برگردان به زبان ساده
حکایت کرد مرا دوستی که حق مراضعت صغر داشت و نسبت مصاحبت عهد کبر، که وقتی از اوقات که سیمای عالم غض و طری بود و بساط هامون استبرق و عبقری و ردای دمنهای کحلی و عبهری و وطای چمنهای خیری و معصفری.
هوش مصنوعی: دوستی برایم حکایت کرد که در زمانهای جوانیاش، دنیای اطرافش بسیار زیبا و دلانگیز بود. او همچنین اشاره کرد که در آن زمان، همه چیز پر از زیبایی و نشاط بود و هر گوشهای از طبیعت نماد آرامش و خوشبختی به نظر میرسید.
از بگر گل بسیط زمین را بساط بود
در طبع باد صبح چو باده نشاط بود
هوش مصنوعی: از گل و گیاهان سرزمین، بهشت زیبایی فراهم شده است و در هوای صبح، مانند شراب شادیآور است.
در کوزه می چو دلبری اندر نقاب بود
در غنچه گل چو کودکی اندر قماط بود
هوش مصنوعی: در کوزه، دلبری بهطرزی پوشیده و پنهان است و در گلِ غنچه، زیبایی مانند کودکی در پتو پیچیده شده است.
در وقتی که عالم چنین رنگ و بوئی داشت و قدم همت عزم جستجوئی اتفاق را مجتاز وار طاری به آمل و ساری گذر کردم، نه بر وجه سکون و اقامت و نه بر عزم اطالت و ادامت.
هوش مصنوعی: در زمانی که دنیا چنین حالت و شکلی داشت، من با هدف جستجو و تحقیق به شهرهای آمل و ساری سفر کردم، نه برای ماندن و سکونت و نه برای دوام و ادامه زندگی.
گفتم تا آب آن خاک چشیده آید واین طرف بزرگوار بطرف اعتبار و اختیار دیده شود کاری عظیم و دولتی جسیم باشد، چون روزی چند مقام افتاد ناگاه حلق در حلقه دام افتاد.
هوش مصنوعی: گفتم که باید در مورد آن خاک بگذرند و این سمت بزرگوار به اعتبار و اختیار نزدیک شود، که این کار عظیم و دولتی بزرگ خواهد بود. روزی چند، ناگهان موقعیت مناسب پیش آمد و او در دام افتاد.
هر که با عاشقی ندیم شود
گرچه طاری بود مقیم شود
هوش مصنوعی: هر کسی که در کنار عاشقی قرار گیرد، حتی اگر برای مدتی کوتاه باشد، احساس صمیمیت و نزدیکی به او پیدا میکند و انگار در آن محبت و عشق جاودانه میشود.
ای بساط صاحب ردای سپید
که درین غم سیه گلیم شود
هوش مصنوعی: ای کسی که در تکیهگاه خود رخت سپید بر تن داری، در این اندوه، چهرهات همچون فرش سیاهی خواهد شد.
حتی م اقطع لیلتی بخیالکم
و امد کفی معلنا لسئوالکم
هوش مصنوعی: حتی اگر شبم را تنها به خاطر خیال شما بگذرانم، دستم همیشه آماده است تا به سوالاتتان پاسخ دهد.
و دنوت ارض مذلتی لدنوکم
و هجرت دار اقامتی لوصالکم
هوش مصنوعی: من نزدیک شدم به سرزمین ذلت به خاطر نزدیکی شما و از دیار آرامشم هجرت کردم تا به وصالتان برسم.
سبب این بود که روزی در بازار طرائف فروشان از طوائف بطوائف می گشتم و معلمات ظرائف میگشادم و مینوشتم، ناگاه شعاع نظر بروئی افتاد که از ماه باجمال تر و از آفتاب با کمال تر و از مشتری با عتدال تر بود چون فصل بهار با هزار رنگ و نگار و چون بتخانه چین با هزار زیب و آئین
هوش مصنوعی: روزی در بازار هنرمندان و فروشندگان جاذبهها به گشت و گذار مشغول بودم و زیباییهای هنری را میدیدم و مینوشتم. ناگهان نوری به چشمانم افتاد که از زیبایی ماه بیشتر و از روشنایی آفتاب پرجلوهتر و از ملایمت مشتری دلپذیرتر بود. این زیبایی به مانند فصل بهار با هزار رنگ و نقش و مانند معبدی پر زرق و برق از چین بود.
لبی پرخمر و چشمی پرخمار و قدی بیتاب و زلفی پرتاب، غره ای چون سیم خام و طره ای با هزار جیم و لام، عذاری چون بنفشه بر سوسن دمیده و عنکبوت عارضش مشک ختن بر برگ گل تنیده.
هوش مصنوعی: لبهایی پر از شراب و چشمانی نیمهخمار، قدی بیقرار و موهایی پراکنده، با شکلی که مانند نقرهی خام زیباست و طرهای که هزاران حرف جیم و لام را در خود دارد. دختری چون بنفشهای که بر روی سوسن شکفته و عنکبوتی که عطر مشک ختن را بر برگهای گل تنیده است.
بنفشه گون شده پیرامون خد سمن پوشش
دل اندر خط حیرت مانده از خط بناگوشش
هوش مصنوعی: در اطراف او، گلهای بنفش شکوفا شدهاند و این حالتی شگفتانگیز و گیجکننده در دل من ایجاد کرده است. زیبایی او همچون سمن (گیاهی خوشبو) دل را در پریشانی و حیرت فرو برده است.
عیان بس لؤلؤ خوشاب اندر درج یاقوتش
نهان یک گوشه خورشید اندر طرف شب پوشش
هوش مصنوعی: در یک گوشه از شب، خورشید پنهان شده و در دل یاقوتهای درخشان، مرواریدهای زیبایی قابل مشاهده است. این زیبایی و درخشش، همچون جواهری گرانبهاست که در تاریکی شب خود را نشان میدهد.
دل اندر نازش شای و جان در سوزش غمها
از آن مژگان چون نیشش وز آن لبهای چون نوشش
هوش مصنوعی: دل در ناز و کرم او غرق است و جان از غمها و رنجها میسوزد. مژگانش مانند نیشی تند است و لبهایش شیرین و خوشبوست.
به زلف و چشم آن دلبر پیشانی و بیخوابی
ز فعل باده دی وز خمار مستی دوشش
هوش مصنوعی: زلف و چشمان آن محبوب باعث پریشانی و بیخوابیام شده است. من در اثر نوشیدن شراب و تأثیر مستی او، دچار خماری شدهام.
گفتم در آی که خانه عقل و رأی گرفتی و نانشسته جای گرفتی، پشت بمسند ناز نه؛ که صبر را پشت بشکست و خوش بنشین که عقل رخت بربست.
هوش مصنوعی: گفتم وارد شو که خانه عقل و اندیشه را دادی و در جاهایی که باید نشستی، ولی در اینجا راحت نباش؛ زیرا صبر از تو دلزده شده و در آرامش بنشین زیرا که عقل از تو دور شده است.
تو افزون شو که شخص از صابری کاست
تو خوش بنشین که عقل از خانه برخاست
هوش مصنوعی: شما باید رشد کنید و خود را به کمال برسانید، زیرا فردی که صبر ندارد، کمتر میفهمد. در این حالت، با آرامش و خوشحالی زندگی کنید، زیرا عقل و درک در شرایط ناآرامی و تنش از بین میرود.
هوای دل ز بهر خدمت تو
چو فراشان سرای سینه آراست
هوش مصنوعی: دل من به خاطر خدمت به تو مانند فراشان، اطراف سینهام را آراسته و زیبا کرده است.
با خود گفتم که ای گل عشق، نه بوقت بوی دادی و ای صورت مهر، نه بوقت روی نهادی.
هوش مصنوعی: به خودم گفتم که ای گل زیبای عشق، نه در زمان مناسب بوی خوشی را پخش کردی و ای چهره زیبا، نه در زمان مناسب رخسارت را نشان دادی.
بیعشق همه عیش مکدر بودت
با چندین غم عشق چه درخور بودت
هوش مصنوعی: زندگی بدون عشق همیشه ناخوشایند و مشکل است، حال آنکه با وجود عشق و غمهای آن، چه ارزشی دارد که بخواهی به آن زندگی ادامه دهی؟
ندانستم که این جرعه را جامی درخم بود واین چینه را دامی در دم، خواستم که دیده را از نظر دوم بگردانم و لا تتبع النظرة الاولی برخوانم اما سلطان قوه نفسانی رابطه مطیه روحانی گسسته بود و شیطان شهوانی بر مسند ملک سلیمانی نشسته.
هوش مصنوعی: نمیدانستم که این نوشیدنی در این ظرفی وجود دارد و این حس درونم را به دام انداخته است. خواستم که نگاهی دیگر به موضوع بیندازم و از نگاه اول فرار کنم، اما قدرت نفسانی من به روحانیتم اجازه نداد و تمایلات شیطانی بر ذهن من حاکم شد.
تلبیس ابلیس هوی، چون اشکال اقلیدسی مشکل مانده و پای دل تازانو در گل، دانستم که روزی چند در دور آسیا باید بود و گامی چند غمخوار آب و گیا.
هوش مصنوعی: نگرانی و فریب ابلیس به حواس و خواستهها تعلق دارد، چرا که مسائل پیچیده و برخی چالشها همچنان باقی ماندهاند. به همین دلیل، متوجه شدم که باید به مدت چند روز در مسیر زندگی بگردم و اندکی به وضعیت آب و گیاهان توجه کنم.
با خود گفتم که با خصم معربد باید ساخت و غریم بی محابا را بباید نواخت، با این قهر و جبر بباید کوشید و شربت زهر صبر بباید نوشید.
هوش مصنوعی: با خودم فکر کردم که باید با دشمن بیرحم کنار بیایم و با رقیب بیپروا، با احتیاط رفتار کنم. باید در برابر این قهر و فشار تلاش کنم و صبر کرده، دردی که میکشم را تحمل کنم.
زان پیش که نرد کینه بازد با تو
در ساز از آنکه او نسازد با تو
هوش مصنوعی: قبل از اینکه کینه و دشمنی به میان بیاید، باید از کسی که نمیتواند با تو به تفاهم برسد، دوری کرد.
بحیله از کار مگریز که المحتال خائن و بتکلف از عشق مپرهیز که المقدر کائن چون ساعتی اندیشه کردم و خود را شیر بیشه، زهر این حدیث نوش کردم و بدو دست آن غم را در آغوش گرفتم
هوش مصنوعی: از راه فریب و نیرنگ دوری کن، زیرا که همیشه فریبان خائن هستند. از عشق هم با دلسردی پرهیز کن، چون سرنوشتهای معمولا بر اساس تقدیر رقم میخورند. وقتی کمی فکر کردم، خود را همچون شیری در جنگل یافتم، تلخی این سخن را نوشیدم و آن غم را به آغوش گرفتم.
این غاشیه بر دوش نهادم و عاشق وار ندا در دادم که ما این کأس زهر نوشیدیم واین درع قهر و جامه صبر پوشیدیم.
هوش مصنوعی: این بار سنگینی را بر دوش گذاشتم و با عشق ندا کردم که ما این جام زهر را نوشیدیم و این زره قهر و لباس صبر را بر تن کردیم.
پس از کوی توکل براه توسل باز آمدم و گفتم دراین طریق بی رفیق نتوان بود و درین غار بی یار نتوان غنود، دلیلی بایستی که مارا ازین ظلمات بآب حیات بردی و ملاحی شایستی که ما را ازین غرقاب بساحل نجات آوردی که این حادثه چون جذر اصم دری ندارد و این کار چون دایره پرگاری سری نه.
هوش مصنوعی: پس از اینکه به توکل بر خداوند راه توسل را در پیش گرفتم، به این نتیجه رسیدم که در این مسیر به همراهی دیگران نیاز دارم و نمیتوانم در این تاریکی به تنهایی استراحت کنم. باید دلیلی وجود داشته باشد که ما را از این ظلمت به آب حیات هدایت کند و کسانی باشند که ما را از این غرقابی که در آن هستیم، نجات دهند. زیرا این وضعیت مانند جزر و مد زندگی است که راهی برای خروج از آن وجود ندارد و این کار هم چون دایرهای است که به تنهایی نمیتوان از آن عبور کرد.
یکدم نبد که چرخ مرا زیر و بر نداشت
جز رنج من زمانه مرادی دگر نداشت
هوش مصنوعی: مدتی نبود که زندگیام دستخوش تغییر و حال و روزم تحت فشار بود، و جز رنج و زحمت چیزی از این دنیا به دست نیاوردم.
بی سر شدم چو دایره در پای عشق او
کاین کار همچو دایره پایان و سر نداشت
هوش مصنوعی: من بینهایت در عشق او غرق شدم، مانند دایرهای که هیچ آغاز و پایانی ندارد.
من در آتش عشق در تململ بودم و با خاطر در تأمل، که آفتاب جمال و ماه کمال از مشرق وصال بمغرب زوار فرو شد.
هوش مصنوعی: من در آتش عشق در حال تردید و نگرانی بودم و با تفکر به این موضوع مشغول بودم که نور زیبایی و کمال از طرف شرق پیوند به سمت غرب غروب کرد.
جان روی بتافت چون بره روی نهاد
میرفت و دل اندر قدمش میافتاد
هوش مصنوعی: جان مانند برهای شاداب و سرخوش به سمت محبوب میتافت و در هر گام که برمیداشت، دل من نیز با او به زمین میافتاد.
گفتم اندر عشق تکاسل و تغافل نشاید و کاهل بد دل را جز بیحاصلی حاصل نیاید، عاشق را جان بر دست باید و مرید عشق را حلق اندر شست.
هوش مصنوعی: گفتم که در عشق نمیتوان بیتوجهی و سستی کرد، چرا که کسی که تنبلی کند و دلش ملامت کار باشد، هیچ چیز عایدش نمیشود. عاشق باید جانش را فدای عشق کند و کسی که مرید عشق است باید در عمل و عملکردن آماده باشد.
گامی چند بر باید داشت و میلی چند بباید گذاشت تا این اختر را برج کدامست و این گوهر را درج کدام، نباید که صیادی بدین آهو در نگرد و یا بازی بدین تیهو باز خورد که متاع طبله عطار در رسته بازار بی خریدار نماند.
هوش مصنوعی: باید چند قدم برداشت و کمی تلاش کرد تا مشخص شود این ستاره در چه نقطهای قرار دارد و این جواهر در کدام مکان است. نباید که کسی به راحتی به دنبال شکار این آهو برود یا با طعمهاش بازی کند، زیرا نباید کالای عطار در بازار بدون خریدار بماند.
پس در میان آن خوف و رجاء و در اثناء این شدت و رخا معشوق حاذق صادق بازنگریست، تا بداند که علت این رنگ و بوی و جستجوی چیست؟
هوش مصنوعی: پس در میان ترس و امید و در این وضعیت سخت و آسان، محبوب باهوش و راستین دوباره بررسی کرد تا بفهمد علت این تغییرات و جستجو چیست.
چون امارات عشق مستولی دید و علم سلطان مهر متعالی، گفت ایها اللبیب امش رویدا و لا تأمن من النوائب کیدا باز گرد که این راه پر کلب عقور است و بازایست که این شهر پر خصم غیور.
هوش مصنوعی: چون عشق و محبت در دل او فراگیر شد و علم و دانش سلطانی را با عظمت مشاهده کرد، گفت: "ای انسان خردمند، آرام برو و از حوادث نگران نباش؛ اما دوباره برگرد زیرا این مسیر پر از سگان وحشی است و در این شهر دشمنان بدhearted فراوانی وجود دارد."
در حادثه عشق ترا یاری نه
یک شهر نگهبان و نگهداری نه
هوش مصنوعی: در ماجرای عشق تو به کمک نیاز داری، نه اینکه فقط یک شهر یا یک نگهبان از تو محافظت کند.
ای آنکه در بیدای چنین غربتی و در غلوای چنین کربتی، همانا درین دام ایندم افتاده ای و در چنین راه کم قدم نهاده ای، اگر چون حرباء عاشق آفتابی نصیب خود بیابی و اگر دواعی رعنائی با محرکات سودائی جمع شده است قفای آن بخوری وکیفر آن ببری.
هوش مصنوعی: ای کسی که در این غربت و این سختی رنج میبری، باید بدانی که در چنگ این دام افتادهای و در این مسیر، گامهای کمی برداشتهای. اگر مانند آفتابپرست (حرباء) معشوق خود را بیابی و اگر زیباییها و تحریکات دلتنگی با هم جمع شدهاند، باید از پشت آنها بگذری و نتیجه این کار را بپذیری.
تا بر سر سودا و طریق هوسی
گر باد شوی بگرد ما در نرسی
هوش مصنوعی: اگر در پی آرزوها و خواستهها باشی و دلیلی برای دوری از ما نداشته باشی، هرگز به ما نخواهی رسید.
چون فرمان والی عشق را انقیاد نمودم، ساعتی برقدم توقف ببودم سلطان رومی روز بر ولایت زنگی شب لشگر کشید و سپاه شام از بیم عمود صبح سپرسیمین در سر کشید و خسرو سیارگان از چشم نظارگان در حجاب شد و عروس خوب چهر مهر در کحلی نقاب.
هوش مصنوعی: به خاطر اطاعت از فرمان عشق، مدتی در کنار او توقف کردم. سلطان رومی در روز به ولایتی به نام زنگی لشکر کشید و سپاه شام از ترس ستون نور صبح به حرکت درآمدند. سپس خسرو سیارگان از دید مردم پنهان شد و عروس زیبا که چهرهاش همچون خورشید بود، در نقابی از کحل مخفی گردید.
بازگشتم و دست نیاز در دامن دراز شب یلدا زدم و تا روز در دارالضرب خرسندی عشوه نقد فردا زدم.
هوش مصنوعی: به شب یلدا برگشتم و از دل شب، به امید و درخواست، خواستههایم را مطرح کردم و تا صبح در دارالضرب، شادی و خوشی را به دست آوردم.
فبت و ابواب المصائب سابغة
اجرع کاسات الهوی غیر سائغة
هوش مصنوعی: یعنی مصیبتها و مشکلات به قدری زیاد و فراوان هستند که انسان باید با شجاعت و قدرت آنها را تحمل کند و در این راه، عشق و تمایلهای خودش را به راحتی مینوشد، حتی اگر این عشق به سادگی قابل تحمل نباشد.
و عیش اصبناه کعیش کثیر
و لیل قطعناه کلیلة نابغة
هوش مصنوعی: ما زندگی را تجربه کردیم که شبیه زندگی بسیار خوشی بود و شبی را که گذراندیم، شبی مانند شبهای زیبای نابغگان.
چون زنگی شب در تبسم آمد و باد سحر در تنسم و چهره عبوس شب بر روی عروس زود بخندید و صیقل صباح زنگ از آئینه شب بزدائید.
هوش مصنوعی: وقتی که صدای زنگ شب با لبخند به ما نزدیک شد و نسیم صبحگاهی در وجودم حس شد، چهره عبوس شب به سرعت بر روی چهره عروسی لبخند زد و درخشش صبح زنگ را از آیینه شب پاک کرد.
چون صبح آستین ز شب تیره درکشید
وز جیب او پیاله بلور برکشید
هوش مصنوعی: هنگامی که صبح از شب تاریک خارج شد و آستین خود را بالا زد، از جیب خود یک پیاله بلورین برداشت.
در شد به چتر ماه سنانهای آفتاب
وز چرخ جرم ماه سر اندر سپر کشید
هوش مصنوعی: ماه با چتر زیبای خود، نورهای آفتاب را به سوی خود جذب میکند و در حالی که از دور، نور ماه مانند سپری در برابر نور خورشید قرار میگیرد، زیبایی خاصی به آسمان میبخشد.
پیش از صبح صادق برخاستم و پای افزار طلب خواستم، چون بمیقات وصل و موعد اصل رسیدم جز اثر و خیال ندیدم.
هوش مصنوعی: قبل از صبح بیدار شدم و خواستم که وسیلهای برای رسیدن به خواستهام فراهم کنم. وقتی به زمان ملاقات و لحظه اصلی رسیدم، فقط اثر و خیال را دیدم.
سئوال کردم که ای قوم آن مشتری که دی درین خانه و آن آفتاب که درین آشیانه بود امروز بکدام برج درخشید و نور سعادت بکدام طرف بخشید؟
هوش مصنوعی: از افراد پرسیدم که آن مشتری که دیروز در این خانه بود و آن آفتاب که در این آشیانه میدرخشید، امروز در کدام برج ظاهر شده و نور خوشبختی را به کدام سو میتاباند؟
گفتند شیخا ندانسته ای که ماه در یک برج نیاساید و آفتاب در یکجا نپاید، در این کوی چون تو دیوانه بسیارند و گرد آن شمع چون تو پروانه بیشمار.
هوش مصنوعی: گفتند، ای شیخ! نمیدانی که ماه در یک برج نمیماند و آفتاب هم در یک جا نمیایستد. در این محله دیوانههای زیادی مثل تو هستند و دور آن شمع، پروانههای فراوانی جمع شدهاند.
عاشقان بنی اندر آن حضرت
عدد ریگ در بیانها
هوش مصنوعی: عاشقان و دوستداران آن شخصیت، به اندازهی دانههای ریگ در بیانات و سخنها وجود دارند.
همه را در ره هوی دلها
همه را در کف وفا جانها
هوش مصنوعی: همه افراد تحت تأثیر آرزوها و خواستههای دل خود هستند و وفاداری و جانفشانیاشان در دست توانایی و اراده دیگران قرار دارد.
رنج گشته به جمله راحتها
درد گشته به جمله درمانها
هوش مصنوعی: رنجی که به انواع راحتیها تبدیل شده و دردی که به همه درمانها رسیده است.
در تمنای خاک آن حضرت
چاک گشته ادیم امیانها
هوش مصنوعی: در آرزوی خاک آن حضرت، زمینها به شدت دچار تغییر و آسیب شدهاند.
از بریده سران درین موقف
خاک او غرق خون ز قربانها
هوش مصنوعی: در این موقعیت، سرها و بدنهای بریدهای بر زمین است که به خاطر قربانیها، خاک رنگین از خون شده است.
مضطرب گشته فرقهای عزیز
همچو گوی از کشاد چوگانها
هوش مصنوعی: سرهای باارزش و مهم در اینجا به هم ریخته و ناآرام هستند، مانند گوی بازی که از ضربات چوگان به هر سو پرتاب میشود.
خسته در دیده نیش ناوکها
رسته در سینه نوک پیکانها
هوش مصنوعی: چشمها خستهاند و زخمهای تیغ مانند در دل عمیق شدهاند.
من این کئوس تجرع می کردم و با دل بیقرار تضرع، این صور بلا می شنیدم و این شور عنا میدیدم که ناگاه در میان راه پیری دیدم مرقع پوش.
هوش مصنوعی: من در حالت آشفتگی و نگرانی بودم و با دلی مضطرب از خداوند کمک میخواستم. در همین حال که در حال گذر از مشکلات بودم، ناگهان در میانه راه، پیرمردی را دیدم که لباسی بلند و خاص بر تن داشت.
سخن فروش برخاست و ندا در داد بچپ و راست، علت قلبی که آنرا عشق می گویند کراست و آن عاشق مأیوس منحوس عبوس کجاست؟
هوش مصنوعی: فروشنده شروع به صحبت کرد و با صدای بلند گفت: عشق چیست و قلبی که آن را عشق مینامند کجاست؟ آن عاشق ناامید و غمگین کجاست؟
تا تعویذ دوستی که از زمین کشمیر آورده ام بنام او از نیام بیرون کنم و بر وی و مقصود وی آزمون، اگر بر مقطع مراد آید، فحکمی فی الدنیا دین و اکثر بمثابت اصابت و اجابت نرسد، فحکمه اللعن فی الدارین و الامهال احد الیسارین.
هوش مصنوعی: من تعویذ دوستی را که از زمین کشمیر آوردهام آماده کردهام تا آن را در نام او بیرون آورم و بر آن شخص و هدفش آزمایش کنم. اگر هدف و خواستهاش محقق شود، حکم در این دنیا بر اساس دین و تأثیر آن بیشتر از تأثیر مستقیم خواهد بود. اگر چنین نشود، حکم نفرین برای دنیا و آخرت خواهد بود و مهلت دادن به کسی که در این مسیر قرار دارد، یکی از راههاست.
ستاننده را در این علم چهل روز مهلت است تا نمایش بآزمایش برابر شود و گفتار باختیار همسر، با خود گفتم که اینکار دشوار بی زر میسر نخواهد شد و این موکل معربد بی جعل بدر نخواهد رفت.
هوش مصنوعی: در این علم، فردی که استعلام میکند، مهلتی چهل روزه دارد تا نتایج آزمایش را بررسی کند. به خودم میگویم که این کار بدون تلاش و تلاش مالی امکانپذیر نخواهد بود و این مسئولیت به سادگی برطرف نخواهد شد.
در طلب از پای نباید نشست
بیسبب از دست نباید فتاد
هوش مصنوعی: برای دستیابی به خواستهها نباید از تلاش دست کشید و بدون دلیل تسلیم شد.
جان و دل و دیده و تن هر چهار
در گرو عشق بباید نهاد
هوش مصنوعی: برای عشق باید تمام وجود خود را، شامل جان، دل، چشم و تن، به آن تقدیم کرد و در این راه sacrifice کرد.
خواهی کاین بند گشاده شود
بند سر کیسه بباید گشاد
هوش مصنوعی: اگر میخواهی که این مشکل حل شود، باید درب کیسه پول را باز کنی.
گفتم شیخا اگر این دلیل راه بنماید و این قفل بدین کلید بگشاید، تراست کیسه و نقدی که در وی است و دستارچه و عقدی که بر وی است.
هوش مصنوعی: گفتم ای شیخ، اگر این دلیل راه را نشان بدهد و این قفل را با این کلید باز کند، به تو اعتماد میکنم که کیسه و پولی که در آن است و همچنین دستار و عقدی که بر آن قرار دارد، همه از آن توست.
پیر صاحب اندیشه مشعبد پیشه، قطعه ای کاغذ مزعفر از پارچه خرقه اخضر بیرون کشید و ببوسید و بر سر نهاد و بدست راست بمن داد و گفت: بسم الله الذی لیس علی حکمه مزید یفعل مایشاء و یحکم مایرید.
هوش مصنوعی: پیر خردمند، تکهای کاغذ زرد را از پارچه سبز خود بیرون آورد، آن را بوسید و بر سر گذاشت. سپس به دست راست من داد و گفت: «به نام خداوندی که هیچ چیز بر حکم او افزوده نمیشود، هر چه بخواهد انجام میدهد و آنچه بخواهد حکم میکند.»
بگیر کلید گنجها و شفای رنجها و دفع مضرت غربتها و رفع معرت کربتها و انجلای سینه های زنگ گرفته و دوای کینه های رنگ گرفته بستدم و بمهر برگرفتم.
هوش مصنوعی: کلیدهای گنجها و راههای درمان دردها را بهدست آور و همچنین وسایل رفع ضررهای دوری و برطرف کردن مشکلات را در اختیار بگیر. سینههای آلوده را پاک کن و داروی کینهها را همراه با مهر و محبت بهدست آور.
هنوز بیست گام ننوشته بودم و از سر آن محلت نگذشته که، مقصود خندان با حسنی هزار چندان، چون ماه از گرد راه و چون یوسف ازبن چاه میآمد؛
هوش مصنوعی: هنوز بیست گام نرفته بودم و از آن محله عبور نکرده بودم که دیدم مقصود خوشبخت و خندان، مانند ماهی درخشان از دور و مانند یوسف از عمق چاه به سوی من میآید.
چون باد سخت میدوید و چون شاخ درخت مینوید، چون مرا بدید لعل بدخشان با در عمان بسفت و بی آزرم و شرم بگفت شیخا آن آتش دیرینه در زوایای سینه همچنان متمکن است و یک ساعت از پی لذت خلوتی و سلوتی ممکن؟ گفتم خه خه، علیک عین الله، بیا و در دیده بنشین، که در زمین جای تو نیست.
هوش مصنوعی: باد با شدت میوزید و درختان به شدت خم میشدند. وقتی او را دیدم، لبخند زاعفری بدخشان را با خود آوردم و بیمقدمه و خجالت گفتم: «ای شیخ، آن عشق دیرینهای که در عمق سینهام جا دارد، همچنان پابرجاست و آیا میتوان یک ساعت را برای لذت از تنهایی اختصاص داد؟» گفتم که: «علیک عین الله»، بیا و در چشمانم بنشین، چون در زمین جایی برای تو نیست.
امروز چنانی که غلام تو توان بود
در بند خم حلقه دام تو توان بود
هوش مصنوعی: امروز تو آنقدر قدرت داری که بتوانی راز و نیاز کنی و مانند بندهات تحت تسلط و محدودیتهای تو قرار بگیری.
چون باد صبا عاشق زلف تو توان شد
چون خاک زمین بنده گام تو توان بود
هوش مصنوعی: مثل نسیم صبح که عاشق موهای تو میشود، من هم مانند خاک زمین مطیع و بنده گامهای تو خواهم بود.
بر آهن تفتیده و در آتش سوزان
صد سال بامید پیام تو توان بود
هوش مصنوعی: در دل آتش و زیر گرمای شدید، حتی پس از گذشت صد سال، هنوز با امید به آمدن پیامت میتوان زندگی کرد.
در کام تو آنست که چون دل ببری جان
از بهر رضای تو بکام تو توان بود
هوش مصنوعی: در دل تو این احساس وجود دارد که اگر کسی دل مرا برباید، به خاطر رضایت تو میتوانم جانم را فدای تو کنم.
ده سال بامید سلامی و کلامی
چون معتکفان بردر و بام تو توان بود
هوش مصنوعی: پس از سالها انتظار برای یک سلام یا کلام از تو، مانند افرادی که در کنار تو هستند، در بیقراری و اشتیاق میگذرانم.
چون ناز معشوق و نیاز عاشق در پرده ساز دراز شد، چون گل و سوسن دست در گردن یکدیگر آوردیم و چون خوید و لاله و نبید و پیاله چنگ در دامن یکدگر زدیم.
هوش مصنوعی: وقتی که خواستهها و نیازهای معشوق و عاشق به هم پیوست، مثل گل و سوسن که دست در گردن هم انداختند، یا مانند خمر و لاله و پیاله که با هم درآمیختند، ما نیز به هم نزدیک شدیم و لحظات زیبایی را تجربه کردیم.
رقبا و نقبا را چون حلقه بر در و حساد رادست بر سر بماند، عزم حرکت باقامت وادامت بدل شد و اسباب نشاط بی عیب و خلل چنان افتاد که، شغلنی الدر عن البر و الهانی الطرب عن الطلب.
هوش مصنوعی: رقبا و نیکان مانند حلقهای به دور در هستند و حسادت همچون دستانی بر سر باقی میماند. اراده حرکت با ایستادگی و استقامت متبلور میشود و وسایل شادی و نشاط به قدری فراهم میشود که من را از مسیر درست باز نمیدارد و لذت جستجو را از من نمیگیرد.
تا بعد ماهی ناگاهی بگوشه هنگامه پیر رسیدم او را هم بر آن صناعت و بضاعت دیدم، چون چشم بر من افکند بآواز بلند گفت رحم الله امراء یرعی حقوق الاخاء و یذکر الاخوان فی الشدة والرخا ویجازی الاحسان بالاحسان فان حسن العهد من الایمان خدای تعالی بیامرزد کسی را که چون باصایل وصل برسد وسائل اصل را فراموش نکند و شربت مصفا بی اخوان صفانوش ننماید.
هوش مصنوعی: تا پس از مدتی به جمعی از اهل فهم و معرفت رسیدم و دیدم که او نیز در این زمینه تلاش میکند. وقتی به من نگاه کرد، با صدای بلند گفت: "خداوند رحمت کند کسانی را که حقوق دوستان را رعایت میکنند و در سختی و آسانی یاد برادران خود را فراموش نمیکنند و نیکی را با نیکی پاسخ میدهند، زیرا وفای به عهد از ایمان است. خدا رحمت کند کسی را که وقتی به خویشاوندان و دوستان میرسد، آنها را فراموش نکند و با جمع خود به صفا رفتار نماید."
در اثنای این عبارت، از دیده دزدیده بمن اشارت کرد، چون دانستم که این سخن بامن می گوید و این نوال از من میجوید کیسه از نقد بپرداختم و آنچه بود بوی انداختم.
هوش مصنوعی: در حین این صحبت، به آرامی به من اشاره کرد. وقتی فهمیدم که این حرفها به من مربوط میشود و آن نعمت را از من میخواهد، کیسهام را از پول خالی کردم و هر چه داشتم به او دادم.
گفتار او را تحسین تصویب کردم و خلق را بر استماع سخن وی تحریص و ترغیب، چون هنگامه عامه بگذاشت عصا و انبان برداشت ساعتی بر پای رأی میزدم و در عالم معامله دست و پای، چون از هم بازگشتیم من در دریا نشستم، او در بیدا و من بچین رفتم او بصنعا.
هوش مصنوعی: من به گفتار او احترام گذاشتم و مردم را به شنیدن صحبتهایش تشویق کردم. وقتی جمعیت رفتند، عصا و کیسهام را برداشتم و مدتی بر روی رأی خود تأمل کردم. در عالم معاملات، در حال کار و تلاش بودیم. وقتی از هم جدا شدیم، من در دریا قرار گرفتم و او در زمینی کار میکرد و من به سمت باغ رفتم و او به سمت شهر.
معلوم من نشد که جهانش کجا فکند؟
شادانش کرد گردش ایام یا نژند؟
هوش مصنوعی: من نگفتهام که سرنوشت او به کجا خواهد رفت. آیا روزگار او را شاد کرده یا به غم دچار ساخته است؟
گیتیش در کدام زمین برگشاد کام؟
گردونش در کدام زمین بر نهاد بند؟
هوش مصنوعی: در کجا شانس و موفقیت به او روی آورد؟ و در کجا آسمان و سرنوشت او را محدود کرد؟