان عزیزم چرا رسد
الحق رسید آنچه رسید، از هوا به من
آری به مردم آنچه رسد، از هوا رسد
پشتم دو تا شده‌ست و همم نیست روی آنک
دستم یکی بدان سر زلف دو تا رسد
رویم چو کهربا شد و هر ساعتم ز جزع
وه شاخ بسد است که بر کهربا رسد
جانم چو شمع در شب هجران به لب رسید
چون نیست روز وصل تو، بگذار تا رسد
گر صد هزار پاره کنند این دل مرا
هر پاره را ز رنج تو دردی جدا رسد
بیگانه گر هزار بود آشنا یکی
تیرت به اتفاق بر آن آشنا رسد
ملکی است خدمت تو و خلقیش منتظر
این کار دولت است کنون تا کرا رسد
بشنو حدیث من که بسی قصهای زار
از عاجزان به بارگه پادشا رسد
یا جهد کن که جان ز تن مانده بگسلد
یا سعی کن که دل به من خسته وا رسد
دست از جفا بدار و بیندیش زانکه زود
رنج دل جفای من اندر جفا رسد
ترسم خجل شوی که صدای جفای تو
از ما به سید اجل مجتبا رسد
فرخنده فخر دولت و دین زید بن حسن
کز لفظ او به گوش اهل مرحبا رسد
دامن زرشک سنبل و گل در چند صبا رسد
گر بوی خلق او به مشام صبا رسد
سر در نشیب خدمتش آرد سوی زمین
هر روز کافتاب بوسط السما رسد
ای آنکه چشم انجم روشن شود اگر
از خاکپای تو به فلک توتیا رسد
از باغ خلد بخشش و بخشایشت گلست
هر دم نسیم آن به عطا و خطا رسد
از شرم گفت آب شده بر زمین فتد
هر ابر آتشی که به اوج سما رسد
باشد سپید کاری ابر سیه گلیم
در عهد چون توئیش چه لاف سخا رسد
خورشید زرد روی چنان کز جفا شده است
کورا در این زمانه حدیث عطا رسد
آوازه ای ز موج کفت در فلک فتاد
آید خروش اب چو بر آسیا رسد
تو بس بلند قدری و من بس بلند شعر
در چون توئی هر آینه چونین ثنا رسد
نی نی بدان محل که تو صاحب رسیده ای
گو فی المثل دو اسبه بود کی دعا رسد
بر نو عروس مدح تو بستم عزیز دار
پیرایه ای که از صدف مرتضا رسد
در دست نام نیک تو دادم بزرگ دار
نو باوه ای که از چمن مصطفا رسد
جان و دلی کشیدم در عقد گوهرتر
کارزد به جان و دل چو به وقت بها رسد
معذور دار و عیب مگیر و قبول کن
این تحفه چون بصدر بزرگت فرا رسد
در نوبتی که اهل کرم چون توئی بود
پیدا بود که همت ما تا کجا رسد
چندانکه مدح خواند بلبل به تهنیت
چون گل به تاج و تخت و کلاه و قبا رسد
پاینده باش تا ز گل و بلبل طرب
دایم به چشم و گوش تو برگ و نوا رسد
فرزند نیک بخت عزیز تو تاج دین
در عهد تو به دولت بی منتها رسد

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جانا حدیث عشق چه گویی کجا رسد
آیا بود که نوبت وصلت به ما رسد؟
هوش مصنوعی: عزیزم، درباره عشق چه بگویم؟ آیا روزی خواهد آمد که به ما هم فرصتی برای وصل و دیدار داده شود؟
تا من کیم که صافی وصلت کنم طمع
اینم نه بس که دُردیِ دَردت به ما رسد؟
هوش مصنوعی: من چه کسی هستم که بتوانم با عشق تو به وصال برسم؟ آرزویی دیگر در سر ندارم، تنها امیدوارم که درد و رنج تو به من برسد.
خاک درت به دیده رسد بی گزاف نیست
هرگز چنان سزا به چنین ناسزا رسد
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که خاک پای تو در چشم من به‌راستی ارزشمند است و این احساس بی‌دلیلی نیست، زیرا این محبت و ارادت به تو کاملاً شایسته است، حتی اگر دیگران نسبت به تو ناپسند باشند.
رنجت به دل رسید دریغ ای صنم دریغ
رنج تو جز به جان عزیزم چرا رسد
هوش مصنوعی: عزیزم، غم و رنج تو به قلبم نفوذ کرده و افسوس که رنجی جز برای جان من وجود ندارد.
الحق رسید آنچه رسید، از هوا به من
آری به مردم آنچه رسد، از هوا رسد
هوش مصنوعی: به حقیقت، آنچه باید به من برسد، از آسمان خواهد بود و آنچه برای مردم است، نیز از همین آسمان به آن‌ها خواهد رسید.
پشتم دو تا شده‌ست و همم نیست روی آنک
دستم یکی بدان سر زلف دو تا رسد
هوش مصنوعی: من احساس تنهایی می‌کنم و کسی در کنارم نیست که دستم را بگیرد؛ فقط یک آرزو دارم که به آن شخصی که دلم به سویش می‌تپد، نزدیک شوم.
رویم چو کهربا شد و هر ساعتم ز جزع
وه شاخ بسد است که بر کهربا رسد
هوش مصنوعی: روی من به رنگ کهربا تبدیل شده و هر لحظه از درد و اندوه به شدت نگرانم. درختی که به بالای کهربا می‌رسد، نشان‌دهنده‌ی تلخی و ناراحتی‌ام است.
جانم چو شمع در شب هجران به لب رسید
چون نیست روز وصل تو، بگذار تا رسد
هوش مصنوعی: در دل شب جدایی، جانم همچون شمعی در حال سوختن است و به پایان رسیده. از آنجا که روزی برای رسیدن به تو وجود ندارد، بگذار که این وضع ادامه داشته باشد تا زمانی که دوباره به هم برسیم.
گر صد هزار پاره کنند این دل مرا
هر پاره را ز رنج تو دردی جدا رسد
هوش مصنوعی: اگر صد هزار بار هم دل من را پاره کنند، هر تکه آن به تنهایی از درد و رنج تو رنج می‌برد.
بیگانه گر هزار بود آشنا یکی
تیرت به اتفاق بر آن آشنا رسد
هوش مصنوعی: اگر هزاران بیگانه وجود داشته باشد، یک آشنا می‌تواند با یک تیر به اتفاق به آن آشنا برسد.
ملکی است خدمت تو و خلقیش منتظر
این کار دولت است کنون تا کرا رسد
هوش مصنوعی: این ملک به تو خدمت می‌کند و مخلوقش در انتظار انجام کارهای خوب است. اکنون ببین که این نعمت به کدامیک خواهد رسید.
بشنو حدیث من که بسی قصهای زار
از عاجزان به بارگه پادشا رسد
هوش مصنوعی: حرف‌های من را بشنو که داستان‌های زیادی از بی‌چاره‌ها به درگاه پادشاه می‌رسد.
یا جهد کن که جان ز تن مانده بگسلد
یا سعی کن که دل به من خسته وا رسد
هوش مصنوعی: یا تلاش کن که جان تو از این بدن جدا شود، یا سعی کن که قلبت به من، که بی‌نهایت خسته‌ام، برسد.
دست از جفا بدار و بیندیش زانکه زود
رنج دل جفای من اندر جفا رسد
هوش مصنوعی: از بدی کردن دست بردار و فکر کن که زودتر از آنچه تصور کنی، رنج دل من از این بدی به خودت خواهد رسید.
ترسم خجل شوی که صدای جفای تو
از ما به سید اجل مجتبا رسد
هوش مصنوعی: نگرانم که با رفتار ناپسند تو، صدای گلایه‌مان به خداوند برسد و موجب شرم تو شود.
فرخنده فخر دولت و دین زید بن حسن
کز لفظ او به گوش اهل مرحبا رسد
هوش مصنوعی: زید بن حسن، که موجب افتخار دولت و دین است، با سخنانش می‌تواند توجه همه را به خوبی جلب کند و صدای او در دل مردم با شوق و استقبال طنین‌انداز می‌شود.
دامن زرشک سنبل و گل در چند صبا رسد
گر بوی خلق او به مشام صبا رسد
هوش مصنوعی: اگر بوی دل‌فریب او به نسیم صبح برسد، آیا دامن زرشک، سنبل و گل به ما می‌رسد؟
سر در نشیب خدمتش آرد سوی زمین
هر روز کافتاب بوسط السما رسد
هوش مصنوعی: هر روز خورشید به سوی زمین می‌آید و در نشیب خدمت او سر فرود می‌آورد.
ای آنکه چشم انجم روشن شود اگر
از خاکپای تو به فلک توتیا رسد
هوش مصنوعی: ای کسی که چشم ستاره‌ها به خاطر تو روشن می‌شود، اگر خاک پای تو به آسمان برسد، آنجا مانند شیشه‌ای می‌درخشد.
از باغ خلد بخشش و بخشایشت گلست
هر دم نسیم آن به عطا و خطا رسد
هوش مصنوعی: هر لحظه از باغ نعمت‌ها و مهربانی‌ها، گل‌هایی می‌رویند که نسیم آنها به ما الطاف و خطاها را هدیه می‌دهد.
از شرم گفت آب شده بر زمین فتد
هر ابر آتشی که به اوج سما رسد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی آتشی به اوج آسمان برسد، حتی ابرها از شرم ریزش می‌کنند و آب می‌شوند و بر زمین می‌افتند. به نوعی، این بیانگر قدرت و تأثیر آتش است که می‌تواند هر چیزی را تحت تأثیر قرار دهد و باعث شرمندگی ابرها شود.
باشد سپید کاری ابر سیه گلیم
در عهد چون توئیش چه لاف سخا رسد
هوش مصنوعی: در اینجا بیان می‌شود که اگر کارهای نیک و دستاوردهای خوب مانند ابرهای سیاهی که در آسمان می‌گذرانند، ناپایدار و زودگذر باشند، پس در چنین وضعیتی چه دلیل و توجیهی برای bragging درباره بخشی از سخاوت و سخاوت‌مندی وجود دارد؟ به نوعی اشاره به ناپایداری و بی‌ارزشی امکانات و ویژگی‌ها در زمان‌های سخت دارد.
خورشید زرد روی چنان کز جفا شده است
کورا در این زمانه حدیث عطا رسد
هوش مصنوعی: خورشید با روی زرد به گونه‌ای است که از ظلم و ستم دچار کوری شده و در این زمان، داستان بخشش و عطا به گوش می‌رسد.
آوازه ای ز موج کفت در فلک فتاد
آید خروش اب چو بر آسیا رسد
هوش مصنوعی: زخشش و صدای امواج در آسمان بلند می‌شود و هنگامی‌که آب به آسايشگاه می‌رسد، پژواکی به‌وجود می‌آید.
تو بس بلند قدری و من بس بلند شعر
در چون توئی هر آینه چونین ثنا رسد
هوش مصنوعی: تو چنان بزرگ‌مرتبه‌ای و من نیز در سرودن شعر ظرفیت بالایی دارم. در چنین حضوری، هر بار که تو هستی، شایسته‌ی این ستایش خواهد بود.
نی نی بدان محل که تو صاحب رسیده ای
گو فی المثل دو اسبه بود کی دعا رسد
هوش مصنوعی: به معنای این بیت می‌توان گفت: "به این مکان نرو که تو در آنجا به مقام بلندی دست یافته‌ای. مانند این است که دواسب را با هم به دوش بگیری، آیا دعا و درخواست تو به هدف می‌رسد؟"
بر نو عروس مدح تو بستم عزیز دار
پیرایه ای که از صدف مرتضا رسد
هوش مصنوعی: برای عروس نو، شعر تمجیدی را ترتیب دادم، عزیزم. این شعر، زینتی است که از صدفی بزرگ و ارزشمند به نام مرتضی به دست آمده است.
در دست نام نیک تو دادم بزرگ دار
نو باوه ای که از چمن مصطفا رسد
هوش مصنوعی: من نام نیک تو را در دست دارم و به بزرگ‌زادگان سپردم، تا مانند گل‌هایی که از چمن مصطفی می‌رویند، پرورش یابند.
جان و دلی کشیدم در عقد گوهرتر
کارزد به جان و دل چو به وقت بها رسد
هوش مصنوعی: به خاطر چیزی ارزشمند و گرانقدر، تمام وجودم را صرف کردم و وقتی زمان آن برسد، از جان و دل برایش تلاش می‌کنم.
معذور دار و عیب مگیر و قبول کن
این تحفه چون بصدر بزرگت فرا رسد
هوش مصنوعی: به خاطر وجود عیوب و نقص‌ها، عذرخواهی کن و از آن‌ها نگذری. این هدیه را با دل‌گشاده بپذیر وقتی به تو تقدیم می‌شود.
در نوبتی که اهل کرم چون توئی بود
پیدا بود که همت ما تا کجا رسد
هوش مصنوعی: زمانی که کسی مانند تو با فطرت نیکو و سخاوتمند وجود داشته باشد، مشخص است که تلاش و آرمان ما چقدر می‌تواند بالا باشد.
چندانکه مدح خواند بلبل به تهنیت
چون گل به تاج و تخت و کلاه و قبا رسد
هوش مصنوعی: هر چقدر که بلبل در ستایش و مدح سخن بگوید، در نهایت مانند گل به مقام و جایگاهی برتر دست خواهد یافت.
پاینده باش تا ز گل و بلبل طرب
دایم به چشم و گوش تو برگ و نوا رسد
هوش مصنوعی: همواره شاد و پایدار باش تا زیبایی‌های گل و نغمه‌های بلبل همواره به چشمان و گوش‌هایت برسد.
فرزند نیک بخت عزیز تو تاج دین
در عهد تو به دولت بی منتها رسد
هوش مصنوعی: فرزند خوشبخت تو، عزیزم، نشان‌دهنده‌ی دین است و در دوران تو به موفقیت‌های بزرگ و بی‌پایان دست خواهد یافت.