گنجور

شمارهٔ ۲۰

هر نسیمی که به من بوی خراسان آرد
چون دم عیسی در کالبدم جان آرد
دل مجروح مرا مرهم راحت سازد
جان پر درد مرا مایه درمان آرد
گوئی از مجمر دل آه اویس قرنی
به محمد نفس حضرت رحمان آرد
بوی پیراهن یوسف که کند روشن چشم
باد گوئی که سوی پر غم کنعان آرد
یا سوی آدم سرگشته رفته ز بهشت
روح قدسی مدد روضه رضوان آرد
در نوا آیم چون بلبل مستی که صباش
خبر از ساغر می گون به گلستان آرد
جان بر افشانم صد ره چو یکی پروانه
که شبی پیش رخ شمع به پایان آرد
رقص درگیرم چون ذره که صبح صادق
نزد او مژده خورشید درافشان آرد
شادمان گردم چون دلشده ای کز زاریش
هم ملامتگر او وعده جانان آرد
هرچه گویم چه عجب از دم آن باد که او
عنبر از خاک ره موکب سلطان آرد
خسرو اعظم سلطان سلاطین سنجر
کانچه خواهد به ضرورت فلکش آن آرد
عکس رایش خوان هر نور که انجم بخشد
فیض جودش دان هر نقد که از که آن آرد
جام زر بارد چون دست به عشرت یازد
تیغ سر پاشد چون روی به میدان آرد
خاصگانش را بس هدیه که قیصر سازد
بندگانش را بس تحفه که خاقان آرد
زه زه ای شاه که از بهر کمان و تیرت
فلک از تیرو کمان ترکش و قربان آرد
بس که مه خرمن خود آب زند از نم ابر
تا شبی قدر ترا بوک بمهمان آرد
لاجوردیست حسامت که چو دشمن از بیم
کهربا گون شد از و بسد و مرجان آرد
ز آستین چون ید بیضا بنمائی گردون
دامن صبح ز غیرت به گریبان آرد
بهر تعویذ تو نشگفت که پی سر مست
ناخن شیر ژیان از بن دندان آرد
چون سر خصم تو کوبد فلک تافته گر
پای خایسک بسی بر سر سندان آرد
شاه سنجر به خط نور نویسد خورشید
چون زر از صلب عدم در رحم کان آرد
خسروا حاجتم این است که یزدان بکرم
بازم اندر کنف سایه یزدان آرد
به جلال تو که گردون همه عالم بر من
بی جمال تو همی تنگ چو زندان بارد
هیچ ابری نجهد از طرف نیشابور
که از این دیده به بغداد نه باران آرد
من ندارم طمع آنکه بجوید شاهم
یا حدیثم به زبان شکر افشان آرد
لیک در خاطرم آید که دبیر خاصه
نام این گمشده در اول دیوان آرد
در فشانم اگرم شاه ز پستی عراق
ابر کردار به بالای خراسان آرد
لا اری الهدهد اگر رنجه شود هدهد پیر
مژده تخت و عروسی به سلیمان آرد
چرخ دولابی چندان که سوی چاه زمین
رشته نور ز مهر و مه تابان آرد
بی مه و مهر و چه و رشته چنان باد ای شه
که خضر آب تو از چشمه حیوان آرد
حاسدت گرچه ادب نیست برآویخته باد
به همان رشته که از چاه زنخدان آرد

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هر نسیمی که به من بوی خراسان آرد
چون دم عیسی در کالبدم جان آرد
هوش مصنوعی: هر بادی که بوی خراسان را به من برساند، مانند دم عیسی جان تازه‌ای به بدنم می‌بخشد.
دل مجروح مرا مرهم راحت سازد
جان پر درد مرا مایه درمان آرد
هوش مصنوعی: دل شکستۀ من با آرامش خود می‌تواند به من تسکین دهد، و جان پر درد من، خود مایۀ درمان و تسلّی خواهد بود.
گوئی از مجمر دل آه اویس قرنی
به محمد نفس حضرت رحمان آرد
هوش مصنوعی: گویی از دل اویس قرنی، آتش عشقش به محمد، نفس رحمت الهی را به ارمغان می‌آورد.
بوی پیراهن یوسف که کند روشن چشم
باد گوئی که سوی پر غم کنعان آرد
هوش مصنوعی: بوی پیراهن یوسف چنان دلنشین است که انگار چشمان باد را روشن می‌کند و به سوی سرزمین پر از غم کنعان می‌برد.
یا سوی آدم سرگشته رفته ز بهشت
روح قدسی مدد روضه رضوان آرد
هوش مصنوعی: شاید دوستی یا عاطفه‌ای به آدمی سرگردان کمک کند تا از بهشت دور افتاده خود بازگردد و شادی و زیبایی را به زندگی‌اش بازگرداند.
در نوا آیم چون بلبل مستی که صباش
خبر از ساغر می گون به گلستان آرد
هوش مصنوعی: در سرود و نغمه‌ام، مانند بلبل شاداب و بانشاط، می‌خواهم که اذعان کنم، چون پیاله‌ای از شراب گوارا به باغ و گلستان می‌آورد، من هم سرشار از عشق و خوشی هستم.
جان بر افشانم صد ره چو یکی پروانه
که شبی پیش رخ شمع به پایان آرد
هوش مصنوعی: جانم را با شوق و عشق نثار می‌کنم، مانند پروانه‌ای که به خاطر زیبایی شمع، شب را به پایان می‌رساند.
رقص درگیرم چون ذره که صبح صادق
نزد او مژده خورشید درافشان آرد
هوش مصنوعی: رقص من شبیه به حرکات ذره‌ای است که در صبح صادق، به هنگام طلوع آفتاب، شادی و نور را از آن می‌گیرد.
شادمان گردم چون دلشده ای کز زاریش
هم ملامتگر او وعده جانان آرد
هوش مصنوعی: وقتی که دلش شاد می‌شود، من هم خوشحال می‌شوم، حتی اگر او از شکایت و گریه‌اش گله‌مند باشد، باز هم معشوق وعده‌ای جانانه برایش می‌آورد.
هرچه گویم چه عجب از دم آن باد که او
عنبر از خاک ره موکب سلطان آرد
هوش مصنوعی: هر چه بگویم، جای شگفتی نیست از نسیمی که می‌تواند از خاک، عطر خوش عنبر را به سوی درگاه سلطان بیاورد.
خسرو اعظم سلطان سلاطین سنجر
کانچه خواهد به ضرورت فلکش آن آرد
هوش مصنوعی: سلطان بزرگ خسرو سنجر، هر چه بخواهد، به ناچار به دست تقدیر برآورده می‌شود.
عکس رایش خوان هر نور که انجم بخشد
فیض جودش دان هر نقد که از که آن آرد
هوش مصنوعی: عکس روی زیبای تو همان نور است که ستارگان می‌درخشند، و هر خوبی و نعمت که به ما می‌رسد به برکت گستردگی بخشش توست.
جام زر بارد چون دست به عشرت یازد
تیغ سر پاشد چون روی به میدان آرد
هوش مصنوعی: وقتی جام پر از شراب به دست می‌رسد و انسان به لذت و شادمانی مشغول می‌شود، همچون تیغی که آماده نبرد است، برمی‌خیزد و به میدان می‌رود.
خاصگانش را بس هدیه که قیصر سازد
بندگانش را بس تحفه که خاقان آرد
هوش مصنوعی: خواص و ویژه‌گان خود را هدیه‌ای می‌دهد که شایسته قیصر است، و بندگانش را نیز با هدایایی که شایسته خاقان باشد، نواخته و مورد لطف قرار می‌دهد.
زه زه ای شاه که از بهر کمان و تیرت
فلک از تیرو کمان ترکش و قربان آرد
هوش مصنوعی: ای شاهی که به خاطر کمان و تیری که در دست داری، آسمان هم از تیر و کمان تو تجلیل می‌کند و آماده است تا قربانی تو شود.
بس که مه خرمن خود آب زند از نم ابر
تا شبی قدر ترا بوک بمهمان آرد
هوش مصنوعی: این شعری می‌گوید که چقدر انسان ارزشمند و مهم است، به‌گونه‌ای که مانند بارانی که از ابر می‌بارد، محبت و عشق به او جاری می‌شود. این احساس می‌تواند در شب قدر، که شب ویژه‌ای است، به او هدیه داده شود و او را مورد احترام قرار دهد.
لاجوردیست حسامت که چو دشمن از بیم
کهربا گون شد از و بسد و مرجان آرد
هوش مصنوعی: این بیت به بیان زیبایی و قدرت حسی اشاره دارد که مانند یک دشمن، از ترس به رنگ کهربا در آمده و به سمت آفرینش زیبایی‌هایی چون مرجان حرکت کرده است. در واقع، این تصویرسازی از ترکیب رنگ‌ها و احساسات، سمبلی از خلاقیت و زیبایی است که در سایه ترس و تهدید شکل می‌گیرد.
ز آستین چون ید بیضا بنمائی گردون
دامن صبح ز غیرت به گریبان آرد
هوش مصنوعی: وقتی که مانند دست معجزه‌آسا، نور صبح را از آستین خود بیرون می‌آوری، عالم به شوق و غیرت خود، دامن صبح را در آغوش می‌گیرد.
بهر تعویذ تو نشگفت که پی سر مست
ناخن شیر ژیان از بن دندان آرد
هوش مصنوعی: برای تو که در حال جادو و تعویذ هستی، جای تعجب نیست که در پی سر مستی، ناخن شیر از عمق دندانش بیرون می‌آید.
چون سر خصم تو کوبد فلک تافته گر
پای خایسک بسی بر سر سندان آرد
هوش مصنوعی: زمانی که ستاره‌های آسمان بر سر دشمن تو ببارند، حتی اگر تو بر روی زمین هم سقوط کنی، باز هم بر سر قضا و قدر تاثیرگذار خواهی بود.
شاه سنجر به خط نور نویسد خورشید
چون زر از صلب عدم در رحم کان آرد
هوش مصنوعی: شاه سنجر به زیبایی و نیکویی خورشید را توصیف می‌کند و می‌گوید این نورانی‌ترین ستاره، مانند طلا از عدم و نبود به وجود آمده و در رحم خاک قرار دارد تا تجلی یابد.
خسروا حاجتم این است که یزدان بکرم
بازم اندر کنف سایه یزدان آرد
هوش مصنوعی: بسیار خوب، خواسته‌ام این است که خداوند به من کرم و رحمتش را عطا کند و مرا در حمایت و پناه خود قرار دهد.
به جلال تو که گردون همه عالم بر من
بی جمال تو همی تنگ چو زندان بارد
هوش مصنوعی: به عظمت و شکوه تو، که به خاطر نبودن زیبایی‌ات، تمام عالم بر من همچون زندان تنگ و خفه‌ کننده است.
هیچ ابری نجهد از طرف نیشابور
که از این دیده به بغداد نه باران آرد
هوش مصنوعی: هیچ ابری از نیشابور برنمی‌خیزد که این چشم به بغداد بارانی نرساند.
من ندارم طمع آنکه بجوید شاهم
یا حدیثم به زبان شکر افشان آرد
هوش مصنوعی: من امیدی به این ندارم که کسی به جستجوی من بپردازد یا سخن من را با زبان شیرین و دلنشین بیان کند.
لیک در خاطرم آید که دبیر خاصه
نام این گمشده در اول دیوان آرد
هوش مصنوعی: اما به یادم می‌رسد که نویسنده خاص به نام این گمشده در ابتدای مجموعه شعر اشاره می‌کند.
در فشانم اگرم شاه ز پستی عراق
ابر کردار به بالای خراسان آرد
هوش مصنوعی: اگرچه من از نازش و مقام شاه عراقی راضی نیستم، اما به خاطر کارهایی که انجام می‌دهد، اگر بتوانم، او را با ابر کردار به سرزمین خراسان می‌رسانم.
لا اری الهدهد اگر رنجه شود هدهد پیر
مژده تخت و عروسی به سلیمان آرد
هوش مصنوعی: من نمی‌بینم که اگر هدهد زحمت بکشد، بتواند خبر خوشی از تخت و عروسی سلیمان بیاورد.
چرخ دولابی چندان که سوی چاه زمین
رشته نور ز مهر و مه تابان آرد
هوش مصنوعی: چرخش دنیا به قدری است که هر بار که به سمت چاه می‌چرخد، نور خورشید و ماه را به زمین می‌آورد.
بی مه و مهر و چه و رشته چنان باد ای شه
که خضر آب تو از چشمه حیوان آرد
هوش مصنوعی: ای شاه، چنان با قدرت و بی‌نیاز از مهر و ستاره و راهنمایی باش که خضر بتواند آب تو را از چشمه حیات بیاورد.
حاسدت گرچه ادب نیست برآویخته باد
به همان رشته که از چاه زنخدان آرد
هوش مصنوعی: اگرچه حسادت تو نشانه‌ی بی‌ادبی است، اما باید احتیاط کنی که ممکن است به همان دلیلی که به من آسیب می‌زنی، خودت هم در معرض خطر باشی.

حاشیه ها

1400/09/26 22:11
افسانه چراغی

پُرغم کنعان: حضرت یعقوب که در فراق فرزندش یوسف، بسیار غمگین و غصه‌دار بود.