حکایت دوم
وقتی اندر سرا، و مَطبخِ جم
جنگ کردند دیک و کاسه به هم
کاسه زرّین و دیک سنگین بود
هر دو را طبع و دل پُر از کین بود
دیک با کاسه گفت هر فضلی
گر تو فرعی و من بزرگ اصلی
گرچه بر روی خوان سواری تو
داری از من هر آنچه داری تو
از چه باشی به من تو ماننده
من بخشنده تو ستاننده
کاسه بعد از تحمّل بسیار
گفت لفظِ لطیف و معنی دار
که از این قال و قیل چه بگشاید
کار وقت گرو پدید آید
بامدادان شویم طوّافان
تا کرا بر خرند صرّافان
ای که حلم تو جودی و سهلان
باز خر مرمرا ز نااهلان
شهرِ خوارزم و نقدِ محمودی
من بدین کاسدی و مردودی
گشته ام بی بضاعت و کاسد
منکه محمودیَم چنین فاسد
آخر ای سر فراز تا کی و چند
دار و شمشیر و تازیانه ببند
دل مرنجان مرا به غصّه ای کس
که مرا جنبش نسیمی بس
خاری ار با حیاتم آمیزد
دلم از صحبتت نپرهیزد
ای تن ای تن عزیز باش عزیز
زرِّ کانی تویی مجوی پشیز
راه گم کرده ای و می نازی
مانده در شِشدری و می بازی
کعبه را در خطا همی جویی
با زرِ کین خطب همی جویی
ای دل از عقل و از خرد تا چند
نام نیکو و حال بد تا چند
چون به دست است رزق هر روزه
منقطع دار دستی در یوزه
مزن از طبع زرِّ صافی نیز
که در این شهر رایج است پشیز
سنگ و یاقوت هر دو یک نرخ است
وین هم از عکس طبع این چرخ است
هستی از آفتاب در سایه
تا تو را هست عقل سرمایه
در کفِ ظلم روز و شب خون شو
یا ز اقلیم عقل بیرون شو
رنج بینی در آشیانه ای عقل
چون نهی پای در میانه ای عقل
خاریی چرخ بر عزیزان است
تیغ مردان به دست هیزان است
کو؟ خداوند همّت و رایی
سرورِ پُر دلی صف آرایی
گر بخندد طراز جامه بر او
حشو نبود سرو عمامه بر او
زین بر اطراف ماه و مهر نهد
پای بر تارک سپهر نهد
همّتش فرق آسمان ساید
مشتری در پیَش عنان ساید
چرخ گردان ز بیم صولت او
گشته نظّارگیی دولتِ او
این همه ذات در مراتب و جاه
نیست جز اصل پاک فضل الله
آن شرف داده صدرِ ایوان را
پی سپر کرد(ه) فرق کیوان را
گرچه اندر زبان شکایت اوست
همه گیتی ز من حکایتِ اوست
از من است و ز آرزوی محال
که همی گردد او ز حال به حال
ای زمانه نهادِ گردون قدر
از تو خالی مباد مسند صدر
مشناس از حساب عامه مرا
عاشق سیم و زرّ و جامه مرا
عرض باید ز جایگه به نیاز
که نشد قیمتی به جامه پیاز
زآن به صدرِ تو متّصل بودم
که اسیرِ هوایِ دل بودم
خدمتِ تو همی به جان کردم
نه از پی کسبِ آب و نان کردم
دور باشد ز روی دین و خرد
هر که او نان به آب روی خورد
من ز جاهِ تو گر ندیدم کام
تو ز الفاظِ من گرفتی نام
ورد من در توشد ز قاف به قاف
کسب قوّال و مایه قوّاف
ورد حجّاج گشته وقت طواف
حرز مردان شده به گاه مصاف
روزگارش نهاد بر احداق
ظلم باشد گرش نهی بر طاق
همچو کاریگری رسن تابم
هر زمان خویشتن ز بس یابم
نزد آن کس که او کریم تر است
حق مر آن راست کاو قدیم تر است
از چه معنی چومن قدیم شدم
با ندامت چنین ندیم شدم
ظنّم آن بُد که چون به کام رسی
وز شراب جهان به جام رسی
شهنه ای گیر و دار من باشم
ثانی اثنینِ غار من باشم
خود به فرسنگ ها ز پس ماندم
پای در کُنده ای عَسس ماندم
حالِ امسالِ خود همی بینم
گرچه تقویم های پارینم
سرو را موسم وداع آمد
وقت تفریق اجتماع آمد
رفتم و بارِ منّتت بر دوش
حلقه ای حقّ نعمتت در گوش
از تو گویم حدیث با هر گل
در نواهای نظم چون بلبل
هر زمان در زمانه رو آرم
از ثنای تو گفتگو آرم
بالله ار بر تنم بدرّی پوست
هیچ دشمنت را ندارم دوست
چون به بدخواهِ دولتِ تو رسم
گر به سگ دارمش لئیم کسم
گرچه بی تو در آتش نفتم
به خدایت سپردم و رفتم
جان شیرین به لب رسید اکنون
صبح خدمت به شب رسید اکنون
از لب دلبران لبت خوش باد
روز من تیره شد شبت خوش باد
بار بر خر نهادم و بر دل
تا کجا یابم از جهان منزل
منزل روز و شب بپیمودم
گرچه در منزلی نیاسودم
کارم از جاه تو به ماه رسید
کوهِ حالم به حالِ کاه رسید
این عمل را که من رهی دارم
به که فرمان دهی که بسپارم
خاندانِ علی و محمودی
ثابت و راسخ است چون جودی
خاکِ او جای هر جبین بوده است
آشیانِ رسوم دین بوده است
خللی کاوفتاده گرچه قوی است
نه ز چرخ کهن چنان تقوی است
به خدا آرمید روز و شبی
اثر صبح خود نمود شبی
ای جهان را به بخشش و اکرام
خلفِ صدق و یادگارِ گرام
ار چه شد حالِ من بدین تبهی
نقدهای امیدِ من ندهی
از پس رنج پنج ساله من
استخوان است در نواله من
حال و کارم ز گردش گردون
نیست چون دولتِ تو روز افزون
وقتِ دل دادن و نواختن است
که نه هنگام ناشناختن است
خاتم صبر را نگینه نماند
خاتم صبر را نگینه نماند
من نه آنم که از تو بگریزم
یا ز تأدیب تو بپرهیزم
دُرج مدح تو غمگسار من است
گوشمال تو گوشوار من است
گر بخوانی مرا وگر رانی
قیمت و قدر من تو بر دانی
دل ز تو آن زمان که بر دارم
از دل و جانت دوست تر دارم
آن شبم خوابگه بر آتش باد
که ز دل گویمت شبم خوش باد
اگر از دیده خون بپالایم
جز به مدحت زبان نیالایم
لفظِ من بنده جوان نبُدی
گر ثنای تو در میان نبُدی
من که ممدوح صد هزار کَسَم
از چه مدّاحیی تو را نه بسم
هست نظم من ای سپهرِ جلال
هست نظم من ای سپهرِ جلال
تا شود بر همه جهان پیروز
شد سوادش شب و بیاضش روز
گرچه نزد تو خار و معیوب است
بر جبین زمانه مکتوب است
عقل و جان بر هواش لرزان است
گرچه نزدِ تو خار و ارزان است
روزگارش به بحر و کان بخرد
مردِ جان دوستش به جان بخرد
ای ز خُلق تو نوبهار به رشک
هم چنین از تو چند بارم اشک
مر مرا چون سپهر و بخت مزن
چون هدف آن تو است سخت مزن
خُلق چون نوبهار تو بر من
از چه معنی است چون دی و بهمن
چند باشم در این گریز چو باز
از قضای زمانه دیده فراز
ماندم اندر میان چو منقطعی
با که گویم که نیست مستمعی
مقطع این فسانه هم چو نبید
از مهِ دی به نوبهار کشید
وقتِ افسانه های این افسون
بود رنگِ زمانه دیگرگون
بر زمین و هوا ز برق و سحاب
بود فرشش حواصل و سنجاب
گرچه آغازش از مهِ دی بود
آخرش عهدِ لاله و می بود
بودم از چرخ در مصافِ جمل
که رسید آفتاب سوی حمل
ز اعتدالِ طبیعیِ عالم
شد هوا صافی و خوش و خرّم
روز ایمن شد از ملالتِ شب
کسوتِ روز شد به قامت شب
مهدی روزگار سر بر کرد
حالت روز و شب برابر کرد
تا در آمد صبا به طوّافی
نفسِ روزگار شد صافی
کز نسیم خوش رضا بندی
شور و آشوب در من افکندی
پرده رازِ سینه بدریدی
تا تو از جای خود بجنبیدی
بادم از حال خود بگردانید
آنکه زنجیر من بجنبانید
وزشِ جنبش نسیم بهار
به من آورد بوی طرّه یار
سرخ رویی لاله چون رخ او
تلخ شد طبع من چو پاسخ او
چون دو زلفش بنفشه درهم شد
سر به سر تاب و سر به سر خم شد
نرگس از چشم او خمار گرفت
نرگس از چشم او خمار گرفت
ارغوان از خجالتِ رویش
سرخ شد چون رخان دلجویش
تا ببینندش سوسنِ آزاد
یک قدم هم چو بندگان ایستاد
دمد از خاک بی شمار اکنون
سبزه بر طرف جویبار اکنون
خوش گوارد به روی دوست نبید
بر لب جوی و در میان خدید؟
طی کند باد فرش ساده کنون
تلخ گردد مزاج باده کنون
باغ صد گونه رنگ بر سازد
بلبل مست چنگ بنوازد
بلبل عشق از سرِ مستی
با گل اندر میان نهد مستی
بدرخشد می نهفته ز خُم
بدرخشد می نهفته ز خُم
کند اکنون درنگ در باقی
ساغر و باده در کف ساقی
اندر این فصل بر کسی بخشای
که ندارد به عیش و عشرت رای
لذّت و شادیِ صباحیِ نی؟
جرعه ای باده در صراحی می
نوش و شاباش در لب ساقی
کرده از روزگار در باقی
ای نگار رخت بهار افزای
چند بینم به باغ و راغت رای
شمع خود را برِ چراغ مبر
آنچنان سرو را به باغ مَبَر
با چنان روی و عارض رنگین
چه به کار است لاله و نسرین
یک زمان روی سوی آیینه کن
صد بهشت اندر آن معاینه کن
اندر آیینه آن رخانت بین
صد هزاران نگارخانه چین
عکست ار بر فتد به خارستان
شود اندر زمان نگارستان
شرق وغرب زمین فسانه ای توست
هرچه خواهی بکن زمانه ای توست
شب اگرچه سیاه و دیجور است
از رخانت چو نور بر نور است
زآنکه در کویت آفتاب این است
نیم شب چون نماز پیشین است
آخر ای زُهره نشاط انگیز
به شب آمد صباح رستاخیز
گلِ اقبال اگر به رنگ آید
دامن وصل او به چنگ آید
باوصالت رسم در این وصلت
که غریبم قضا دهد مهلت
جام خلوت بخندد از صهبا
گر بخندد زمانه رعنا
زین سپس گر فلک کند خامی
من و فتراک مجلس سامی
باز جویم از این سخن سر و بَن
به سخن های نو و زرّ کهن
این سخن را هزار در داریم
که من و آن زبان و زر داریم
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: گنجینه فارسی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
وقتی اندر سرا، و مَطبخِ جم
جنگ کردند دیک و کاسه به هم
هوش مصنوعی: زمانی که در خانه و آشپزخانه، جم و جنگ درگیر شدند، دیگ و کاسه به هم برخورد کردند.
کاسه زرّین و دیک سنگین بود
هر دو را طبع و دل پُر از کین بود
هوش مصنوعی: هر دو ظرف، یکی از طلا و دیگری از سنگ، ویژگیهای ظاهری مختلفی دارند، اما هر دو از درون احساس خشم و کینه دارند.
دیک با کاسه گفت هر فضلی
گر تو فرعی و من بزرگ اصلی
هوش مصنوعی: دیک و کاسه با هم صحبت کردند و دیک به کاسه گفت که هر فضلیت هم که باشد، اگر تو جزئی و فرعی هستی، من اصل و بزرگتر هستم.
گرچه بر روی خوان سواری تو
داری از من هر آنچه داری تو
هوش مصنوعی: هرچند که تو در زندگیات از من بهرهمند هستی و به نظر میرسد که همهچیز را داری، اما حقیقت این است که من را فراموش نکردهای.
از چه باشی به من تو ماننده
من بخشنده تو ستاننده
هوش مصنوعی: چرا باید شبیه من باشی؟ من کسی هستم که میبخشد، و تو کسانی را میگیری.
کاسه بعد از تحمّل بسیار
گفت لفظِ لطیف و معنی دار
هوش مصنوعی: کاسه پس از اینکه سختیهای زیادی را تحمل کرد، شروع به بیان کلمات زیبایی کرد که معنا دار بودند.
که از این قال و قیل چه بگشاید
کار وقت گرو پدید آید
هوش مصنوعی: از این سر و صدا و هیاهو چه سودی به دست میآید، وقتی که زمان خودش کار را به جریان میاندازد.
بامدادان شویم طوّافان
تا کرا بر خرند صرّافان
هوش مصنوعی: صبح زود به دور هم جمع میشویم و به جستجوی کسانی میرویم که طلا و جواهرات را بفروشند.
ای که حلم تو جودی و سهلان
باز خر مرمرا ز نااهلان
هوش مصنوعی: ای کسی که بردباری تو مانند نیکی و generosity است، لطف کن و مرا از دست نااهلان نجات بده.
شهرِ خوارزم و نقدِ محمودی
من بدین کاسدی و مردودی
هوش مصنوعی: شهر خوارزم و ثروت محمودی من به خاطر این وضعیت ناچیز و بیارزشی من از بین رفته است.
گشته ام بی بضاعت و کاسد
منکه محمودیَم چنین فاسد
هوش مصنوعی: من بیچیز و بیکیفیت شدهام، هرچند که نامم محمود است.
آخر ای سر فراز تا کی و چند
دار و شمشیر و تازیانه ببند
هوش مصنوعی: ای سر بلند، تا کی باید به جنگ و سلاح و تنبیه ادامه دهی؟
دل مرنجان مرا به غصّه ای کس
که مرا جنبش نسیمی بس
هوش مصنوعی: دل مرا ناراحت نکن به خاطر غصهای؛ زیرا برای من تنها وزش نسیمی کافی است.
خاری ار با حیاتم آمیزد
دلم از صحبتت نپرهیزد
هوش مصنوعی: اگر خار و سختی هم به زندگیام اضافه شود، دل من از صحبت با تو دور نمیشود.
ای تن ای تن عزیز باش عزیز
زرِّ کانی تویی مجوی پشیز
هوش مصنوعی: ای بدن، ای بدن گرامی، با ارزش و گرانبها باش، زیرا تو مانند زر واقعی هستی و ارزش کمتری را جستجو مکن.
راه گم کرده ای و می نازی
مانده در شِشدری و می بازی
هوش مصنوعی: تو در مسیر درست نیستی و به خود میبالید، در حالی که در دوراهی ماندهای و همچنان به بازی ادامه میدهی.
کعبه را در خطا همی جویی
با زرِ کین خطب همی جویی
هوش مصنوعی: تو به دنبال کعبهای، حتی اگر در اشتباه باشی، و با زر و پول، حوادث و داستانها را دنبال میکنی.
ای دل از عقل و از خرد تا چند
نام نیکو و حال بد تا چند
هوش مصنوعی: ای دل، تا کی باید به عقل و خرد تکیه کنی، در حالی که همیشه نام نیکو داری ولی حال و روزت خوب نیست؟
چون به دست است رزق هر روزه
منقطع دار دستی در یوزه
هوش مصنوعی: با توجه به این که روزی من در دست من است، از هرگونه سرگرمی و دل مشغولی که مانع کار و تلاش میشود، خودداری کنم.
مزن از طبع زرِّ صافی نیز
که در این شهر رایج است پشیز
هوش مصنوعی: از طبع خالص و با ارزش خود مثل طلا در این شهر کم بها و بیاهمیت نگذار.
سنگ و یاقوت هر دو یک نرخ است
وین هم از عکس طبع این چرخ است
هوش مصنوعی: سنگ و یاقوت هر دو قیمت یکسانی دارند و این نشاندهندهٔ بیثباتی و ناپایداری این دنیا است.
هستی از آفتاب در سایه
تا تو را هست عقل سرمایه
هوش مصنوعی: وجود تو نور خورشید را در سایه خود پنهان کرده، تا اینکه عقل تو به عنوان داراییات بروز پیدا کند.
در کفِ ظلم روز و شب خون شو
یا ز اقلیم عقل بیرون شو
هوش مصنوعی: در دام ظلم و ستم هر روز و شب به چنگ بیا به گریه و خون، یا اینکه از دایره عقل و فهم خود خارج شو و به جایی دیگر برو.
رنج بینی در آشیانه ای عقل
چون نهی پای در میانه ای عقل
هوش مصنوعی: اگر در جایی به رنج و درد برخورد کردی، بدان که عقل و خرد تو به درستی در آن مکان حاضر نیست، چرا که عقل باید برپا باشد و در میانه مشکلات استوار بایستد.
خاریی چرخ بر عزیزان است
تیغ مردان به دست هیزان است
هوش مصنوعی: درد و رنجی که از طرف سرنوشت بر عزیزان وارد میشود، همانند تیغی است که در دستان ظالمین قرار دارد.
کو؟ خداوند همّت و رایی
سرورِ پُر دلی صف آرایی
هوش مصنوعی: کجاست خداوند اراده و اندیشه، آن سرور دلیر که برای مقاومت و تجمع آماده است؟
گر بخندد طراز جامه بر او
حشو نبود سرو عمامه بر او
هوش مصنوعی: اگر جامهاش بخندد و زیبا به نظر برسد، دیگر زینت و تزیینات اضافی مانند عمامه بر سرش ضروری نیست.
زین بر اطراف ماه و مهر نهد
پای بر تارک سپهر نهد
هوش مصنوعی: از این به بعد، بر گرداگرد ماه و آفتاب قدم میگذارد و بر اوج آسمان مینوردد.
همّتش فرق آسمان ساید
مشتری در پیَش عنان ساید
هوش مصنوعی: آرزوی او به قدری بزرگ است که همچون آسمان وسیع میباشد و در پی آن، ستارهی مشتری هم در برابرش کوچک میشود.
چرخ گردان ز بیم صولت او
گشته نظّارگیی دولتِ او
هوش مصنوعی: چرخ زمان از ترس قدرت او ایستاده و در حال تماشا از حکومت اوست.
این همه ذات در مراتب و جاه
نیست جز اصل پاک فضل الله
هوش مصنوعی: تمام این مقامها و درجات در دنیا به معنای واقعی و ارزشمندی نیستند، جز اینکه نشاندهندهی فضل و نعمت خالص الهی هستند.
آن شرف داده صدرِ ایوان را
پی سپر کرد(ه) فرق کیوان را
هوش مصنوعی: در این بیت، به اهمیت و ارجمندی یک جایگاه اشاره شده است که به سبب قدرت و شجاعت بهدستآمده است. به عبارتی، این مقام و اعتبار، مانند سپری از افتخارات و دستاوردها محافظت میشود و در عین حال برتری و برجستگی آن بهگونهای است که مانند نقطهی مرکزی در آسمان، درخشان و قابل توجه است.
گرچه اندر زبان شکایت اوست
همه گیتی ز من حکایتِ اوست
هوش مصنوعی: با اینکه زبان او پر از ناله و شکایت است، اما تمام دنیا خود را در داستان او میبیند.
از من است و ز آرزوی محال
که همی گردد او ز حال به حال
هوش مصنوعی: او از من ناشی میشود و از آرزوهایی غیرممکن که به ناچار تغییر حال و وضعیت میدهد.
ای زمانه نهادِ گردون قدر
از تو خالی مباد مسند صدر
هوش مصنوعی: ای دنیا، امیدوارم که جایگاه و مقام تو هیچگاه خالی از ارزش و اعتبار نباشد.
مشناس از حساب عامه مرا
عاشق سیم و زرّ و جامه مرا
هوش مصنوعی: من را بر اساس نظر عموم نشناس، زیرا من عاشق پول و ثروت و ظواهر نیستم.
عرض باید ز جایگه به نیاز
که نشد قیمتی به جامه پیاز
هوش مصنوعی: باید با دلخواه و احترام از جای خود درخواست کنیم، زیرا هیچ ارزشی در لباس پیاز وجود ندارد.
زآن به صدرِ تو متّصل بودم
که اسیرِ هوایِ دل بودم
هوش مصنوعی: به خاطر ارتباطی که با تو داشتم، دلم اسیر خواستهها و آرزوهایم بود.
خدمتِ تو همی به جان کردم
نه از پی کسبِ آب و نان کردم
هوش مصنوعی: من با جان و دل در خدمت تو هستم، نه به خاطر به دست آوردن روزی و نان.
دور باشد ز روی دین و خرد
هر که او نان به آب روی خورد
هوش مصنوعی: هر کس که برای به دست آوردن نان و آب به دین و عقل بیتوجهی کند و از ارزشهای واقعی دور باشد، از مسیر درست دور شده است.
من ز جاهِ تو گر ندیدم کام
تو ز الفاظِ من گرفتی نام
هوش مصنوعی: اگر من نتوانستم از مقام و منزلت تو بهرهمند شوم، تو از سخنان من نام و ویژگیهای مرا گرفتی.
ورد من در توشد ز قاف به قاف
کسب قوّال و مایه قوّاف
هوش مصنوعی: در وجود من، عشق و معرفت به شکل پیوستهای جاری است و از کلام و هنر به شکلی عمیق بهرهبرداری میکنم.
ورد حجّاج گشته وقت طواف
حرز مردان شده به گاه مصاف
هوش مصنوعی: زمان طواف در خانه کعبه و دعا و نیایش برای حجاج فرارسیده است، و در همین حال، مردان شجاع آمادهی نبرد و مقابله با دشمنان هستند.
روزگارش نهاد بر احداق
ظلم باشد گرش نهی بر طاق
هوش مصنوعی: اگر روزگار بر شانههای فردی ظلم کند، حتی اگر او بر بالاترین مقام هم باشد، باز هم طعمهی ظلم واقع میشود.
همچو کاریگری رسن تابم
هر زمان خویشتن ز بس یابم
هوش مصنوعی: مانند یک صنعتگر که همیشه مشغول بافتن ریسمان است، من نیز در هر لحظه به خودم اهمیت میدهم و از تجربه و یادگیری مداوم بهرهمند میشوم.
نزد آن کس که او کریم تر است
حق مر آن راست کاو قدیم تر است
هوش مصنوعی: در نزد کسی که بیشتر بخشنده و با کرامت است، حق و حقایق به کسی تعلق دارد که از قدمت بیشتری برخوردار باشد.
از چه معنی چومن قدیم شدم
با ندامت چنین ندیم شدم
هوش مصنوعی: چرا به خاطر اشتباهات گذشتهام احساس پشیمانی میکنم و این باعث شده که به شخصیتی افسرده و غمگین تبدیل شوم؟
ظنّم آن بُد که چون به کام رسی
وز شراب جهان به جام رسی
هوش مصنوعی: گمان نمیکنم که وقتی به خواستهات رسیدی و از لذتهای دنیا بهرهمند شدی، به خوشی واقعی دست یافتهای.
شهنه ای گیر و دار من باشم
ثانی اثنینِ غار من باشم
هوش مصنوعی: بیا و با من باش، مانند دو همدم که در کنار هم هستند، و در تاریکی زندگیام همراه من باش.
خود به فرسنگ ها ز پس ماندم
پای در کُنده ای عَسس ماندم
هوش مصنوعی: من از مسافتی دور ماندهام و مثل کسی که در هیزم یا کنده گیر کرده باشد، ماندهام و نمیتوانم جلو بروم.
حالِ امسالِ خود همی بینم
گرچه تقویم های پارینم
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که فرد حال و وضعیت فعلی خود را مشاهده میکند، با اینکه تقویمهای گذشته را در نظر دارد. به عبارتی، او به گذشته فکر میکند ولی بیشتر به وضعیت و احساسات کنونی خود توجه دارد.
سرو را موسم وداع آمد
وقت تفریق اجتماع آمد
هوش مصنوعی: زمان جدایی و وداع رسید، همچون وقتی که درخت سرو از دیگر درختان جدا میشود و از هم فاصله میگیرند.
رفتم و بارِ منّتت بر دوش
حلقه ای حقّ نعمتت در گوش
هوش مصنوعی: من به خاطر نعمتهایت، بار سنگین محبتت را بر دوش میکشم و نامت همیشه در قلبم響 میزند.
از تو گویم حدیث با هر گل
در نواهای نظم چون بلبل
هوش مصنوعی: من دربارهی تو سخن میگویم، همانطور که بلبل در آوازهایش با هر گل صحبت میکند.
هر زمان در زمانه رو آرم
از ثنای تو گفتگو آرم
هوش مصنوعی: هر زمانی که در جمع یا زمانهای باشم، از ستایش و صحبت درباره تو سخن میگویم.
بالله ار بر تنم بدرّی پوست
هیچ دشمنت را ندارم دوست
هوش مصنوعی: به خداوند قسم، اگر بر تنم درخششی هم باشد، هیچ یک از دشمنان را دوست نخواهم داشت.
چون به بدخواهِ دولتِ تو رسم
گر به سگ دارمش لئیم کسم
هوش مصنوعی: وقتی به کسی دست مییابم که به تو بدخواه است، حتی اگر او را مانند سگ پست و بیارزش بدانم.
گرچه بی تو در آتش نفتم
به خدایت سپردم و رفتم
هوش مصنوعی: اگرچه به خاطر نبودنت در عذاب و درد هستم، اما به خداوند توکلم کرده و از این وضعیت رها شدم.
جان شیرین به لب رسید اکنون
صبح خدمت به شب رسید اکنون
هوش مصنوعی: حالت بسیار نزار و نگران است و به زودی صبح فرا میرسد، در حالی که شب به پایان میرسد.
از لب دلبران لبت خوش باد
روز من تیره شد شبت خوش باد
هوش مصنوعی: از سخن دلبرانه محبوب، لبهای تو خوشبو و خوش طعم است. روز من تاریک و غمانگیز شد، اما شب تو برای من پر از خوشی و زیباییست.
بار بر خر نهادم و بر دل
تا کجا یابم از جهان منزل
هوش مصنوعی: گوشهای از زندگیام را به دوش گرفتهام و نمیدانم تا کجا میتوانم در این دنیا جایی برای خود پیدا کنم.
منزل روز و شب بپیمودم
گرچه در منزلی نیاسودم
هوش مصنوعی: من در طول روز و شب سفر میکردم و در عین حال هرگز در جایی آرامش نیافتهام.
کارم از جاه تو به ماه رسید
کوهِ حالم به حالِ کاه رسید
هوش مصنوعی: کار من از مقام و عظمت تو به اوج و برابر ماه رسید، در حالی که وضعیت من به حالت ناتوانی و ضعفی مانند کاه افت کرده است.
این عمل را که من رهی دارم
به که فرمان دهی که بسپارم
هوش مصنوعی: من در انجام این کار به کسی نیاز دارم که بتوانم به او اعتماد کنم و این مسئولیت را بسپارم.
خاندانِ علی و محمودی
ثابت و راسخ است چون جودی
هوش مصنوعی: خاندان علی و محمود به اندازهای پایدار و استوار است که مانند درخت جودی، همیشه درخشان و محکم باقی میماند.
خاکِ او جای هر جبین بوده است
آشیانِ رسوم دین بوده است
هوش مصنوعی: خاک او محل قرار هر پیشانی بوده و نشانهای از آداب و رسوم دین به حساب آمده است.
خللی کاوفتاده گرچه قوی است
نه ز چرخ کهن چنان تقوی است
هوش مصنوعی: اگر ضعفی به وجود آمده باشد، هرچند قوی و نیرومند باشد، این ضعف به خاطر تأثیرات گذشته است و نه به خاطر آنکه از خود توانایی و تقوی برخوردار باشد.
به خدا آرمید روز و شبی
اثر صبح خود نمود شبی
هوش مصنوعی: به خدا قسم روز و شب به آرامش میگذرد و شب نمایانگر نشانههای سپیدهدم خود است.
ای جهان را به بخشش و اکرام
خلفِ صدق و یادگارِ گرام
هوش مصنوعی: ای دنیا، تو پاداش بخشش و احترام هستی و یادگار مهمی از راستگویی.
ار چه شد حالِ من بدین تبهی
نقدهای امیدِ من ندهی
هوش مصنوعی: چه بر سر من آمده که حال و روزم اینقدر خراب است، آیا امیدهایم را که به آنها دل داده بودم، از من میگیری؟
از پس رنج پنج ساله من
استخوان است در نواله من
هوش مصنوعی: پس از پنج سال زحمت و سختی که کشیدم، به اندازهای فقط استخوان و باقیماندهای در هدایای من باقی مانده است.
حال و کارم ز گردش گردون
نیست چون دولتِ تو روز افزون
هوش مصنوعی: وضعیتم و کارهایم به خاطر چرخش دنیا نیست؛ بلکه به خاطر خوشبختی و نعمت تو همیشه در حال افزایش و بهبود است.
وقتِ دل دادن و نواختن است
که نه هنگام ناشناختن است
هوش مصنوعی: زمانی برای عشق ورزیدن و ناز و نوازش است، نه وقتی برای بیخبری و نادانی.
خاتم صبر را نگینه نماند
خاتم صبر را نگینه نماند
هوش مصنوعی: نمیتوانم تحمل بیشتری داشته باشم، دیگر چیزی از صبر و شکیبایی برایم نمانده است.
من نه آنم که از تو بگریزم
یا ز تأدیب تو بپرهیزم
هوش مصنوعی: من کسی نیستم که از تو فرار کنم یا از آموزش و تربیت تو دوری گزینم.
دُرج مدح تو غمگسار من است
گوشمال تو گوشوار من است
هوش مصنوعی: مدح تو باعث تسکین دل غمگین من است، و یاد تو برای من مانند زینت گوشوارهای است.
گر بخوانی مرا وگر رانی
قیمت و قدر من تو بر دانی
هوش مصنوعی: اگر مرا بخوانی یا از خود برانی، در هر صورت تو ارزش و جایگاه من را میشناسی.
دل ز تو آن زمان که بر دارم
از دل و جانت دوست تر دارم
هوش مصنوعی: زمانی که دل و جانم را از تو دور کنم، هنوز هم بیش از هر چیزی تو را دوست دارم.
آن شبم خوابگه بر آتش باد
که ز دل گویمت شبم خوش باد
هوش مصنوعی: آن شب من در آتش باد خوابیدهام و از دل به تو میگویم که شب من خوب و خوش است.
اگر از دیده خون بپالایم
جز به مدحت زبان نیالایم
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم از درد و رنجهایمان بگذریم و آنها را فراموش کنیم، تنها در سخنانی زیبا و ستایشآمیز از دیگران حرف خواهیم زد.
لفظِ من بنده جوان نبُدی
گر ثنای تو در میان نبُدی
هوش مصنوعی: اگر از تو ستایشی در میان نبود، من هم جوان بندهای نمیبودم.
من که ممدوح صد هزار کَسَم
از چه مدّاحیی تو را نه بسم
هوش مصنوعی: من که الگوی ستایش هزاران نفر هستم، چرا باید تو را ستایش کنم؟
هست نظم من ای سپهرِ جلال
هست نظم من ای سپهرِ جلال
هوش مصنوعی: ای آسمانِ عزیز و بزرگ، نظم و ترتیبی در آثار من وجود دارد.
تا شود بر همه جهان پیروز
شد سوادش شب و بیاضش روز
هوش مصنوعی: تا زمانی که بر تمام جهان غالب شود، شب و روز را با باریکی و روشنی خود مشخص میکند.
گرچه نزد تو خار و معیوب است
بر جبین زمانه مکتوب است
هوش مصنوعی: هرچند به نظر تو خار و نقصی است، اما در تاریخ و زمانه به ثبت رسیده است.
عقل و جان بر هواش لرزان است
گرچه نزدِ تو خار و ارزان است
هوش مصنوعی: عقل و روح انسان در پی خواستهها و محبتهای تو دست و پا میزنند، هرچند که در نظر تو شاید بیاهمیت و بیارزش به نظر برسند.
روزگارش به بحر و کان بخرد
مردِ جان دوستش به جان بخرد
هوش مصنوعی: زمانه مانند دریا است و انسان خردمند، در دوستی با جانش همواره حکمت دارد.
ای ز خُلق تو نوبهار به رشک
هم چنین از تو چند بارم اشک
هوش مصنوعی: ای تو که با خلق و رفتار خود، مانند بهار خوشبو و زیبا هستی، بارها اشک من از حسادت به تو جاری شده است.
مر مرا چون سپهر و بخت مزن
چون هدف آن تو است سخت مزن
هوش مصنوعی: به من مانند آسمان و سرنوشت آسیب نزن، زیرا تو هدف من هستی و نباید به من آسیب برسانی.
خُلق چون نوبهار تو بر من
از چه معنی است چون دی و بهمن
هوش مصنوعی: خلق و خصوصیات تو مانند بهار تازه و سرسبز است، اما من نمیفهمم که این زیبایی و سرزندگی تو چرا باید مانند زمستان سرد و بیحالت باشد.
چند باشم در این گریز چو باز
از قضای زمانه دیده فراز
هوش مصنوعی: مدت زیادی در این فرار نخواهم بود، چون وقتی زمان تغییر کند، دوباره به سمت آینده نگاه میکنم.
ماندم اندر میان چو منقطعی
با که گویم که نیست مستمعی
هوش مصنوعی: من در میان این همه سردرگمی و تنهایی ماندهام و نمیدانم با چه کسی صحبت کنم زیرا کسی نیست که به حرفهایم گوش دهد.
مقطع این فسانه هم چو نبید
از مهِ دی به نوبهار کشید
هوش مصنوعی: این داستان مانند شراب از ماه دی به بهار تبدیل شده است.
وقتِ افسانه های این افسون
بود رنگِ زمانه دیگرگون
هوش مصنوعی: در زمانهای که داستانهای جادویی وجود داشت، رنگ و حال و هوای زندگی متفاوت و دگرگون بود.
بر زمین و هوا ز برق و سحاب
بود فرشش حواصل و سنجاب
هوش مصنوعی: زمین و آسمان پر از نور و ابر است و فرش آن از پرندگان و سنجابها تشکیل شده است.
گرچه آغازش از مهِ دی بود
آخرش عهدِ لاله و می بود
هوش مصنوعی: با اینکه شروع این داستان از ماه دی است، اما پایان آن به عهد گل و شراب مربوط میشود.
بودم از چرخ در مصافِ جمل
که رسید آفتاب سوی حمل
هوش مصنوعی: من در میان درگیری با جمل بودم که ناگهان آفتاب بهسوی حمل تابید.
ز اعتدالِ طبیعیِ عالم
شد هوا صافی و خوش و خرّم
هوش مصنوعی: به دلیل تعادل طبیعی جهان، هوا صاف و خوشایند و شاداب شده است.
روز ایمن شد از ملالتِ شب
کسوتِ روز شد به قامت شب
هوش مصنوعی: روز با آرامش و امنیت از ناراحتیهای شب دور شد و لباس روز به تن شب پوشیده شد.
مهدی روزگار سر بر کرد
حالت روز و شب برابر کرد
هوش مصنوعی: مهدی زمانی ظهور کرد که شب و روز به یک اندازه شدند.
تا در آمد صبا به طوّافی
نفسِ روزگار شد صافی
هوش مصنوعی: زمانی که نسیم به وزیدن درآمد، زندگی و حال و هوای روزگار پاک و صاف شد.
کز نسیم خوش رضا بندی
شور و آشوب در من افکندی
هوش مصنوعی: تو با وزش نسیم دلانگیز خود، در من شور و هیجان بسیاری به وجود آوردی.
پرده رازِ سینه بدریدی
تا تو از جای خود بجنبیدی
هوش مصنوعی: رازهایی که در دل داشتم را افشا کردی تا تو هم از خواب غفلت بیدار شوی و حرکتی کنی.
بادم از حال خود بگردانید
آنکه زنجیر من بجنبانید
هوش مصنوعی: آنکه زنجیر مرا حرکت داد، حال من را دگرگون کرد.
وزشِ جنبش نسیم بهار
به من آورد بوی طرّه یار
هوش مصنوعی: نسیم بهاری با خود عطر و بوی موی محبوبم را به همراه آورد.
سرخ رویی لاله چون رخ او
تلخ شد طبع من چو پاسخ او
هوش مصنوعی: رنگ سرخ لاله مانند صورت اوست، اما وقتی که او با من تلخ میشود، حال من نیز ناخوش میشود.
چون دو زلفش بنفشه درهم شد
سر به سر تاب و سر به سر خم شد
هوش مصنوعی: وقتی که دو زلف او به هم پیچید، تمام وجودش پر از ناز و زیبایی شد و حالتی شگفتانگیز به خود گرفت.
نرگس از چشم او خمار گرفت
نرگس از چشم او خمار گرفت
هوش مصنوعی: نرگس با نگاهی که او دارد شگفتزده و سرمست شده است.
ارغوان از خجالتِ رویش
سرخ شد چون رخان دلجویش
هوش مصنوعی: گل ارغوان به خاطر زیبایی و دلربایی چهره محبوبش، سرخ شد و به نوعی به حالت شرم و خجالت درآمد.
تا ببینندش سوسنِ آزاد
یک قدم هم چو بندگان ایستاد
هوش مصنوعی: سوسن آزاد در برابر دیگران یک قدم هم مانند بندگان توقّف کرد تا آنها او را ببینند.
دمد از خاک بی شمار اکنون
سبزه بر طرف جویبار اکنون
هوش مصنوعی: اکنون از خاک، سبزههای بیشماری میروید و کنار جویبار به چشم میخورد.
خوش گوارد به روی دوست نبید
بر لب جوی و در میان خدید؟
هوش مصنوعی: آیا نگهداری از دوستی که لبخندش زیباست و در کنار جوی آب است، خوشایند نیست؟
طی کند باد فرش ساده کنون
تلخ گردد مزاج باده کنون
هوش مصنوعی: باد میوزد و فرش ساده را میپوشاند، اکنون طعم شراب تلخ شده است.
باغ صد گونه رنگ بر سازد
بلبل مست چنگ بنوازد
هوش مصنوعی: باغ پر از رنگهای مختلفی میشود و بلبل سرمست به نواختن چنگ میپردازد.
بلبل عشق از سرِ مستی
با گل اندر میان نهد مستی
هوش مصنوعی: پرنده عاشق به خاطر شوق و هیجانش در کنار گل به سر میبرد و با احساساتی پر از عشق و سرخوشی در آنجا حضور دارد.
بدرخشد می نهفته ز خُم
بدرخشد می نهفته ز خُم
هوش مصنوعی: شراب پنهان در خمره درخشش خاصی دارد و زیباییاش به وضوح دیده میشود.
کند اکنون درنگ در باقی
ساغر و باده در کف ساقی
هوش مصنوعی: حالا دیگر وقت توقف نیست، بگذار باقیماندهی شراب و جام را در دست ساقی ببینیم.
اندر این فصل بر کسی بخشای
که ندارد به عیش و عشرت رای
هوش مصنوعی: در این زمان، با کسی مهربانی کن که از لذتها و خوشیها بهرهای ندارد.
لذّت و شادیِ صباحیِ نی؟
جرعه ای باده در صراحی می
هوش مصنوعی: آیا لذت و شادی صبحگاهی نی؟ یک جرعه شراب در جام می.
نوش و شاباش در لب ساقی
کرده از روزگار در باقی
هوش مصنوعی: ساقی به ما شادی و خوشحالی میدهد و ما از لذت زندگی در حال حاضر بهرهمند میشویم.
ای نگار رخت بهار افزای
چند بینم به باغ و راغت رای
هوش مصنوعی: ای معشوق، زیبایی تو مانند بهار است. هر چند بارها به باغ و طبیعت میروم، باز هم نمیتوانم زیباییهای تو را از یاد ببرم.
شمع خود را برِ چراغ مبر
آنچنان سرو را به باغ مَبَر
هوش مصنوعی: شمعی که در اختیار داری، آن را به چراغ منتقل نکن، همانطور که نباید درخت سرو را از باغ برداشت.
با چنان روی و عارض رنگین
چه به کار است لاله و نسرین
هوش مصنوعی: وقتی که چهره تو به زیبایی و جذابیت است، دیگر چه نیازی به گلها و زیباییهای دیگر وجود دارد؟
یک زمان روی سوی آیینه کن
صد بهشت اندر آن معاینه کن
هوش مصنوعی: مدتی به آینه نگاه کن، که در آن بهشتی زیبا را مشاهده خواهی کرد.
اندر آیینه آن رخانت بین
صد هزاران نگارخانه چین
هوش مصنوعی: در آینه زیبایی چهرهات را ببین که از میان هزاران نگارخانه، منحصر به فرد و خاص است.
عکست ار بر فتد به خارستان
شود اندر زمان نگارستان
هوش مصنوعی: اگر عکست به دست کسی بیفتد، در همان لحظه به یک مجموعه زیبا و هنری تبدیل میشود.
شرق وغرب زمین فسانه ای توست
هرچه خواهی بکن زمانه ای توست
هوش مصنوعی: شرق و غرب عالم تنها داستانی است که تو آن را خلق کردهای؛ هر کاری که بخواهی میتوانی در این زمانه انجام دهی.
شب اگرچه سیاه و دیجور است
از رخانت چو نور بر نور است
هوش مصنوعی: هرچند شب تاریک و غمانگیز است، ولی چهرهی تو مثل نوری است که روشنی را دوچندان میکند.
زآنکه در کویت آفتاب این است
نیم شب چون نماز پیشین است
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه در کوی تو، خورشید درخشان است، نیمهشب برایم مانند وقت نماز صبح است.
آخر ای زُهره نشاط انگیز
به شب آمد صباح رستاخیز
هوش مصنوعی: در نهایت، ای ستاره زیبا و شادی بخش، شب به پایان رسید و صبحی از رستاخیز فرا رسید.
گلِ اقبال اگر به رنگ آید
دامن وصل او به چنگ آید
هوش مصنوعی: اگر شانس و خوشبختی به انسان روی آورده و خود را نشان دهد، او به راحتی به وصال محبوبش دست خواهد یافت.
باوصالت رسم در این وصلت
که غریبم قضا دهد مهلت
هوش مصنوعی: در این ارتباط و پیوندی که با تو دارم، به خاطر اینکه در این حالتی که هستم، احساس تنهایی و بیگانگی میکنم، از سرنوشت میخواهم که به من فرصتی بدهد.
جام خلوت بخندد از صهبا
گر بخندد زمانه رعنا
هوش مصنوعی: اگر زمانه زیبا و دلنشین بخندد، جام خلوت هم از شراب شادابی و سرور پر خواهد شد.
زین سپس گر فلک کند خامی
من و فتراک مجلس سامی
هوش مصنوعی: پس از این، اگر آسمان به نادانی من بیافزاید و مجلس سامی را به هم بزند،
باز جویم از این سخن سر و بَن
به سخن های نو و زرّ کهن
هوش مصنوعی: من دوباره به دنبال این کلمات و معناها میگردم و میخواهم به ایدههای تازه و ارزشمند برسیم.
این سخن را هزار در داریم
که من و آن زبان و زر داریم
هوش مصنوعی: ما هزاران راه برای بیان این گفته داریم که من و آن شخص دارای زبان و ثروت هستیم.