خاتمة الکتاب
چون این مقامه بیست و چهارم تحریر افتاد؛ وقت و حال را از نسق اول تغییر افتاد، ساقی نوائب در دادن آمد و عروس مصائب در زادن، نه دل را رأی تدبر ماند ونه طبع را جای تفکر.
غوغای تدبیر از سلطان تقدیر بهزیمت شد، نظم احوال را قوافی نماند و در قدح روزگار شراب صافی نه، نه خاطر قدرت معنی سفتن داشت و نه زبان قوت سخن گفتن.
چون در اوایل این تسوید بستان طبیعی در طراوت بود و میوه ربیعی با حلاوت طبع در چمن باغ و خاطر در مسند فراغ بود.
اکنون همه نسیم ها سموم گشت و همه شهدها سموم، همه سینه ها خنق خانه شدائد گوناگون و همه دلها محط رحل مکائد روز افزون.
قلم از تحریر این سخن استعفاء می خواست و زبان از تقریر این حال استغفار می کرد، اختتام این سخن نسق افتتاح نداشت و رواح این ترکیب جمعیت صباح نه.
از نقاش قریحت جز صورت فضیحت پدید نبود و قفل بسته خاطر را جز خاموشی کلید نه، شب آبستن بر فرش حمل نهادن سر نا خلف زادن داشت.
دانستم که در صف ماتم دف عروسی را نیاید و هر شمار که ازین کارگیری جز کم و کاست نه، مصلحت آن روی نمود که ازین خم بدین قدر چاشنی بس کرده آید و این افسانه هم بدین جای اقتصار افتد که اختصار در سخن نامقبول، پسندیده تر است و کوتاهی در هذیان نامعلوم ستوده تر.
اگر وقتی غرمای حوادث بسوی مسامحت و مصالحت باز آیند و دست خصومت از آستین و دامن قبا و پیراهن بدارند، آنگه بسر این افسانه ناخوش و الفاظ مشوش باز گردیم و آهن زنگار خورده را نرم کنیم و برنج سرد شده را گرم.
اگر این جراحت منفجر نگردد واین آرزو در سینه متحجر نماند آن خود از کردار کار روزگار موعود است واز گردش لیل و نهار معهود.
غرض از این همه تذکار و تکرار آنست تا یاران صورت این اعتذار بدانند وسورت این موانع برخوانند و نیز در اثنای این مکتوب چند قطعه معروف است و از مصرعهای او مزحوف است.
بعلت آنکه من دراین مکتوب در ترجمه پارسی در پی نظم و نثری تازی رفته ام و در آن مضایق بضرورت موانع و عوایق لحنی و زحفی که بنزدیک شعرا مجوز است رفته؛
چون تأنیث و تذکیری و تقدیم و تأخیری و صرف لاینصرفی و آن چون جسته شود در اشعار قدما نظیر آن یافته آید و الفاضل من عدت سقطاته و احرزت ملتقطاته.
اما ادبای نامؤدب و بلغای نامهذب که هنوز در تکرار ضرب زید عمرا باشند این معنی را منکر دانند واین سخن را مقرر شناسند و درین میدان گوز پوده شکنند و رنج بیهوده زنند و از بالوعه خاطر خود قی ها کرده طعامهای خورده برآرند واز حجتها که: اضعف من علل النحویین خوانند بحکم سودا ید بیضا نمایند و سر ان فی القرآن لحنا استقامها العرب بالسنتها ندانند.
«فأعرف الناس نحو کل مستمع » شرط فاضلان و بخردان آنست که همچنان بینی در ازای آن بر وزن و ردیف هم بر آن قالب و معنی ترکیب کنند.
پس در تعیب کوشند، لیعرف الصحیح من السقیم و یعلم ان فوق کل ذی علم علیم، ایزد تعالی ما را و دوستان ما را از عیب جستن یاران و طعن قدح همکاران نگاه داراد و هذیانات این افسانه های نابوده و سرگذشت های ناشنوده از ما درگذراناد بحق المصطفی محمد و آله الطاهرین و سلم تسلیما کثیرا.
پایان
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.