گنجور

المقامة السادسة عشر - فی حکومة الزوجین

حکایت کرد مرا دوستی که محرم راحتها بود و مرهم جراحتها که: در اوایل عهد شباب که موی عارض چون پر غراب بود و ریاض و بیاض عذار در جامه احتساب

خورشید کودکی قصد دلوک داشت و عارض در آن مصیبت جامه سوگ، دایره عذار هنوز قیری بود و رنگ رخسار خیری، هنوز مشک با کافور نیامیخته بود و سمن بر برگ گل نریخته.

الا سقیا لایام التصابی
و ایام الخلاعة و الشباب
و عهدا اصبحت عرصات خدی
مطرزة باجنحة الغراب

در غلوای این غوایت و در بدایت این عنایت خواستم سفری کنم و در اطراف عالم نظری، در بسیط هامون بپویم و در ربع مسکون سرسافروا تصحوا را باز جویم

بر بساط بوقلمون گام بگام بگذرم و رجال عالم علم را نام بنام بشمرم، باز وار بآشیانه کریمان پرواز کنم و از آستانه لئیمان احتراز نمایم

بیقین نه بتخمین بدانم که طعم کئوس غربت چیست و مزاج خاک هر تربت چه؟ که برگرد خرگاه طواف کردن و با سر پوشیدگان کله مصاف پیوستن کار لنگان و بی فرهنگان است.

مرد را ابر و باد باید بود
گرم رفتار و راد باید بود
بدل و طبع نه بمال و یسار
خسرو کیقباد باید بود
چون گل و لاله در میانه خار
متبسم نهاد باید بود
با بد چرخ نیک باید زیست
وزغم دهر شاد باید بود
در شناسائی ولی و عدو
ناقد و اوستاد باید بود

مرد تا با حوادث در کر و فر نشود صاحب قدر و فر نشود و تا بینوائیش در بدر نتازد، عالمش در صدر ننوازد.

علی قدر سعی المرء تأتی الامانیا
فخذ فی طلاب المجد سیفا یمانیا

این معنی بر زبان میراندم و این ابیات بر می خواندم.

با خود گفتم کز کسل و آسایش
ناید ما را قلاده و آرایش
هم قد چو سرو و زلف پیراسته به
کاین هر دو ظریف نیست بی پیرایش

یک دو رفیق را آگاه کردم و روی عزیمت براه آوردم، چون کأس شراب در هر کامی منزل و از هر زمینی چیزی حاصل می کردم، تا چون راهی دراز بریدم در بلاد اهواز رسیدم.

مسکنی دید مرتب و ساکنانی یافتم مهذب ومجرب، غربای بسیار وادبای بیشمار، مساجد معمور و معابد مشهور، زاویه های اوتاد وابرار و خاکهای مهاجر وانصار، مردمانی همه برسنن استقامت و در لباس سلم و سلامت

بر مطیه نفس رنجور ببخشودم و روزی چند بر آن شهر مشهور بیاسودم و از حال علمای شهر میپرسیدم و بر کنه فضل هر یکی برمیرسیدم تا از ثقات روات شندیم که در این شهر قاضیی است متدین و در علم و ورع متعین، فضلی عمیم دارد و خاندانی قدیم، با این همه لابجوده یفتخر و لا بعوده یبتخر اگر چه در ابوت هاشمی الاصل بود در فتوت عصامی الفضل.

و آبائی و ان کرموا و طابوا
و فی الدنیا اصابوا ما اصابوا
فلست بمفتقر فخرا الیهم
و انی نصلهم و هم قراب

با خود گفتم با این قاضی ائتلاف دارم و خود را از دیگر صحبت ها معاف، که مرد غریب را از تعلق صدری و تملق صاحب قدری چاره ای نبود، تحفه ای بدست کردم و روی بسرای قاضی آوردم.

چون بدان حریم حکومت و مقام داوری وخصومت رسیدم قاضیی دیدم با شکوه و طایفه ای انبوه، حجاب از میان برداشته و طریق ترفع فرو گذاشته، سخن و ضیع و شریف و قوی و ضعیف می شنید و در هر یک برابر می نگرید و شریح وار در قطع خصومات می کوشید و حیدر وار واقعات حکومات را میبرید.

در اثنای مکالمه و مخاصمه هر ساعتی کرامتی می فرمود و لطفی میافزود و بر سر جمع می ستود و از صورت حال می پرسید و از اقامت و ارتحال برمیرسید.

ما در صف مساهله و مسامحه بودیم که در میان جمع مردی و زنی دیدیم درهم افتاده، هر یک از عرض یکدیگر می چشیدند و گریبان جدال یکدیگر می کشیدند، پرده حیا از میان برداشته و راه آزرم و شرم فرو گذاشته.

خلقی برایشان در نظاره و عالمی در کار ایشان عاجز و بیچاره، همچنان بآویز و ستیز و مشغله و رستاخیز پیش قاضی رسیدند و بساط خصومت باز کشیدند، قاضی بانگ برایشان زد که این لجاجت و سماجت چیست و این تحرک و تهتک از پی کیست؟

مگر این خصومت در خون خطیر است یا در مال کثیر سخن بحرمت شنوید و گوئید و لجاج بیهوده مجوئید که لجاج بیهوده شوم است و خصومت پرخیره و لوم

مرد گفت: ایها القاضی ان امری اشد الامور و خصمی الد الجمهور مردی ام که شعار کربت دارم و حق غربت، از بلاد یمن و حجازم و درین دیار غریب و مجتاز حقوق من واجب رعایت است و ذات من لازم عنایت و رضا و سخط من موجب شکر و شکایت.

الا ان امری فی الزمان عجیب
و خصمی الدفی الخصام مریب
و انی غریب فی نواحی بلادکم
و مثلی فی کل البلاد غریب

مردی ام در هنر صاحب بضاعت و در ادب صاحب صناعت و مستظهر بسرمایه قناعت، از خیر این برزن محروم و در دست این زن مظلوم، قاضی گفت ای مرد غریب ادیب واز هنر صاحب نصاب و نصیب، سخن خویش بگوی و مراد خود بجوی و بگوی آنچه گفتنی است و بپوش آنچه نهفتنی است، که تا علت با طبیب نگوئی علاج نداند و تا نبض بوی ننمائی مزاج نشناسد.

مرد گفت ای بحر بی غور و ای حاکم بی جور دانسته ای که الخدعة بدعة و الاغترار اضرار این زن مرا بطمع طمعه در دام افکنده است و زهر بجای نوش در جام، گندم فروخته است و جو عوض داده، کهنه تسلیم نموده و نو و عده نهاده، بجای همیان انبان در میان نهاده است و بجای سوراخ سوزن در روزن گشاده است

در ناسفته گفته است و سفته بوده است و راه امن وعده کرده بود و آشفته بوده است، شرط سم خیاط کرده سم رباط آ مده است و قرار بر حلقه خاتم کرده خرقه ماتم در میان نهاده است، غبنی است معین و جرحی است مبین، ترقیع را در وی راهی نیست و تقریع را در وی گناهی نه.

الجرح قد لزعلی ضابط
و الخرق قد عز علی الراقع
نرگسم وعده کرد و داد پیاز
شکرم وعده کرد و داد مویز
عوض در بمن نمود شبه
بدل زر بمن رسید پشیز
نیست انبان بی سر و پایان
همچو همیان بنزد خلق عزیز
نار ناکفته کفته بود هنوز
در ناسفته سفته آمده نیز

اگر خواهی که بدانی بعین الیقین، دست در او کن و ببین تا حقیقت عیان شود که بیهوده نمی گویم و نابوده نمی جویم، چون مرد سخن خویش تمام کرد، قای روی بخصم آورده و گفت ای زن این چه بد معاملتی است و بی مجاملتی لا تبع ما لیس عندک و لا تضرب من لم یکن عبدک

در تغدیر و تزویر چرا کوشی و چیزی که نداری چرا فروشی؟ نکال و انکال بر تو واجب است و غرامت و ملامت بر تو لازم، تا حق بباطل نپوشی و دریده بجای درست نفروشی

زن گفت ای حاکم خطه مسلمانی لا تقض لاحد الخصمین ما لم تسمع کلام الثانی این دعوی را روئی و رائی باید واین تهدید و وعید را گناهی، آنچه این مرد می نماید حالیست مستنکر و آنچه می گوید قولیست منکر که البینة علی المدعی و الیمین علی من انکر

این گفته ها همه تصویر است و این سفته ها همه تزویر، من از گل در غنچه پاکیزه ترم واز در در صدف دوشیزه تر، هیچ دستی بدر یتیم من نرسیده و هیچ الفی میم من ندیده است، امانتی است ناگشاده و پیرایه ای است مهر بر نهاده

حجره ایست درش بمسمار بسته و حقه ایست سرش استوار کرده، هیچ حاجی بگرد این کعبه طواف نکرده است و هیچ غازی در آن ثغر مصاف نکرده

کاه را در آن راه نیست و موی را در آن روی نه، چون چشم بخیلان تنگ است و چون روی کریمان بی آژنگ، هیچ یک درین راه نرفته است و هیچ مسافر درین پناه نخفته است.

سخت بسته چو راه گوش کر است
ناگشاده چو دیده کور است
نا بسوده چو گوهر صدف است
نا گرفته چو قلعه غور است
گوئی از بی فضائی و تنگی
سینه مار و دیده مور است

اگر خواهی خود را بی اشتباه کنی، دست اندر کن و نگاه کن، لیکن ای قاضی این عیب از جای دیگر است و این لنگی از پای دیگر، بی الماس در نتوان سفت و بی آلت با جفت نتوان خفت

خیاطت اطلس را سوزن پولاد باید و تثقیب عاج را خراط اوستاد، آلت چون پنبه و پشم در دنبه و یشم کار نکند و خلال دندان در سینه سندان نرود و مزراق چوبین در ورقهای آهنین نشود.

در ورقهای آهنین نرود
نوک پیکان که از خمیر بود
بر زره نیز کارگر ناید
صفحه تیغ کز حریر بود

چون حرارت این کأس و مزازت این انفاس بقاضی رسید چون گل در تبسم آمد و چون باد سحر در تنسم شد که قاضی اهواز آن کاره بود و از قضات روسپی باره آب از دهانش بگشاد و قلم از دست بنهاد و گفت ای کذاب لئیم و نمام زنیم سبحانک هذا

بهتان عظیم را وی حکایت گفت: که من در دهشت این مخاصمه و حیرت این مکالمه بماندم و گفتم: ایها القاضی اصلح بینهما با لتراضی، که هر دو سحبان کلام اند و اعجوبه ایام، چون قاضی را نقش این فصاحت روی داد وگل این ملاحت بوی

قسطی از بیت المال بیرون کرد و بشوی و زن داد، از قاضی چون تیر خدنگ پریدند و چون غنچه در یکدیگر می خندیدند، با شادی همراز گشتند و خوشدل باز بعد از آن ندانم که در کدام زمین رفتند و در کدام خاک خفتند؟

هر یک ز دست چرخ ندانم چگونه رست؟
ایامشان بکشت ز احداث یا بخست؟
اجرامشان ز بی ادبیها چگونه زد؟
و افلاکشان ببلعجبیها چگونه بست؟

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

حکایت کرد مرا دوستی که محرم راحتها بود و مرهم جراحتها که: در اوایل عهد شباب که موی عارض چون پر غراب بود و ریاض و بیاض عذار در جامه احتساب
هوش مصنوعی: دوستی به من گفت که در زمان جوانی‌ام، وقتی موهایم سیاه و براق بود و صورت‌ام سرشار از زیبایی و جوانی بود، تجربیات خاصی را پشت سر گذاشته‌ام.
خورشید کودکی قصد دلوک داشت و عارض در آن مصیبت جامه سوگ، دایره عذار هنوز قیری بود و رنگ رخسار خیری، هنوز مشک با کافور نیامیخته بود و سمن بر برگ گل نریخته.
هوش مصنوعی: خورشید جوانی در دلش شادی و نشاط داشت، اما چهره‌اش در آن مصیبت همچون پوشش غمگینی بود. زیبایی چهره‌اش هنوز درخشندگی خاصی نداشت و رنگ چهره‌اش هنوز خالص و شفاف نبود، همچنان که عطر شیرین گل‌ها هنوز بر روی برگ‌هایشان نچکیده بود.
الا سقیا لایام التصابی
و ایام الخلاعة و الشباب
هوش مصنوعی: خوشا به حال روزهای جوانی و دوران شادابی و بی‌خیالی!
و عهدا اصبحت عرصات خدی
مطرزة باجنحة الغراب
هوش مصنوعی: سرزمینی که در آن قرار دارم، حالا به زیبایی و دلنوازی زینت یافته، مانند پرهای یک کلاغ.
در غلوای این غوایت و در بدایت این عنایت خواستم سفری کنم و در اطراف عالم نظری، در بسیط هامون بپویم و در ربع مسکون سرسافروا تصحوا را باز جویم
هوش مصنوعی: در میان این هیاهو و در آغاز این نعمت، تصمیم گرفتم سفری کنم و به دور دنیا نظری بیفکنم، در دشت‌های وسیع بگردم و در نواحی مسکونی به دنبال حقیقت بگردم.
بر بساط بوقلمون گام بگام بگذرم و رجال عالم علم را نام بنام بشمرم، باز وار بآشیانه کریمان پرواز کنم و از آستانه لئیمان احتراز نمایم
هوش مصنوعی: به آرامی بر روی بساط بوقلمون حرکت می‌کنم و افراد برجسته علمی را یکی یکی نام می‌برم، اما دوباره به آشیانه افراد بخشنده پرواز می‌کنم و از درگاه افراد پست فاصله می‌گیرم.
بیقین نه بتخمین بدانم که طعم کئوس غربت چیست و مزاج خاک هر تربت چه؟ که برگرد خرگاه طواف کردن و با سر پوشیدگان کله مصاف پیوستن کار لنگان و بی فرهنگان است.
هوش مصنوعی: به طور قطع و بدون هیچ گونه تردیدی نمی‌توانم بگویم که طعم واقعی غربت چیست و چگونگی خلط و طبیعت خاک هر سرزمینی چه احساسی به انسان می‌دهد. اینکه دور از خانه بچرخید و با افرادی که به دنیا روی خوش نشان نمی‌دهند، متحد شوید، کار افرادی است که در کار خود لنگ و بی‌فرهنگ هستند.
مرد را ابر و باد باید بود
گرم رفتار و راد باید بود
هوش مصنوعی: انسان باید در مواجهه با مشکلات و چالش‌ها، همواره با تدبیر و هوش عمل کند و در عین حال، صمیمی و شایسته باشد.
بدل و طبع نه بمال و یسار
خسرو کیقباد باید بود
هوش مصنوعی: انسان باید از لحاظ انسانی و ذات خود در بالاترین سطح باشد و نه فقط به ثروت و دارایی بپردازد.
چون گل و لاله در میانه خار
متبسم نهاد باید بود
هوش مصنوعی: انسان باید در میان سختی‌ها و مشکلات، مانند گل و لاله که در میان خارها شاداب و آرام هستند، خوشحال و مثبت بماند.
با بد چرخ نیک باید زیست
وزغم دهر شاد باید بود
هوش مصنوعی: انسان باید با سرنوشت بد کنار بیاید و از غم و اندوه زندگی فاصله بگیرد و شاد زندگی کند.
در شناسائی ولی و عدو
ناقد و اوستاد باید بود
هوش مصنوعی: برای شناخت دوستان و دشمنان، باید به دقت و با دانش کافی عمل کرد.
مرد تا با حوادث در کر و فر نشود صاحب قدر و فر نشود و تا بینوائیش در بدر نتازد، عالمش در صدر ننوازد.
هوش مصنوعی: مرد تا زمانی که در برابر حوادث و مشکلات بی‌تفاوت نماند و به مقام و مرتبه‌ای نرسد، و تا زمانی که فقر و ناتوانی‌اش او را تحت فشار نگذارد، علم و دانشش از نظر دیگران ارج و احترام نخواهد داشت.
علی قدر سعی المرء تأتی الامانیا
فخذ فی طلاب المجد سیفا یمانیا
هوش مصنوعی: هر کس به اندازه تلاش خود به آرزوهایش می‌رسد، پس برای دستیابی به افتخارات، سلاحی از اراده و ایمان به دست بگیر.
این معنی بر زبان میراندم و این ابیات بر می خواندم.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که من این مفهوم را بیان کرده‌ام و این اشعار را با صدای بلند خوانده‌ام.
با خود گفتم کز کسل و آسایش
ناید ما را قلاده و آرایش
هوش مصنوعی: به خودم گفتم که از بی‌تحرکی و راحت‌طلبی، به ما نه قدرت و نه زیبایی می‌دهد.
هم قد چو سرو و زلف پیراسته به
کاین هر دو ظریف نیست بی پیرایش
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و ظرافت اشاره دارد و به نوعی می‌گوید که قد بلند و زلف‌های آراسته به تنهایی زیبایی نمی‌آفرینند، بلکه برای دستیابی به ظرافت و زیبایی حقیقی، نیاز به توجه و مراقبت دارند. به عبارتی دیگر، زیبایی واقعی همواره به تلاش و پیرایش نیاز دارد.
یک دو رفیق را آگاه کردم و روی عزیمت براه آوردم، چون کأس شراب در هر کامی منزل و از هر زمینی چیزی حاصل می کردم، تا چون راهی دراز بریدم در بلاد اهواز رسیدم.
هوش مصنوعی: دو تا از دوستانم را از سفر باخبر کردم و آماده حرکت شدم. در هر توقفی که داشتم، کمی شراب می‌نوشیدم و از هر جایی که عبور می‌کردم، چیزی به دست می‌آوردم. تا اینکه بعد از طی کردن مسیری طولانی به شهر اهواز رسیدم.
مسکنی دید مرتب و ساکنانی یافتم مهذب ومجرب، غربای بسیار وادبای بیشمار، مساجد معمور و معابد مشهور، زاویه های اوتاد وابرار و خاکهای مهاجر وانصار، مردمانی همه برسنن استقامت و در لباس سلم و سلامت
هوش مصنوعی: در یک مکان منظم، افرادی با تربیت و تجربه را ملاقات کردم. در آنجا افراد بسیاری با ادب و احترام حضور داشتند، مساجد و معابد معروفی وجود داشت، و مکان‌هایی برای یادگیری و عبادت فراهم شده بود. مردمی که در اینجا بودند، به اصول و قواعد پایبند بودند و در آرامش و سلامتی زندگی می‌کردند.
بر مطیه نفس رنجور ببخشودم و روزی چند بر آن شهر مشهور بیاسودم و از حال علمای شهر میپرسیدم و بر کنه فضل هر یکی برمیرسیدم تا از ثقات روات شندیم که در این شهر قاضیی است متدین و در علم و ورع متعین، فضلی عمیم دارد و خاندانی قدیم، با این همه لابجوده یفتخر و لا بعوده یبتخر اگر چه در ابوت هاشمی الاصل بود در فتوت عصامی الفضل.
هوش مصنوعی: من به خاطر بیماری و رنج خود، چند روزی در آن شهر معروف استراحت کردم و از وضعیت علما و دانشمندان آنجا پرس‌و‌جو می‌کردم و کم‌کم به عمق فضیلت هر یک از آن‌ها پی می‌بردم. تا اینکه از راویان معتبر شنیدم که در این شهر قاضی خداترس و عالمی با تقوا وجود دارد که دارای فضایل فراوانی بوده و خانواده‌ای قدیمی دارد. با همه این ویژگی‌ها، او نه به امکاناتش می‌بالید و نه به نسب خود؛ هرچند که از نسل هاشمیان بود، اما به خاطر فضیلت‌هایش شناخته می‌شد.
و آبائی و ان کرموا و طابوا
و فی الدنیا اصابوا ما اصابوا
هوش مصنوعی: این شعر بیان می‌کند که اجداد من نیز بزرگوار و نیکوکار بودند و در زندگی دنیا به موفقیت‌هایی دست یافتند.
فلست بمفتقر فخرا الیهم
و انی نصلهم و هم قراب
هوش مصنوعی: من به خاطر نیازی که به دیگران نداشته‌ام به خود نمی‌بالم، چرا که من از آنها به خانواده‌ام پیوسته‌ام و آنها نیز نزدیکان من هستند.
با خود گفتم با این قاضی ائتلاف دارم و خود را از دیگر صحبت ها معاف، که مرد غریب را از تعلق صدری و تملق صاحب قدری چاره ای نبود، تحفه ای بدست کردم و روی بسرای قاضی آوردم.
هوش مصنوعی: به خودم گفتم که با این قاضی یک ارتباط دارم و نیازی به بحث‌های دیگر ندارم، زیرا مرد بی‌کس نمی‌توانست از احساسات و تملق اشخاص مهم فرار کند. بنابراین، هدیه‌ای تهیه کردم و به سراغ قاضی رفتم.
چون بدان حریم حکومت و مقام داوری وخصومت رسیدم قاضیی دیدم با شکوه و طایفه ای انبوه، حجاب از میان برداشته و طریق ترفع فرو گذاشته، سخن و ضیع و شریف و قوی و ضعیف می شنید و در هر یک برابر می نگرید و شریح وار در قطع خصومات می کوشید و حیدر وار واقعات حکومات را میبرید.
هوش مصنوعی: وقتی به حریم حکومت و مقام قضاوت و نزاع رسیدم، قاضی را دیدم که با شکوه و جمعیتی بزرگ در آنجا حضور داشت. او حجاب را برداشته و اصول و آداب را فراموش کرده بود. به سخنان همه، چه ضعیف و چه قوی، گوش می‌داد و به هر یک با انصاف نگاه می‌کرد. او با تلاشی شایسته در حل و فصل مشکلات موجود می‌کوشید و مانند حیدر، مسایل حکومتی را به دقت بررسی می‌کرد.
در اثنای مکالمه و مخاصمه هر ساعتی کرامتی می فرمود و لطفی میافزود و بر سر جمع می ستود و از صورت حال می پرسید و از اقامت و ارتحال برمیرسید.
هوش مصنوعی: در طول مکالمه و بحث، هر لحظه شخصیت والایی از خود به نمایش می‌گذاشت و مهربانی‌اش را افزایش می‌داد. او در جمع تحسین می‌کرد و از وضعیت دیگران سوال می‌کرد و از زندگی و مرگ آن‌ها آگاهی می‌یافت.
ما در صف مساهله و مسامحه بودیم که در میان جمع مردی و زنی دیدیم درهم افتاده، هر یک از عرض یکدیگر می چشیدند و گریبان جدال یکدیگر می کشیدند، پرده حیا از میان برداشته و راه آزرم و شرم فرو گذاشته.
هوش مصنوعی: ما در حال صحبت کردن و گفتگو بودیم که ناگهان مرد و زنی را دیدیم که در هم tangled شده بودند. هر کدام به طرف دیگری حمله و او را کتک می‌زدند. حیا و شرم از بین رفته بود و هیچ نشانه‌ای از احترام باقی نمانده بود.
خلقی برایشان در نظاره و عالمی در کار ایشان عاجز و بیچاره، همچنان بآویز و ستیز و مشغله و رستاخیز پیش قاضی رسیدند و بساط خصومت باز کشیدند، قاضی بانگ برایشان زد که این لجاجت و سماجت چیست و این تحرک و تهتک از پی کیست؟
هوش مصنوعی: افراد در حال تماشا و مشاهده بودند و عالمی در تلاش‌های آنها ناتوان و بیچاره به نظر می‌رسید. آنها همچنان به جنگ و جدل ادامه دادند و به محض رسیدن به قاضی، مشکلات و دعواهای خود را آغاز کردند. قاضی بر آنها فریاد زد و از آن‌ها پرسید که چه دلیل و هدفی پشت این لجاجت و پافشاری وجود دارد و این رفتار بی‌احترامی از سمت چه کسی نشأت می‌گیرد؟
مگر این خصومت در خون خطیر است یا در مال کثیر سخن بحرمت شنوید و گوئید و لجاج بیهوده مجوئید که لجاج بیهوده شوم است و خصومت پرخیره و لوم
هوش مصنوعی: آیا این دشمنی به خاطر خون مهمی است یا به خاطر مال بسیار زیادی؟ درباره این موضوع با احترام صحبت کنید و از لجاجت بی‌فایده پرهیز کنید، زیرا لجاجت بی‌فایده ناپسند و دشمنی بی‌دلیل بد است.
مرد گفت: ایها القاضی ان امری اشد الامور و خصمی الد الجمهور مردی ام که شعار کربت دارم و حق غربت، از بلاد یمن و حجازم و درین دیار غریب و مجتاز حقوق من واجب رعایت است و ذات من لازم عنایت و رضا و سخط من موجب شکر و شکایت.
هوش مصنوعی: مرد گفت: ای قاضی، وضعیت من بسیار سخت است و دعوایی که دارم نیز برای مردم اهمیت دارد. من مردی هستم که بر بیداد زمانه شکایت دارم و حق خود را می‌خواهم. من از بلاد یمن و حجاز آمده‌ام و در اینجا غریب و بی‌کس هستم. بنابراین حقوق من باید رعایت شود و توجه و محبت به من ضروری است. نارضایتی من نیز باعث قدردانی و شکایت خواهد شد.
الا ان امری فی الزمان عجیب
و خصمی الدفی الخصام مریب
هوش مصنوعی: بگذارید بگویم که در این دنیا، کارها و اوضاع بسیار عجیب و غریب هستند و درگیری‌ها و جدل‌ها نیز به طرز مشکوکی پیچیده و دردسرسازند.
و انی غریب فی نواحی بلادکم
و مثلی فی کل البلاد غریب
هوش مصنوعی: من در سرزمین شما غریب و بیگانه‌ام و کسی مثل من در هر نقطه‌ای از دنیا بیگانه است.
مردی ام در هنر صاحب بضاعت و در ادب صاحب صناعت و مستظهر بسرمایه قناعت، از خیر این برزن محروم و در دست این زن مظلوم، قاضی گفت ای مرد غریب ادیب واز هنر صاحب نصاب و نصیب، سخن خویش بگوی و مراد خود بجوی و بگوی آنچه گفتنی است و بپوش آنچه نهفتنی است، که تا علت با طبیب نگوئی علاج نداند و تا نبض بوی ننمائی مزاج نشناسد.
هوش مصنوعی: مردی هستم که در هنر توانمند و در ادبیات ماهر هستم و با قناعت زندگی می‌کنم. اما از مزایای این محله محرومم و در چنگال این زن بی‌پناه گرفتار شده‌ام. قاضی به من گفت: ای مرد غریب و فرهیخته، از تجربیات خود بگو و هدف خود را بیان کن. آنچه را که باید بگویی، بگو و آنچه را که باید پنهان کنی، پنهان کن. چرا که تا علت خود را به پزشک نگویی، درمان نخواهد کرد و تا نبض تو را نبیند، وضعیت تو را نخواهد شناخت.
مرد گفت ای بحر بی غور و ای حاکم بی جور دانسته ای که الخدعة بدعة و الاغترار اضرار این زن مرا بطمع طمعه در دام افکنده است و زهر بجای نوش در جام، گندم فروخته است و جو عوض داده، کهنه تسلیم نموده و نو و عده نهاده، بجای همیان انبان در میان نهاده است و بجای سوراخ سوزن در روزن گشاده است
هوش مصنوعی: مرد گفت: ای دریا بدون عمق و ای حاکم بی‌ظلم! می‌دانی که فریب، نوآوری است و فریب‌خوری، زیان‌بار. این زن مرا به امید طعمه‌ای در دام انداخته است و زهر را به جای نوشیدنی خوشمزه در جام قرار داده. گندم را به فروش رسانده و به جای آن جو گذاشته، کهنه را به جای نو تسلیم کرده و وعده‌های جدیدی داده است. به جای کیسه، انباری در میان گذاشته و به جای سوراخ سوزن، روزنه‌ای بزرگ ایجاد کرده است.
در ناسفته گفته است و سفته بوده است و راه امن وعده کرده بود و آشفته بوده است، شرط سم خیاط کرده سم رباط آ مده است و قرار بر حلقه خاتم کرده خرقه ماتم در میان نهاده است، غبنی است معین و جرحی است مبین، ترقیع را در وی راهی نیست و تقریع را در وی گناهی نه.
هوش مصنوعی: در نوشته‌ای اشاره شده که با وجود وعده‌های امن، وضعیت اختصاصی و ناامنی وجود داشته است. بندهایی از قرارداد به نوعی مسموم شده و بی‌نظمی‌هایی را به همراه داشته است. در این میان، شکاف‌هایی واضح و جراحت‌هایی مشهود وجود دارد که آسیب‌های مشخصی را نشان می‌دهد. همچنین هیچ راهی برای پیشرفت در این وضعیت نیست و نکوهش و سرزنش نیز بی‌دلیل به نظر می‌رسد.
الجرح قد لزعلی ضابط
و الخرق قد عز علی الراقع
هوش مصنوعی: زخم من به قدری عمیق است که کسی قادر به درمان آن نیست و پاره‌گی‌ام به قدری سخت است که هیچ ترمیم‌کننده‌ای نمی‌تواند آن را درست کند.
نرگسم وعده کرد و داد پیاز
شکرم وعده کرد و داد مویز
هوش مصنوعی: نرگس به من قول داد و هدیه‌ای از شیرینی و مویز برایم آورد.
عوض در بمن نمود شبه
بدل زر بمن رسید پشیز
هوش مصنوعی: در خواب دیدم که به جای طلا، نقره‌ای معمولی به من داده‌اند.
نیست انبان بی سر و پایان
همچو همیان بنزد خلق عزیز
هوش مصنوعی: انبان (کیسه) هیچ وقت بدون سر و ته نیست، مانند همیانی که در نزد مردم ارزشمند است.
نار ناکفته کفته بود هنوز
در ناسفته سفته آمده نیز
هوش مصنوعی: نار، هنوز حرفی را که باید می‌زد نگفته است، حتی زمانی که چیزهای ناخوشایند و ناپسند در حال بیان است.
اگر خواهی که بدانی بعین الیقین، دست در او کن و ببین تا حقیقت عیان شود که بیهوده نمی گویم و نابوده نمی جویم، چون مرد سخن خویش تمام کرد، قای روی بخصم آورده و گفت ای زن این چه بد معاملتی است و بی مجاملتی لا تبع ما لیس عندک و لا تضرب من لم یکن عبدک
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به حقیقتی واضح و روشن پی ببری، خودت اقدام کن و ببین تا متوجه شوی که من بی‌دلیل نمی‌گویم و به دنبال چیزی بی‌معنی نیستم. زمانی که آن مرد حرف‌هایش را تمام کرد، به طرف خصم خود رفت و گفت: "ای زن، این چه نوع معامله‌ای است؟" و ادامه داد که "بدون هیچ تعامل و رفتاری، چیزی را که در دست نداری نمی‌فروشی و بر کسی که برده تو نیست، ضربه نمی‌زنی."
در تغدیر و تزویر چرا کوشی و چیزی که نداری چرا فروشی؟ نکال و انکال بر تو واجب است و غرامت و ملامت بر تو لازم، تا حق بباطل نپوشی و دریده بجای درست نفروشی
هوش مصنوعی: چرا برای فریب و نیرنگ تلاش می‌کنی و چیزی را که نداری به دیگران می‌فروشی؟ تلاش و کوشش برای حقیقت بر تو واجب است و اگر خلاف این عمل کنی، باید عواقب و سرزنش آن را بپذیری. نباید حق را با باطل مخلوط کنی و به جای چیز درست، چیز نادرست را به دیگران بفروشی.
زن گفت ای حاکم خطه مسلمانی لا تقض لاحد الخصمین ما لم تسمع کلام الثانی این دعوی را روئی و رائی باید واین تهدید و وعید را گناهی، آنچه این مرد می نماید حالیست مستنکر و آنچه می گوید قولیست منکر که البینة علی المدعی و الیمین علی من انکر
هوش مصنوعی: زن گفت: ای حاکم در سرزمین مسلمانان، برای هیچ‌یک از طرفین دعوی حکم نکن تا زمانی که سخنان طرف دوم را بشنوی. این دعوا نیاز به بررسی و تأمل دارد و این تهدید و وعده، نادرست است. آنچه این مرد انجام می‌دهد، ناپسند است و آنچه می‌گوید، نادرست است. باید گفت که بر عهده مدعی است که دلیلش را بگوید و قسم بر عهده کسی است که انکار می‌کند.
این گفته ها همه تصویر است و این سفته ها همه تزویر، من از گل در غنچه پاکیزه ترم واز در در صدف دوشیزه تر، هیچ دستی بدر یتیم من نرسیده و هیچ الفی میم من ندیده است، امانتی است ناگشاده و پیرایه ای است مهر بر نهاده
هوش مصنوعی: این حرف‌ها فقط تصویرسازی است و این وعده‌ها در واقع فریب هستند. من از گل درون غنچه‌ای پاک‌تر و از مروارید درون صدفی خجسته‌ترم. هیچ کس به یتیمی من نزدیک نشده و هیچ چیزی از من دیده نشده است. من امانتی دارم که هنوز گشوده نشده و نشانه‌ای از محبت بر آن نقش بسته است.
حجره ایست درش بمسمار بسته و حقه ایست سرش استوار کرده، هیچ حاجی بگرد این کعبه طواف نکرده است و هیچ غازی در آن ثغر مصاف نکرده
هوش مصنوعی: این مکان، اتاقی است که درب آن محکم بسته شده و بر روی آن نیز یک ترفند یا حیله قرار دارد. هیچ زائر یا حاجی تا کنون دور این کعبه نچرخیده و هیچ جنگجوئی در این منطقه نبرد نکرده است.
کاه را در آن راه نیست و موی را در آن روی نه، چون چشم بخیلان تنگ است و چون روی کریمان بی آژنگ، هیچ یک درین راه نرفته است و هیچ مسافر درین پناه نخفته است.
هوش مصنوعی: در آن راه خبری از کاه نیست و موی هم به چشم نمی‌آید، زیرا چشم بدخواهان تنگ‌نظر است و با چهره بزرگواران هم درازد که کسی در این مسیر قدم نگذاشته و هیچ مسافری در این سرزمین آرام نگرفته است.
سخت بسته چو راه گوش کر است
ناگشاده چو دیده کور است
هوش مصنوعی: وقتی که راهی بسته است و کسی نمی‌تواند بشنود، مانند این است که چشمان کسی بسته باشد و نتواند ببیند.
نا بسوده چو گوهر صدف است
نا گرفته چو قلعه غور است
هوش مصنوعی: زمانی که گوهر در صدف قرار دارد، هنوز شکفته و نمایان نشده است و مثل قلعه‌ای است که در گودالی پنهان است و چیزی از خود نشان نمی‌دهد. این بیت به عدم بروز و نمایان شدن ارزش‌ها و زیبایی‌ها اشاره دارد، به این معنی که ممکن است چیزهای ارزشمندی در درون وجود داشته باشند اما هنوز به خوبی دیده نشده‌اند.
گوئی از بی فضائی و تنگی
سینه مار و دیده مور است
هوش مصنوعی: انگار به خاطر نداشتن فضایی مناسب و تنگی نفس، احساس می‌شود که مار و مور در حال خفگی هستند.
اگر خواهی خود را بی اشتباه کنی، دست اندر کن و نگاه کن، لیکن ای قاضی این عیب از جای دیگر است و این لنگی از پای دیگر، بی الماس در نتوان سفت و بی آلت با جفت نتوان خفت
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به خودت اطمینان دست یابی، باید به کار و تلاش ادامه دهی و دقت کنی. اما ای قاضی، بدان که این مشکل از نقطه‌ای دیگر نشأت می‌گیرد و این ناتوانی به دلیل کمبود چیز دیگری است. بدون داشتن ابزار مناسب، نمی‌توانی به نتیجه مطلوب برسی و بدون هم‌ترازی، نمی‌توانی راحت و آسوده باشی.
خیاطت اطلس را سوزن پولاد باید و تثقیب عاج را خراط اوستاد، آلت چون پنبه و پشم در دنبه و یشم کار نکند و خلال دندان در سینه سندان نرود و مزراق چوبین در ورقهای آهنین نشود.
هوش مصنوعی: برای دوختن پارچه اطلس، به سوزن فولادی نیاز است و برای کار با عاج، باید از خراط استفاده کرد. ابزارهایی مثل پنبه و پشم نمی‌توانند در کار با دنبه و یشم مؤثر باشند. همچنین، خلال دندان نمی‌تواند در سینه سندان قرار بگیرد و یک چوبی هم نمی‌تواند در ورق‌های آهنی مؤثر واقع شود.
در ورقهای آهنین نرود
نوک پیکان که از خمیر بود
هوش مصنوعی: نوک پیکان نمی‌تواند در ورق‌های آهنی نفوذ کند، چرا که از خمیری ساخته شده است.
بر زره نیز کارگر ناید
صفحه تیغ کز حریر بود
هوش مصنوعی: بر روی زره، تیغی که از حریر ساخته شده باشد، تاثیر نخواهد گذاشت.
چون حرارت این کأس و مزازت این انفاس بقاضی رسید چون گل در تبسم آمد و چون باد سحر در تنسم شد که قاضی اهواز آن کاره بود و از قضات روسپی باره آب از دهانش بگشاد و قلم از دست بنهاد و گفت ای کذاب لئیم و نمام زنیم سبحانک هذا
هوش مصنوعی: وقتی حرارت این کاسه و مزه این نفس‌ها به قاضی رسید، مانند گلی که در حال لبخند باشد و مانند بادی که در صبحگاه در تن انسان می‌وزد. قاضی اهواز که در آن زمان مسئولیت داشت، از سخنانی که شنید شگفت‌زده شد و دهانش باز شد و قلم را کنار گذاشت و گفت: ای دروغگوی پست و غیبت‌کننده، تو بر پاکی خداوند گواهی می‌دهی.
بهتان عظیم را وی حکایت گفت: که من در دهشت این مخاصمه و حیرت این مکالمه بماندم و گفتم: ایها القاضی اصلح بینهما با لتراضی، که هر دو سحبان کلام اند و اعجوبه ایام، چون قاضی را نقش این فصاحت روی داد وگل این ملاحت بوی
هوش مصنوعی: او از یک اتهام بزرگ صحبت کرد و گفت که در وحشت این جدال و حیرت این گفتگو مانده است. او گفت: ای قاضی، بین آن دو را با رضایت اصلاح کن، زیرا هر دو در سخنوری ماهر و منحصر به فرد هستند. وقتی قاضی از این فصاحت و زیبایی شگفت‌زده شد، بویی خوش از آن به مشامش رسید.
قسطی از بیت المال بیرون کرد و بشوی و زن داد، از قاضی چون تیر خدنگ پریدند و چون غنچه در یکدیگر می خندیدند، با شادی همراز گشتند و خوشدل باز بعد از آن ندانم که در کدام زمین رفتند و در کدام خاک خفتند؟
هوش مصنوعی: از اموال عمومی مقداری پول برداشت کرد و پس از آن مراسمی برگزار کرد و ازدواج کرد. قاضی نیز مانند تیر کمان به سرعت عمل کرد و تمامی این وقایع باعث شد که آنها با خوشحالی به یکدیگر بخندند و رازهای شادی را با هم در میان بگذارند. بعد از آن نمی‌دانم به کجا رفتند و در کدام خاک آرام گرفتند.
هر یک ز دست چرخ ندانم چگونه رست؟
ایامشان بکشت ز احداث یا بخست؟
هوش مصنوعی: هر یک از افراد چگونه از چنگال تقدیر و زمان رهایی یافته‌اند؟ آیا روزگار آنان را به خاطر ساختن و تلاش‌هایشان نابود کرده، یا به خاطر آرامش و سکون؟
اجرامشان ز بی ادبیها چگونه زد؟
و افلاکشان ببلعجبیها چگونه بست؟
هوش مصنوعی: چگونه اجرام آسمانی از بی‌ادبی‌ها آسیب دیدند؟ و عجایب افلاک چگونه به هم پیوستند؟