گنجور

شمارهٔ ۱۸ - در مدح احمد عمر فرماید

دلی که بال و پر از عشق آن پسر یابد
چو جان نشیمن خود عالم دگر یابد
امید داد مرا لعل او که زنده کند
نعوذ بالله اگر جزع او خبر یابد
چنین که هجران در جان من اثر کرد است
اجل عجب که ز من عمرها اثر یابد
دلم ز غمزه او یافت ناوک سحری
مباد کو ز دلم ناوک سحر یابد
یکی شویم و برافتد دوئی که از دستم
میان او چو دو پیکر یکی کمر یابد
ازو حسن چو فلک بی سر است و خون گرید
سر تو گردد و خود را تمام سر یابد
شد آب نرگس گریان من ملون از آن
که عکس آن گل خندان همی گذر یابد
ز عکس رنگ مراد است اینکه دیده من
همیشه خود را بی گریه بیش تر یابد
اگر چه مشک شوم بوی من همی نکشد
به بوی آنکه ز من بهتری مگر یابد
اگر بجوید در مشک زلف خود دل من
دل مرا بهمه حال در جگر یابد
به سر زمین را چون آب اگر بپیماید
به خاک پای خداوند من اگر یابد
نه او نه من نه فلک تا هزار سال دگر
چو صدر دولت و دین احمد عمر یابد
بلند گوهر بحری که چرخ اعظم را
ز اوج همت نهمار مختصر یابد
هنر نظر به سراپای او اگر فکند
ز پای تا سر او را همه هنر یابد
فرو نگیرد چشم از شعاع چشمه نور
اگر ستاره ز رایش یکی نظر یابد
ز مه چو بر سپر تیغ زن نشیند رنگ
جهان ز رأیش هم تیغ و هم سپر یابد
سپهر تا قدمش بوسد و سرش گردد
همیشه خود را گه زیر و گه زبر یابد
قدر ز دیده او اصل کارها نگرد
ز فضل حق شمرد هر چه از قدر یابد
بشکر شمس گشاید دهان چو اول روز
اگر چه آخر شب خلعت از قمر یابد
زمین چو خورشید ار گوی زر شود به مثل
مدان که در بر او ذره ای خطر یابد
بدان عزیز بود سیم و زر کز او هر دم
چنان که خواهد بر کارها ظفر یابد
چو ناصحی را کاری به بست بگشاید
چو حاسدی را یکران دیده تر یابد
ز خاک اگر کشد اقبال کیمیاگر او
به هر یکی که جدا شد صدی دگر یابد
شده است کان بزرگی و طبع کان آن است
که هر چه بیش دهد مایه بیشتر یابد
عروس جلوه کند چون جمال شه بیند
خروس نعره زند چون دم سحر یابد
از آن سبب که یکی هندوئی به من بخشد
هزار ترک سیه زلف سیمبر یابد
ز باده در قدح لعلشان نشان بیند
ز سبزه بر سمن تازه شان اثر یابد
دلش ز حلقه شبرنگشان قمر جوید
لبش ز پسته گلگونشان شکر یابد
به بزم از ایشان چستی آهوان خواهد
به رزم از ایشان تندی شیر نر یابد
چو من مباد که از عشق هندوی لاغر
ز تاب آتش در چشمه جگر یابد
بزرگوارا منت خدای را کامروز
توئی که گفت ترا خلق معتبر یابد
سپهر اگر چه صدف پیکر است و دریا رنگ
به پاکی تو بتا کیست اگر گهر یابد
ز خامه تو که نقاش چرب انگشت است
نگارخانه دل حالت صور یابد
همه خریطه کشان دماغ را دل من
برای مژده این فتح بال و پر یابد
امید بنده چو ره گم کند ز ظلمت آز
ز دست طبع تو یاد آرد ار خبر یابد
دو چشم من که ز نادیدنت پر آب نماند
ز خاک درگه تو قوت بصر یابد
ز دست خاطر پیرایه دار من چه عجب
که گوش آن صدف مردمی درر یابد
دلم ز پرده عروسی چو جان برون آورد
سزای خود نه همانا که جلوه گر یابد
همیشه تا به طبیعت جهان چنان باشد
که چهره ثمر از طره شجر یابد
به باغ ملک چنان باد بخت نوزادت
که نونو از شجر مکرمت ثمر یابد

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دلی که بال و پر از عشق آن پسر یابد
چو جان نشیمن خود عالم دگر یابد
هوش مصنوعی: دلی که عشق آن پسر را حس کند، مانند پرنده‌ای خواهد بود که بال و پر پیدا می‌کند و به زندگی جدیدی وارد می‌شود. این دل در حقیقت از زندگی گذشته خود جدا شده و معنایی دیگر پیدا می‌کند.
امید داد مرا لعل او که زنده کند
نعوذ بالله اگر جزع او خبر یابد
هوش مصنوعی: امیدم را از لبان او گرفتم که اگر او بداند چقدر در دل من غم است، به خودم می‌لرزم و به خدا پناه می‌برم.
چنین که هجران در جان من اثر کرد است
اجل عجب که ز من عمرها اثر یابد
هوش مصنوعی: وقتی که جدایی تأثیری عمیق بر وجودم گذاشت، جای تعجب است که چگونه مرگ می‌تواند از من نشانی به جا بگذارد.
دلم ز غمزه او یافت ناوک سحری
مباد کو ز دلم ناوک سحر یابد
هوش مصنوعی: دل من به خاطر نگاه او آسیب دیده و نمی‌خواهم که او به این زخم من پی ببرد.
یکی شویم و برافتد دوئی که از دستم
میان او چو دو پیکر یکی کمر یابد
هوش مصنوعی: بیا با هم یکی شویم و دوگانگی را کنار بگذاریم، چون در میان ما چیزی نیست که دو پیکر را از هم جدا کند و با این اتحاد، با هم استوارتر می‌شویم.
ازو حسن چو فلک بی سر است و خون گرید
سر تو گردد و خود را تمام سر یابد
هوش مصنوعی: زیبایی او مانند آسمان بی‌ستاره است و اگر تو غمگین شوی، او به گمان می‌رسد که تمام احساساتش را از دست داده است.
شد آب نرگس گریان من ملون از آن
که عکس آن گل خندان همی گذر یابد
هوش مصنوعی: چشم‌های من مانند آب نرگس در حال گریه‌اند، زیرا تصویر آن گل شاداب و خندان به من می‌رسد.
ز عکس رنگ مراد است اینکه دیده من
همیشه خود را بی گریه بیش تر یابد
هوش مصنوعی: چشم من با دیدن تصویر آرزوها، نمی‌تواند بدون اشک بیشتر به خودش نگاه کند.
اگر چه مشک شوم بوی من همی نکشد
به بوی آنکه ز من بهتری مگر یابد
هوش مصنوعی: اگرچه من خودم مشک هستم و بویی دلنشین دارم، اما بوی من به اندازه بوی کسی که از من بهتر است نخواهد بود، مگر اینکه او را بیابم.
اگر بجوید در مشک زلف خود دل من
دل مرا بهمه حال در جگر یابد
هوش مصنوعی: اگر دل من را در پیچ و خم موهای خودش جستجو کند، در هر حالتی که باشد، آن را در وجودش پیدا خواهد کرد.
به سر زمین را چون آب اگر بپیماید
به خاک پای خداوند من اگر یابد
هوش مصنوعی: اگر کسی به سرزمین یا مکانی برسد و همچون آب در آن جاری شود، به خاک و سرزمین خداوند من نائل خواهد آمد.
نه او نه من نه فلک تا هزار سال دگر
چو صدر دولت و دین احمد عمر یابد
هوش مصنوعی: نه او وجود دارد، نه من، و نه آسمان، حتی تا هزار سال دیگر. هم‌چون دوران شکوفایی و عظمت دین احمد، عمر گذران می‌شود.
بلند گوهر بحری که چرخ اعظم را
ز اوج همت نهمار مختصر یابد
هوش مصنوعی: به بلندای دانش و فهمی چون دریا، که می‌تواند عظمت آسمان را با تلاش و همت خود کوتاه کند.
هنر نظر به سراپای او اگر فکند
ز پای تا سر او را همه هنر یابد
هوش مصنوعی: اگر به زیبایی‌های او نگاه کنی، از سر تا انگشت پایش، تمام آنچه را که می‌بینی، هنر و زیبایی است.
فرو نگیرد چشم از شعاع چشمه نور
اگر ستاره ز رایش یکی نظر یابد
هوش مصنوعی: چشم نمی‌تواند از تابش نور چشمه دور شود، حتی اگر ستاره‌ای یکی از روشنایی‌های آن را ببیند.
ز مه چو بر سپر تیغ زن نشیند رنگ
جهان ز رأیش هم تیغ و هم سپر یابد
هوش مصنوعی: وقتی رنگ مه بر روی سپر تیغ می‌نشیند، این نشان می‌دهد که هم تیغ و هم سپر تحت تأثیر آن قرار می‌گیرند و به نوعی دگرگون می‌شوند.
سپهر تا قدمش بوسد و سرش گردد
همیشه خود را گه زیر و گه زبر یابد
هوش مصنوعی: آسمان همواره به زیر و بالای خود می‌پردازد و با قدم‌هایش خود را در حال تغییر می‌بیند، گاهی در مقام پایین و زمانی در موقعیت بالا قرار می‌گیرد.
قدر ز دیده او اصل کارها نگرد
ز فضل حق شمرد هر چه از قدر یابد
هوش مصنوعی: این شعر اشاره دارد به این که ارزش و اهمیت واقعی امور به دیده و نگرش کسی بستگی دارد. اگر کسی از فضل و لطف خدا بهره‌مند شود، هر چیزی که به دست آورد، ارزش آن در نظر او مشخص می‌شود و نه تنها به ظاهر آن چیز. البته این ارزش‌گذاری به دیدگاه و فهم او از زندگی و حقایق وابسته است.
بشکر شمس گشاید دهان چو اول روز
اگر چه آخر شب خلعت از قمر یابد
هوش مصنوعی: به یمن شکر و سپاس، انسان می‌تواند به روز جدید و تازه‌ای دست یابد، حتی اگر شب به پایان رسیده و دیر باشد. همچنین، درخشش و زیبایی را از ماه دریافت خواهد کرد.
زمین چو خورشید ار گوی زر شود به مثل
مدان که در بر او ذره ای خطر یابد
هوش مصنوعی: اگر زمین مانند خورشید طلایی شود، مانند آن نباشد که ذره‌ای از خطر در آن راه پیدا کند.
بدان عزیز بود سیم و زر کز او هر دم
چنان که خواهد بر کارها ظفر یابد
هوش مصنوعی: بدان که ثروت و دارایی ارزشمند است، زیرا کسی که از آن بهره‌مند باشد، همیشه در کارهایش موفق خواهد بود.
چو ناصحی را کاری به بست بگشاید
چو حاسدی را یکران دیده تر یابد
هوش مصنوعی: وقتی نصیحتگری در کار دیگری مشغول می‌شود و با دقت همه چیز را بررسی می‌کند، حسود با دیدن او احساس ناراحتی و طعنه می‌کند.
ز خاک اگر کشد اقبال کیمیاگر او
به هر یکی که جدا شد صدی دگر یابد
هوش مصنوعی: اگر سرنوشت خوش به یاری یک کیمیاگر بیاید، او از خاک می‌تواند به هر کجا که می‌رسد، ارزشی چندین برابر پیدا کند.
شده است کان بزرگی و طبع کان آن است
که هر چه بیش دهد مایه بیشتر یابد
هوش مصنوعی: اندیشه و روح بزرگ، به گونه‌ای است که هر چه بیشتر بخشش کند، خود نیز بیشتر بهره‌مند می‌شود.
عروس جلوه کند چون جمال شه بیند
خروس نعره زند چون دم سحر یابد
هوش مصنوعی: زمانی که عروس زیبایی و خوشگلی را ببیند، خود را بسیار بیشتر نمایان می‌کند و در شرایطی که خروس صبح را احساس کند، فریاد می‌زند.
از آن سبب که یکی هندوئی به من بخشد
هزار ترک سیه زلف سیمبر یابد
هوش مصنوعی: به خاطر این که یک هندو به من محبت کند، هزار نفر با موهای سیاه و زیبا به من خواهند رسید.
ز باده در قدح لعلشان نشان بیند
ز سبزه بر سمن تازه شان اثر یابد
هوش مصنوعی: از شراب در جام لعل آنها نشانه‌ای می‌بیند و از سبزه بر گل سمن تازه اثر می‌گیرد.
دلش ز حلقه شبرنگشان قمر جوید
لبش ز پسته گلگونشان شکر یابد
هوش مصنوعی: دلش به خاطر زیبایی‌های آن‌ها به دنبال قمر است و لبش به خاطر شیرینی و لطافت گل‌های پسته مانند شکر را حس می‌کند.
به بزم از ایشان چستی آهوان خواهد
به رزم از ایشان تندی شیر نر یابد
هوش مصنوعی: در مراسم شادی و جشن، شتاب و سرزندگی آهوان را خواهیم دید و در میدان نبرد، قدرت و تندی شیر نر را تجربه خواهیم کرد.
چو من مباد که از عشق هندوی لاغر
ز تاب آتش در چشمه جگر یابد
هوش مصنوعی: من نباید باشد که از عشق یک دختر هندوی لاغر به حدی دچار آتش عشق شوم که چشمه اشک از جگرم جاری شود.
بزرگوارا منت خدای را کامروز
توئی که گفت ترا خلق معتبر یابد
هوش مصنوعی: ای بزرگوار، شکر خدای را که امروز تویی که خداوند تو را چراغ راه و انسان بزرگ و معتبر قرار داده است.
سپهر اگر چه صدف پیکر است و دریا رنگ
به پاکی تو بتا کیست اگر گهر یابد
هوش مصنوعی: آسمان هر چند که مانند صدف است و دریا به پاکی توست، اما اگر گوهری پیدا کند، چه کسی می‌تواند آن را از دست بدهد؟
ز خامه تو که نقاش چرب انگشت است
نگارخانه دل حالت صور یابد
هوش مصنوعی: از دست خط تو که همچون رنگ روی انگشتان است، دل من به شکل تصاویری زیبا و دلنشین شکل می‌گیرد.
همه خریطه کشان دماغ را دل من
برای مژده این فتح بال و پر یابد
هوش مصنوعی: دل من به خاطر خبر خوش این پیروزی آرامش و شادی پیدا خواهد کرد.
امید بنده چو ره گم کند ز ظلمت آز
ز دست طبع تو یاد آرد ار خبر یابد
هوش مصنوعی: زمانی که امید من در تاریکی‌ها گم شود و مغز انسان نتواند به یاد بیاورد، اگر تو از آن خبر یابی، آزردگی و رنج من را درک خواهی کرد.
دو چشم من که ز نادیدنت پر آب نماند
ز خاک درگه تو قوت بصر یابد
هوش مصنوعی: دو چشم من که به خاطر ندیدنت پر از اشک شده است، وقتی به خاک درگاه تو می‌نگرد، توانایی بینایی پیدا می‌کند.
ز دست خاطر پیرایه دار من چه عجب
که گوش آن صدف مردمی درر یابد
هوش مصنوعی: از دست آن کسی که زیبایی را به خاطر می‌سازد، چه تعجبی دارد اگر گوش صدف، گوهرهای مردم را پیدا کند.
دلم ز پرده عروسی چو جان برون آورد
سزای خود نه همانا که جلوه گر یابد
هوش مصنوعی: دل من مانند جانم از پرده عروسی بیرون آمد؛ سزاوار من نیست که تنها به نمایش درآید.
همیشه تا به طبیعت جهان چنان باشد
که چهره ثمر از طره شجر یابد
هوش مصنوعی: همیشه تا زمانی که طبیعت جهان به این شکل باشد که میوه‌ها از زلف درختان به دست آیند.
به باغ ملک چنان باد بخت نوزادت
که نونو از شجر مکرمت ثمر یابد
هوش مصنوعی: در باغی زیبا و پرخیر و برکت به دنیا آمده‌ای که در آن، نعمت‌ها و برکات فراوانی از درختان به تو می‌رسد.