گنجور

المقامة الحادیة و العشرون - فی اوصاف بلدة سمرقند

حکایت کرد مرا دوستی که در شدائد ومکائد انباز بود و در سرایر و ضمایر همراز که وقتی از اوقات بحکم تقلب اشکال آسمانی و تغلب احال زمانی قطرات باران نیسان از بلاد خراسان کم شد و چشم ابر بهاری چون چشمه خورشید بی نم آسمان منبسط طبع صاحب قبض گشت و سحاب از بیمایگی باریک نبض.

در سرشت سحاب وهاب جز شحی نماند و چشم بیرحم غمام را ترشحی نه، چشمه های آب نیستان از خاک بسته و جسم های خاک بستان گسسته گشت و راه سیلاب گردون از بسیط هامون بسته شد.

عالم مخطط امرد گشت و بساتین از ریاحین مجرد، اشکال افلاک اخضر در احوال خاک اغبر ظاهر شد، نه بایان گلها را صباغی کرد ونه باد بستان را دباغی

صحن بساتین و عرصه زمین چون معلول مستسقی عطشان بود و چون محموم محرور ظمآن بقراط ابر بر عطش صبر می فرمود و در احتماء صدق میافزود تا حال بدانحال رسید و کار بدانجا کشید که عقل در آن متحیر شد و وجود طعام و شراب متعذر

فابدت صدمة الایام بؤسا
و عاد الروض عطشانا عبوسا
و با کی السحب قد حبس المآتی
و ساقی الغیم قد منع الکؤسا
ابر را مایه نصاب نماند
سوی بستان شدن شتاب نماند
باغ را در شرابخانه ابر
جز همان عشوه سراب نماند
آب چشم سحاب چون کم شد
بردو رخسار لاله آب نماند
در چمنها ز تابش خورشید
در دو زلف بنفشه تاب نماند

پس حلول این اهوال و حول این احوال چنان تقاضا کرد و این معنی ادا که هر کسی در تمحل توشه ترحل بگوشه ای کرد که در مجاعت باد روزه با قناعت دریوزه نتوان ساخت که این نکبتی است تام در ذریه آدم (ع) ما جعلنا هم جسدا لا یأکلون الطعام.

البر للآدم مطبوبه
فانه فی الخلد محبوبه
کفاء فخرا انه جوهر
لولاه ما یعبد مقلوبه
ما هو الا یوسف فی الوری
فی شده اللوعة یعقوبه
جانور نبود بجز طعمه طلب
جانور را زوست شادی و طرب
رب پرستی از میان برخاستی
گر نبودی در میان مقلوب رب

من نیز در موافقت جماعت جای بپرداختم و از انبان و عصا اسباب استطاعت ساختم، بند خرسندی بر دل نهادم و روی از خانه بمنزل، شیطان نفس را بند کردم و عزم سفر سمرقند.

پیش از آن از سالکان آن دیار و ساکنان آن مزار حکایت آن شهر بزرگوار شنیده بودم و از اندک بسیار آن پرسیده، ماؤها راح و نسیمها ارواح و صباحها لخلخلة و رواحها للسلوة صباح و فیها حسان ملاح بسمع من رسیده بود که تیغ زبانان سمن خد وکمان ابروان تیز قد، از آن خاک خیزند و خون عاشقان بدان اسلحه در آن مسلخه ریزند.

ماهرویان از آن زمین خیزند
سرو قدان در آن چمن رویند
باد فردوس از آن هوا یابند
گل جنت از آن زمین بویند
نقش فرودسیان و حوران را
طالبان اندر آن مکان جویند
همه چون لاله لعل رخسارند
چون بنفشه همه سیه مویند
همچو مل خوش لقا و خوش طبعند
همچو گل خوش نسیم و خوش رویند

با خود گفتم که قدما ضؤ این تباشیر چرا نهفته اند و در وصف این ازاهیر جنة ترعاها الخنازیر چرا گفته اند؟ که در گفت علما لغو نشاید و در مثل قدما سهو نیاید، پیراسته ای بدین آراستگی و آراسته ای بدین پیراستگی، این چه اعلام و تنبیه است واین چه تمثیل و تشبیه؟ باز گفتم که این مثل بیهوده نیست واین سخن ناآزموده نه.

اقم یا قلب فیها او ترحل
لأمر ما تمثل من تمثل

تا روزی بحسن اتفاق در نشر و طی آن اوراق رسیدم بسر طاقی، هنگامه ای دیدم آراسته و خروشی برخاسته، جمعی از عد بیرون و خلقی از حد و حر افزون.

پیری در لباس پلاس ندا در داد که ایها الناس ابتغوا فضل الله و مرضاته و اتقو الله حق تقاته، ای راندگان تربت واین خواندگان غربت و ای و طوفان بلاد و صرافان عباد، و ناقدان نیک و بد و خازنان عقل و خرد

ببخشائید بر کسی که بی عزیمت روزه دار است و بی مصیبت سوگوار بدان خدای که خبایای سرائر در زوایای ضمائر بداند و مغیبات مستور در شب دیجور برخواند، که این مقام اختیاری نیست و این مقام جز اضطراری نه، وقت باشد که شیر شرزه از مرداد طعمه سازد و باز سپید با فضولات شکنبه سازد.

ان شئت فاطو احادیثی او افترش
فربما علق البازی بالکرش

ای چه کوزه های رنگین و آخورهای سنگین است، صدفی بدین شگرفی و در وی دری نه و شهری بدین بزرگی و در وی حری نه، دستارهای نغز و کله های بیمغز، رسخارهای رنگین و دلهای سنگین

مصر جامع و خلق سامع چگونه باشد شهری که در وی یک خطیب و قاضی باشد بکفر و شرک راضی باشد؟ و آنکه مؤدب و محتسب باشد بضلالت و جهالت منتسب بود؟

در هر قدمی کلاه مغانه و در هر گامی زنار بیگانه، با جهودان هم پیاله و با گبران هم نواله، بدانید ای غربای شهر و نجبای دهر که طالع این کبر وحسد برج اسد بوده است و بوقت تمهید این واقعد و تشیید این اساس زحل بوی نظار بوده و مریخ کواکب بر نحسی پیوسته و اتصالات ثواقب سعد گسسته

اسبابب نحوست فراهم و دواعی عقوق محکم خاک این خطه با خون خلق آمیزشی دارد و آب این شهر در مجاری حلق آویزشی، ظباء این بیشه گرگ و شیر است و باران این بهار تیغ وتیر، غربت در این شهر محض کربت است و ریختن خون غربا بنزدیک این علما عین قربت.

گل این نوبهار خار دل است
آب او تیغ آبدار دل است
ناز او سر بسر نیاز تن است
خمر او سر بسر خمار دل است

پس چون شکایت پیر بدین نهایت رسید واین تقریع بغایت کشید جوانی صیرفی بند کیسه بگشاد و مشتی اشرفی بوی داد وگفت ای پیر خوش حکایت و ای مرد صاحب شکایت تا درین شهری ما را با تو نان و همیان در میان است و حکم تو بر سود و زیان من روان و خانه آن تو و ما در فرمان تو، بساط شکایت در نورد و ازین حکایت برگرد.

الضر قد یعتری فی الحر احیانا
و ربما لا یروی الغیم عطشانا

که در حرمان غواص دریا را خیانتی نیست و در نایافتن صید بیدا را گناهی نه، وقت بود که از آفتاب روشنائی نیاید واز مشک ناب بوئی نزاید.

آزاده آن بود که در شدائد صبور بود و در وقایع حمول و در مکائد جسور، الکریم حمول و الئیم خمول چون حرارت این سخن بدماغ پیر رسید.

این ورق بنوشت و ازین سخن درگذشت باعتذار و استغار پیش آمد و گفت ای جوان جواد وای مفخر بلاد هذا نداء محموم و صداء مهموم و نفثة مصدور سخن مرد رنجور در سمع خردمندان مقداری ندارد و در پله کریمان اعتباری نه.

الا فاصفح ودع هذا الحکایه
فقد یشکو المریض بلا نکایه

آتش مجاعت چون برافروزد خار قناعت بسوزد، مرد چندان قنوع باشد که در آتش جوع نباشد تجویف این ترکیب عذرخواه این تشبیب است وجزاء این قالب مستغفر این شرح و تقریب، جوف ابن آدم لا یملؤها الا الرغام و لا یشبعها الا الثغام.

ممان که نفس تو اندر طمع دلیر شود
که سگ چو سیر شود در فساد شیر شود
از آنکه نفس حریص اکول کاذب جوع
ز لقمه های عمل سیر معده دیر شود
یقین بدان و حقیقت شناس و راست شمر
که نفس آدمی از خاک گور سیر شود

پس گفت چه گویم در شهری که دیار خیر و طاعت است و مزار اهل سنت و جماعت مائها نمیر و ترابها عبیر از خاک او نسیم علم آید و از هوای او مدد روح افزاید در ساحت او راحت خلد برین است و دی و بهمن او بهار و فروردین.

باره او اسلام را حصن حصین است و بر خاک او غرفات حورالعین و رجال او غزاة حوزه دین، ایوان نگاران بزمند ومیدان سواران رزم.

خوشتر از جنت است اطرافش
برتر از اختر است ارکانش
حاسد نوبهار روضاتش
رشک جنات عدن بستانش
نوشها داده تیر و ناهیدش
سجده ها کرده مهر کیوانش

آفرین بر شهری باد که معده در رسته او بآرزو نرود و در بازار معامله او خیانت ترازو نبود، اثقال او بمثقال برنکشند وعیار او بمعیار نسنجند.

دستها از پی کاستی مکیال مقدر است و زبانها از پی راستی معیار معیر، شمرده میستانند و ناشمرده بسائل می رسانند، معدود می گیرند و نامعدود بعائل می دهند.

چون شقاشق شیخ در حدائق حقایق بدین مضایق و دقایق رسید، سرد مزاجان سمرقند خوی کردند و هر یک خود را در سخاوت حاتم طی، پیر خوش نوا را ساز و نوا بدست آمد و از بالای هنگامه بپست.

در میان آن جمع با شکوه و خلق انبوه چون شهاب بدوید و چون سیماب بپرید، چون روی برتافت بادش در نیافت و معلوم نشد که عنان بکدام جانب تافت

فزاد اشتیاقا وزدنا حنینا
و سار شمالا و سر نا یمینا
از بعد آن زمانه ندانم بر او چه باخت؟
چرخش چگونه گشت و سپهرش چگونه ساخت؟
دهرش کجا فکند و سپهرش کجا کشید؟
روز و شبش کجا زد و بختش کجا نواخت؟

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

حکایت کرد مرا دوستی که در شدائد ومکائد انباز بود و در سرایر و ضمایر همراز که وقتی از اوقات بحکم تقلب اشکال آسمانی و تغلب احال زمانی قطرات باران نیسان از بلاد خراسان کم شد و چشم ابر بهاری چون چشمه خورشید بی نم آسمان منبسط طبع صاحب قبض گشت و سحاب از بیمایگی باریک نبض.
هوش مصنوعی: دوستی برایم گفت که در زمان‌های سخت و در مواجهه با مشکلات، همواره یاری‌گری برای دیگران بود. او می‌گفت که وقتی زمان به گونه‌ای تغییر کرد که باران در نواحی خراسان به شدت کاهش یافت و ابرهای بهاری به خاطر کمبود آب و درخشش آفتاب، خشک و بی‌حالت شدند، او احساس کرد که طبیعت در حال دگرگونی است و ابرها به خاطر این بی‌آبی در حال نازک شدن و کم‌جان شدن هستند.
در سرشت سحاب وهاب جز شحی نماند و چشم بیرحم غمام را ترشحی نه، چشمه های آب نیستان از خاک بسته و جسم های خاک بستان گسسته گشت و راه سیلاب گردون از بسیط هامون بسته شد.
هوش مصنوعی: در ویژگی‌ های باران بخشنده هیچ چیز جز بخلی وجود ندارد و چشمان بی‌رحم ابر هیچ نشانه‌ای از رطوبت نشان نمی‌دهند. چشمه‌های آب نیستان از زمین خشک شده و اجساد خاکی بستان پراکنده گردیده‌اند و مسیر سیلاب‌های آسمانی از بیابان‌ها مسدود شده است.
عالم مخطط امرد گشت و بساتین از ریاحین مجرد، اشکال افلاک اخضر در احوال خاک اغبر ظاهر شد، نه بایان گلها را صباغی کرد ونه باد بستان را دباغی
هوش مصنوعی: جهان تحت تاثیر تغییرات چشمگیری قرار گرفت و باغ‌ها پر از گل‌های خوشبو شدند. اما در عین حال، مظاهر آسمانی و طبیعت در ترکیب با خاک و غبار نمایان شدند. نه رنگی جدید به گل‌ها بخشیده شد و نه نسیم به خوشبو کردن باغ کمک کرد.
صحن بساتین و عرصه زمین چون معلول مستسقی عطشان بود و چون محموم محرور ظمآن بقراط ابر بر عطش صبر می فرمود و در احتماء صدق میافزود تا حال بدانحال رسید و کار بدانجا کشید که عقل در آن متحیر شد و وجود طعام و شراب متعذر
هوش مصنوعی: زمین و باغ‌ها به شدت تشنه و خشک شده بودند، مانند انسانی که دچار تب و عطش است. ابرها هم به گرما و تشنگی آنها افزوده بودند. وضع به جایی رسیده بود که عقل در برابر این شرایط متحیر شده و دسترسی به غذا و نوشیدنی غیرممکن شده بود.
فابدت صدمة الایام بؤسا
و عاد الروض عطشانا عبوسا
هوش مصنوعی: روزگار با سختی‌ها و مشکلاتش به من ضربه زد و حالا که به گلستان برگشته‌ام، آنجا نیز خشک و بی‌روح است.
و با کی السحب قد حبس المآتی
و ساقی الغیم قد منع الکؤسا
هوش مصنوعی: و با کی، وقتی ابرها باریدن را متوقف کرده‌اند و باری، باده‌ریز ابرها نیز نوشیدنی‌ها را منع کرده است.
ابر را مایه نصاب نماند
سوی بستان شدن شتاب نماند
هوش مصنوعی: ابر دیگر حاصلی برای باریدن ندارد و به همین دلیل نمی‌تواند به باغ بیفتد و رشد کند.
باغ را در شرابخانه ابر
جز همان عشوه سراب نماند
هوش مصنوعی: باغ در باران ابر، فقط زیبایی‌های فریبنده و زودگذر باقی مانده است.
آب چشم سحاب چون کم شد
بردو رخسار لاله آب نماند
هوش مصنوعی: وقتی اشک‌های ابر کم می‌شود، دیگر بر دو چهره‌ی لاله هیچ آبی باقی نمی‌ماند.
در چمنها ز تابش خورشید
در دو زلف بنفشه تاب نماند
هوش مصنوعی: در باغ‌ها به خاطر تابش نور خورشید، دیگر در زلف‌های بنفشه جایی برای سرسبزی و طراوت باقی نمانده است.
پس حلول این اهوال و حول این احوال چنان تقاضا کرد و این معنی ادا که هر کسی در تمحل توشه ترحل بگوشه ای کرد که در مجاعت باد روزه با قناعت دریوزه نتوان ساخت که این نکبتی است تام در ذریه آدم (ع) ما جعلنا هم جسدا لا یأکلون الطعام.
هوش مصنوعی: در نتیجه، تغییرات و وضعیت‌های خاصی به وجود آمد که هر فردی به گونه‌ای تلاش کرد تا برای خود توشه‌ای برای سفر تأمین کند. در حالتی که در ایام روزه‌داری با کم‌خوری مواجه بود، نمی‌توانست به خوبی از زندگی بهره‌مند شود. این وضعیت به نوعی بدبختی به شمار می‌رفت که از نسل آدم (ع) به جا مانده است. ما آنها را موجوداتی قرار ندادیم که غذا نمی‌خورند.
البر للآدم مطبوبه
فانه فی الخلد محبوبه
هوش مصنوعی: خیر و خوبی برای انسان در حقیقت خواسته شده است، زیرا او در بهشت محبوبیت دارد.
کفاء فخرا انه جوهر
لولاه ما یعبد مقلوبه
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگر این گوهر و ارزش وجود نداشت، هیچ چیز دیگری همچنین نمی‌توانست به وجود بیاید یا مورد احترام قرار گیرد. یعنی وجود این گوهر، اساس و دلیل برای ارزشمندی سایر چیزهاست.
ما هو الا یوسف فی الوری
فی شده اللوعة یعقوبه
هوش مصنوعی: او تنها یوسف است در میان مردم، که یعقوب در پی او در سختی و اندوه به سر می‌برد.
جانور نبود بجز طعمه طلب
جانور را زوست شادی و طرب
هوش مصنوعی: در این دنیا، هیچ موجودی جز شکارچی و طعمه‌اش وجود ندارد و این شکارچی است که با تعقیب طعمه‌اش لذت و خوشحالی می‌یابد.
رب پرستی از میان برخاستی
گر نبودی در میان مقلوب رب
هوش مصنوعی: اگر خداپرستی از میان برود، این ناشی از آن است که خدا در قلب کسی نبوده و آن شخص از حقیقت ایمان دور است.
من نیز در موافقت جماعت جای بپرداختم و از انبان و عصا اسباب استطاعت ساختم، بند خرسندی بر دل نهادم و روی از خانه بمنزل، شیطان نفس را بند کردم و عزم سفر سمرقند.
هوش مصنوعی: من هم به جمعیت پیوستم و از وسایل موجودم بهره بردم. با دلی شاد و سرشار از رضایت، از خانه به راه افتادم و شیطان درونم را مهار کردم و تصمیم به سفر به سمرقند گرفتم.
پیش از آن از سالکان آن دیار و ساکنان آن مزار حکایت آن شهر بزرگوار شنیده بودم و از اندک بسیار آن پرسیده، ماؤها راح و نسیمها ارواح و صباحها لخلخلة و رواحها للسلوة صباح و فیها حسان ملاح بسمع من رسیده بود که تیغ زبانان سمن خد وکمان ابروان تیز قد، از آن خاک خیزند و خون عاشقان بدان اسلحه در آن مسلخه ریزند.
هوش مصنوعی: قبل از این، از مسافران آن منطقه و ساکنان آن آرامگاه داستان آن شهر بزرگ را شنیده بودم و از موارد اندکی که به گوشم رسیده بود، در مورد زیبایی‌های آنجا از جمله نسیم‌های روح‌نواز و صبح‌های دلپذیر شنیده بودم. همچنین داستان‌هایی از چهره‌های زیبا با چشم‌های گیرا و ابروهای کمان مانند تعریف کرده بودند، که این جذابیت‌ها باعث می‌شد عاشقان تحت تاثیر قرار بگیرند و به نوعی از زیبایی‌های آنجا سرسپاری کنند.
ماهرویان از آن زمین خیزند
سرو قدان در آن چمن رویند
هوش مصنوعی: زیبارویان از زمین سر برمی‌آورند و قدبلندها در آن باغ و چمن شکوفا می‌شوند.
باد فردوس از آن هوا یابند
گل جنت از آن زمین بویند
هوش مصنوعی: باد بهشتی از آن هوا می‌وزد و گل‌های بهشتی از آن زمین عطر می‌گیرند.
نقش فرودسیان و حوران را
طالبان اندر آن مکان جویند
هوش مصنوعی: افرادی که به دنبال حقیقت و زیبایی هستند، در آن مکان به دنبال نقش و تصویر فرودسیان و حوران می‌گردند.
همه چون لاله لعل رخسارند
چون بنفشه همه سیه مویند
هوش مصنوعی: همه مانند لاله با چهره‌های زیبا و سرخ‌رنگ هستند و مانند بنفشه‌ها به رنگ سیاه مویند.
همچو مل خوش لقا و خوش طبعند
همچو گل خوش نسیم و خوش رویند
هوش مصنوعی: شبیه پرندگان زیبا و خوش‌محبت هستند، مانند گل‌هایی که خوشبو و خوش‌چهره‌اند.
با خود گفتم که قدما ضؤ این تباشیر چرا نهفته اند و در وصف این ازاهیر جنة ترعاها الخنازیر چرا گفته اند؟ که در گفت علما لغو نشاید و در مثل قدما سهو نیاید، پیراسته ای بدین آراستگی و آراسته ای بدین پیراستگی، این چه اعلام و تنبیه است واین چه تمثیل و تشبیه؟ باز گفتم که این مثل بیهوده نیست واین سخن ناآزموده نه.
هوش مصنوعی: با خودم فکر کردم چرا قدما این نشانه‌ها را پنهان کرده‌اند و درباره این باغ‌هایی که خنازیر در آن می‌چرانند چرا صحبت کرده‌اند؟ زیرا که در بیان علما نباید سخن بیهوده‌ای گفته شود و قدما هم دچار اشتباه نمی‌شدند. این شخصی که در این زیبایی قرار دارد و این زیبایی که به او تعلق دارد، چه مفهومی دارد و چه نوع علامت و یادآوری است؟ دوباره به این نتیجه رسیدم که این مثال بی‌مورد نیست و این سخن ناچیز هم نیست.
اقم یا قلب فیها او ترحل
لأمر ما تمثل من تمثل
هوش مصنوعی: ای دل! در اینجا بمان یا برو، به خاطر امری که درک کرده‌ای و به چهره‌های گوناگون ظهور کرده است.
تا روزی بحسن اتفاق در نشر و طی آن اوراق رسیدم بسر طاقی، هنگامه ای دیدم آراسته و خروشی برخاسته، جمعی از عد بیرون و خلقی از حد و حر افزون.
هوش مصنوعی: روزی به طور خوشایند در حال ورق زدن کتابی بودم که به یک صحنه پرهیاهو و شلوغی برخورد کردم. جمعی از افراد در حال صحبت و بحث بودند و تعدادی نیز به شدت مشغول فعالیت‌های خود بودند، به طوری که فضا بسیار پر جنب و جوش به نظر می‌رسید.
پیری در لباس پلاس ندا در داد که ایها الناس ابتغوا فضل الله و مرضاته و اتقو الله حق تقاته، ای راندگان تربت واین خواندگان غربت و ای و طوفان بلاد و صرافان عباد، و ناقدان نیک و بد و خازنان عقل و خرد
هوش مصنوعی: پیری که با لباس کهنه‌ای پوشیده بود، فریاد زد: ای مردم! به دنبال نعمت و رضایت خدا باشید و تقوا پیشه کنید، همان‌طور که شایسته است. ای کسانی که در این دنیا به دنبال روزی هستید و ای کسانی که در غربت می‌خوانید، ای سفرکنندگان و صرافان مردم، و ای کسانی که خوب و بد را می‌سنجید و نگهبانان عقل و خرد!
ببخشائید بر کسی که بی عزیمت روزه دار است و بی مصیبت سوگوار بدان خدای که خبایای سرائر در زوایای ضمائر بداند و مغیبات مستور در شب دیجور برخواند، که این مقام اختیاری نیست و این مقام جز اضطراری نه، وقت باشد که شیر شرزه از مرداد طعمه سازد و باز سپید با فضولات شکنبه سازد.
هوش مصنوعی: لطفاً به کسی که بدون سفر روزه‌دار است و بدون دلی تنگ سوگوار است، بی‌توجهی نکنید، زیرا خداوندی وجود دارد که رازهای نهان را در اعماق دل‌ها می‌داند و از غایب‌ها در شب تار مطلع است. این مقام، اختیاری نیست و مختص اوضاع اضطراری است. زمانی فرا می‌رسد که شیر وحشی از تابستان طعمه می‌سازد و در عین حال، دوباره سپیدی با باقی‌مانده‌های غذاهای خود به وجود می‌آورد.
ان شئت فاطو احادیثی او افترش
فربما علق البازی بالکرش
هوش مصنوعی: اگر بخواهی، می‌توانی داستان‌هایم را جمع کنی، یا می‌توانی به آن‌ها گوش کنی؛ چرا که شاید پرنده‌ای به دامن دیگ بیفتد.
ای چه کوزه های رنگین و آخورهای سنگین است، صدفی بدین شگرفی و در وی دری نه و شهری بدین بزرگی و در وی حری نه، دستارهای نغز و کله های بیمغز، رسخارهای رنگین و دلهای سنگین
هوش مصنوعی: چه کوزه‌های زیبا و رنگارنگ و آخورهای سنگین و محکم وجود دارد. صدفی با این شگفتی و درون آن دریای وسیع و شهری بزرگ قرار دارد. در بین این‌ها، دستارهایی زیبا و سرهایی بی‌فکر، ظرف‌های رنگین و قلب‌هایی سنگین دیده می‌شود.
مصر جامع و خلق سامع چگونه باشد شهری که در وی یک خطیب و قاضی باشد بکفر و شرک راضی باشد؟ و آنکه مؤدب و محتسب باشد بضلالت و جهالت منتسب بود؟
هوش مصنوعی: چطور ممکن است شهری که در آن یک سخنران و قاضی وجود دارد، به کفر و شرک راضی باشد؟ و چگونه می‌تواند شخصی که تربیت‌کننده و مسئول امور اجتماعی است، به جهالت و گمراهی نسبت داده شود؟
در هر قدمی کلاه مغانه و در هر گامی زنار بیگانه، با جهودان هم پیاله و با گبران هم نواله، بدانید ای غربای شهر و نجبای دهر که طالع این کبر وحسد برج اسد بوده است و بوقت تمهید این واقعد و تشیید این اساس زحل بوی نظار بوده و مریخ کواکب بر نحسی پیوسته و اتصالات ثواقب سعد گسسته
هوش مصنوعی: در هر قدمی که برمی‌دارید نشانی از کبر و خودبزرگ‌بینی را بر سرتان بگذارید و در هر حرکت، به نکته‌ای از بی‌غیرتی توجه کنید. با یهودیان هم‌نشین شده و با زرتشتیان هم‌کاسه باشید. ای نیک‌زادان و گرامیان شهر! بدانید که سرنوشت این خودپسندی و حسادت به برج اسد مرتبط است. در زمان شکل‌گیری این وضعیت و بنیان‌گذاری این امر، سیاره زحل بر نظاره نشسته و مریخ به بدبختی و نحسی پیوسته بود، در حالی که ارتباطات خوشبختی به هم خورده است.
اسبابب نحوست فراهم و دواعی عقوق محکم خاک این خطه با خون خلق آمیزشی دارد و آب این شهر در مجاری حلق آویزشی، ظباء این بیشه گرگ و شیر است و باران این بهار تیغ وتیر، غربت در این شهر محض کربت است و ریختن خون غربا بنزدیک این علما عین قربت.
هوش مصنوعی: فضای این منطقه پر از بدبختی و مشکلات است و تأثیرات منفی در آن بسیار قوی است. آب موجود در این شهر نوعی عذابی برای ساکنانش به شمار می‌رود. حیات وحش این مکان مانند گرگ و شیر است و باران در بهار به نوعی آزاردهنده به نظر می‌رسد. احساس غربت و تنهایی در این شهر به شدت حس می‌شود و ریختن خون افراد غریب نزد علمای اینجا به گونه‌ای از قرب نیست بلکه در حقیقت به مصیبت نزدیک‌تر است.
گل این نوبهار خار دل است
آب او تیغ آبدار دل است
هوش مصنوعی: گل این بهار، دلِ زخم‌خورده‌ای است و آب آن، همانند تیغی تیز و تند است که به قلب حمله می‌کند.
ناز او سر بسر نیاز تن است
خمر او سر بسر خمار دل است
هوش مصنوعی: زیبایی او تمام وجود را به خود مشغول کرده و اشتیاق و نیاز به او در تمام تن و جانم حس می‌شود. در واقع نشانه‌ای از عشق و وابستگی عمیق به او در دل و روح من وجود دارد.
پس چون شکایت پیر بدین نهایت رسید واین تقریع بغایت کشید جوانی صیرفی بند کیسه بگشاد و مشتی اشرفی بوی داد وگفت ای پیر خوش حکایت و ای مرد صاحب شکایت تا درین شهری ما را با تو نان و همیان در میان است و حکم تو بر سود و زیان من روان و خانه آن تو و ما در فرمان تو، بساط شکایت در نورد و ازین حکایت برگرد.
هوش مصنوعی: زمانی که شکایت پیر به اوج خود رسید و به شدت ادامه یافت، جوانی بازرگان دستش را به کیسه‌ای که داشت برد و مقداری سکه طلا به او داد و گفت: «ای پیر با داستان زیبا و ای مرد دارای شکایت، تا زمانی که ما در این شهر با هم نان و مشکلات مشترک داریم، حکم تو در مورد سود و زیان من معتبر است و خانه‌ات متعلق به تو است و ما در تسلط تو هستیم. بنابراین، این شکایت را جمع کن و از این ماجرا صرف نظر کن.»
الضر قد یعتری فی الحر احیانا
و ربما لا یروی الغیم عطشانا
هوش مصنوعی: گاهی اوقات در گرما، تشنگی به انسان غلبه می‌کند و ممکن است گاهی باران بر تشنه‌ کامان نبارد.
که در حرمان غواص دریا را خیانتی نیست و در نایافتن صید بیدا را گناهی نه، وقت بود که از آفتاب روشنائی نیاید واز مشک ناب بوئی نزاید.
هوش مصنوعی: در غم و اندوه غواص، دریا هیچ خیانتی ندارد و در ناتوانی از یافتن صید، بی‌گناهی وجود دارد. زمانی است که از خورشید روشنی نمی‌تابد و از مشک خالص نیز عطری نمی‌زند.
آزاده آن بود که در شدائد صبور بود و در وقایع حمول و در مکائد جسور، الکریم حمول و الئیم خمول چون حرارت این سخن بدماغ پیر رسید.
هوش مصنوعی: آزاده کسی است که در برابر سختی‌ها استقامت دارد و در مواجهه با حوادث دشوار شجاعت به خرج می‌دهد. انسان بزرگ‌منش، قوی و با وقار است، در حالی که انسان پست، خفیف و از خود کم‌فروغ است. این سخنان وقتی به گوش پیر رسید، تأثیر خاصی بر او گذاشت.
این ورق بنوشت و ازین سخن درگذشت باعتذار و استغار پیش آمد و گفت ای جوان جواد وای مفخر بلاد هذا نداء محموم و صداء مهموم و نفثة مصدور سخن مرد رنجور در سمع خردمندان مقداری ندارد و در پله کریمان اعتباری نه.
هوش مصنوعی: این ورق را نوشت و از این صحبت گذشت. با دل‌سوزی و شرمندگی جلو آمد و گفت: ای جوان نیکوکار و مایه‌ی افتخار دیار، این صدای ناله و زاری یک مرد رنجور برای خردمندان اهمیتی ندارد و در نظر بخشندگان، ارزش زیادی ندارد.
الا فاصفح ودع هذا الحکایه
فقد یشکو المریض بلا نکایه
هوش مصنوعی: ای دوستان، دست از این قصه بردارید و بی‌دغدغه باشید، چرا که بیمار به درد خود بی‌دلیل شکایت می‌کند.
آتش مجاعت چون برافروزد خار قناعت بسوزد، مرد چندان قنوع باشد که در آتش جوع نباشد تجویف این ترکیب عذرخواه این تشبیب است وجزاء این قالب مستغفر این شرح و تقریب، جوف ابن آدم لا یملؤها الا الرغام و لا یشبعها الا الثغام.
هوش مصنوعی: زمانی که آتش نیاز برافروخته می‌شود، خاری به نام قناعت برمی‌خیزد و می‌سوزد. آدمی باید به قدری قانع باشد که در آتش گرسنگی نگذارد. این ترکیب به نوعی عذرخواهی و تشبیه است. همچنین، این شکل نشان‌دهنده طلب بخشش است. در توضیح این موضوع باید گفت که درون انسان هیچگاه با چیزهایی جز خاک پر نمی‌شود و تنها از چیزهای تلخ سیر می‌شود.
ممان که نفس تو اندر طمع دلیر شود
که سگ چو سیر شود در فساد شیر شود
هوش مصنوعی: وقتی نفس تو به خواسته‌ها و آرزوها دست پیدا کند، شجاع و دلیر می‌شود؛ همان‌طور که وقتی سگی سیر باشد، ممکن است به فساد و بدی بپردازد.
از آنکه نفس حریص اکول کاذب جوع
ز لقمه های عمل سیر معده دیر شود
هوش مصنوعی: به خاطر حرص و ولع نفس، شکم در اثر نداشتن عمل مناسب به آرامی سیر نمی‌شود و همیشه گرسنه خواهد ماند.
یقین بدان و حقیقت شناس و راست شمر
که نفس آدمی از خاک گور سیر شود
هوش مصنوعی: مطمئن باش و واقعیت را بشناس و راست آن را بپندار که روح انسان از خاک قبر فراتر می‌رود.
پس گفت چه گویم در شهری که دیار خیر و طاعت است و مزار اهل سنت و جماعت مائها نمیر و ترابها عبیر از خاک او نسیم علم آید و از هوای او مدد روح افزاید در ساحت او راحت خلد برین است و دی و بهمن او بهار و فروردین.
هوش مصنوعی: در شهری که محل نیکی و عبادت است و مکان اهل سنت و جماعت، دهان زنده و خاکش معطر است، علم از آنجا به مشام می‌رسد و از هوای آن روحی افزوده می‌شود. در این مکان، آسایش زندگی بهشتی فراهم است و فصل‌های او مانند بهار و فروردین دل‌انگیز است.
باره او اسلام را حصن حصین است و بر خاک او غرفات حورالعین و رجال او غزاة حوزه دین، ایوان نگاران بزمند ومیدان سواران رزم.
هوش مصنوعی: اسلام، حمایت و پشتیبانی مستحکمی است و بر خاک آن، کاخ‌های زیبا و لذت‌های بهشتی وجود دارد. مردان آن، مجاهدانی هستند که در راه دین تلاش می‌کنند و در میدان جنگ، دلیران و سواران شجاع و سخاوتمند به شمار می‌روند.
خوشتر از جنت است اطرافش
برتر از اختر است ارکانش
هوش مصنوعی: بهشت در اطرافش زیباتر است و اجزای آن از ستاره‌ها هم برتر و ارزشمندتر هستند.
حاسد نوبهار روضاتش
رشک جنات عدن بستانش
هوش مصنوعی: حسود به شکوفه‌های بهار و زیبایی باغ‌هایش حسرت می‌برد و این زیبایی‌ها او را به یاد باغ‌های بهشتی می‌اندازد.
نوشها داده تیر و ناهیدش
سجده ها کرده مهر کیوانش
هوش مصنوعی: نوش‌ها و خوشگذرانی‌هایی که تیر و ناهید به او بخشیده، باعث شده است که مهر و محبت کیوان به او، به حالت سجده درآید.
آفرین بر شهری باد که معده در رسته او بآرزو نرود و در بازار معامله او خیانت ترازو نبود، اثقال او بمثقال برنکشند وعیار او بمعیار نسنجند.
هوش مصنوعی: شهر خوب جایی است که انسان‌ها در آن نیازهای خود را به درستی برآورده کنند و در تجارت و خرید و فروش، صداقت و دقت وجود داشته باشد. در این‌جا وزن‌کشی و اندازه‌گیری دقیق است و هیچ‌کس به راحتی نمی‌تواند به دیگران فریب بدهد.
دستها از پی کاستی مکیال مقدر است و زبانها از پی راستی معیار معیر، شمرده میستانند و ناشمرده بسائل می رسانند، معدود می گیرند و نامعدود بعائل می دهند.
هوش مصنوعی: دست‌ها برای جبران کمبودها فعالیت می‌کنند و زبان‌ها برای بیان حقیقت و معیارها تلاش می‌کنند. دست‌ها به طور دقت‌شده و در شمارش محدودی کار می‌کنند و در عین حال چیزهای نامحدود را به دیگران منتقل می‌کنند.
چون شقاشق شیخ در حدائق حقایق بدین مضایق و دقایق رسید، سرد مزاجان سمرقند خوی کردند و هر یک خود را در سخاوت حاتم طی، پیر خوش نوا را ساز و نوا بدست آمد و از بالای هنگامه بپست.
هوش مصنوعی: زمانی که شیخ شقاشق به نکات عمیق و پیچیده حقایق دست یافت، افرادی که سردمزاج بودند در سمرقند خود را نمایان کردند. هر کدام از آن‌ها به سخاوت حاتم طائی و آواز خوش پیران پیوستند و از اوج هیجان به سمت پایین آمدند.
در میان آن جمع با شکوه و خلق انبوه چون شهاب بدوید و چون سیماب بپرید، چون روی برتافت بادش در نیافت و معلوم نشد که عنان بکدام جانب تافت
هوش مصنوعی: در میان آن جمعیت بزرگ و با شکوه، همانند شهابی به سرعت حرکت کرد و چون جیوه خودش را به این سو و آن سو پرتاب کرد. زمانی که بر رویش را برگرداند، باد او را درک نکرد و مشخص نشد که به سوی کدام سمت از تندباد رفته است.
فزاد اشتیاقا وزدنا حنینا
و سار شمالا و سر نا یمینا
هوش مصنوعی: شور و شوق ما افزون شد و حالی پر از آرزو پیدا کردیم، و به سمت شمال رفتیم و سپس به راست گردش کردیم.
از بعد آن زمانه ندانم بر او چه باخت؟
چرخش چگونه گشت و سپهرش چگونه ساخت؟
هوش مصنوعی: بعد از آن زمان دیگر نمی‌دانم چه بر سر او آمد و چرخ زندگی‌اش چگونه چرخید و روزگارش چگونه رقم خورد.
دهرش کجا فکند و سپهرش کجا کشید؟
روز و شبش کجا زد و بختش کجا نواخت؟
هوش مصنوعی: به کجا می‌رود زندگی او و چه سرنوشتی در انتظارش است؟ روزها و شب‌ها چگونه بر او می‌گذرد و شانس و اقبالش او را به کدام سو می‌کشاند؟