برگردان به زبان ساده
حکایت کرد مرا دوستی که در خطرهای شاق بامن شفیق بود و در سفرهای عراق بامن رفیق، بحکم آمیزش تربت و آویزش غربت با من قرابتی داشت، سببی نه نسبی و نسبتی داشت فضلی وادبی نه عرقی و عصبی.
هوش مصنوعی: دوستی برایم تعریف کرد که در شرایط سخت همیشه کنارم بود و در سفرها به عراق همراهم بود. به دلیل ارتباط نزدیکمان، از نظر روحی و احساسی با هم پیوند داشتیم. این نزدیکی ناشی از دوستی و همراهیاش بود که بیشتر از هر چیز به دلیل شرایط زندگی و دوران غریبتی بود که داشتیم، و نه به خاطر نسبت فامیلی. او با فضیلت و ادب خود، ارتباط ما را معنیدارتر کرد.
اخوک الذی و اساک فی البوس و الرخا
و الا فلا ترکن الی ذاک الاخا
هوش مصنوعی: برادری که در خوشی و سختی همراه تو باشد، همان برادر حقیقی است. اما به برادری که فقط در خوشیها کنارت باشد، اعتماد نکن.
گفت وقتی از اوقات که دوره ایام صبا چون نسیم صبا خوش نفس بود و عهد جوانی چون قدح زندگانی بی خس، من از راه مهر با یاری پیوندی داشتم و از سلسله عشق بر دل بندی.
هوش مصنوعی: او گفت در زمانهایی که روزهای جوانی مانند نسیم خوش و نرم بود و زندگی مانند یک جام پر از لذت و شادی میدرخشید، من از طریق محبت با کسی ارتباط نزدیک داشتم و قلبم به زنجیر عشق بسته شده بود.
بر دست و قدم صبر غل و بندی داشت
دل با یاری بعشق پیوندی داشت
هوش مصنوعی: دل در عشق دچار زنجیر و محدودیت بود، اما با کمک یار، توانسته بود به پیوندی عاشقانه دست یابد و بر سختیها و موانع غلبه کند.
بحکم آنکه سیاحت این بیداء ندانسته بودم و سباحت این دریا نیاموخته، گاه در حدایق وصل نوائی می زدم و گاه در مضایق هجر دست و پائی، که تن در کوشش کار با کشش یار خونکرده و حمالی مثقله عشق نمی توانست و کیالی خرمن صبر نمی دانست ناگاه عشق دامنگیر و گریبانگیر شد.
هوش مصنوعی: با توجه به اینکه من هیچگونه تجربهای از سفر در این بیابان و آشنایی با شنا در این دریا نداشتم، گاهی در باغهای وصال نغمهای میسرودم و گاهی در تنگناهای دوری دست و پا میزدم. بدنم توانایی تحمل بار سنگین عشق را نداشت و صبرم اندازهای نمیشناخت. ناگهان عشق به من روی آورد و مرا گرفتار کرد.
دل اسیر گشت و نقطه جان هدف تیر تقدیر شد، دل شحنه طلب می کرد دست آویز را و جان رخنه می جست پای گریز را، طبع هنوز در دام خام بود، جز با وصال عشق نمی دانست باخت و دیده هنوز در کار نوآموز بود، جز با خیال نمی توانست ساخت، گیتی بخاصیت عکس عشق یکرنگی داشت و عرصه میدان عالم تنگی.
هوش مصنوعی: دل در بند و دچار شده و جان به هدف تقدیر تیر خورده است. دل شوق و طلب میکند و در جستجوی دستاویزی است، در حالی که جان به دنبال راهی برای فرار میگردد. نهاد هنوز خام و ناآگاه است و تنها در پی وصال عشق میباشد. چشمها هنوز در حال یادگیری هستند و جز با خیال نمیتوانند سازگار شوند. دنیا به خاطر خاصیت عشق و یکرنگیاش، محدودیتی را به نمایش میگذارد.
از بی صبری سینه و زبی سنگی
چون دیده مور شد دلم از تنگی
هوش مصنوعی: از صبر کردن خسته شدم و دلام مثل موری که زیر سنگی گیر کرده، از تنگی و فشار در میزند.
دل مربع وش در آغوش بلا خوش بنشست و دست قضا پای خردمندی بسلسله خرسندی ببست، غریم بیمحابا دست از دامن مدارا بگریبان تقاضا برد.
هوش مصنوعی: دل عاشق در آغوش مشکلات آرام گرفت و سرنوشت، پای خردمندی را به زنجیر شادی بست. رقیب بدون پروا، از دامن صبوری جدا شد و به دامان درخواست چنگ انداخت.
افسونگر عق عود برنار نهاد
سرباره خویش بر سر بار نهاد
هوش مصنوعی: عاشق با ذوق و محبت خود، عطر دلپذیری را بر سر بار خود گذاشت و به این ترتیب، جاذبه و جذابیت خاصی به آن بخشید.
با خود گفتم که این خود نه قضائیست که با وی بتوان آویخت و این نه بلائیست که از وی بتوان گریخت، شربتی است چشیدنی و ضربتی است کشیدنی، منزلیست سپردنی و راهیست بسر بردنی.
هوش مصنوعی: به خودم گفتم که این یک موضوع نیست که بتوان درگیرش شد و نه مصیبت است که بشود از آن فرار کرد. این یک تجربهای است که باید چشید، درد و رنجی است که باید تحمل کرد، جایی است که باید به آن سپرده شد و مسیری است که باید در آن قدم گذاشت.
هر چند که عهد و قول و پیمانش نبود
تن در دادم چون سرو سامانش نبود
هوش مصنوعی: هرچند که او به وعده و پیمان خود وفا نکرد، اما من با وجود این به خاطر زیبایی و عظمتش تسلیم شدم.
کردم ز سر آغاز چو پایانش نبود
در درد گریختم چو درمانش نبود
هوش مصنوعی: من از آغاز کار به خاطر اینکه پایانی نمیدیدم، از درد فرار کردم چون راهی برای درمان نداشتم.
چون سائس عشق والی شد و سلطان مهر مستولی و در هفت ولایت نقش سکه و خطبه بنام او شد و ملک و دولت بکام او وصاحب صدر محبت در حجره دل رخت بگشاد والی عشق در بارگاه جان تخت بنهاد و هر یک از اخوان صفا و اصحاب وفا برحکم آن مزاج نوعی علاج میفرمود و هیچ سودمند نبود:
هوش مصنوعی: زمانی که عشق به مقام والایی رسید و سلطنت محبت حاکم شد، در هفت ولایت سکه و خطبه به نام او ضرب و خوانده شد. ملک و دولت به نفع او گردید و محبت در دلها جایی پیدا کرد. عشق در بارگاه جان به پادشاهی نشست و هر یک از دوستان صمیمی و وفاداران بر اساس نیازهای مختلف، درمانهایی پیشنهاد میکردند، اما هیچیک از این درمانها مفید نبود.
در باطن عاشقان مزاجی دگر است
بیماری عشق را علاجی دگر است
هوش مصنوعی: در عمق وجود عاشقان، حال و هوایی متفاوت وجود دارد و درمان درد عشق، به شیوهای دیگر صورت میگیرد.
تا بعد از تحمل شداید و تجرع مکاید خبر یافتم که در بیمارستان اصفهان مردیست که در طب روحانی، قدمی مبارک و دمی متبرک دارد.
هوش مصنوعی: پس از گذراندن سختیها و تجربیات تلخ، متوجه شدم که در بیمارستان اصفهان فردی وجود دارد که در زمینه طب روحانی فعالیت دارد و اثرات خوبی بر جای میگذارد.
دلهای شکسته را فراهم می کند و سینه های خسته را مرهم می نهد، در شام و دمشق تعویذ عشق از وی ستانند و از مشرق تا مغرب شربت این ضربت از وی می جویند، گفتم در اینواقعه که مراست قدم در جستجوی باید و وزبان در گفتگوی و آنچه متنبی گفته است:
هوش مصنوعی: دلهای آزرده را آرامش میبخشد و به سینههای خسته تسکین میدهد. در شام و دمشق عاشقانههای او را میطلبند و از شرق تا غرب به دنبال خوشیهای ناشی از ضربهی عشق او هستند. در این ماجرا، من در پی جستجوی حقایق هستم و زبانم در گفتگو با دیگران جاری است، همانطور که متنبی بیان کرده است.
الحب مامنع الکلام الالسنا
ولد یه شکوی عاشق ما اعلنا
هوش مصنوعی: عشق مانع بیان احساسات نیست، بلکه باعث میشود عاشق شکواییهاش را فریاد بزند.
نه شکایت فصل است، نه حکایت وصل و آنچه من می گویم اینست بیت:
هوش مصنوعی: نه شکایتی از فصل وجود دارد و نه داستانی از وصال. آنچه من میگویم این است:
الحب ما منع الکلام الا خرسا
لا ما یظن الا لمعی الاکیسا
هوش مصنوعی: عشق گاهی باعث میشود که انسان نتواند چیزی بگوید و به نوعی خاموش شود، نه اینکه از روی فکر و خیال خود چیزی را تصور کند.
در بلاد تیز گام باید بود
در پی جست کام باید بود
هوش مصنوعی: در کشورهایی که سرعت پیشرفت و تحرک بالاست، لازم است که با سرعت و جدیت به دنبال دستیابی به خواستهها و آرزوهایمان باشیم.
روز بر باد پای باید رفت
شب بر اسب ظلام باید بود
هوش مصنوعی: در روز باید با احتیاط و آرامش قدم برداشت و در شب باید همچون سوارکاری در تاریکی بیفتیم تا راه را پیدا کنیم.
عشق را خواجه و غلام یکیست
خواجه را بی غلام باید بود
هوش مصنوعی: عشق باعث میشود که تفاوتها و مقامها از بین بروند و در آنجا همه برابرند. برای رسیدن به عشق واقعی، باید از وابستگیها و شرایط محدود کننده خود فاصله بگیریم.
با فلک هم طواف باید شد
با صبا هم لگام باید بود
هوش مصنوعی: برای به دست آوردن مقامات و موفقیتهای بزرگ، باید همواره به ستارهها و آسمان توجه داشت و همزمان با نسیم صبحگاهی نیز همراه بود و از آن بهره برد.
قحف و جام بلاچو پرگردد
مست آن قحف و جام باید بود
هوش مصنوعی: هر شخصی که با مشکلات و سختیها روبرو میشود، باید از آن وضعیت پذیرای بهرهوری و شادی باشد؛ زیرا این چالشها باعث تجربه و رشد او خواهند شد.
عشق بی ننگ و نام چون آمد
تارک ننگ و نام باید بود
هوش مصنوعی: وقتی عشق واقعی و خالص وارد زندگیام میشود، باید از هرگونه شرمندگی و نامسازگاری دوری کنم.
صدف در خاص گر نشوی
هدف تیر عام باید بود
هوش مصنوعی: اگر صدف خاص نباشی و به هدف تیر عمومی تبدیل نشوی، باید آمادهی پذیرش پیامدهای آن باشی.
گرم در کار و تیز باید رفت
نرم در بار و رام باید بود
هوش مصنوعی: در کارهای خود باید با انرژی و سرعت عمل کنیم، اما در مواجهه با مسائل و مشکلات باید صبور و نرمخو باشیم.
چون این عزم جزم کردم با رفیقی چند باصفهان رفتم و بوقت وصول و نزول آفتاب در شتاب دلوک بود و شب در ثیاب سوک با رفیقان بی توشه، بگوشه ای باز شدیم و یعقوب وار در بیت الاحزان به نیاز شدیم
هوش مصنوعی: به خاطر تصمیم جدی که گرفتم، به همراه چند دوست به اصفهان رفتم. وقتی به آنجا رسیدیم، در حال غروب آفتاب بود. شب در کنار دوستانم، بدون هرگونه توشه و دارایی، در یک گوشه نشسته و مانند یعقوب در غم و اندوه به دعا و نیاز پرداختیم.
تا روز در آن شب یلدا عید فردا را دیگ سودا می پختیم و ثریا را رقیبی میآموختیم و جوزا را طبیبی، تا بعد از تفصی پاسهای قهر و تجرع کاسهای زهر، رایات خورشید راسخ و احکام شب بآیات روز ناسخ گشت، آفتاب منیر از فلک اثیر بتافت و سیاه باف شب حله صبح ببافت.
هوش مصنوعی: در شب یلدا، ما برای جشن فردا دیگ خوشی میپختیم و به ثریا رقیبی میآموختیم و به جوزا درمانگری میآموختیم. پس از اینکه دوران قهر و تلخی به پایان آمد، نشانههای خورشید ثابت شد و قوانین شب با نشانههای روز جایگزین گردید. آفتاب روشن از آسمان سرازیر شد و شب تاریک به صبح روشن تبدیل شد.
پیدا شد از سپهر علامات صبحدم
بالا گرفت دولت خورشید محتشم
هوش مصنوعی: از آسمان نشانههای صبح به تصویر درآمد و خوشبختی خورشید بزرگ و باعظمت، به اوج خود رسید.
از گوشه سپهر و زتخت فلک بتافت
گاهی چو تاج خسرو و گه چون نگین جم
هوش مصنوعی: از گوشه آسمان و از تخت سلطنت گاهی نور میتابد مانند تاج شاهان و زمانی دیگر مانند نگین جمشید.
چون سلام نماز بامداد بدادم روی ببیمارستان نهادم، طبع مشتغل قدم را یاری می کرد و عشق مشتعل مشعله داری، چون بحدیقه کار و نقطه پرگار رسیدم جمعی دیدم در زی تصوف بقدم توقف و طایفه ای دیدم بلباس اخیار در بند انتظار.
هوش مصنوعی: زمانی که نماز صبح را خواندم و به بیمارستان نگاه کردم، احساسم به طور عجیبی زنده بود و عشقی آتشین در درونم وجود داشت. وقتی به مکانی رسیدم که کار و تمرکز در آنجا جمع شده بود، گروهی را دیدم که در حال تقید به طریقت صوفیانه بودند و همچنین عدهای را دیدم که در لباسهای خوب، منتظر نشسته بودند.
چون قامت خورشید بلند برآمد شیخ از حجره بدرآمد عصائی در مشت و دواجی بر پشت، گوژتر از هلال و سیاه تر از بلال در نهایت ضعیفی و غایت نحیفی بآوازی نرم و نفسی گرم بر قوم بسلام مبادرت کرد و بتحیت اهل اسلام مسارعت نمود.
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید به ارتفاع بلندی رسید، شیخی از اتاق خود خارج شد. او عصایی در دست داشت و پوششی بر دوش، قامتش خمیدهتر از هلال ماه و رنگش تیرهتر از بلای سیاه بود. او در نهایت ضعف و ناتوانی به آرامی سلام کرد و به مردم خوشامد گفت و با سرعت به تحیت اهل اسلام پرداخت.
پس چون لحظه ای بیاسود گفت کراست در عشق سئوالی و درین باب اشکالی، بگوئید و درمان خود بجوئید، که کلید واقعات و خیاط مرقعات او منم، مبهم او بر زبان مکشوف است و مشکل او ببیان من موقوف.
هوش مصنوعی: سپس وقتی که لحظهای آرامش یافت، گفت: آیا کسی هست که در مورد عشق سؤالی داشته باشد یا در این زمینه مشکلی داشته باشد؟ بگویید و درمان خود را جستوجو کنید، چون من کلید حقیقتها و سرپرست پردههای آن هستم. موارد مبهم او بر زبان من بیان میشود و مسائل مشکلدارش به بیان من وابسته است.
پس روی بمن کرد و گفت ای جوان پیشتر آی که تو بدل از این قوم مفتون و مجنون تری و از این جمع معلول ومقبول تر، مرحبا بک و بامثالک فاخبر نا عن حالک اگر صاحب آفت قالبی فما نحن بک فاجعون و اگر معلول بعلت قلبی فانا الله و انا الیه راجعون.
هوش مصنوعی: سپس به من نگاه کرد و گفت: "ای جوان، جلو بیا! تو از این گروه دیوانه و شیدا بهتر هستی و از این جمع دچار و مقبولتر. خوش آمدی و به همنوعانت. حال خودت را به ما بگو. اگر به خاطر یک مشکل ظاهری به ما ملحق شدهای، ما ناراحت نمیشویم. ولی اگر به دلیل یک مشکل احساسی و روحی به اینجا آمدهای، ما به خداوند مراجعه میکنیم و به او بازمیگردیم."
گفتم درین معنی سقراط معین و مغیث توئی و بقراط تسکین این حدیث تو، گفت شجرات از ثمرات شناسند و عاشق را بعبرات دانند، اختلاف احوال خود باز نمای و پرده از روی راز خود بگشای تا اصل بسط و قبض از قاروره و نبض معلوم شود، گفتم دیده ایست بی خوابی و دلی پرتاب، لونی است متغیر و طبعی متحیر و قلبی متقلب و شوقی متغلب.
هوش مصنوعی: گفتم در این زمینه تو مشاور و یاریدهندهام هستی و بقراط به عنوان آرامشبخش این گفتوگو به شمار میآید. او پاسخ داد که درختان را از میوههایشان میشناسند و معشوق را از نشانههای عاشق میشناسند. حالهای مختلف خود را نشان بده و پرده از رازهایت بردار تا اصل گسترش و انقباض از دل و نبض شناخته شود. گفتم که دیدگان خواب ندارند و دل بیتاب است، رنگی متغیر دارم و طبعی متحیر، و قلبی دگرگون و شوقی غالب بر وجودم.
یک سینه و صد هزار شعله
یک دیده و صد هزار باران
هوش مصنوعی: یک قلب دارم که در آن احساسات و هیجانهای زیادی وجود دارد و یک چشم دارم که به اندازهی صد هزار باران، اشک و غم را تجربه کرده است.
غمهای من اعتذار خویشان
احوال من اعتبار یاران
هوش مصنوعی: غم و اندوه من به خاطر عذرخواهی و سرزنش نزدیکانم است و حال و روز من به اعتبار و اعتماد یارانم بستگی دارد.
اندر دی و بهمن حوادث
چشمی چو سحاب در بهاران
هوش مصنوعی: در دی و بهمن، هنگامی که حوادث به وقوع میپیوندند، چشمی وجود دارد که مانند ابرها در بهار، بینا و هوشیار است.
از وصلت غم بدامن من
از من شده دور غمگساران
هوش مصنوعی: از پیوند و همنشینی با محبوب، غم و اندوه از زندگیام دور شده و دیگر نتوانم به دلسوزان و دلدارها پناه ببرم.
گفتم ای صبح صادق چنین شبها و ای طبیب حاذق چنین تبها، خواه بتیغ قطیعت پی کن و خواه بداغ صنیعت کی یکراه این طومار تیمار را بدست کفایت طی کن.
هوش مصنوعی: به صبح روشنی که میتابی و به دکتر ماهری که بیماریها را درمان میکنی، میگویم که یا با تیزی شمشیرت مرا درمان کن، یا با هنرت که به گونهای اسرارآمیز کار میکند، به طریقی این مشکلات و عذابها را یک بار برای همیشه حل کن.
گفت ضیعت اللبن فی الصیف و ترکت العصا بالخیف پای افزاری که بچین گذاشته ای بفلسطین میجوئی و عصائی که بسمرقند نهاده ای بخجند میخواهی؟
هوش مصنوعی: او گفت: حال شیر در تابستان چگونه است و عصایی که در خیز گذاشتهای، را فراموش کردهای. آیا میخواهی پای افزاری که در فلسطین گذاشتهای را بیابی و عصایی که در سمرقند گذاشتهای را به بخجند ببری؟
آنرا که ز اقبال نشانی باید
دست و دل قدرت و توانی باید
هوش مصنوعی: کسی که سرنوشت به او روی آورده است، باید دارای جسارت و توانمندی باشد.
گفتی که بوصل از تو زیانی باید
دریافتن گهر زمانی باید
هوش مصنوعی: گفتی که برای رسیدن به تو باید از درد جدایی رنج کشید و زمان زیادی را انتظار کشید.
بدانکه عشق صورت جبر است که بیصبر بسر نشود و عشق جبری با سرمایه بیصبری راست نیاید، پس کأس دیگرگون در داد و اساس دیگر گون نهاد و گفت بباید دانستن که عشق را دو مقام است ومحبت را دو گام، صوفیان را مقام مجاهدت است و صافیان را مقام مشاهدت.
هوش مصنوعی: عشق به نوعی قانونی است که نمیتوان بدون صبر به آن رسید. عشق به معنای جبری خود نیازمند صبر نیست و بنابراین نمیتواند به راحتی تحقق یابد. برای رسیدن به عشق، باید دو مرحله را طی کرد: یکی برای تلاش و کوشش که مربوط به صوفیان است و دیگری برای مشاهده و درک که مربوط به صافیان میباشد.
عاشق صوفی صاحب رنج است و محبت صافی صاحب گنج، صوفی دائم در زیر بار است و مرد صافی در بر یار، صوفی در رنج جگر می خورد و صافی از گنج بر می خورد بحکم آنکه در عشق دوئی نبیند و منی و توئی نداند
هوش مصنوعی: عاشق صوفی همیشه در سختی و رنج است، در حالی که کسی که عشق پاک دارد، با لذت و انبساط زندگی میکند. صوفی دائماً زیر بار سختیهاست، اما فردی با عشق خالص در کنار محبوب خود است. صوفی در رنج و غم به سر میبرد، در حالی که عاشق حقیقی از خوشی و گنج عشق بهرهمند است. این امر به خاطر این است که عاشق در عشق خود به دوگانگی توجهی ندارد و از مرزها و جداییها بیخبر است.
عشق با نفس همسان نشود و نفس با عشق یکسان نگردد، که عشق با دل پیراهن و پوست گردد مرد با خود دشمن و دوست، نفس عاشق و عاء معشوق گردد و پوست محب و طاء محبوب، مرد گرم نفس راکار با نفس افتد و نفس محل مجاهدت است چنانکه گفته اند:
هوش مصنوعی: عشق نباید با نفس یکی شود و نفس نباید به عشق تبدیل گردد، چرا که عشق با دل همچون لباس و پوست میشود. مرد در این حالت هم دوست و هم دشمن خود است، نفس عاشق و چشمه معشوق میشود و پوست عاشق و محبوب، همچنین مردی که نفس گرمی دارد، کارش با نفس درگیر است و نفس محل مبارزه و تلاش است، همانطور که گفته شده است.
عشقی است مرا زبخت بد افتاده
در سینه چو در آب نمد افتاده
هوش مصنوعی: عشق در من به گونهای است که مانند نمدی در آب، ضعیف و آشفته شده، به خاطر بخت بدی که دارم.
حالیست مخالف خرد افتاده
کاریست مرا با تن خود افتاده
هوش مصنوعی: حالتی دارم که عقل و خرد را در من زیر سوال برده است؛ کارهایی انجام دادهام که با وجود بدنم، برای خودم مشکل ساز شده است.
در دیده دل نشستنت جای گرفت
اندوه توام ز فرق تا پای گرفت
هوش مصنوعی: حضور تو در قلبم باعث شده که اندوه من از سر تا پا را فرا بگیرد.
جان و دل و رأی و خردم رفت و غمت
جای دل و جان و خرد و رای گرفت
هوش مصنوعی: تمام وجودم، احساساتم، عقل و اندیشم از من رفت و غم تو جای آنها را گرفت.
گر مدت نوح در میان من و تست
آن صبح صبوح درمیان من و تست
هوش مصنوعی: اگر مدت زندگی نوح بین من و تو باشد، آن زمان سپیدهدم با ماست.
تا صحبت روح در میان من و تست
انواع فتوح در میان من و تست
هوش مصنوعی: در اینجا سخن از گفتگوی روح و دل است که بین من و تو برقرار است، و این ارتباط باعث میشود که به دستاوردهای معنوی و موفقیتهای مختلفی دست یابم.
و باز دیگری هم درین معنی گفته است.
هوش مصنوعی: و همچنین فرد دیگری نیز در این زمینه صحبت کرده است.
تا عشق تو در تن است از تن نالم
وز تو بهزار گونه شیون نالم
هوش مصنوعی: تا زمانی که عشق تو در وجود من وجود دارد، از درد و رنج جسمی خود شکایت میکنم و به هزاران شکل به تو غم و اندوه خود را باز میگویم.
از تو نه بدوست، نی بدشمن نالم
اکنون که تو من شدی من از من نالم
هوش مصنوعی: من نه از دوستی و نه از دشمنی به تو شکایت میکنم؛ اکنون که تو به من تبدیل شدهای، من از خودم ناله میکنم.
اکنون کنوز و رموز تعلق بمقامات اهل تصوف و خداوندان رنگ و تکلف دارد، باز صافیان مجرد و پاکان مفرد از این همه رنگها آزادند وبا این همه غمها دلشاد، ایشان صورت و قالب نگویند واز معشوق رخ و زلف و لب نجویند.
هوش مصنوعی: هماکنون، اسرار و رازهای مربوط به مقامهای اهل تصوف و افراد رنگارنگ و متکلف وجود دارد، اما صوفیان خالص و پاکان واقعی از همه این رنگها و زینتها آزادند و با وجود همه دردها و مشکلات، شاداب و دلشادند. آنها به ظواهر و اشکال ظاهری توجه نمیکنند و از محبوب تنها به دنبال زیباییهای ظاهری چون چهره، مو و لب نیستند.
حضرت روح ایشان را در دارالملک فتوح است و دور شراب ایشان درین صبوح که ایشان را درین عشق سر و همیان در میانست و عروس محبت در حجره و حجر ایشان، چون در میان جدائی نبود عاشق را چندین عناء و شیدائی نبود که آنجا که ائتلاف ارواح اصل است عالم عالم وصل است
هوش مصنوعی: روح آن حضرت در سرزمین پیروزی و فتح است و جلوههای محبت او در این صبحگاه نمایان است. عشق و اشتیاق او در دلها جاری است و عروس محبت در درون دلها میرقصد. وقتی که جدایی وجود نداشته باشد، عاشق به هیچ زحمت و شوری دچار نخواهد شد، زیرا در جایی که روحها به هم پیوستهاند، همه چیز به وصال و ارتباط نزدیک برمیگردد.
صورت معشوق در حجرالاسود سینه شان منقوش است و صورت محبت در قالب ایشان منقور ونقش محبت بر ورق الابیض دیده ایشان مسطور.
هوش مصنوعی: تصویر معشوق در سنگ سیاه کعبه نقش بسته و شکل عشق در وجود آنها به تصویر درآمده است، همچنین علامت عشق بر صفحه سفید چشمانشان نوشته شده است.
در راه محبت قدمی بی تو نه ایم
در صورت شادی و غمی بی تو نه ایم
هوش مصنوعی: در راه عشق، هیچ قدمی بدون تو برنمیداریم و هیچگونه شادی یا غمی را بدون وجود تو احساس نمیکنیم.
حاشا که زهجر تو دمی سرد کشیم
چون در همه احوال دمی بی تو نه ایم
هوش مصنوعی: هرگز نمیتوانیم لحظهای بدون تو سر کنیم، چرا که در تمام وضعیتها و حتی یک آن هم نمیتوانیم فراموشت کنیم.
یاد تو مبادا که فراموش دل است
چون حلقه بندگیش در گوش دل است
هوش مصنوعی: یاد تو هرگز فراموش نخواهد شد، زیرا محبت و وابستگیات در وجودم مانند حلقهای در گوشم جا گرفته است.
گر دست نمیرسد بوصلت شاید
چون نقش خیال تو در آغوش دل است
هوش مصنوعی: اگر نتوانم به وصالت برسم، شاید به این دلیل است که تصویر تو در آغوش دل من نقش بسته است.
پس گفت ای جوان غریب درین قفس عجیب چون افتادی؟ کدام چینه ترا صید کرد و کدام طعمه ترا قید؟ بدانکه عشق سه قدم است: اول قدم کشش است، دوم قدم کوشش، سوم کشش.
هوش مصنوعی: پس پرسید: ای جوان بیگانه، چطور در این قفس عجیب گرفتار شدی؟ چه چیزی تو را به دام انداخت و چه چیزی تو را به بند کشید؟ بدان که عشق دارای سه مرحله است: اولین مرحله جاذبه است، دومین مرحله تلاش است و سومین مرحله نیز جاذبه است.
از این سه قدم دو اختیاریست و یکی اضطراری، در قدم کشش هم صفت مار باید بود که بی پای بپوید و بی دست بجوید و در قدم کوشش هم نعت مور باید بود که چون داعیه عشق او را در کار کشد، به تن بارکشد و قدم کشش نه قدم اختیاریست بلکه اضطراریست که سلطان عشق متهم نیست و خون عاشقان محترم نه.
هوش مصنوعی: از این سه مرحله، دو مرحله به انتخاب فرد بستگی دارد و یکی از آنها مجبور است. در مرحله اول که به جذب و کشش مربوط میشود، باید مانند مار عمل کرد؛ بدون پا به پیش رفت و بدون دست به جستجو پرداخت. در مرحله دوم که به تلاش مربوط میشود، باید مانند مورچه باشیم که وقتی عشق او را به کار میکشاند، با تمام وجود بار را بر دوش میکشد. این کشش طبیعی و اختیاری نیست، بلکه یک ضرورت است که در آن عاشق به خواستههای خود پاسخ میدهد و احساسات او محترم شمرده میشود.
ای جوان ندانسته ای که حجره عشق بام ندارد و صبح محبت شام نه، عشق قفسی است آهنین و تنگ، نه روی شکستن و نه روی درنگ، با اینهمه نبض و پیشاری پیش آر تا بنگرم که کارد باستخوان رسیده وعلت عشق بجان کشیده است یا نه؟
هوش مصنوعی: ای جوان، تو نمیدانی که عشق هیچ سقف و انتهایی ندارد و محبت نیز پایانی ندارد. عشق همانند قفسی تنگ و آهنین است که نه میتوان آن را شکست و نه میتوان در آن توقف کرد. با این حال، برای من پیش بیاور تا ببینم آیا درد عشق به جان تو رسیده و واقعاً عاشق شدهای یا نه؟
دست بوی دادم، گفت ندانسته ای که نبض عاشقان از دست نگیرند از دل گیرند، آب پیش داشتم گفت نشنیده ای که آب محبان از دیده مشاهده کنند، مجسه بوقلمون عشق دیگرگونست، و امارت علت عشق از آب دیده و آتش سینه است نه از رنگ آبگینه.
هوش مصنوعی: دستم را به سوی او دراز کردم و او گفت که نمیدانی عاشقان چگونه نبض خود را از دست نمیدهند و گرفتاریهای قلبیشان را تجربه میکنند. آبی در پیش داشتم و او گفت که نشنیدهای که عشق و محبت از چشمها دیده میشود. عشق مانند مجسمهای از بوقلمون است که دگرگون و متفاوت است و نشان عشق نه به رنگ شفاف آب، بلکه از اشکهای چشم و آتش در دل ناشی میشود.
تکلفم الحاکمان الهم و الکرب
و اخبر الشاهدان الماء و اللهب
هوش مصنوعی: دو حاکم، درد و غم را بر من تحمیل کردند و دو شاهد، از آب و آتش خبر دادند.
لا تلتفت بخطوب الحب ان نزلت
فروضة الحب فیها الشوک و الرطب
هوش مصنوعی: به مشکلات عشق توجه نکن؛ زیرا در دشت عشق، هم خار وجود دارد و هم گیاهان نرم و لطیف.
چون تنوره مقامه شیخ بتفت و این سخن تا بدین جای برفت، زبان از سئوال عشق خاموش کردم و افسانه عشق فراموش، دانستم که آستانه عشق رفیع است و حضرت محبت منیع.
هوش مصنوعی: وقتی که مقام و جایگاه شیخ بتفت به اوج رسید و این سخنان به اینجا رسید، من از پرسش درباره عشق ساکت شدم و داستان عشق را فراموش کردم. فهمیدم که آستان عشق بسیار بلندمرتبه است و محبت در آن مقام والایی دارد.
دست درکشیدم و دامن درچیدم چون این کلمات تامات و الفاظ طامات استماع کردم، پیر را وداع کردم، بعد از آن ندانم تا چنگ نوائبش کی آزرد و نهنگ مصائبش چگونه خورد.
هوش مصنوعی: دست خود را کشیدم و دامنم را جمع کردم، چون این کلمات نامفهوم و مبهم را شنیدم. از آن پیر خداحافظی کردم و بعد از آن نمیدانم چه زمانی نالههای او را آزرد یا مشکلاتش چگونه بر او تأثیر گذاشت.
چرخش چگونه خورد و سپهرش چگونه کشت؟
بختش بپای حادثه ها کشت یا بمشت؟
هوش مصنوعی: چگونه زمان چرخید و سرنوشت او را به کجا رساند؟ آیا بخت او قربانی حوادث شد یا به دست خودش نابود گشت؟
با او چگونه گشت جهان سود یا زیان
با او چگونه رفت فلک نرم یا درشت؟
هوش مصنوعی: این شعر به بررسی تأثیرات گذران زندگی بر اساس وجود یا عدم وجود فردی خاص اشاره دارد. میپرسد که وقتی این شخص در کنار ماست، آیا دنیا برای ما به سود بوده یا به زیان؟ آیا گردش زمان با او نرم و ملایم بوده یا سخت و دشوار؟ در واقع، این ابیات به تحلیل وضعیت زندگی و تأثیرات شرایط بر انسان میپردازد.