گنجور

المقامة الرابعة و العشرون - فی اسامی الخلفاء

حکایت کرد مرا دوستی که مودت او ثباتی داشت و محبت او حیاتی، که وقتی از اوقات که ریحان جوانی در لباس شباب و رعونت بود و سپاه برنائی را مدد و معونت.

طلیعه جوانی هنوز از لشکر پیری اثری ندیده بود و جاسوس صغر از ناموس کبر خبری نیاورده بود هنوز گلبن عهد شباب نوبر بود و نهال عمر تازه وتر، هنوز حظ عذار چون عهد صبا بصورت و صفت مشکی و معنبری بود.

در چنین وقتی دل را بسفر نشاطی و تن را بحرکت انبساطی پدید آمد و نیز روزی چند با علماء و ادباء اختلاطی داشت و با طوایف هنر روزگار گذاشت، شنیده بودم که در طلب آداب سفر و اغتراب شرط است که مرد طالب جز بوسیله طلب بسر:

سیروا تعلموا و سافروا تصحوا و تغتنموا نرسد که آتش را از خفتن بسیار بر بستر جز ردای خاکشتر حاصل نشود و آب از دویدن بسیار بدر آبدار و گوهر شاهوار برسد.

فالنار تحت رماد الذل من کسل
و الماء ادرک بالتطلاب اصدافا

باد سیاح از گریبان صبا بدامن رواح میتازد و خاک ساکن منبل بالگد ستوران و قدم گواران می سازد.

فالریح فوق روس الخلق منطلق
و الترب تحت نعال الناس حمال

گلیم اغتراب بر دوش نهادم و رخت مسافران در آغوش گرفتم و دل را بر شدائد سفر صبور کردم و رأی حرکت بصوب شهر نیشابور.

دل، مرغ وار در طلب دانه می شتافت
تن باد وار در قدم عشق می دوید
سیری چنانکه باد نیارد بدو گذشت
عزمی چنانکه باد نیارد بدو رسید

تا پس از شمردن منازل و سپردن آب و گل رسیدم بشهر ارمنیه، تربتی یافتم چون طره دلداران دلجوی و هوائی دیدم چون طبله عطاران خوشبوی، چون روی شاهدان آراسته و چون سیرت زاهدان پیراسته.

گفتم آخر این منزل با چندین نمایش و آرایش استراحت و آسایش را شاید، مرکب طلب را زین درجل کشیدم و رخت سفر از آفتاب بسایه گل، دست در دامن پیاله و گریبان نواله زدم

با حریفان لاله رخ صحبت پیوستم و با دوستان پیاله عهد معرفت بستم، گاه پایم چهره چمن سپردی و گاه دستم حلقه چمانه گرفتی و این ابیات در دهان و زبان افتادی.

اکنون که چمن چمانه جوی است
می خور که جهن بهانه جوی است
بلبل چو مغنی چمن شد
هر طبع می مغانه جوی است
بی عقل بود هر آن دلی کو
در فصل بهار خانه جوی است
ای دل بکرانه ای برون شو
زیرا که خرد کرانه جوی است
از دانه ببر که حلقه دام
در گردن مرغ دانه جوی است
کم باش نشانه در هنر زانک
تیر فلکی نشانه جوی است

چون جامه عصمت آلوده گشت و کیسه ثروت پالوده شد، یاران پیاله و قدح سرپوش از طبق اخوت برداشتند وراه و رسم اهل مروت فرو گذاشتند.

چون شراب خورده از ایشان جز خماری در سر و چون گل فرو ریخته از ایشان جز خاری در بر نماند واز آن چندان شراب انگوری جز استفراغ زنبوی حال نیامد و آن سفره صحبت کندوی سربسته و سرپیچیده شد، لاله وار خندان خندان بساط صحبت در نوشتند و سایه وار تمام ناشده درگذشتند.

چون شمع نپایست شبی با ما بیش
چون باد گرفت تا نشسته سر خویش

دانستم که اخوان مجلس اعوان مفلسند و معلوم گشت که آن قدمها که در راه شراب زده بودیم در پی سراب زده بودیم، هیچ یاری دستی بر در و دیوار من ننهاد وحلقه ای بر در حجره من نزد.

کس در آن آماج بر صوب صواب
بر اخوت تیر تدبیری نزد
کس بر آن در از برای حسن عهد
حلقه ای نگرفت و زنجیری نزد

پس ورق استغفار و اعتذار باز کردم و از نسق دیگر بدایت آغاز، با ارباب خرد و فرهنگ و اصحاب سکون و سنگ صحبت پیوستم و دل در صحبت اخوان صفا بستم و دامن از حریفان کأس و کاسه در چیدم و دست از صحبت یاران نفاق درکشیدم.

با خود گفتم که دل ز یاران بر کن
وز بد عهدان و بدشماران برکن

چون با این طایفه اختلاطی پدید آمد و بااین فرقه انبساطی ظاهر شد و حلاوت علم تن را در بار و دل را در کار کشید، معلوم شد که معجون علم پا زهر حیات و افسون نجات است و هر کجا که مرآن طایفه را اجتماعی بود و بفواید علمی استماع.

من از حاضران آن مجلس بودم، تا شبی از شبها که هوا در لباس کبود پوشان بود و زمین در ردای سیاه پوشان، بوثاق یکی از فضلا که موعد جمعی و موقد شمعی بود من نیز عاشق وار در آن جمع گریختم و پروانه وار در آن شمع آویختم.

چون از سم طعم و ادام بپرداختیم و یکدیگر را بنور مجالست بازشناختیم بمفاکهه علمی و مباحثه ادبی رسیدیم، اتفاق را آنشب بعلم انساب و احساب باز افتادیم و در آن سخن بر خود بگشادیم.

ذکر تواریخ قدما و ایام علمای گذشته میرفت، پیری غریب پیش از این بچند روز باما هم مائده و هم فائده شده بود، هر کجا که آن اجتماع میسر شدی پیر منتظم آن سلک بودی و آنشب که سخن در این شیوه افتاد و اتفاق بدین میوه و نفع و رفع این سخن دراز کشید وکار بمقابله و مجادله انجامید.

بعضی این علم را تحسین کردند و گوینده را تمکین، می گفتند قواعد اسلام و قوانین ایام بدین علم تعلق دارد و اخباری را که بنای شریعت و اساس دین است بدان نسبت دارد و پیر نو صحبت در این معنی خوضی میفرمود و در این باب مبالغتی می نمود و می گفت که اهم المهمات فی جمیع الملمات معرفت کلام رب العالمین و اخبار سیدالمرسلین(ص) است واین هر دو دیباچه سعادت و عنوان دولت است که تعلق بدین علم شریف و سرمایه لطیف دارد.

هر حکم که نقلی بود نه عقلی لابد نسبت بشفاه و افواه رجال دارد، و بی این سرمایه پیرایه ای بدست نیاید، که در آن اخبار صریح و اسناد صحیح شرط است.

پس جوانی از میان قوم روی بپیر کرد و سخن را خلاف پیر تقریر و قوانین این علم را باعتراض تعبیر، گفت اگر کسی جهال عرب را نسب نداد و اسامی اطفال عرب را نشناسد و نداند که لبید پسر که بود یا ولید پدر که؟

قیس با اوس از چه روی خویشی داشت و سحبان را با نعمان از چه سبب پیوند، نادانستن این جمله چه نقص تقاضا کند و جهل بدین علم چه خسران واجب آرد گیر که این علم دستگیر است و نادانستن آن سهو و تقصیر

هم از این علم از تو سئوال کنم و بدین طریق استدلال، بگو ای پیر سال پیموده عمر فرسوده که از عهد نبوت تا بدین عهد که محط رحل وجود ماست.

مسند خلافت را صاحب صدر چنین بوده است و تخت امارت را صاحب قدر چند؟ این اسامی را از فاتحت تا خاتمت آر و شرط ترتیب و ترکیب در وی نگهدار تا سمع را از تو فائده بود و جمع را از تو نواله و مائده.

پیر گفت: مرحبا بهذاالسئوال و اهلا لهذا المقال صاحب حاجت گوینده باید و صاحب علت درمان جوینده، فاما اگر بر سبیل رسم و عادت آن اسامی اعادت کرده آید شاید آن مقالت موجب ملالت گردد.

نخست آن شاهدان را چون عروسان در لباس عبارت کرخی ببین پس باز در تاج و دواج لغت بلخی مشاهده کن تا بدانی که نامعلوم تو بیش از معلوم است و نامفهوم تو بیش از مفهوم، و ما منا الا له مقام معلوم.

پس پیر همچون شمع بپای خاست و زبانرا بزیور گفت بیاراست و این نظم بر قوم خواند و این قصده بر زبان راند:

ایا رفقة الفتیان ذی العقل و البصر
فعوا و اسمعوا قولی فقولی معتبر
اعد ذکر من قد حاز صدر خلافة
الی عهدنا من عهد مفتخر البشر
ابوبکر الصدیق ابن قحافة
تولاه زهدا ثم من بعده عمر
و من بعده عثمان ثم اذا مضی
حواه علی صاحب القدر والخطر
و بویع بعد المرتضی الحسن الذی
له الحسنات البیض فیما به اشتهر
و خاطبه لما انزوی متعادیا
معاویة ذوالشیب و الرای و الفکر
فمفضاحه اشقی البریة بعده
یزید بما قد خان فی الدین او غدر
و لو صح شعر ابن الزبعری و ضربه
قضیبا علی سن الحسین فقد کفر
و احرزه ابن له بعد موته
معاویه بالاسم ثم اذا عبر
تولاه مروان و بعد انطفائه
بعبد الملک قام الخلافة فاستقر
و لما قضی قام ولید ولیه
لأمر الرعایا و الأمانة و النظر
و قام سلیمان اخوه مقامه
و فیه یؤل الأمر حقا الی عمر
و قام هشام بعده ثم بعده
ولید قضی منهاالمآرب ولوطر
و جاء یزید بعد لولایة
و من بعد ابراهیم بوبع وافتخر
و من بعده مروان ثم تصرمت
ولایتهم والله یعطی لمن نصر
و آل الی عم النبی و عمه
و لایة هذا الأمر بالفتح و الظفر
و ان ابا العباس اول قائم
بأمر الرعایا ثم منصور ذوالخطر
و بویع بالمهدی ثم اذا مضی
احاط به الهادی و زاد له الخبر
و من بعده قام الرشید بأمرها
و لما انطفی ام الأمین علی النصر
و من بعده مأمون اصبح راعیا
و معتصم بالله من بعده أمر
و فی واثق بالله بعد وفاته
و ثوق بعهد الله فی سائرالکور
و صار امأما بعده متوکل
و منتصر من بعده فهو منتصر
فان الامام المستعین خلیفة
و من بعده المعتز بالله قد ظهر
و جاء الامام المهتدی بعد فوته
امامة هذا القوم حتی اذا انحدر
و معتمد من بعده قام راعیا
و معتضد من بعد هجرانه بدر
و ان الامام المکتفی قام خلفه
خلیفة رب العرش فی هذه النفر
و مقتدر بالله من بعد حتفه
تحمل اعباء الخلاقة فی الصغر
و من قادر بالله زاد مهابة
خلاقة عهد الله اذ قام او قهر
و من بعده الراضی تولی بزهده
و للمتقی لله من بعده سمر
و مستکفی بالله قام عقیبه
و من بعده دور المطیعی قد بهر
و من بعد الطائع القوم نوبة
و فی قادر بالله قد زاد اذ قدر
و من قائم قام الامور بحقها
و فی المقتدی هدی لمن شاء من بشر
و مستظهر بالله قام مقام مقامهم
و مسترشد بالله أرشد من صبر
و فی راشد رشد البریة کلهم
الی ان عراه القتل و السیف مشتهر
و فی المقتفی بالله والله جاره
امان لخلق الله فی البدو و الحضر
ومستنجد بالله احیی عقیبه
معالمه احیی بذلک من سیر
تلوت علیکم اسم کل خلیفة
الی عهدنا من عهد مفتخر البشر

پس چون پیر غریب این ابیات عجیب بر خواند و این دامن درر و غرر بر قوم افشاند؛ آواز تحسین ببنات و پروین رسید، هر یک پیر را نوای مرحبا گفت.

پس طایفه ای که از نصاب تازی بی نصیب بودند واز فن ادبی و لغت عربی دور، خوستند که آن منظوم بزبان معلوم ومفهوم باسماع و طباع ایشان رسد.

گفتند شیخا این مروت عام نیست و قتوت تمام نه، در بخشش تنقیص و تنقیض مجوز و محمود نیست و در تحصیص تخصیص معهود نه، دامن جمعی بدرر انباشتی و جمعی را فرو دست گذاشتی.

ما را نیز از این خرمن کیلی باید واز این کاهدان ذیلی پیر گفت که بی آتش مجوشید و بی زخم مخروشید که آنچه در جوف پیاله بود بمعده حواله شود، هنوز مدخر صباحی در صراحی هست

از دریایی قطره ای بر شما توان ریخت و از کوهی ذره ای بر مشا توان بیخت، بنوشید از این اقداح صافیه هم بر آن وزن و قافیه.

بر تو بخوانم ای پسر امروز این سمر
تا پند گیری از روش چرخ پر عبر
گردد ترا یقین که چه کرده است روزگار؟
با سروران تخت خلافت زخیر و شر
و اعداد این فرق بودت بر سر زبان
چون خوانی این قصده غر ای پر درر
دل بر کنی ز صحبت ایام بلعجب
تا پندگیری از فلک پیر پر خطر
بشناسی از تفکر عقل صواب جوی
نوش و شرنگ واقعه؛ از شهدو ز شکر
اول که رفت سید عالم ازین سرای
احوال شد ز رفتن او سر بسر دگر
بوبکر شد خلیفه عهد وامام وقت
وز بعد او رسید خلافت بر عمر
عثمان نشست از پی او وانگهی علی
وانگه حسن که قصه او هست مشتهر
پس شد معاویه بامامت بر آن سریر
وانگه یزید گشت بعالم درون سمر
لکن بجور و جهل نه از روی علم و فضل
وین حال مختفی نه و این قصه مختصر
وز بعد او معاویة بن یزید بود
مروان بن حکم سپس او گشاد در
عبدالملک که بد پسر او نشست باز
وانگه ولید و باز سلیمان معتبر
وانگه امام، عمر عبدالعزیز شد
وز بعد او یزید شد آنگه هشام سر
آنگه ولید ابن یزید و آنگهی یزید
ابن ولید باز براهیم تاجور
مروان خلیفه گشت از آن پس میان خلق
آنکو بنزد خلقان معروف چون قمر
بعد از بنی امیه بعباسیان رسید
آن منصب از تداول گردون دادگر
سفاح بود اول و وانگه برادرش
منصور و پس محمد مهدی پر هنر
هارون نشست باز بر آن تخت پرفراز
وانگه محمد آنکه وصی بود از پدر
مامون گرفت تخت پس آنگاه معتصم
هارون و واثق از پس ایشان درود بر
جعفر نشست و باز محمد ز بعد او
باز احمد آنکه خواند ورا مستعین پسر
معتز سرفراز و محمد که مهتدیست
و احمد که بود معتمد و حافظ زمر
پس معتمد نشست و چو بگذشت مکتفی
پس مقتدر گرفت جهان را بتیغ و زر
قاهر گرفت تخت و براضی رسید باز
پس متقی گرفت بشمشیر کر و فر
مستکفی آمد آنگه و از بعد او مطیع
بوبکر طائع از پس او رفته گشت سر
قادر گرفت مسند و قائم ز بعد او
پس مقتدی بیافت همان تخت وکام وفر
آنگه رسید کار بمستظهر کریم
مستر شد آمد از پس رفته بتخت بر
راشد گرفت تخت خلافت ز بعد او
بنشست در میان خلافت بر آن مقر
پس متقی نشست بر آن مسند بلند
احکام شرع صون همیکرد دربدر
وز بعد او سید بمستنجد آن سریر
و امروز هست عالم ازو پر جمال و فر
اینها بدند آنکه گرفتند تاج و تخت
گاهی پسر ز جد و گهی از پدر پسر
آخر وفا نکرد بر آن سروران دین
ایام جور گستر وگردون کینه ور
از جور روزگار کران به بود کران
وز بیم حادثات حذر به بود حذر

پس چون پیر صاحب بلاغت از روایت فراغت یافت از چپ و راست ندای آفرین برخاست و همگنان زبان شکر بگشادند و داد و آفرین بدادند و آن هر دو نظم را بر بیاض دیده سواد کردند و طبع و خاطر را قوت و زاد بساختند.

چون صبح صادق بخندید و نسیم سحر از شاخ شجر بوزید، پیر رهگذر را باد سحری همساز شد و چون شب رفته بطی عدم باز شد.

وز بعد آن زمانه ندانم کجاش باخت؟
نراد روزگار مر او را چه نرد باخت؟
ادبار خانه زاد ازو رفت یا نرفت؟
و افلاک پر فریب بدو ساخت یا نساخت؟

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

حکایت کرد مرا دوستی که مودت او ثباتی داشت و محبت او حیاتی، که وقتی از اوقات که ریحان جوانی در لباس شباب و رعونت بود و سپاه برنائی را مدد و معونت.
هوش مصنوعی: دوستی برایم داستانی تعریف کرد که محبت و دوستی او پایدار و لطیف بود. او می‌گفت زمانی که جوانی مانند ریحان در اوج جوانی و زیبایی خود بود، گروهی از جوانان به او کمک و حمایت کردند.
طلیعه جوانی هنوز از لشکر پیری اثری ندیده بود و جاسوس صغر از ناموس کبر خبری نیاورده بود هنوز گلبن عهد شباب نوبر بود و نهال عمر تازه وتر، هنوز حظ عذار چون عهد صبا بصورت و صفت مشکی و معنبری بود.
هوش مصنوعی: طلیعه جوانی هنوز آثار پیری را نشان نداده بود و جوانی از بزرگسالان خبری نداشت. هنوز گل‌های جوانی در اوج شکوفایی بودند و درخت زندگی تازه و سرسبز بود. هنوز زیبایی چهره مانند روزهای جوانی، با رنگ و لعاب سیاه و جذابیت خاصی دیده می‌شد.
در چنین وقتی دل را بسفر نشاطی و تن را بحرکت انبساطی پدید آمد و نیز روزی چند با علماء و ادباء اختلاطی داشت و با طوایف هنر روزگار گذاشت، شنیده بودم که در طلب آداب سفر و اغتراب شرط است که مرد طالب جز بوسیله طلب بسر:
هوش مصنوعی: در این زمان احساس شادی و نشاط در دل و آزادی و تحرک در بدن ایجاد شد. همچنین چند روزی با دانشمندان و ادیبان رابطه برقرار کردم و با گروه‌های مختلف هنری نیز وقت گذراندم. شنیده‌ام که برای یادگیری آداب سفر و غریبی، لازم است که فرد جستجوگر تنها از طریق جستجو به شناخت برسد.
سیروا تعلموا و سافروا تصحوا و تغتنموا نرسد که آتش را از خفتن بسیار بر بستر جز ردای خاکشتر حاصل نشود و آب از دویدن بسیار بدر آبدار و گوهر شاهوار برسد.
هوش مصنوعی: سفر کنید، آموزش ببینید و با سفر سلامت و بهره‌وری بیشتری کسب کنید. آتش تنها از خوابیدن طولانی در بستر خاکستر به وجود نمی‌آید، و آب نیز از دویدن زیاد به وجود می‌آید. همچنین، گوهر گرانبها نیز از تلاش و کوشش به دست می‌آید.
فالنار تحت رماد الذل من کسل
و الماء ادرک بالتطلاب اصدافا
هوش مصنوعی: آتش زیر خاکستر، نماد ذلت ناشی از سستی و تنبلی است و آب تنها با تلاش و کوشش به خوبی‌ها و درخشش‌ها دست می‌یابد.
باد سیاح از گریبان صبا بدامن رواح میتازد و خاک ساکن منبل بالگد ستوران و قدم گواران می سازد.
هوش مصنوعی: باد مسافری از گیسوان صبح به آغوش روح‌ها می‌تازد و خاک ساکن را به حرکت درآورده و با بال‌های خود، به دنبال آرامش پرندگان و قدم‌های شیرین می‌گردد.
فالریح فوق روس الخلق منطلق
و الترب تحت نعال الناس حمال
هوش مصنوعی: باد بر فراز سر مردم در حال وزیدن است و خاک زیر پاهای آن‌ها را می‌فشارد.
گلیم اغتراب بر دوش نهادم و رخت مسافران در آغوش گرفتم و دل را بر شدائد سفر صبور کردم و رأی حرکت بصوب شهر نیشابور.
هوش مصنوعی: گلیم سفر را بر دوش انداختم و وسایل مسافران را در آغوش گرفتم. دل را برای چالش‌های سفر آماده کردم و تصمیم گرفتم به سمت شهر نیشابور حرکت کنم.
دل، مرغ وار در طلب دانه می شتافت
تن باد وار در قدم عشق می دوید
هوش مصنوعی: دل مانند پرنده‌ای است که به دنبال دانه می‌گردد و با شوق و eagerness زیاد در این جستجو می‌دود. در حالی که جسمش، مانند بادی که در عشق می‌دود، همراه عشق و احساساتش در حرکت است.
سیری چنانکه باد نیارد بدو گذشت
عزمی چنانکه باد نیارد بدو رسید
هوش مصنوعی: سیر و حرکت به قدری سریع است که هیچ مانعی نمی‌تواند جلودارش باشد، و اراده و هدفی هم به همین اندازه قوی دارد که به هیچ چیزی اجازه نمی‌دهد که آن را متوقف کند.
تا پس از شمردن منازل و سپردن آب و گل رسیدم بشهر ارمنیه، تربتی یافتم چون طره دلداران دلجوی و هوائی دیدم چون طبله عطاران خوشبوی، چون روی شاهدان آراسته و چون سیرت زاهدان پیراسته.
هوش مصنوعی: پس از اینکه مسافرت‌های خود را شمارش کردم و از سختی‌ها گذشتم، به شهر ارمنیه رسیدم. در آنجا زمینی زیبا و دلنشین یافتم که به زیبایی دلبران می‌ماند و هوایی خوشبو و خوشایند داشتم که یادآور عطری دلپذیر بود. زیبایی و ظاهری جذاب و دلربا مثل چهره‌ی معشوقه‌ها و سیرتی پاک و معصوم مانند زاهدان داشت.
گفتم آخر این منزل با چندین نمایش و آرایش استراحت و آسایش را شاید، مرکب طلب را زین درجل کشیدم و رخت سفر از آفتاب بسایه گل، دست در دامن پیاله و گریبان نواله زدم
هوش مصنوعی: گفتم که این خانه با تمام تزئینات و نمایش‌هایش ممکن است جایی برای استراحت و آرامش باشد. لذا، با ناامیدی سفر را آغاز کردم و در روز آفتابی، لباس سفر را پوشیدم و دست در دامن پیاله و نواله زدم.
با حریفان لاله رخ صحبت پیوستم و با دوستان پیاله عهد معرفت بستم، گاه پایم چهره چمن سپردی و گاه دستم حلقه چمانه گرفتی و این ابیات در دهان و زبان افتادی.
هوش مصنوعی: با رقبای خود درباره لاله‌ها گفتگو کردم و با دوستانم در مورد شناخت و دوستی عهد بستم. گاهی پاهایم به چمن سپرده شد و گاهی دستم به گردن گل آویخته شد، و این اشعار بر زبان‌ها و ذهن‌ها افتاد.
اکنون که چمن چمانه جوی است
می خور که جهن بهانه جوی است
هوش مصنوعی: حال که چمن سبز و پرطراوت است، از آن بهره ببر و لذت ببر، زیرا فرصتی برای شادی و خوشی است که نباید آن را از دست داد.
بلبل چو مغنی چمن شد
هر طبع می مغانه جوی است
هوش مصنوعی: بلبل مانند خواننده‌ای در باغ آواز می‌خواند و هر حالت روحی او جویای شراب مغانه است.
بی عقل بود هر آن دلی کو
در فصل بهار خانه جوی است
هوش مصنوعی: هر دلی که در فصل بهار به جای سرخوشی و شادابی، در اندوه و نگرانی است، نشانه‌ی بی‌خود بودن آن دل است.
ای دل بکرانه ای برون شو
زیرا که خرد کرانه جوی است
هوش مصنوعی: ای دل، از محدودیت‌ها بیرون بیا؛ زیرا که عقل و اندیشه، به دنبال مرزی برای خود می‌گردند.
از دانه ببر که حلقه دام
در گردن مرغ دانه جوی است
هوش مصنوعی: از دانه ببر، زیرا که دام‌ها به دور گردن مرغی که به دنبال دانه است، بسته شده است.
کم باش نشانه در هنر زانک
تیر فلکی نشانه جوی است
هوش مصنوعی: در هنر، کمتر از نشانه‌ها استفاده کن، زیرا نشانه‌ها مانند تیرهایی هستند که در آسمان جستجو می‌کنند.
چون جامه عصمت آلوده گشت و کیسه ثروت پالوده شد، یاران پیاله و قدح سرپوش از طبق اخوت برداشتند وراه و رسم اهل مروت فرو گذاشتند.
هوش مصنوعی: زمانی که لباس پاکی و عفت دچار آلودگی شد و سرمایه و ثروت نیز نابود گردید، دوستان و یاران پیاله و جام را از روی برادری برداشتند و آداب و رسوم انسان‌های با مروت را رها کردند.
چون شراب خورده از ایشان جز خماری در سر و چون گل فرو ریخته از ایشان جز خاری در بر نماند واز آن چندان شراب انگوری جز استفراغ زنبوی حال نیامد و آن سفره صحبت کندوی سربسته و سرپیچیده شد، لاله وار خندان خندان بساط صحبت در نوشتند و سایه وار تمام ناشده درگذشتند.
هوش مصنوعی: پس از نوشیدن شراب، جز غم و خواب‌آلودگی برای آنها نماند و مانند گلی که پژمرده شده باشد، جز درد و رنج در دلشان باقی نماند. و از آن شراب انگور هم چیزی جز تهوع و بدمزگی نصیبشان نشد. سفره گفت‌وگو به گونه‌ای پیچیده و پنهان شد و آنان مانند لاله‌ای که خندان است، به شادی و گفتگو پرداختند و در نهایت، به‌طور نامکمل و ناتمام از دنیا رفتند.
چون شمع نپایست شبی با ما بیش
چون باد گرفت تا نشسته سر خویش
هوش مصنوعی: هرگز به اندازه یک شب بیشتر با ما نماند، چون شمعی که به سرعت می‌سوزد. مانند بادی که می‌آید و می‌رود، سر خود را گرفت و از ما دور شد.
دانستم که اخوان مجلس اعوان مفلسند و معلوم گشت که آن قدمها که در راه شراب زده بودیم در پی سراب زده بودیم، هیچ یاری دستی بر در و دیوار من ننهاد وحلقه ای بر در حجره من نزد.
هوش مصنوعی: متوجه شدم که دوستانم وضعیتی نا مطلوب دارند و فهمیدم که آن قدم‌هایی که برای دسترسی به لذت‌های دنیوی برداشتیم، در واقع بی‌ثمر و بی‌فایده بود. هیچ کس به کمک من نیامد و هیچ نشانه‌ای از ارتباط و دوستی در زندگی‌ام پیدا نشد.
کس در آن آماج بر صوب صواب
بر اخوت تیر تدبیری نزد
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در آن هدفی که درست و صحیح است، به سمت دوستی و برادری تیری نمی‌زند.
کس بر آن در از برای حسن عهد
حلقه ای نگرفت و زنجیری نزد
هوش مصنوعی: هیچ کس برای نشان دادن وفاداری به دوستی، به آن در نرفته و حلقه‌ای نزد و زنجیری را در آنجا قرار نداده است.
پس ورق استغفار و اعتذار باز کردم و از نسق دیگر بدایت آغاز، با ارباب خرد و فرهنگ و اصحاب سکون و سنگ صحبت پیوستم و دل در صحبت اخوان صفا بستم و دامن از حریفان کأس و کاسه در چیدم و دست از صحبت یاران نفاق درکشیدم.
هوش مصنوعی: سپس تصمیم گرفتم که از گناهانم عذرخواهی کنم و مجدداً از نقطه‌ای تازه شروع کنم. با انسان‌های دانا و فرهنگ‌ساز و کسانی که در آرامش و سکون زندگی می‌کنند، ارتباط برقرار کردم. در جمع برادران صمیمی خودم که به دوستی و صفا معروف هستند، ماندم و از دوستانی که به میگساری و خوش‌گذرانی رو آورده بودند، دوری کردم.
با خود گفتم که دل ز یاران بر کن
وز بد عهدان و بدشماران برکن
هوش مصنوعی: به خودم گفتم که از دوستان دل بکنم و از آنهایی که به عهدشان وفا نمی‌کنند و شمارشان بد است، دوری گزینم.
چون با این طایفه اختلاطی پدید آمد و بااین فرقه انبساطی ظاهر شد و حلاوت علم تن را در بار و دل را در کار کشید، معلوم شد که معجون علم پا زهر حیات و افسون نجات است و هر کجا که مرآن طایفه را اجتماعی بود و بفواید علمی استماع.
هوش مصنوعی: با ارتباط و تعامل با این گروه، فضا و امکانات جدیدی به وجود آمد و لذت و شیرینی دانش در جان و دل افراد تأثیر گذاشت. این نشان داد که معجون علم، به معنای دارویی برای زندگی و نجات است و هر جا که این گروه به صورت جمعی حضور داشته باشد و از علوم و دانش‌ها بهره‌برداری کند، می‌تواند مؤثر واقع شود.
من از حاضران آن مجلس بودم، تا شبی از شبها که هوا در لباس کبود پوشان بود و زمین در ردای سیاه پوشان، بوثاق یکی از فضلا که موعد جمعی و موقد شمعی بود من نیز عاشق وار در آن جمع گریختم و پروانه وار در آن شمع آویختم.
هوش مصنوعی: من هم در آن جلسه حضور داشتم، تا شبی که هوای شب در پوشش آبی بود و زمین در لباس سیاه. یکی از فرزانه‌ها در حال برگزاری جمعی و روشن کردن شمع بود که من نیز با عشق به آن جمع پیوستم و مانند پروانه‌ای به دور شمع پرواز کردم.
چون از سم طعم و ادام بپرداختیم و یکدیگر را بنور مجالست بازشناختیم بمفاکهه علمی و مباحثه ادبی رسیدیم، اتفاق را آنشب بعلم انساب و احساب باز افتادیم و در آن سخن بر خود بگشادیم.
هوش مصنوعی: پس از اینکه از طعم و مزه سم لذت بردیم و در کنار یکدیگر با نور دوستی آشنا شدیم، به بحث‌های علمی و گفت‌وگوهای ادبی پرداختیم. آن شب، موضوع به علم نسب و حساب کشیده شد و درباره آن به صحبت و تبادل نظر پرداختیم.
ذکر تواریخ قدما و ایام علمای گذشته میرفت، پیری غریب پیش از این بچند روز باما هم مائده و هم فائده شده بود، هر کجا که آن اجتماع میسر شدی پیر منتظم آن سلک بودی و آنشب که سخن در این شیوه افتاد و اتفاق بدین میوه و نفع و رفع این سخن دراز کشید وکار بمقابله و مجادله انجامید.
هوش مصنوعی: در زمانی که صحبت از تاریخ‌های قدیم و روزگار علما می‌شد، مردی سالخورده و غریب چند روزی مهمان ما بود. هرجا که جمعی از ما تشکیل می‌شد، او نقش رهبری و نظم را بر عهده می‌گرفت. شبی که بحث درباره این موضوع آغاز شد و به تبادل نظر و مباحثه کشید، صحبت‌ها طولانی شد و به یک جدل و جدال انجامید.
بعضی این علم را تحسین کردند و گوینده را تمکین، می گفتند قواعد اسلام و قوانین ایام بدین علم تعلق دارد و اخباری را که بنای شریعت و اساس دین است بدان نسبت دارد و پیر نو صحبت در این معنی خوضی میفرمود و در این باب مبالغتی می نمود و می گفت که اهم المهمات فی جمیع الملمات معرفت کلام رب العالمین و اخبار سیدالمرسلین(ص) است واین هر دو دیباچه سعادت و عنوان دولت است که تعلق بدین علم شریف و سرمایه لطیف دارد.
هوش مصنوعی: برخی از افراد به این علم ارادت نشان دادند و سخن‌گو را مورد احترام قرار دادند و می‌گفتند که اصول اسلام و قوانین زمان به این علم مربوط است و اخبار مربوط به شریعت و اساس دین به آن مرتبط می‌شود. همچنین، یکی از عالمان در این زمینه صحبت می‌کرد و تأکید می‌نمود که یکی از مهم‌ترین مسائل در تمام علوم، شناخت کلام خداوند و اخبار پیامبر گرامی اسلام(ص) است. این دو موضوع، سرآغاز سعادت و نشانه‌ای از دولت الهی هستند که با این علم بزرگ و گرانقدر ارتباط دارند.
هر حکم که نقلی بود نه عقلی لابد نسبت بشفاه و افواه رجال دارد، و بی این سرمایه پیرایه ای بدست نیاید، که در آن اخبار صریح و اسناد صحیح شرط است.
هوش مصنوعی: هر حکمی که به نقل از دیگران باشد و نه بر اساس عقل، حتماً باید به گفته‌ها و روایت‌های افراد معتبر نسبت داده شود. بدون این شواهد و منابع معتبر، نمی‌توان به صحت آن حکم اطمینان کرد، و وجود اخبار روشن و اسناد صحیح برای این موضوع ضروری است.
پس جوانی از میان قوم روی بپیر کرد و سخن را خلاف پیر تقریر و قوانین این علم را باعتراض تعبیر، گفت اگر کسی جهال عرب را نسب نداد و اسامی اطفال عرب را نشناسد و نداند که لبید پسر که بود یا ولید پدر که؟
هوش مصنوعی: یک جوان از میان قوم، به بحث و گفتگو با پیر پرداخت و نظراتش را در مورد قوانین این علم به چالش کشید. او گفت که اگر کسی به افراد نادان عرب نسب و خویشاوندی ندهد و نام فرزندان آنها را نشناسد، نمی‌تواند بفهمد که لبید پسر کیست یا ولید پدر کیست.
قیس با اوس از چه روی خویشی داشت و سحبان را با نعمان از چه سبب پیوند، نادانستن این جمله چه نقص تقاضا کند و جهل بدین علم چه خسران واجب آرد گیر که این علم دستگیر است و نادانستن آن سهو و تقصیر
هوش مصنوعی: قیس و اوس به چه دلیلی با هم نسبت خانوادگی دارند و سحبان و نعمان چه ارتباطی با یکدیگر دارند؟ ندانستن این موضوع چه آسیب‌هایی به همراه دارد و ignorance در این علم چه ضرری به دنبال خواهد داشت؟ این دانش می‌تواند راهگشا باشد و ندانستن آن به معنای اشتباه و قصور است.
هم از این علم از تو سئوال کنم و بدین طریق استدلال، بگو ای پیر سال پیموده عمر فرسوده که از عهد نبوت تا بدین عهد که محط رحل وجود ماست.
هوش مصنوعی: از تو سوالی می‌پرسم در مورد این علم و با این استدلال، ای پیر که سال‌های زیادی را سپری کرده‌ای و عمرت به سختی گذرانده است، از زمانی که نبوت آغاز شد تا اکنون که این مکان محل زندگی ماست.
مسند خلافت را صاحب صدر چنین بوده است و تخت امارت را صاحب قدر چند؟ این اسامی را از فاتحت تا خاتمت آر و شرط ترتیب و ترکیب در وی نگهدار تا سمع را از تو فائده بود و جمع را از تو نواله و مائده.
هوش مصنوعی: مسند خلافت و مقام امارت چه کسانی بوده‌اند؟ این نام‌ها را از ابتدا تا انتها به ترتیب بنویس و قواعد ترتیب و ترکیب را رعایت کن تا شنونده از تو بهره‌مند شود و جمع از تو غذایی و نعمت‌هایی بگیرد.
پیر گفت: مرحبا بهذاالسئوال و اهلا لهذا المقال صاحب حاجت گوینده باید و صاحب علت درمان جوینده، فاما اگر بر سبیل رسم و عادت آن اسامی اعادت کرده آید شاید آن مقالت موجب ملالت گردد.
هوش مصنوعی: پیر گفت: خوش آمدید به این سوال و خوش آمدید به این مقاله. گوینده باید نیاز خود را بیان کند و کسی که به دنبال درمان است، باید علت را مشخص کند. اما اگر به طور سنتی و معمول به این نام‌ها اشاره شود، ممکن است این گفتگو باعث دل‌زدگی شود.
نخست آن شاهدان را چون عروسان در لباس عبارت کرخی ببین پس باز در تاج و دواج لغت بلخی مشاهده کن تا بدانی که نامعلوم تو بیش از معلوم است و نامفهوم تو بیش از مفهوم، و ما منا الا له مقام معلوم.
هوش مصنوعی: نخست به این بینندگان نگاه کن که مانند عروسان در لباس زیبای خود دیده می‌شوند. سپس در زینت و زیبایی کلمات توجه کن تا بفهمی که ناشناخته‌های تو بیشتر از شناخته‌هایت هستند و نادانسته‌های تو بیش از دانسته‌هایت، و هر یک از ما جایگاهی مشخص دارد.
پس پیر همچون شمع بپای خاست و زبانرا بزیور گفت بیاراست و این نظم بر قوم خواند و این قصده بر زبان راند:
هوش مصنوعی: سپس پیر به مانند شمعی که در حال ذوب شدن است، برخاست و با زیور زبان خود سخن گفت. او این نظم را برای جمعیت خواند و این داستان را بر زبان آورد.
ایا رفقة الفتیان ذی العقل و البصر
فعوا و اسمعوا قولی فقولی معتبر
هوش مصنوعی: ای دوستان جوان و هوشمند، به دقت به سخنان من گوش دهید، زیرا حرف‌های من ارزشمند و مهم است.
اعد ذکر من قد حاز صدر خلافة
الی عهدنا من عهد مفتخر البشر
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به کسی دارد که مقام و موقعیت عالی‌ای را در تاریخ به‌دست آورده و هنوز هم نام و یاد او در میان مردم زنده است. بیانگر این است که تا به امروز، افتخار و مقام آن فرد هنوز در خاطرها و در عصر ما باقی مانده است.
ابوبکر الصدیق ابن قحافة
تولاه زهدا ثم من بعده عمر
هوش مصنوعی: ابوبکر الصدیق، فرزند قحافة، با زهد و وقار به منصب خلافت رسید و پس از او، عمر به این مقام نائل شد.
و من بعده عثمان ثم اذا مضی
حواه علی صاحب القدر والخطر
هوش مصنوعی: پس از او، عثمان خواهد آمد و زمانی که او برود، جای او را شخصی با مقام و تاثیر خواهد گرفت.
و بویع بعد المرتضی الحسن الذی
له الحسنات البیض فیما به اشتهر
هوش مصنوعی: بعد از امام علی (ع)، حسن (ع) به عنوان امام و رهبر رایج شد. او به خاطر خوبی‌های بسیار و فضائلش معروف است.
و خاطبه لما انزوی متعادیا
معاویة ذوالشیب و الرای و الفکر
هوش مصنوعی: و وقتی که معاویه، پیرمردی با دیدگاه و فکرش، به تنهایی کناره‌گیری کرد.
فمفضاحه اشقی البریة بعده
یزید بما قد خان فی الدین او غدر
هوش مصنوعی: رسوایی بدترین افراد بعد از او، به خاطر خیانت یا نیرنگی که در دین کرده‌اند، افزایش می‌یابد.
و لو صح شعر ابن الزبعری و ضربه
قضیبا علی سن الحسین فقد کفر
هوش مصنوعی: اگر شعر ابن زبعری صحیح باشد و او با چوب بر سر حسین بزند، پس او کافر است.
و احرزه ابن له بعد موته
معاویه بالاسم ثم اذا عبر
هوش مصنوعی: ابن‌له پس از مرگ معاویه، نام او را حفظ کرد و سپس زمانی که عبور کرد...
تولاه مروان و بعد انطفائه
بعبد الملک قام الخلافة فاستقر
هوش مصنوعی: پس از آن که مروان درگذشت و دوران پادشاهی به پایان رسید، عبد الملک خلافت را به عهده گرفت و به خوبی آن را تثبیت کرد.
و لما قضی قام ولید ولیه
لأمر الرعایا و الأمانة و النظر
هوش مصنوعی: وقتی کارش تمام شد، ولید برای مسائل مربوط به رعایا و مسئولیت و نظارت برخاست.
و قام سلیمان اخوه مقامه
و فیه یؤل الأمر حقا الی عمر
هوش مصنوعی: سلیمان، برادرش، را در جایگاه خودش قرار داد و این مقام به واقع به عمر سپرده شد.
و قام هشام بعده ثم بعده
ولید قضی منهاالمآرب ولوطر
هوش مصنوعی: پس از او، هشام برخواست و سپس ولید، که هر کدام به خواسته‌ها و آرزوهای خود رسیدند.
و جاء یزید بعد لولایة
و من بعد ابراهیم بوبع وافتخر
هوش مصنوعی: یَزید (یا یزید بن معاویه) پس از آن که به مقام رهبری و حاکمیت رسید، خود را در مقایسه با ابراهیم (جدامند) به افتخار و بزرگی وصف کرد.
و من بعده مروان ثم تصرمت
ولایتهم والله یعطی لمن نصر
هوش مصنوعی: بعد از مروان، این ولایت به پایان می‌رسد و خداوند به کسانی که یاری‌دهنده باشند، عطا می‌کند.
و آل الی عم النبی و عمه
و لایة هذا الأمر بالفتح و الظفر
هوش مصنوعی: و کسانی که به پیامبر (ص) و عمویش نسبت دارند، این کار (سرپرستی و مدیریت) با پیروزی و موفقیت انجام می‌شود.
و ان ابا العباس اول قائم
بأمر الرعایا ثم منصور ذوالخطر
هوش مصنوعی: ابا العباس اولین کسی است که در امور مردم قیام کرد و سپس منصور، فردی با اهمیت و قابلیت‌های برجسته، به این کار ادامه داد.
و بویع بالمهدی ثم اذا مضی
احاط به الهادی و زاد له الخبر
هوش مصنوعی: بعد از آن که او را به ولی خدا (مهدی) می‌شناسند و قرار می‌گیرند، وقتی که زمان بگذرد، هادی (راهنما) او را در بر می‌گیرد و اطلاعات بیشتری به او می‌دهد.
و من بعده قام الرشید بأمرها
و لما انطفی ام الأمین علی النصر
هوش مصنوعی: پس از او، الرشید به فرمانروایی پرداخت و هنگامی که ستاره‌ی امین در پیروزی خاموش شد.
و من بعده مأمون اصبح راعیا
و معتصم بالله من بعده أمر
هوش مصنوعی: پس از او، مأمون به عنوان سرپرست و مسئول امور قرار گرفت و معتصم بالله نیز بعد از او، امور را در دست گرفت.
و فی واثق بالله بعد وفاته
و ثوق بعهد الله فی سائرالکور
هوش مصنوعی: در اینجا به اعتمادی که به خداوند پس از فوت او وجود دارد و همچنین به امید به وعده‌های خداوند در همه سرزمین‌ها اشاره شده است.
و صار امأما بعده متوکل
و منتصر من بعده فهو منتصر
هوش مصنوعی: بعد از او، کسی به مقام امامت رسید که متوکل و پیروز است و او همچنان در حال پیروزی است.
فان الامام المستعین خلیفة
و من بعده المعتز بالله قد ظهر
هوش مصنوعی: امام مستعین به عنوان جانشینی برگزیده شده است و پس از او، معتز بالله در صحنه ظهور کرده است.
و جاء الامام المهتدی بعد فوته
امامة هذا القوم حتی اذا انحدر
هوش مصنوعی: امام هدایتگر پس از غیبت و از دست دادن رهبری این قوم، ظهور کرد و زمانی که به سوی آنها آمد،...
و معتمد من بعده قام راعیا
و معتضد من بعد هجرانه بدر
هوش مصنوعی: بعد از آنکه او رفت، کسی دیگر برپا ایستاد و مانند او از من حمایت کرد و در نبود او در سختی‌ها به من کمک داد.
و ان الامام المکتفی قام خلفه
خلیفة رب العرش فی هذه النفر
هوش مصنوعی: و امام مکتفی در میان این گروه، نماینده خلیفه‌ای است که از جانب رب العالمین منصوب شده است.
و مقتدر بالله من بعد حتفه
تحمل اعباء الخلاقة فی الصغر
هوش مصنوعی: پس از اینکه او به قدرت خداوند دست یافت، در دوران جوانی بار سنگین رهبری و خلافت را بر دوش گرفت.
و من قادر بالله زاد مهابة
خلاقة عهد الله اذ قام او قهر
هوش مصنوعی: من به یاری خداوند قادرم و این قدرت و احترام از عهد خداوند نشأت می‌گیرد، زمانی که او قیام کند یا قهر کند.
و من بعده الراضی تولی بزهده
و للمتقی لله من بعده سمر
هوش مصنوعی: و بعد از او، کسی که راضی به زهد و دوری از دنیا است، به کار خود ادامه می‌دهد و کسی که تقوا و پرهیزگاری برای خدا دارد، در پی او خواهد بود.
و مستکفی بالله قام عقیبه
و من بعده دور المطیعی قد بهر
هوش مصنوعی: شخصی که به خدا اعتماد کامل دارد، به پاخاست و پس از او دوران اطاعت و اطاعت‌پذیری آغاز شد که برای دیگران روشن و واضح است.
و من بعد الطائع القوم نوبة
و فی قادر بالله قد زاد اذ قدر
هوش مصنوعی: بعد از طاعت و اطاعت از قوم، به نوبت و زمان جدیدی می‌رسیم که در آن، خداوند قادر و توانا بر همه چیز است. این قدرت، باعث شده که اوضاع تغییر کند و شرایط جدیدی به وجود آید.
و من قائم قام الامور بحقها
و فی المقتدی هدی لمن شاء من بشر
هوش مصنوعی: من در زمانی که امور به راستایی خود می‌رسند، به پا می‌ایستم و هر کس بخواهد از انسان‌ها می‌تواند از هدایت من پیروی کند.
و مستظهر بالله قام مقام مقامهم
و مسترشد بالله أرشد من صبر
هوش مصنوعی: با کمک خداوند، شخصی در جایگاه آنها قرار گرفت و کسی که به خدا پناه برده، از صبر و استقامت بیشتری بهره‌مند است.
و فی راشد رشد البریة کلهم
الی ان عراه القتل و السیف مشتهر
هوش مصنوعی: در میان مردم، راهنمایی و هدایت وجود دارد، اما همه‌ی آنها در نهایت به دست کشته شدن و شمشیر معروف می‌شوند.
و فی المقتفی بالله والله جاره
امان لخلق الله فی البدو و الحضر
هوش مصنوعی: در این متن به این نکته اشاره شده است که اعتماد به خداوند، به خصوص در شرایطی که انسان به او پناه می‌برد، می‌تواند منبع امان و امنیت برای همه مردم، چه در مناطق روستایی و چه در شهرها، باشد. بنابراین، وابستگی به خداوند می‌تواند یک پشتوانه معنوی قوی برای زندگی انسان‌ها در جوامع مختلف باشد.
ومستنجد بالله احیی عقیبه
معالمه احیی بذلک من سیر
هوش مصنوعی: با دعا و کمک از خداوند، راهنمایی‌هایی را که به من داده شده، زنده نگه‌ می‌دارم و به این طریق، خود را در مسیر سیر و سلوک روحانی احیا می‌کنم.
تلوت علیکم اسم کل خلیفة
الی عهدنا من عهد مفتخر البشر
هوش مصنوعی: بر شما نام هر خلیفه‌ای که به زمان ما می‌رسد، به یادگار افتخار بشر نازل شده است.
پس چون پیر غریب این ابیات عجیب بر خواند و این دامن درر و غرر بر قوم افشاند؛ آواز تحسین ببنات و پروین رسید، هر یک پیر را نوای مرحبا گفت.
هوش مصنوعی: پس از آن که پیر غریب این اشعار عجیب را خواند و این دامن پر از جواهرات و زیورآلات را بر قوم پاشید، صدای تحسین ستاره‌ها و پروین به گوش رسید و هر یک از آنها به پیر خوشامد گفتند.
پس طایفه ای که از نصاب تازی بی نصیب بودند واز فن ادبی و لغت عربی دور، خوستند که آن منظوم بزبان معلوم ومفهوم باسماع و طباع ایشان رسد.
هوش مصنوعی: بنابراین گروهی که از زبان عربی و فنون ادبی آن بی‌بهره بودند، خواستند تا این شعر به زبانی که برای آن‌ها قابل درک و فهم باشد، منتقل شود.
گفتند شیخا این مروت عام نیست و قتوت تمام نه، در بخشش تنقیص و تنقیض مجوز و محمود نیست و در تحصیص تخصیص معهود نه، دامن جمعی بدرر انباشتی و جمعی را فرو دست گذاشتی.
هوش مصنوعی: گفتند ای شیخ، این نوع رفتار تو از نوع جوانمردی و بزرگمنشی نیست. در بخشش، کسر و کم‌فروشی نکن؛ چرا که این کار نه مجاز است و نه پسندیده. در انتخاب و تخصیص چیزها هم به روش‌های معمول و عادی توجه کن. تو دامن خود را از نکات خوب پر کرده‌ای، اما برخی را نادیده گرفته‌ای.
ما را نیز از این خرمن کیلی باید واز این کاهدان ذیلی پیر گفت که بی آتش مجوشید و بی زخم مخروشید که آنچه در جوف پیاله بود بمعده حواله شود، هنوز مدخر صباحی در صراحی هست
هوش مصنوعی: ما نیز باید از این انبار دانه و از این کاه‌دانی که در آن پیر می‌گوید، بهره‌مند شویم. او می‌گوید که بدون آتش، نجنید و بدون زخم، نخرامید. زیرا آنچه در درون پیاله است باید به معده منتقل شود و هنوز صبحی در حال ذخیره در ظرف وجود دارد.
از دریایی قطره ای بر شما توان ریخت و از کوهی ذره ای بر مشا توان بیخت، بنوشید از این اقداح صافیه هم بر آن وزن و قافیه.
هوش مصنوعی: از دریا می‌توان تنها قطره‌ای بر شما ریخت و از کوه تنها ذره‌ای بر شما اختیار کرد. از این نوشیدنی‌های پاک و صاف بنوشید که هم وزن و هم قافیه دارند.
بر تو بخوانم ای پسر امروز این سمر
تا پند گیری از روش چرخ پر عبر
هوش مصنوعی: امروز ای پسر، داستان این میوه را برایت می‌خوانم تا از روش چرخ زمان درس بگیری و عبرت بآموزی.
گردد ترا یقین که چه کرده است روزگار؟
با سروران تخت خلافت زخیر و شر
هوش مصنوعی: به یقین متوجه خواهی شد که روزگار چه بر سرت آورده است؟ با پادشاهان و حاکمان بزرگ که از ثروت و نعمت برخوردارند.
و اعداد این فرق بودت بر سر زبان
چون خوانی این قصده غر ای پر درر
هوش مصنوعی: عددها و تفاوت‌هایت مثل نامی است که بر زبان می‌آید، وقتی این داستان را بخوانی، مرواریدهای زیادی در آن نهفته است.
دل بر کنی ز صحبت ایام بلعجب
تا پندگیری از فلک پیر پر خطر
هوش مصنوعی: اگر از روزگار عجیب و غریب دل بکنی، می‌توانی از تجربه‌های زندگی دنیا استفاده کنی و درس‌های مهمی بگیری.
بشناسی از تفکر عقل صواب جوی
نوش و شرنگ واقعه؛ از شهدو ز شکر
هوش مصنوعی: عقل درست را بشناس و درک کن که در واقعیت چه تلخی‌ها و شیرینی‌هایی وجود دارد. از این تلخی‌ها و شیرینی‌ها تجربیات و دانش بگیر.
اول که رفت سید عالم ازین سرای
احوال شد ز رفتن او سر بسر دگر
هوش مصنوعی: زمانی که سید عالم از این دنیا رفت، حال و احوال به کلی تغییر کرد و همه چیز دگرگون شد.
بوبکر شد خلیفه عهد وامام وقت
وز بعد او رسید خلافت بر عمر
هوش مصنوعی: ابوبکر به عنوان خلیفه و پیشوای زمان خود برگزیده شد و پس از او خلافت به عمر رسید.
عثمان نشست از پی او وانگهی علی
وانگه حسن که قصه او هست مشتهر
هوش مصنوعی: عثمان به دنبالش نشسته، سپس علی و بعد حسن آمدند، که داستان آنها معروف و مشهور است.
پس شد معاویه بامامت بر آن سریر
وانگه یزید گشت بعالم درون سمر
هوش مصنوعی: پس معاویه بر تخت امامت نشست و سپس یزید در دل جهان بر این امر سلطنت یافت.
لکن بجور و جهل نه از روی علم و فضل
وین حال مختفی نه و این قصه مختصر
هوش مصنوعی: اما از روی نادانی و ناپختگی نیست که چنین حالتی پیش آمده است. این وضعیت پنهان نیست و داستانش هم خیلی کوتاه است.
وز بعد او معاویة بن یزید بود
مروان بن حکم سپس او گشاد در
هوش مصنوعی: پس از او، معاویه بن یزید به عنوان جانشین برگزیده شد و بعد از او مروان بن حکم روی کار آمد و پس از او درهای حکومت برای او گشوده شد.
عبدالملک که بد پسر او نشست باز
وانگه ولید و باز سلیمان معتبر
هوش مصنوعی: عبدالملک که پدر سخت‌گیر و بی‌اندازه مشهوری بود، بعد از خود ولید و سلیمان را به حکومت نشاند که هر کدام اعتبار و محبوبیت خاصی داشتند.
وانگه امام، عمر عبدالعزیز شد
وز بعد او یزید شد آنگه هشام سر
هوش مصنوعی: پس از آن، عمر عبدالعزیز به مقام رهبری رسید و بعد از او یزید و سپس هشام به تدبیر کائنات پرداختند.
آنگه ولید ابن یزید و آنگهی یزید
ابن ولید باز براهیم تاجور
هوش مصنوعی: سپس ولید بن یزید و بعد از او یزید بن ولید بر براهیم تاجور حاکم شدند.
مروان خلیفه گشت از آن پس میان خلق
آنکو بنزد خلقان معروف چون قمر
هوش مصنوعی: مروان به دلایل مختلفی در میان مردم شناخته شده و محبوب شد، به طوری که مانند ماه در بین آنها برجسته و معروف گردید.
بعد از بنی امیه بعباسیان رسید
آن منصب از تداول گردون دادگر
هوش مصنوعی: بعد از dynasty بنی‌امیه، منصب خلافت به عباسیان منتقل شد و این تغییر به عنوان نتیجهٔ فرمانروایی درست و عادلانهٔ آسمانی بود.
سفاح بود اول و وانگه برادرش
منصور و پس محمد مهدی پر هنر
هوش مصنوعی: سفاح اولین آنها بود، سپس برادرش منصور و بعد از آنها محمد مهدی که فردی با استعداد و هنرمند بود.
هارون نشست باز بر آن تخت پرفراز
وانگه محمد آنکه وصی بود از پدر
هوش مصنوعی: هارون دوباره بر آن تخت بلند نشسته است و سپس محمد، که وصی پدرش بود، حضور دارد.
مامون گرفت تخت پس آنگاه معتصم
هارون و واثق از پس ایشان درود بر
هوش مصنوعی: مامون پس از اینکه تخت سلطنت را به دست گرفت، معتصم، هارون و واثق را نیز در پی خود آورد و به آنها سلام و درود فرستاد.
جعفر نشست و باز محمد ز بعد او
باز احمد آنکه خواند ورا مستعین پسر
هوش مصنوعی: جعفر در جای خود نشسته است و محمد که پس از او آمده، احمد را که در دعا از او کمک می‌طلبد، مورد توجه قرار می‌دهد.
معتز سرفراز و محمد که مهتدیست
و احمد که بود معتمد و حافظ زمر
هوش مصنوعی: معتز به عنوان شخصی بلندمرتبه و برجسته شناخته می‌شود، محمد به عنوان راهنما و هدایت‌کننده معرفی می‌شود، و احمد به عنوان فردی مورد اعتماد و محافظ گروه مورد اشاره قرار می‌گیرد.
پس معتمد نشست و چو بگذشت مکتفی
پس مقتدر گرفت جهان را بتیغ و زر
هوش مصنوعی: پس اعتماد بر زمین نشسته و وقتی مکتفی از دنیا رفت، مقتدر به قدرت رسید و دنیا را با تیغ و زر در اختیار گرفت.
قاهر گرفت تخت و براضی رسید باز
پس متقی گرفت بشمشیر کر و فر
هوش مصنوعی: سلطانی بر تخت نشست و با قدرت به مقامات رسید، اما در نهایت، پرهیزکاران با شمشیر حق و انصاف توانستند او را به زیر بکشند.
مستکفی آمد آنگه و از بعد او مطیع
بوبکر طائع از پس او رفته گشت سر
هوش مصنوعی: پس از آنکه او به پایان رسید، بی‌نیاز و راضی آمد و بعد از او، مطیع و فرمانبردار ابوبکر شد، و از آن زمان، همه در پی او رفتند و سرهایشان در پی اطاعت او خم شد.
قادر گرفت مسند و قائم ز بعد او
پس مقتدی بیافت همان تخت وکام وفر
هوش مصنوعی: قادر به جایگاه خود نشست و بعد از او کسی که در پی او بود، همان مقام و آرزوها را به دست آورد.
آنگه رسید کار بمستظهر کریم
مستر شد آمد از پس رفته بتخت بر
هوش مصنوعی: آنگاه که کار به مستظهر رسید، کریم از پشتیبانی او بهره‌مند شد و پس از آن بر تخت سلطنت نشسته آمد.
راشد گرفت تخت خلافت ز بعد او
بنشست در میان خلافت بر آن مقر
هوش مصنوعی: راشد بعد از او به تخت خلافت رسید و بر آن مقام نشسته بود.
پس متقی نشست بر آن مسند بلند
احکام شرع صون همیکرد دربدر
هوش مصنوعی: در نتیجه، فرد پرهیزکار بر جایگاه رفیع و معتبر احکام دینی نشسته و به دور از هر گونه ناپاکی و بی‌خودی، به اجرای اصول و قوانین شرعی می‌پردازد.
وز بعد او سید بمستنجد آن سریر
و امروز هست عالم ازو پر جمال و فر
هوش مصنوعی: پس از او، امامی به یاری طلبیده شد که بر تخت نشسته، و اکنون جهان از زیبایی و نور او پر شده است.
اینها بدند آنکه گرفتند تاج و تخت
گاهی پسر ز جد و گهی از پدر پسر
هوش مصنوعی: این افراد که برای خود مقام و قدرت دست و پا کرده‌اند، گاهی نوه‌ها از اجداد و گاهی فرزندان از پدران خود به ارث می‌برند.
آخر وفا نکرد بر آن سروران دین
ایام جور گستر وگردون کینه ور
هوش مصنوعی: در نهایت زمان و سرنوشت، به آن محبوبان دین وفا نکرد و به ما آسیب رساندند و دشمنی کردند.
از جور روزگار کران به بود کران
وز بیم حادثات حذر به بود حذر
هوش مصنوعی: زندگی پر از مشکلات و ناگواری‌هاست، اما به بهتر بودن از آنچه که هستیم امیدواریم. همچنین باید مراقب حوادث ناگوار باشیم و از آن‌ها دوری کنیم.
پس چون پیر صاحب بلاغت از روایت فراغت یافت از چپ و راست ندای آفرین برخاست و همگنان زبان شکر بگشادند و داد و آفرین بدادند و آن هر دو نظم را بر بیاض دیده سواد کردند و طبع و خاطر را قوت و زاد بساختند.
هوش مصنوعی: زمانی که شخصی با بلاغت و فصاحت از روایت و داستان‌گویی فراغت یافت، صدای تحسین از سمت چپ و راست به گوش رسید و دیگران نیز به تحسین و ستایش پرداختند. هر دوی این آثار را بر روی کاغذ نوشتند و از این طریق بر دانش و خلاقیت خود افزودند.
چون صبح صادق بخندید و نسیم سحر از شاخ شجر بوزید، پیر رهگذر را باد سحری همساز شد و چون شب رفته بطی عدم باز شد.
هوش مصنوعی: زمانی که صبح روشن شد و نسیم صبحگاهی از میان درختان وزید، پیری که در حال عبور بود از نسیم ملایم صبح لذت برد و وقتی که شب برچیده شد، فضای خالی دوباره روشن شد.
وز بعد آن زمانه ندانم کجاش باخت؟
نراد روزگار مر او را چه نرد باخت؟
هوش مصنوعی: بعد از آن زمان نمی‌دانم او کجا باخت؟ آیا روزگار او را در چه بازی مغلوب کرد؟
ادبار خانه زاد ازو رفت یا نرفت؟
و افلاک پر فریب بدو ساخت یا نساخت؟
هوش مصنوعی: آیا سرنوشت یا بداقبالی از او دور شده یا نه؟ و آیا آسمان‌های فریبنده بر او تأثیری گذاشته‌اند یا نه؟