گنجور

المقامة الثالثة و العشرون - فی الخریف

حکایت کرد مرا دوستی که در صفوت مهرجوی بود و در عفوت عذرگوی، چشیده شربت غربت بود و کشیده ضربت محنت و کربت.

صاحب حکایت و اخبار بود وعدت اسفار، که چون در سپردن جهان اصرار من بغایت رسید و اختبار من بنهایت انجامید.

اجتیاز بحر و بر و امتیاز خیر و شر ملالت آورد و از دیدن گرم و سرد و آزمودن نیک و بد سآمت افزود، با دلی پر از آذر و بیجان از حد آذربایجان بخاک فلسطین مستمند و حزین افتادم و جناح سفر در آن خطه بگشادم و با خود گفتم.

خیمه بر میخ اقامت باز بند
دل بمهر دلبر دمساز بند
با نوای بینوائی راست شو
پرده ساکن شدن برساز بند

چون مرغ در آن نشیمن بال راست کردم و رای عزم بآشیان درست ساختم، عصای سفر بشکستم و بینداختم و انبان توشه برافشاندم و بپرداختم خطه ای یافتم دلگشا و خرم چون روی دلارام و باغ ارم باغهای او پر از چمن و چمانه وکاخ های او پراز نوای چنگ و چغانه.

ریاض او پر گل و حیاض او پر آبگینه و مل گوئی از هر دمن یاقوت بدامن می برند و از هر خاک اغبر عنبر بر سر می کشند.

خاکش همه عبیر و بساطش همه حریر
آبش همه گلاب و نباتش همه مذاب
بر روی جویبار ریاحین رنگ رنگ
مانند سیم شاهد بر جدول کتاب
وز سوسن وز سنبل و نسرین تنگ تنگ
مانند ماهروی چمن رفته در نقاب
بادل گفتم اصبت فالزم
کاسوده شدی ز بخت فاغنم

روزی چند برگرد طرائق وحدائق می گشتم و خیر و شر آن بحسن تامل می نوشتم، نسیم صبا برگ ریزان بود و خسرو سیارگان بمیزان، گردون چون بمیزان داده بازخواست و افزوده های خود میکاست.

دست روزگار بتاراج تاج اشجار و دواج مرغزار دراز می گشت و جناح چنار درهر جویبار بی برگ و ساز می شد، قلائد و فرائد عروسان چمن از گردنها میگسست و در دامن ایشان توده می کرد و زنگار خالص و شنگرف بآب و زعفران ستوده

شاهین میزان باطاووس بستان در هوا میکوشید و پله و سنگ و حله و رنگ از سر دلبران میکشید و زبان از زبان حدائق و عبایق آیه انهای میخواند و خزان از شرابخانه رزان کأس دهاق بآفاق می داد.

تا روزی با طبقه حریفان غریب و جماعت ظریفان عجیب شهری و سفری و حضری و یمانی و عمانی در بساتین فلسطین طواف اعتبار می کردم واز غرور و سرور ایام اختیار مجلسی دیدم و پیری سیاح با نوائی نواح در صیاح آمد و گفت دریغ از این اشباح و ارواح، فاصبح هشیما تذروه الریاح

در بستان و باغ از دل پردرد و داغ می نگریست و بدان جماعت آیه: انما مثل الحیوة الدنیا می خواند و می گریست؛ خاشع و خائف می گفت: ای مسافران مکه وطایف در ازهار و انهار نگرید، فقد طافو علیها فانظروا من أمر الله أمره و اختیار وا علی الأذکار ذکره

حکم خداوند بینید و بصنع او نگرید و روی او بیاد آرید و غنیمت شمیرد، در غم و شادی ایام منگرید و مخندید و چشم در گردش زمانه مدارید و دل در وی مبندید

در هرج لاله فروردین و گلهای خزان حزین نباشید که چگونه در میآرمند و غمان دل بر یکدیگر می سازند در فراغ ورد با دل پر درد چیزی می خوانند.

ببین بدیده عبرت رخ بتان چمن
کواکب سحری بود در میان چمن
شده است روشن و تاریک باغ و شاخ رزان
که ماه و زهره فروریخت ز آسمان چمن
برون کلبه عطار و کارگاه طراز
نمود عکس ببینی هم از نشان چمن
دوای درد دل اوست کهربا یاقوت
دمید بر گل و گلزار زعفران چمن
از آن قبل دم سرد از چمن همی آید
که هیچ مهر نکرده است مهرگان چمن

میشناسید که این لعبتان خریف غم یاران ظریف بجان می خورند و وفای دوستان وحریفان بدیده می دارند، بشنوید از من که چه می گویند و در آن نشیمن را می جویند؟

من از غم ایشان چه می دانم و نامه هنگامه ایشان چگونه می خوانم، گفت بیا ای زعفران و قصه خود را باز ران، که دل من از هجر تو پر غم است و دیده من در فراق توپرنم: زعفران گفت این سمن که عالم گذاشته است و این سواد که از جهان برخاسته است دیده مرا تیرگی و خیرگی آورده است و اشک بر رخسار از اشک او افسرده.

این دیده بماند خیره در ماتم او
خونابه فسرده گشت اندر دم او

و آذریون چون معلول محزون در آن باد خنک از دل تنگ می گفت:

سرمای خزان چو باغ پر دود کند
افروخته ام آتش اگر سود کند

و برگهای ملون در صحن چمن نیم شب بساط منیر و فراش مطیر می کشید و مطر شادروان بوقلمون می گسترانید و می گفت

از ریزش برگ باغ صد رنگ چه سود؟
در دیده همه نگار ارژنگ چه سود؟

در میان بستان دژم می نگریست گاه می خندید و گاه می گریست

چندان ز فراق خون بیالود تنم
تا خد و قدم جمله بیاسود تنم

نرگس وفای نوبهار بدیده پرخمار می داشت، و آمدن او را در انتظار، و این ابیات می خواند. رباعی:

در عهده عهد نوبهاریم هنوز
در دیده سپاس پاس داریم هنوز
سرمست ز جام آن نگاریم هنوز
تا فصل بهار در خماریم هنوز

و خوید از خلق لطیف و خلق نظیف وعقیده پاکیزه از زمره پاییزه با ما درآمد و نوید باغ می داد بر نمی گرفت و بعادت؛ سیم و زر فدا می کرد نمیگرفت گفت:

در غارت مهرگان چو در باز شود
باشد که بسیم وزر زما باز شود

موز در رنج بتان بساتین با باد خزان نشسته و نیکو عهدی خود را زبان گشته می گفت.

هر دم ز غمت از آن و این آسائیم
در دور بقا از تو بدین آسائیم
چون من بخصال خود وفا آسایم
در وصل تو آن به که چنین آسائیم

خوشه انگور از گوشه رنجور چون پروین طلوع میکرد و در کاخ لاجورد شاخ زرد خوشه پرگرد تشویر می خورد و می گفت.

چون شاخ رزان خمیده جوز است همی
یا خوشه در آن رشگ ثریاست همی

انار پر خون شکسته و بسته چون عاشق پشت شکسته در خاک میافتاد و نشان جعد و زلف بدلبران می داد و می گفت:

این زلف شکسته بیدلان می بینی
درهم شده از باد خزان می بینی
دلبند مباش آن ستمها کم کن
اینست سزای ظالمان می بینی

آبی کره زرین در عبره گروه بی مهر مهرگان گرفته بزبان حال این مقال می گفت: که ای عاشقان دلشده بشنوید که گواه درد او رخساره پر گرد من است و برهان رنج او رخ زرد من.

ای باغ چو آب هست بی آبی چیست؟
بر گرد رخان زردی و بیتابی چیست؟

تفاح احمر چون رخسار منور و جام رخشان چون لعل بدخشان بچاشنی ترش گشته، می گفت تاکی این جمال شنیع بر فصل ربیع باز میراند و لوح احوال او پیش می خواند و این ابیات می گفت.

ز آنروزی که من تحفه فروردینم
مانند رخان دلبران چینم
آری چه عجب که شد سخن بند گشاد
کو پنجه ما ز ساعد و بند گشاد
با طوطی سبز گرکنی دلبازی
بر زاغ سیه چه داند میاندازی

چون پیر شاکی بر جمع خاکی بصوت حزین استاخ با برگ و شاخ غم و شادی وگله آزادی بوستان برسم دوستان بدین حد رسانید، ثنای هر یک بشنید و باسلیق از دیده ببارید وگفت.

هر عروسی که کنون در چمن است
همه در حیرت و حسرت چو من است
شاخ از قطره چو سیمین سمن است
برگ در روضه چو زرین مجن است
آب بر شاخ بهنگام سحر
بر رخ برگ چو در عدن است
برگ را گوئی رمح است بشاخ
تا جدا گردد گر دم زدن است
سیب از خویش بپرداخته شاخ
قد پر خم شده چون بر همنست

چون شقاشق شیخ در دقایق وحقایق بدین حد رسید و خرام جزر او در شهامت فصاحت بدین مد کشید، در جواب و سئوال مرغزار و چمن و اطلال و دمن نوحه چند و ناله ای چند بزد و گفت: خدای تعالی از آن دوست خوشنود باد که می شناسد و می داند که این گردون آنچه داده است باز میستاند تا بدانچه دارد بر من فشاند و صلات بی حد بمن برساند.

چون آن جمع مختلف در تحسین و تصویب متفق شدند و همه بر صلاح موافق دست کرة بعد کرة بگشادند و عقد و نقد جمله بوی دادند، همه چون درخت بی رخت گشتند و بیک دم چون سبزه سیه بخت.

چون سرو از جامه فصله می کردند و چون صنوبر از عمامه وصله می دادند، چون مراد از آن مردان بیافت و مرام از آن کرام بساخت، چون ابر همه را چشم بر گریه بگذاشت و چون برق خنده برداشت نقدها در همیان و جامه ها را در انبان؛

روی سوی بیابان نهاد، قدمی چند بر عقب وی نهادم و دامن وی بگرفتم و بگذاشتم، گفتم ای شیخ چون ناصح عامی فضول بودی چرا چون نساخ جامه فضل نیامدی آن چندان اقوال نصایح چرا بر یک قول نیی.

شیخ پذیرفت و گریبان ملامت خود بگرفت اشک ندامت از دیده روان کرد و این ابیات بر وفق احوال بیان.

دیدی چه کرد دهر بر آن نو خطان باغ
ای پیر گوژ پبشت چنین دل بر او مبند
ای گل مبند کله و بلبل نوا مزن
وی نارون مثال تو بر یاسمین مبند
بر هر چمن حلی نه و بر هرد من حلل
چون در خزان گشادی در من درین مبند
ای یاسمن بجام میآمیز شیر و می
وی مشک بید بیز تو هم عنبرین مبند

چون پیر کارگاه فضل این حله ببافت و جامه هست و نیست باز بشکافت، سوار عنان و راه او در نیافت، من سئوال دیگر را بسنجیدم و در عقب وی بدویدم، با خود گفتم، فلا نسمع الا همسا.

معلوم من نشد که در آن باد مهرگان؟
داد ستم چگونه ستد داد مهرگان؟
و ندر چمن کجا بچمانه نشاط خواست؟
با چنگ و نای دلبر و بر یاد مهرگان؟

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

حکایت کرد مرا دوستی که در صفوت مهرجوی بود و در عفوت عذرگوی، چشیده شربت غربت بود و کشیده ضربت محنت و کربت.
هوش مصنوعی: دوستی برایم داستانی نقل کرد که آدمی با نیت خوب و پاکی دل بود و همواره از دیگران عذرخواهی می‌کرد. او طعم دوری و بی‌کسی را تجربه کرده و سختی‌های زندگی و مشکلات زیادی را پشت سر گذاشته بود.
صاحب حکایت و اخبار بود وعدت اسفار، که چون در سپردن جهان اصرار من بغایت رسید و اختبار من بنهایت انجامید.
هوش مصنوعی: او دارای داستان‌ها و اخبار زیادی بود و سفرهای زیادی را تجربه کرده بود. زمانی که به اوج تلاش برای سپردن جهان رسید و آزمایش‌هایش به پایان رسید، وضعیتش کاملاً مشخص شد.
اجتیاز بحر و بر و امتیاز خیر و شر ملالت آورد و از دیدن گرم و سرد و آزمودن نیک و بد سآمت افزود، با دلی پر از آذر و بیجان از حد آذربایجان بخاک فلسطین مستمند و حزین افتادم و جناح سفر در آن خطه بگشادم و با خود گفتم.
هوش مصنوعی: گذشتن از دریا و زمین و تشخیص خوبی و بدی کسل‌کننده شده و تجربه‌های شیرین و تلخ، خستگی بیشتری برایم به همراه داشت. با دلی آکنده از آتش و بی‌جان، از آذربایجان به خاک فلسطین درآمدم و در آنجا سفرم را آغاز کردم. در این هنگام با خودم سخن گفتم.
خیمه بر میخ اقامت باز بند
دل بمهر دلبر دمساز بند
هوش مصنوعی: دل را به محبت معشوق بسپار و مثل خیمه‌ای که به میخی محکم شده، در این عشق استقرار پیدا کن.
با نوای بینوائی راست شو
پرده ساکن شدن برساز بند
هوش مصنوعی: با صدای فقر و تنگدستی، خود را به واقعیت زندگی عادت کن و از حال ساکن و بی‌حرکت بیرون بیا.
چون مرغ در آن نشیمن بال راست کردم و رای عزم بآشیان درست ساختم، عصای سفر بشکستم و بینداختم و انبان توشه برافشاندم و بپرداختم خطه ای یافتم دلگشا و خرم چون روی دلارام و باغ ارم باغهای او پر از چمن و چمانه وکاخ های او پراز نوای چنگ و چغانه.
هوش مصنوعی: به محض اینکه در آن مکان استقرار یافتم و تصمیم به ساختن لانه‌ای مناسب گرفتم، بُرد سفر را شکستم و دور انداختم و بار و بنه‌ام را پراکنده کردم. به جستجوی سرزمینی خوشایند و دلگشا پرداختم و سرانجام منطقه‌ای شاداب و پرطراوت پیدا کردم که مانند چهره ی دلربا و باغ ارم‌اش، باغ‌هایش پر از چمن و زیبایی و کاخ‌هایش مملو از صدای ساز و موسیقی بود.
ریاض او پر گل و حیاض او پر آبگینه و مل گوئی از هر دمن یاقوت بدامن می برند و از هر خاک اغبر عنبر بر سر می کشند.
هوش مصنوعی: باغ او پر از گل و سرزمینش پر از آب‌های شفاف است و از هر گلی که می‌چینی، یاقوتی به دامن‌ات می‌زنند و از هر خاکی خوشبو، عطر عنبر به سرت می‌زنند.
خاکش همه عبیر و بساطش همه حریر
آبش همه گلاب و نباتش همه مذاب
هوش مصنوعی: زمینی که پر از عطر و بوی خوش است، مایه‌اش با حریر نرم پوشانده شده و آبش از گلاب خوشبوست و شیرینی‌اش همچون شکر ذوب شده است.
بر روی جویبار ریاحین رنگ رنگ
مانند سیم شاهد بر جدول کتاب
هوش مصنوعی: بر روی جویبار، گل‌های رنگارنگ به زیبایی درخشان مانند نقره‌ای در کنار حاشیه‌ای از کتاب ظاهر شده‌اند.
وز سوسن وز سنبل و نسرین تنگ تنگ
مانند ماهروی چمن رفته در نقاب
هوش مصنوعی: از گل‌های سوسن، سنبل و نسرین، چهره‌ی زیبا و دلربا همچون ماهی که در میان باغ پنهان شده، به چشم می‌خورد.
بادل گفتم اصبت فالزم
کاسوده شدی ز بخت فاغنم
هوش مصنوعی: با کسی صحبت کردم و گفتم که از خوب بودن بختت بهره‌مند شدی و حالا در موقعیتی خوشحالی.
روزی چند برگرد طرائق وحدائق می گشتم و خیر و شر آن بحسن تامل می نوشتم، نسیم صبا برگ ریزان بود و خسرو سیارگان بمیزان، گردون چون بمیزان داده بازخواست و افزوده های خود میکاست.
هوش مصنوعی: روزی چند بار به باغ‌ها و زمین‌های سرسبز سر می‌زدم و درباره خوبی‌ها و بدی‌های آن‌ها با دقت فکر می‌کردم و یادداشت برمی‌داشتم. در آن زمان، نسیم ملایمی می‌وزید و ستاره‌های آسمان به آرامی در حال حرکت بودند. آسمان به‌گونه‌ای بود که گویی از آن‌ها بازخواست می‌کند و هر چیزی که به آن افزوده شده بود، کاهش می‌یافت.
دست روزگار بتاراج تاج اشجار و دواج مرغزار دراز می گشت و جناح چنار درهر جویبار بی برگ و ساز می شد، قلائد و فرائد عروسان چمن از گردنها میگسست و در دامن ایشان توده می کرد و زنگار خالص و شنگرف بآب و زعفران ستوده
هوش مصنوعی: زمان به تدریج درختان و باغ‌ها را به نابودی کشاند و شاخه‌های درختان چنار در هر جوی آب بدون برگ و گل شدند. زینت‌ها و زیورآلات عروس‌های باغ از گردنشان افتاده و به دامنشان انباشته شد و زنگار و رنگ‌های زیبا به آب و زعفران افزوده گشت.
شاهین میزان باطاووس بستان در هوا میکوشید و پله و سنگ و حله و رنگ از سر دلبران میکشید و زبان از زبان حدائق و عبایق آیه انهای میخواند و خزان از شرابخانه رزان کأس دهاق بآفاق می داد.
هوش مصنوعی: شاهین با سر و صدای دلنشین در آسمان پرواز می‌کرد و زیبایی‌های مختلف را از دل باغ‌ها جلب می‌کرد. او نغمه‌هایی از گل‌ها و طبیعت می‌خواند و احساسی عمیق از عشق و زندگی را منتقل می‌کرد. در کنار آن، از شرابخانه‌ای پر از لذت، جامی به جهان می‌داد که سرشار از شادی و سرور بود.
تا روزی با طبقه حریفان غریب و جماعت ظریفان عجیب شهری و سفری و حضری و یمانی و عمانی در بساتین فلسطین طواف اعتبار می کردم واز غرور و سرور ایام اختیار مجلسی دیدم و پیری سیاح با نوائی نواح در صیاح آمد و گفت دریغ از این اشباح و ارواح، فاصبح هشیما تذروه الریاح
هوش مصنوعی: در روزگاری با جمعی از رقبای نا آشنا و گروهی از اهل ادب و هنر در شهر و دیارهای مختلف، به گشت و گذار در باغ‌های فلسطین مشغول بودم. در آنجا، از شادی و سروری که داشتم، به مجلسی برخورد کردم. در این مجلس، پیرمردی سیاح با صدایی دلنشین آمد و گفت: افسوس بر این اشباح و ارواح، که ناگهان چون خاک عصر به باد خواهد رفت.
در بستان و باغ از دل پردرد و داغ می نگریست و بدان جماعت آیه: انما مثل الحیوة الدنیا می خواند و می گریست؛ خاشع و خائف می گفت: ای مسافران مکه وطایف در ازهار و انهار نگرید، فقد طافو علیها فانظروا من أمر الله أمره و اختیار وا علی الأذکار ذکره
هوش مصنوعی: در باغ و بوستان، با قلبی پر درد و غم به اطراف نگاه می‌کرد و اوضاع را تماشا می‌نمود. با خواندن آیه‌ای از قرآن درباره دنیای فانی، اشک می‌ریخت و با حالتی خاشع و ترسان می‌گفت: ای مسافران مکه و کسانی که در گل‌ها و آب‌های آنجا هستید، به گذشته‌ها نظر کنید؛ آن‌ها دور آنجا گشته‌اند. به فرمان خدا و انتخاب‌های او دقت کنید و او را به یاد آورید.
حکم خداوند بینید و بصنع او نگرید و روی او بیاد آرید و غنیمت شمیرد، در غم و شادی ایام منگرید و مخندید و چشم در گردش زمانه مدارید و دل در وی مبندید
هوش مصنوعی: به قضا و قدر خداوند توجه کنید و به خلقت او بنگرید. یاد خدا را فراموش نکنید و از نعمات او شکرگزاری کنید. در روزهای سخت و خوشی، نه افراط کنید و نه بخندید. به تغییرات زمان اعتماد نکنید و دل خود را بر آن نبندید.
در هرج لاله فروردین و گلهای خزان حزین نباشید که چگونه در میآرمند و غمان دل بر یکدیگر می سازند در فراغ ورد با دل پر درد چیزی می خوانند.
هوش مصنوعی: در بهار لاله‌ها و گل‌های پاییزی غمگین نباشید، چرا که آن‌ها چگونه به یکدیگر نزدیک می‌شوند و دل‌های غمگین را با هم در می‌آمیزند. در دوری از گل، با دلی پر از درد، چیزی را می‌خوانند.
ببین بدیده عبرت رخ بتان چمن
کواکب سحری بود در میان چمن
هوش مصنوعی: به تماشا بنشین و با دقت ببین که چهره زیبا شما به مانند ستاره‌های صبحگاهی در دل باغ است.
شده است روشن و تاریک باغ و شاخ رزان
که ماه و زهره فروریخت ز آسمان چمن
هوش مصنوعی: باغ و درختان در حال تغییر و تحول هستند، به طوری که نور و تاریکی به هم آمیخته‌اند. ماه و ستاره‌ی زهره از آسمان بر زمین افتاده‌اند و بر چمن‌ها می‌تابند.
برون کلبه عطار و کارگاه طراز
نمود عکس ببینی هم از نشان چمن
هوش مصنوعی: اگر از بیرون کلبه عطار و کارگاهش نگاهی بیندازی، می‌توانی عکسی از زیبایی و نشانه‌های چمن را ببینی.
دوای درد دل اوست کهربا یاقوت
دمید بر گل و گلزار زعفران چمن
هوش مصنوعی: دوای درد دل او، کهرباست و یاقوت. گل و گلزار زعفران در چمن شکوفا شده‌اند.
از آن قبل دم سرد از چمن همی آید
که هیچ مهر نکرده است مهرگان چمن
هوش مصنوعی: نسیم خنکی که از چمن به مشام می‌رسد، نشان دهنده این است که چمن هیچ گونه محبت و دوستی را از مهرگان (فصل پاییز) تجربه نکرده است.
میشناسید که این لعبتان خریف غم یاران ظریف بجان می خورند و وفای دوستان وحریفان بدیده می دارند، بشنوید از من که چه می گویند و در آن نشیمن را می جویند؟
هوش مصنوعی: شما می‌دانید که این بازیگران با غم دوستان حساس و ظریف زندگی می‌کنند و به وفای دوستان و رقبایشان توجه دارند. به من گوش کنید که چه چیزی می‌گویند و در آن مکان چه می‌جویند؟
من از غم ایشان چه می دانم و نامه هنگامه ایشان چگونه می خوانم، گفت بیا ای زعفران و قصه خود را باز ران، که دل من از هجر تو پر غم است و دیده من در فراق توپرنم: زعفران گفت این سمن که عالم گذاشته است و این سواد که از جهان برخاسته است دیده مرا تیرگی و خیرگی آورده است و اشک بر رخسار از اشک او افسرده.
هوش مصنوعی: من از درد و غم آنها چه آگاهی دارم و چگونه می‌توانم نامه‌ای را که می‌نویسند بخوانم. بیا ای زعفران، داستان خود را بازگو کن، زیرا دل من به خاطر دوری تو غمگین است و چشمانم به خاطر فراق تو اشک‌آلود. زعفران پاسخ داد: این عطر و بویی که دنیا به من هدیه کرده و این تاریکی که از جهان برخاسته، سبب شده که دیدگانم دچار تیرگی و حیرت شوند و اشک‌هایم بر صورت‌ام از اشک‌های او افسرده گردیده است.
این دیده بماند خیره در ماتم او
خونابه فسرده گشت اندر دم او
هوش مصنوعی: این چشم در حالت حیرت به عزاداری او خیره مانده و در لحظه‌ای که او نفس می‌کشد، اشک‌ها و خون‌ها به حالتی سرد و بی‌روح درآمدند.
و آذریون چون معلول محزون در آن باد خنک از دل تنگ می گفت:
هوش مصنوعی: آذری‌ها مانند افرادی غمگین و زخم‌خورده، در هوای خنک با دلگیر و ناراحت، سخن می‌گفتند.
سرمای خزان چو باغ پر دود کند
افروخته ام آتش اگر سود کند
هوش مصنوعی: وقتی سرمای پاییز مانند دودی در باغ بیفتد، من آتشی روشن می‌کنم تا گرما فراهم کند، اگرکه این کار به نفع من باشد.
و برگهای ملون در صحن چمن نیم شب بساط منیر و فراش مطیر می کشید و مطر شادروان بوقلمون می گسترانید و می گفت
هوش مصنوعی: برگ‌های ملون در چمن‌زاری در نیمه‌شب به‌طرزی زیبا و دل‌انگیز پهن می‌شدند و باران لطيفی بر روی آن‌ها میریخت و در این حال، بوقلمون با خوشحالی به گسترش آن می‌پرداخت و چیزی می‌گفت.
از ریزش برگ باغ صد رنگ چه سود؟
در دیده همه نگار ارژنگ چه سود؟
هوش مصنوعی: از افتادن برگ‌های درختان رنگارنگ چه فایده‌ای دارد؟ در نگاه همه، چرا نقاشی کردن زیبایی‌های رنگارنگ اهمیت داشته باشد؟
در میان بستان دژم می نگریست گاه می خندید و گاه می گریست
هوش مصنوعی: در گوشه‌ای از باغ، او به اطرافش نگاه می‌کرد، گاهی لبخند می‌زد و گاهی نیز گریه می‌کرد.
چندان ز فراق خون بیالود تنم
تا خد و قدم جمله بیاسود تنم
هوش مصنوعی: به خاطر دوری و جدایی، بدنم به قدری خونین و رنجور شده است که از درد به خود می‌پیچد و آرامی نمی‌یابد.
نرگس وفای نوبهار بدیده پرخمار می داشت، و آمدن او را در انتظار، و این ابیات می خواند. رباعی:
هوش مصنوعی: نرگس چشم‌های خمار و خواب‌آلودی داشت و در انتظار ورود نوبهار نشسته بود و این اشعار را می‌خواند.
در عهده عهد نوبهاریم هنوز
در دیده سپاس پاس داریم هنوز
هوش مصنوعی: ما هنوز در عهد جوانی و بهار زندگی قرار داریم و در دل خود همواره شکرگذار نعمت‌ها و لحظات خوب هستیم.
سرمست ز جام آن نگاریم هنوز
تا فصل بهار در خماریم هنوز
هوش مصنوعی: من هنوز از شراب زیبایی محبوبم سرمستم و تا بهار هم همچنان دچار حالت نشئگی و خمار هستم.
و خوید از خلق لطیف و خلق نظیف وعقیده پاکیزه از زمره پاییزه با ما درآمد و نوید باغ می داد بر نمی گرفت و بعادت؛ سیم و زر فدا می کرد نمیگرفت گفت:
هوش مصنوعی: او از مخلوقاتی لطیف و پاک و با اعتقادات خالص به جمع ما پیوست و نویدبخش باغی زیبا بود که هرگز از وعده‌اش کوتاه نمی‌آمد. او همچنین به طور مکرر از نقره و طلا فدای ما می‌کرد، اما چیزی از ما نمی‌خواست.
در غارت مهرگان چو در باز شود
باشد که بسیم وزر زما باز شود
هوش مصنوعی: زمانی که در فصل مهر، در میانهٔ غارت و نابودی، درب‌ها باز شود، ممکن است که ما هم از ثروت و نعمت‌های آن فصل بهره‌مند شویم.
موز در رنج بتان بساتین با باد خزان نشسته و نیکو عهدی خود را زبان گشته می گفت.
هوش مصنوعی: موز در میان رنج و درد درختان دیگر، در باد پاییزی نشسته و به خوبی عهد و پیمان خود را بیان می‌کند.
هر دم ز غمت از آن و این آسائیم
در دور بقا از تو بدین آسائیم
هوش مصنوعی: هر لحظه به خاطر غم تو از این زندگی و آن زندگی دلخوشیم، اما در این دنیا که به دنبال جاودانگی هستیم، از تو دور و بی‌خبر هستیم.
چون من بخصال خود وفا آسایم
در وصل تو آن به که چنین آسائیم
هوش مصنوعی: به خاطر ویژگی‌های خودم به عشق وفادارم و در ارتباط با تو بهتر است که چنین با آرامش و وفاداری رفتار کنم.
خوشه انگور از گوشه رنجور چون پروین طلوع میکرد و در کاخ لاجورد شاخ زرد خوشه پرگرد تشویر می خورد و می گفت.
هوش مصنوعی: خوشه‌های انگور با زیبایی خاصی در گوشه‌ای بیمار و ضعیف، به‌گونه‌ای می‌درخشیدند که گویی ستاره‌ای درخشان به نام پروین در حال طلوع است. در قصر لاجوردی، خوشه‌های زرد رنگ انگور دور هم جمع شده و با لذت به صحبت و گفتگو مشغول بودند.
چون شاخ رزان خمیده جوز است همی
یا خوشه در آن رشگ ثریاست همی
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که درختی خمیده به زیبایی و طراوت درخت گردو مشبه شده و خوشه‌ای که در آن رشد کرده، نشانگر علاقه و حسادت ستاره ثریا نیز هست. این توصیف به شکوفایی و زیبایی طبیعی اشاره دارد.
انار پر خون شکسته و بسته چون عاشق پشت شکسته در خاک میافتاد و نشان جعد و زلف بدلبران می داد و می گفت:
هوش مصنوعی: انار، با دانه‌های قرمز و مغز دارش، مانند یک عاشق دل‌شکسته بر زمین می‌افتاد و نشانه‌هایی از زیبایی و پیچیدگی موهای یاران را به نمایش می‌گذاشت و می‌گفت:
این زلف شکسته بیدلان می بینی
درهم شده از باد خزان می بینی
هوش مصنوعی: این موهای پریشان و آشفته را که به یاد دلدادگی‌هایی در دل عاشقان حسرت‌خیز است، می‌بینی که از وزش بادهای پاییزی درهم رفته است.
دلبند مباش آن ستمها کم کن
اینست سزای ظالمان می بینی
هوش مصنوعی: عزیزم، تو هم نگران نباش و از ظلم و ستم‌ها کم کن، زیرا این تنها نتیجه‌ ظلم به دیگران است و تو خودت هم این را می‌بینی.
آبی کره زرین در عبره گروه بی مهر مهرگان گرفته بزبان حال این مقال می گفت: که ای عاشقان دلشده بشنوید که گواه درد او رخساره پر گرد من است و برهان رنج او رخ زرد من.
هوش مصنوعی: آب آسمانی زیبا در میان گروهی از بی‌احساس‌ها گفتگو می‌کرد و به زبان حال می‌گفت: ای عاشقان دلسوخته، بشنوید که نشانه درد او چهره پر از غبار من است و دلیل رنج او چهره زرد من.
ای باغ چو آب هست بی آبی چیست؟
بر گرد رخان زردی و بیتابی چیست؟
هوش مصنوعی: ای باغ، وقتی که آب وجود دارد، بی‌آبی چه معنی دارد؟ وقتی که دور لب‌های زیبایت زردی و بی‌تابی دیده می‌شود، این چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟
تفاح احمر چون رخسار منور و جام رخشان چون لعل بدخشان بچاشنی ترش گشته، می گفت تاکی این جمال شنیع بر فصل ربیع باز میراند و لوح احوال او پیش می خواند و این ابیات می گفت.
هوش مصنوعی: سیب قرمز مانند چهره‌ای درخشان و جامی روشن مانند سنگ قیمتی تبدیل به طعمی ترش شده است. او می‌گوید تا کی این زیبایی زشت بر بهار حاکم خواهد بود و در حالی که حال و روز او را بیان می‌کند، این اشعار را می‌سراید.
ز آنروزی که من تحفه فروردینم
مانند رخان دلبران چینم
هوش مصنوعی: از زمانی که من مانند هدیه‌ای از فصل بهار آمده‌ام، زیبایی‌هایی دارم مانند چهره‌های دلبرانی که در چین وجود دارند.
آری چه عجب که شد سخن بند گشاد
کو پنجه ما ز ساعد و بند گشاد
هوش مصنوعی: بله، جای تعجبی ندارد که سخن از کار افتاد. چه بر تو و ما می‌گذرد، وقتی که قدرت و توان ما آزاد و بی‌مانع شده است.
با طوطی سبز گرکنی دلبازی
بر زاغ سیه چه داند میاندازی
هوش مصنوعی: اگر با طوطی سبز محبت کنی، زاغ سیاه چه می‌فهمد و چه ارزشی دارد؟
چون پیر شاکی بر جمع خاکی بصوت حزین استاخ با برگ و شاخ غم و شادی وگله آزادی بوستان برسم دوستان بدین حد رسانید، ثنای هر یک بشنید و باسلیق از دیده ببارید وگفت.
هوش مصنوعی: پیر شاکی در حالی که غم و اندوهش را با صدای حزین بیان می‌کند، از مخلوطی از شادی و غم، به همراه طبیعت و زیبایی‌های بوستان یاد می‌کند. این حال و احساسات در میان دوستان به اشتراک گذاشته می‌شود و هر یک از آن‌ها نظر خود را بیان می‌کنند و با احساسی عمیق، اشک شوق و اندوه از چشمانشان می‌ریزد.
هر عروسی که کنون در چمن است
همه در حیرت و حسرت چو من است
هوش مصنوعی: هر عروسی که اکنون در باغ است، مانند من در حیرت و حسرت به سر می‌برد.
شاخ از قطره چو سیمین سمن است
برگ در روضه چو زرین مجن است
هوش مصنوعی: شاخ درختان از قطرات شبنم مانند نقره می‌درخشد و برگ‌های درختان در باغ شبیه به طلا به نظر می‌رسند.
آب بر شاخ بهنگام سحر
بر رخ برگ چو در عدن است
هوش مصنوعی: آب در صبح هنگام بر روی برگ‌ها می‌درخشد و زیبایی آن مانند بهشت است.
برگ را گوئی رمح است بشاخ
تا جدا گردد گر دم زدن است
هوش مصنوعی: برگ را مانند نیزه‌ای می‌بینی که به شاخه‌ای متصل است؛ تا زمانی که بخواهد جدا شود، باید کمی از شاخه فاصله بگیرد.
سیب از خویش بپرداخته شاخ
قد پر خم شده چون بر همنست
هوش مصنوعی: سیب از درخت جدا شده و شاخ درخت به خاطر وزن آن خم شده است، چون در کنار آن دیگر میوه‌ها نیز وجود دارند.
چون شقاشق شیخ در دقایق وحقایق بدین حد رسید و خرام جزر او در شهامت فصاحت بدین مد کشید، در جواب و سئوال مرغزار و چمن و اطلال و دمن نوحه چند و ناله ای چند بزد و گفت: خدای تعالی از آن دوست خوشنود باد که می شناسد و می داند که این گردون آنچه داده است باز میستاند تا بدانچه دارد بر من فشاند و صلات بی حد بمن برساند.
هوش مصنوعی: وقتی که سخنان شیخ به اوج بلاغت و حقیقت رسید و شجاعت او در بیان کلام به شدت افزایش یافت، به سؤال‌های مربوط به طبیعت و زیبایی‌ها پاسخ داد و گفت: خدایی که به دوستی‌اش می‌بالم، از او راضی باشد. او به خوبی می‌شناسد و می‌داند که این دنیا هر چه را که داده، در نهایت برمی‌گیرد و آنچه را که دارد، بر من نازل می‌کند و نعمت‌های بی‌پایانی را به من می‌بخشد.
چون آن جمع مختلف در تحسین و تصویب متفق شدند و همه بر صلاح موافق دست کرة بعد کرة بگشادند و عقد و نقد جمله بوی دادند، همه چون درخت بی رخت گشتند و بیک دم چون سبزه سیه بخت.
هوش مصنوعی: پس از اینکه آن گروه با هم در ستایش و تأیید به توافق رسیدند و همه بر صلاح و درستکاری توافق کردند، به تدریج مشکلات را برطرف کردند و توافق خود را اعلام کردند. اما در نهایت مانند درختی بی‌برگ و بدون شکوفه شدند و به سرعت به وضعیتی تلخ و ناامیدکننده رسیدند.
چون سرو از جامه فصله می کردند و چون صنوبر از عمامه وصله می دادند، چون مراد از آن مردان بیافت و مرام از آن کرام بساخت، چون ابر همه را چشم بر گریه بگذاشت و چون برق خنده برداشت نقدها در همیان و جامه ها را در انبان؛
هوش مصنوعی: زمانی که سرو را از لباس فصل جدا می‌کردند و صنوبر را با عمامه تزیین می‌کردند، و زمانی که عشق و هدف از دل مردان برمی‌خاست و همین‌طور اخلاق از بزرگان ساخته می‌شد. وقتی ابرها همه را به گریه واداشتند و همان‌طور که برق خنده‌ای بر لب داشتند، اشیاء قیمتی داخل کیسه‌ها و لباس‌ها در انبارها قرار می‌گرفتند.
روی سوی بیابان نهاد، قدمی چند بر عقب وی نهادم و دامن وی بگرفتم و بگذاشتم، گفتم ای شیخ چون ناصح عامی فضول بودی چرا چون نساخ جامه فضل نیامدی آن چندان اقوال نصایح چرا بر یک قول نیی.
هوش مصنوعی: به سمت بیابان رفت، چند قدمی به او نزدیک شدم و دامنش را گرفتم و رهایش کردم. به او گفتم: "ای شیخ، چرا در مقام نصیحت کردن به گونه‌ای بی‌فایده و زائد ظاهر شدی، اما در مقام عمل نتوانستی به اندازه‌ای که در نصایح گفتی، در عمل هم موثر باشی؟ چرا همه آن نصیحت‌ها را نمی‌توانی به یک جمله ساده بسازی تا بهتر درک شود؟"
شیخ پذیرفت و گریبان ملامت خود بگرفت اشک ندامت از دیده روان کرد و این ابیات بر وفق احوال بیان.
هوش مصنوعی: شیخ قبول کرد و به خود اعتراض کرد، اشک ندامت از چشمانش جاری شد و این شعرها را بر اساس حال خود بیان کرد.
دیدی چه کرد دهر بر آن نو خطان باغ
ای پیر گوژ پبشت چنین دل بر او مبند
هوش مصنوعی: دیدی چگونه زمان با آن یاران زیبا در باغ چه کرد؟ ای پیر، بر چنین دلی دل نبند.
ای گل مبند کله و بلبل نوا مزن
وی نارون مثال تو بر یاسمین مبند
هوش مصنوعی: ای گل، سر خود را پایین نیاور و به بلبل اجازه نده که آواز بخواند. تو که به زیبایی درخت نارون معروفی، خود را با یاسمن مقایسه نکن.
بر هر چمن حلی نه و بر هرد من حلل
چون در خزان گشادی در من درین مبند
هوش مصنوعی: در هر چمن شکوفه‌ای بوجود می‌آید و بر هر ماجرایی پوششی قرار می‌گیرد؛ اما هنگامی که پاییز فرا می‌رسد، به من در این حالت بی‌اعتنا نباش.
ای یاسمن بجام میآمیز شیر و می
وی مشک بید بیز تو هم عنبرین مبند
هوش مصنوعی: ای یاسمن، در جام، شیر و شراب را با عطر مشک مخلوط کن، و بگذار که بوی تو مانند عنبر باشد.
چون پیر کارگاه فضل این حله ببافت و جامه هست و نیست باز بشکافت، سوار عنان و راه او در نیافت، من سئوال دیگر را بسنجیدم و در عقب وی بدویدم، با خود گفتم، فلا نسمع الا همسا.
هوش مصنوعی: وقتی استاد کارگاه این پارچه را بافت و لباس را درست کرد و سپس آن را باز کرد، سوار بر اسب شدم و مسیر او را نیافتم. از این رو، سوال دیگری را بررسی کردم و به دنبال او دویدم و با خود گفتم فقط صدای او را خواهیم شنید.
معلوم من نشد که در آن باد مهرگان؟
داد ستم چگونه ستد داد مهرگان؟
هوش مصنوعی: نمی‌دانم در این باد مهرگان چه گذشت. مگر امکان دارد که در این زمان به کسی ستم شده باشد و در عوض مهر و محبت دریافت کند؟
و ندر چمن کجا بچمانه نشاط خواست؟
با چنگ و نای دلبر و بر یاد مهرگان؟
هوش مصنوعی: در چمن کجا شادی و نشاط را می‌توان جستجو کرد؟ با نواختن چنگ و نای در یاد و خاطر جشن مهرگان؟