گنجور

شمارهٔ ۸

ای دل آسایش ازین کلبه احزان مطلب
گوهر خوشدلی از کیسه دوران مطلب
ناف آهو ز دم شرزه انجر منیوش
نوشدارو ز فم افعی ثعبان مطلب
اختر بیهده رو را ره و هنجار مپرس
گنبد بی سروبن را سروسامان مطلب
دل گداز است فلک زو دل خوش چشم مدار
جان ربایست جهان زو مدد جان مطلب
لولوافشانی ازین اخضر معکوس مخواه
لاله رویائی ازین شوره بیابان مطلب
دولت انده خود دار و کم شادی گیر
با همه درد قناعت کن و درمان مطلب
روشنی از در این خانه شش رکن مجوی
راستی از خم این طاق نه ایوان مطلب
درد درمان طلبی صعب تراز درد کشی ست
در جهان گر خوشیئی هست مگر ترک خوشی ست
آخر ای چرخ به جز جور چه آید از تو
عمرکاهی و همه رنج فزاید از تو
عاشق فتنه ای و حامله حادثه ای
ای بسا بوالعجبی ها که بزاید از تو
بر سر انگشت کنی لعب چنین طرفه که عقل
به تحیر سرانگشت بخاید از تو
خنک آن جان که از آن پیش که توش بربائی
خویشتن را به تجلد برباید از تو
هردم از دور تو آن جور و جفا دارم چشم
که یکی زان به دو صد قرن نیاید از تو
پیر عقلم همه در خشت بدیداست از پیش
هر چه در آینه تقدیر نماید از تو
حل و عقد تو چو ز آنسوی دل ماست بگو
خود دل اندر تو که بندد که گشاید از تو
تن شکر خاکی و آتشکده جائی داری
جانستان آبی و خونخواره هوائی داری
آخر ای خاک دلت خون دلم چند خورد
تن ناپاک تو تا کی تن پاکان شکرد
تا دلارام من اندر جگرت جای گرفت
هر شبی ناله من گرده گردون بدرد
روضه ای در تو نهادند که از تبت او
خاک فخر آورد و آب خضر رشک برد
با چنین گوهر شایسته تر از جان عزیز
شرم باد آنکه به خواریت ازین پس سپرد
خون بود قطره هر ابر که بارد بر تو
ناله باشد دم آن باد که بر تو گذرد
خشک گردد نم کوثر چو ز تو یاد آرد
تر شود دیده خورشید چو در تو نگرد
روح چون با تو عجین گشت ازین پس خورشید
ذره ها از تو هوا گیرد و جانش شمرد
باری آن روی نکو را به وفا نیکودار
که گل تیره کند تربیت گل به بهار
در غمت ناله ز دل زارتر از زیر کنم
همچو مرغ سحری ناله شبگیر کنم
از دل پاک کنم بر سر خاک تو نثار
گهری از صدف دیده چو توفیر کنم
با تو در باختن سر چو نکردم تقصیر
بی تو در ریختن اشک چه تقصیر کنم
خم زلفت به کف آوردم و گفتم که مگر
چاره این دل دیوانه به زنجیر کنم
خاک خورد آن خم زنجیر وبدستم باد است
پس ازین با دل دیوانه چه تدبیر کنم
آنچه از درد تو بر جان من خسته دل است
من کجا شرح دهم پیش که تقریر کنم
از روان تو بسا شرم که من خواهم برد
گر پس از عهد تو روزی دو سه تاخیر کنم
تا ازین خسته تنم سوخته جانم برود
مهرت از سینه و نامت ز زبانم برود
یارب ‌آن عارض زیبا و جمالت چون است
یارب آن طلعت خورشید مثالت چون است
ای چو جان پاک ز آسیب دل تیره خاک
آن تن پاک تر از آب زلالت چون است
ای سهی سرو در آن تخته سر وین تابوت
قامت چست چو نورسته نهالت چون است
ای فراقی شده در محنت شبهای دراز
دل خو کرده به ایام وصالت چون است
در فراقت به خیال تو قناعت کردم
خواب کو تا بنماید که خیالت چون است
دایم از طلعت میمونت نکو بودم فال
ای مه از اختر وارون شده فالت چون است
ما به درد تو به حالیم که بدخواه تو باد
خبری ده که تو خود چونی و حالت چون است
پای بر خاک نهادم چو تو بودی زبرش
چو تو در خاک شدی جای کنم فرق سرش
چند دل بر در امید نشانم بی تو
چند خون جگر از دیده چکانم بی تو
تو بدی جان جهانم به روان تو که نیست
رغبت جان و تمنای جهانم بی تو
به تن و جان و دل و دیده کشم بار بلات
تا دل و دیده و تن باشد و جانم بی تو
من ندانم که چگونه ست روانت بی من
دانم این مایه که من خسته روانم بی تو
مرغ بر اتش دیدستی و ماهی بر خاک
من دلخسته چنین دان که چنانم بی تو
در خیالم همه این بود که میرم پیشت
ظن نبردم که دگر زیست توانم بی تو
از روان تو بسی شرم که من خواهم برد
که پس از عهد تو روزی دو بمانم بی تو
انده و حسرت بیداد نهانیت خورم
با دریغ رخ زیبا و جوانیت خورم
فرخ آن روز که روشن به تو بد چشم سرم
خرم آن شب که به نزدیک تو بودی گذرم
گل عیشم چو بپژمرد در ایام فراق
بودی از عکس رخت لاله ستان بوم و برم
سر و بختم چو بیفتاد در این ماتم زار
رنگ نیلوفری آورد همه بام و درم
آن چه ایام طرب بد که چو پیش آمدمی
بیشتر بر رخ زیبات فتادی نظرم
وین چه روزیست سیه گشته که چون پیش آیم
بیشتر خاک ترا بینم چون درنگرم
چون یکی را ز جگر گوشه خود بینم زار
بر سر خاک تو گریان بگدازد جگرم
درد بی مادری افکند بدین خواریشان
آوخ از بی پدریشان که منت بر اثرم
رخ چون ماه تو در پرده میغ است دریغ
قد چون سرو تو در خاک دریغ است دریغ
گرچه بر آتش دل می زندم چشم آبی
آن نه آبیست که بنشاندم از دل تابی
اخگر سینه نه آن شعله خونین دارد
که فرو میرد ار از دیده چکد خونابی
گرچه صبرم مددی می دهد از هر نوعی
ورچه عقلم نسقی می نهد از هر بابی
این نه دردیست که دروی رسدش درمانی
وین نه بحریست که پیدا بودش پایابی
گوئی آن لذت ایام وصال من و تو
خود نبد هیچ وگر بود بگو بدخوابی
موج طوفان غمت بر سر من آتش ریخت
عمر نوح ار بودم بی تو ندارد آبی
تا بگویم غم دل با تو به خلوت خواهم
همچو زلف تو شبی همچو رخت مهتابی
سر و قدا که فکندت ز علو در پستی
ماه رویا چه رسیدت که زبان دربستی
غمگسارا توشدی باکه گسارم غم دل
راز دارا پس از اینم که بود محرم دل
ای بسا دم که برآورد دلم با تو به مهر
تو فرو رفتی و هم با تو فرو شد دم دل
تا برفتی ز بر من دلم از دست برفت
پس ازین ماتم جان دارم یا ماتم دل
دل و جانم زتو بی مونس و بادرد بماند
که تو هم محرم جان بودی و هم مرهم دل
نه عجب گر دل عالم نبود بی تو مرا
که ز درد تو ندانم خبر از عالم دل
با چنین درد که از طاقت دل بیش آمد
حاصل قصه همین است که گیرم کم دل
صحبت محکم ما را چو قضا باطل کرد
چه خطر دارد پس صحبت نامحکم دل
اثر مهر تو دارد دل شوریده هنوز
رقم چهر تو دارد ورق دیده هنوز
ای شده خرمن امید تو بر باد فنا
چونی از وحشت تنهائی این تیره فنا
مستمندان بلا را ز تو شد حادثه نو
دردمندان عنا را ز تو شد تازه عنا
سخت غبنی ست نگاری چو تو در خاک لحد
گلبنا لاله رخا سوسن آزاد منا
درد طلق از چه سبب چهره تو زر اندود
کیمیا وصلا اکسیر دما سیم تنا
تا تو پوشیده ای از دیده من در غم تو
نوحه من همه شد وااسفا واحزنا
قد چون تازه نهالت چو نهادم در خاک
چرخ گفت انتبها الله نباتاً حسنا
آتش قهر حق از غیرت وصل من و تو
سوخت یکباره روان و دل و جان و بدنا
آخر آن لفظ گهرزای دل آرایت کو
آخر آن طوطی گویای شکرخایت کو
در جهان کی دهدم دست نگاری چون تو
یا در آفاق کجا یابم یاری چون تو
چرخ مشاطه در آئینه خور نادیده
جلوه گر سروی و زیبنده نگاری چون تو
تا نهاده ست فلک دام مشبک نگرفت
دست صیاد قضا هیچ شکاری چون تو
دور این باغ نگونسار به صد فصل ربیع
ننماید به جهان تازه بهاری چون تو
انده انبه شد و اندوه در آن است که نیست
دل ما را دگر اندوهگذاری چون تو
لاله زاریست ز گلزار رخت خاک لحد
لاله زار است و حزین در غم زاری چون تو
ای مه و مهر در آن تیره مغاکت خوش باد
وی گل باد اجل یافته خاکت خوش باد

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای دل آسایش ازین کلبه احزان مطلب
گوهر خوشدلی از کیسه دوران مطلب
هوش مصنوعی: ای دل، از این خانه‌ی غم و اندوه آسایش نخواه، خوشدلی و شادابی را از کیسه‌ی زمان نخواه.
ناف آهو ز دم شرزه انجر منیوش
نوشدارو ز فم افعی ثعبان مطلب
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و جذابیت چیزهایی اشاره دارد که از خطرات و سختی‌ها برمی‌خیزند. به نوعی نشان‌دهنده این است که برخی از بهترین و دلنشین‌ترین چیزها در زندگی ممکن است در کنار خطرات و چالش‌ها موجود باشند. به همین ترتیب، زیبایی و لذت را می‌توان در جایی یافت که کمتر انتظار می‌رود.
اختر بیهده رو را ره و هنجار مپرس
گنبد بی سروبن را سروسامان مطلب
هوش مصنوعی: هرگز از ستاره‌ای بی‌فایده راه و آداب را نپرس، زیرا برای دنیای بی‌پایه و ناهمگون، سامان و ترتیبی نمی‌توان یافت.
دل گداز است فلک زو دل خوش چشم مدار
جان ربایست جهان زو مدد جان مطلب
هوش مصنوعی: دل انسان از دیدن عشق و زیبایی‌ها می‌سوزد. به هیچ وجه به دلخوشی‌های ظاهری دل نبندید، زیرا دنیا به واسطه این زیبایی‌ها می‌تواند روح را از شما بگیرد و به آرامش واقعی نخواهید رسید.
لولوافشانی ازین اخضر معکوس مخواه
لاله رویائی ازین شوره بیابان مطلب
هوش مصنوعی: از این دشت خشک و بی‌حاصل، انتظار گل و زیبایی را نداشته باش، چرا که در اینجا چیزی غیر از آرزوهای بی‌فایده نمی‌توان یافت.
دولت انده خود دار و کم شادی گیر
با همه درد قناعت کن و درمان مطلب
هوش مصنوعی: خود را با غم و اندوه سازگار کن و سعی کن که از شادی‌های کم دلخوش باشی. با تمام دردهایت، قناعت کن و به دنبال درمان خواسته‌ها و نیازهایت باش.
روشنی از در این خانه شش رکن مجوی
راستی از خم این طاق نه ایوان مطلب
هوش مصنوعی: در این خانه به دنبال شش رکن روشنی نباش، چرا که راست بودن از خم این طاق به هیچ وجه به ایوان مربوط نمی‌شود.
درد درمان طلبی صعب تراز درد کشی ست
در جهان گر خوشیئی هست مگر ترک خوشی ست
هوش مصنوعی: تحمل درد و رنجی که در زندگی وجود دارد، به مراتب از جستجوی درمان آن سخت‌تر است. اگر در این دنیا خوشی‌ای هم باشد، حقیقت این است که باید از آن بگذریم.
آخر ای چرخ به جز جور چه آید از تو
عمرکاهی و همه رنج فزاید از تو
هوش مصنوعی: ای گردونه، جز ستم و نعدل چه چیز دیگری از تو انتظار می‌رود؟ عمر ما کاهیده می‌شود و همه رنج‌ها از تو افزون می‌گردد.
عاشق فتنه ای و حامله حادثه ای
ای بسا بوالعجبی ها که بزاید از تو
هوش مصنوعی: تو عاشق جاذبه‌ها و اتفاقات غیرمنتظره‌ای، و ممکن است که از این عشق و جذابیت، چیزهای شگفت‌انگیزی به وجود بیاید.
بر سر انگشت کنی لعب چنین طرفه که عقل
به تحیر سرانگشت بخاید از تو
هوش مصنوعی: به راستی تو با حرکات خاصی که انجام می‌دهی، حتی عقل را هم به شگفتی واداشته‌ای. انگار که هنری شگفت‌انگیز و جذاب در دست داری که همه را مجذوب می‌کند.
خنک آن جان که از آن پیش که توش بربائی
خویشتن را به تجلد برباید از تو
هوش مصنوعی: چه خوب است آن روحی که قبل از اینکه تو آن را بربایی، خود را به تجرد و صفای واقعی برساند.
هردم از دور تو آن جور و جفا دارم چشم
که یکی زان به دو صد قرن نیاید از تو
هوش مصنوعی: هر لحظه از دوری تو به نادانی و ظلمی که به من می‌کنی نگاه می‌کنم، به طوری که حتی یکی از آن دردهایم قادر نیست در طول دوصد سال هم به پایان برسد.
پیر عقلم همه در خشت بدیداست از پیش
هر چه در آینه تقدیر نماید از تو
هوش مصنوعی: پیر عقل من، همه چیز را در دنیای مادی می‌بیند و از آن دریافت می‌کند. اما هر آنچه که در آینه سرنوشت تو نمایان می‌شود، از خود تو ریشه می‌گیرد.
حل و عقد تو چو ز آنسوی دل ماست بگو
خود دل اندر تو که بندد که گشاید از تو
هوش مصنوعی: عشق و ارتباط تو به گونه‌ای است که از سوی دل ما ناشی می‌شود. بگو خود دل درون تو چگونه می‌تواند ببندد یا باز کند.
تن شکر خاکی و آتشکده جائی داری
جانستان آبی و خونخواره هوائی داری
هوش مصنوعی: بدن تو از خاک و شیرینی تشکیل شده و مانند آتشکده‌ای می‌باشد، اما جان تو به آبی زنده و مثل موجودی خون‌آشام به پرواز درمی‌آید.
آخر ای خاک دلت خون دلم چند خورد
تن ناپاک تو تا کی تن پاکان شکرد
هوش مصنوعی: ای خاک، تا کی باید خون دل من را بخوری؟ تا کی تن پاکان رنج ببرند تا تو از این تن ناپاک بهره‌مند شوی؟
تا دلارام من اندر جگرت جای گرفت
هر شبی ناله من گرده گردون بدرد
هوش مصنوعی: وقتی دلبر من در دل تو جا می‌گیرد، هر شب ناله‌ام به آسمان می‌رود و درد می‌کشد.
روضه ای در تو نهادند که از تبت او
خاک فخر آورد و آب خضر رشک برد
هوش مصنوعی: در تو زیبایی‌هایی قرار داده‌اند که حتی خاک تبت هم به خاطر تو به افتخار می‌افتد و آب خضر که نماد حیات و جاودانگی است، به تو حسادت می‌کند.
با چنین گوهر شایسته تر از جان عزیز
شرم باد آنکه به خواریت ازین پس سپرد
هوش مصنوعی: با داشتن چنین ارزش و گوهری که از جان عزیزتر است، شرم آور است که کسی به خاطر بی‌احترامی، آن را به دست فراموشی بسپارد.
خون بود قطره هر ابر که بارد بر تو
ناله باشد دم آن باد که بر تو گذرد
هوش مصنوعی: بارش باران از ابرها نشانه‌ای از غم و غصه‌ای است که بر تو می‌بارد، و هر بادی که از کنار تو عبور کند، ناله و دل‌تنگی‌ای را به همراه دارد.
خشک گردد نم کوثر چو ز تو یاد آرد
تر شود دیده خورشید چو در تو نگرد
هوش مصنوعی: چشم‌هایت همچون باران زندگی‌بخش می‌شوند، اما اگر از یاد تو فاصله بگیرند، دنیا خشک و بی‌روح می‌شود. اگر به یاد تو بیفتند، همچون خورشید، روشن و سرزنده خواهند بود.
روح چون با تو عجین گشت ازین پس خورشید
ذره ها از تو هوا گیرد و جانش شمرد
هوش مصنوعی: وقتی که روح تو با این رابطه نزدیک شود، پس مانند خورشید که ذرات را نور می‌دهد، وجود تو نیز به دیگران زندگی و روح می‌بخشد و تاثیرگذار می‌شود.
باری آن روی نکو را به وفا نیکودار
که گل تیره کند تربیت گل به بهار
هوش مصنوعی: پس بنابراین، زیبایی واقعی و پایدار کسی است که با وفاداری و نیکی خود، می‌تواند مانند گلی در بهار، تاریکی و غم را از بین ببرد و به زندگی رنگ و بوی تازه‌ای بدهد.
در غمت ناله ز دل زارتر از زیر کنم
همچو مرغ سحری ناله شبگیر کنم
هوش مصنوعی: در درد و غم تو، با دل زارم فریاد می‌زنم، مانند مرغ سحر که در سپیده دم ناله می‌کند.
از دل پاک کنم بر سر خاک تو نثار
گهری از صدف دیده چو توفیر کنم
هوش مصنوعی: از دل پاکم را روی خاک تو با نگاهی خالصانه ستاری می‌افکنم، مانند یک گوهر که از صدفی بیرون آمده است تا به تو تقدیم کنم.
با تو در باختن سر چو نکردم تقصیر
بی تو در ریختن اشک چه تقصیر کنم
هوش مصنوعی: من در باختن به خاطر تو تقصیری نداشتم، اما بی تو در ریختن اشک چه گناهی بکنم؟
خم زلفت به کف آوردم و گفتم که مگر
چاره این دل دیوانه به زنجیر کنم
هوش مصنوعی: من موهای تو را به دست گرفتم و گفتم آیا می‌شود این دل دیوانه را به زنجیر بکشم تا آرام شود؟
خاک خورد آن خم زنجیر وبدستم باد است
پس ازین با دل دیوانه چه تدبیر کنم
هوش مصنوعی: زنجیری که به دستم بود و به خاک افتاده، حالا دستم را باد می‌برد. حالا با قلبی پریشان و دیوانه چه کاری می‌توانم انجام دهم؟
آنچه از درد تو بر جان من خسته دل است
من کجا شرح دهم پیش که تقریر کنم
هوش مصنوعی: درد و رنجی که ناشی از غم تو بر دل من نشسته است، آنقدر عمیق و پیچیده است که نمی‌توانم به راحتی درباره‌اش صحبت کنم و آن را توضیح دهم.
از روان تو بسا شرم که من خواهم برد
گر پس از عهد تو روزی دو سه تاخیر کنم
هوش مصنوعی: ای کاش که من از حرمت شرمنده نشوم، حتی اگر روزی دو یا سه روز به قول و قرارم عمل نکنم.
تا ازین خسته تنم سوخته جانم برود
مهرت از سینه و نامت ز زبانم برود
هوش مصنوعی: تا زمانی که این بدن خسته‌ام جانم را ترک کند، عشق تو از قلبم فراموش می‌شود و نام تو از زبانم می‌رود.
یارب ‌آن عارض زیبا و جمالت چون است
یارب آن طلعت خورشید مثالت چون است
هوش مصنوعی: ای خدای من، آن چهره زیبا و جمال تو چگونه است؟ ای خدای من، آن صورت مانند خورشید تو چگونه است؟
ای چو جان پاک ز آسیب دل تیره خاک
آن تن پاک تر از آب زلالت چون است
هوش مصنوعی: ای کسی که مانند جان، از آسیب‌های دل آلوده و خاکی بی‌تاثیری، وجودت خالص‌تر از آب زلال است، چگونه است؟
ای سهی سرو در آن تخته سر وین تابوت
قامت چست چو نورسته نهالت چون است
هوش مصنوعی: ای سرو بلند و زیبا، در آن تابوت، قامت زیبای تو همچون جوانه‌ای تازه‌روییده است.
ای فراقی شده در محنت شبهای دراز
دل خو کرده به ایام وصالت چون است
هوش مصنوعی: ای جدایی، در شب‌های طولانی و سخت، دل به یاد خاطرات وصالت عادت کرده است؛ حال این وضعیت چگونه است؟
در فراقت به خیال تو قناعت کردم
خواب کو تا بنماید که خیالت چون است
هوش مصنوعی: در دوری تو، به یاد تو راضی شدم. خواب کجا است که به من نشان دهد خیال تو چگونه است؟
دایم از طلعت میمونت نکو بودم فال
ای مه از اختر وارون شده فالت چون است
هوش مصنوعی: من همیشه از نگاه خوشایند تو نشانه‌های خوب به دست می‌آوردم. ای ماه، حالا از ستاره‌های مخالف چه خبر؟ فال تو چگونه است؟
ما به درد تو به حالیم که بدخواه تو باد
خبری ده که تو خود چونی و حالت چون است
هوش مصنوعی: ما در درد و رنج تو شریکیم و نگران حال تو هستیم؛ پس بگو چه حال و احوالی داری و وضعیتت چگونه است.
پای بر خاک نهادم چو تو بودی زبرش
چو تو در خاک شدی جای کنم فرق سرش
هوش مصنوعی: چون تو بر روی زمین بودی، من هم پاهایم را بر روی خاک گذاشتم. حال که تو در خاک قرار گرفته‌ای، من می‌خواهم بالای سرت بایستم.
چند دل بر در امید نشانم بی تو
چند خون جگر از دیده چکانم بی تو
هوش مصنوعی: به یاد تو، امیدی را بارها در دل می‌پرورانم، اما بدون تو، با هر بار یاد آوری، اشک از چشمانم سرازیر می‌شود.
تو بدی جان جهانم به روان تو که نیست
رغبت جان و تمنای جهانم بی تو
هوش مصنوعی: تو به من جان و زندگی می‌دهی، اما من بدون تو هیچ علاقه‌ای به زندگی و دنیا ندارم.
به تن و جان و دل و دیده کشم بار بلات
تا دل و دیده و تن باشد و جانم بی تو
هوش مصنوعی: من تمام سختی‌ها و مشکلات را به تن، جان، دل و چشم خود می‌کشم تا زمانی که قلب، چشم، بدن و جانم وجود داشته باشد و در کنار تو نباشد.
من ندانم که چگونه ست روانت بی من
دانم این مایه که من خسته روانم بی تو
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم چطور روح تو بدون من زندگی می‌کند، اما می‌دانم که من بدون تو بسیار خسته و دل‌آشوب هستم.
مرغ بر اتش دیدستی و ماهی بر خاک
من دلخسته چنین دان که چنانم بی تو
هوش مصنوعی: وقتی مرغی را در آتش می‌بینی و ماهی را بر زمین، بدان که حال من هم بدون تو همین‌طور است؛ دلشکسته و رنجیده.
در خیالم همه این بود که میرم پیشت
ظن نبردم که دگر زیست توانم بی تو
هوش مصنوعی: در ذهنم همیشه این بود که به تو می‌رسم و هرگز فکر نمی‌کردم که بدون تو دیگر نتوانم زندگی کنم.
از روان تو بسی شرم که من خواهم برد
که پس از عهد تو روزی دو بمانم بی تو
هوش مصنوعی: من از روح تو بسیار شرمنده‌ام که می‌خواهم بعد از عهد تو، یک روز بدون تو زندگی کنم.
انده و حسرت بیداد نهانیت خورم
با دریغ رخ زیبا و جوانیت خورم
هوش مصنوعی: من به خاطر پنهانی‌ها و حسرت‌هایی که دارم، آه و ناله می‌کنم و در عین حال از زیبایی و جوانی تو افسوس می‌خورم.
فرخ آن روز که روشن به تو بد چشم سرم
خرم آن شب که به نزدیک تو بودی گذرم
هوش مصنوعی: روز شاد و مبارک آن روزی است که دیدگانم به روشنی تو بیفتد و آن شب خوشبختی است که به نزدیکی تو برسم و لحظاتی را در کنار تو سپری کنم.
گل عیشم چو بپژمرد در ایام فراق
بودی از عکس رخت لاله ستان بوم و برم
هوش مصنوعی: زندگی خوشم در زمان جدایی کم رنگ شده و وقتی که نابود می‌شود، یاد تو مانند لاله‌ای است که در دشت و آسمان باقی مانده.
سر و بختم چو بیفتاد در این ماتم زار
رنگ نیلوفری آورد همه بام و درم
هوش مصنوعی: وقتی در این غم و اندوه گرفتار شدم، سرنوشت و بخت من رنگی شبیه به نیلوفر آبی به همراه آورد و تمامی خانه و کاشانه‌ام را تحت تأثیر قرار داد.
آن چه ایام طرب بد که چو پیش آمدمی
بیشتر بر رخ زیبات فتادی نظرم
هوش مصنوعی: در روزهای خوشی که به یاد تو بودم، هر وقت به تو نزدیک شدم، زیبایی‌ات بیشتر توجه مرا جلب کرد.
وین چه روزیست سیه گشته که چون پیش آیم
بیشتر خاک ترا بینم چون درنگرم
هوش مصنوعی: این روز چقدر تلخ و ناگوار است که هر بار به تو نزدیک‌تر می‌شوم، بیشتر از قبل در غبار و خاک می‌بینمت. هر بار که نگاه می‌کنم، حس می‌کنم که وجودت در میان این غبار فراموش شده است.
چون یکی را ز جگر گوشه خود بینم زار
بر سر خاک تو گریان بگدازد جگرم
هوش مصنوعی: وقتی که یکی از عزیزان و فرزندانم را در حال گریه و زاری بر سر خاک تو ببینم، قلبم از درد می‌سوزد و به شدت متاثر می‌شوم.
درد بی مادری افکند بدین خواریشان
آوخ از بی پدریشان که منت بر اثرم
هوش مصنوعی: درد ناشی از فقدان مادر باعث شده که آن‌ها به این حالت ذلت‌بار بیفتند. آه از بی‌پدری‌شان که این وضعیت، تأثیر من را تحت‌الشعاع قرار داده است.
رخ چون ماه تو در پرده میغ است دریغ
قد چون سرو تو در خاک دریغ است دریغ
هوش مصنوعی: چهرهٔ تو مانند ماه در آسمان پنهان است و این غم‌انگیز است که قامت تو به مانند سرو در زمین محبوس مانده است. این واقعیت بسیار دلگیر و دردناک است.
گرچه بر آتش دل می زندم چشم آبی
آن نه آبیست که بنشاندم از دل تابی
هوش مصنوعی: اگرچه چشم آبی او بر آتش دل من می‌تابد، اما آن عشق، آبی نیست که بتواند عطش دل تنگم را فروbenچاند.
اخگر سینه نه آن شعله خونین دارد
که فرو میرد ار از دیده چکد خونابی
هوش مصنوعی: در دل انسان، آتشی وجود دارد که اگر از چشمانش اشکی بریزد، آن آتش کم‌رنگ‌تر نمی‌شود.
گرچه صبرم مددی می دهد از هر نوعی
ورچه عقلم نسقی می نهد از هر بابی
هوش مصنوعی: هرچند که صبرم به من کمک می‌کند به هر شکلی، اما عقل من برایم دانشی را از هر موضوعی فراهم می‌کند.
این نه دردیست که دروی رسدش درمانی
وین نه بحریست که پیدا بودش پایابی
هوش مصنوعی: این نه دردی است که دروی بتواند برای آن درمانی پیدا کند و این نه دریا آز آبی است که بتوان عمق آن را مشاهده کرد.
گوئی آن لذت ایام وصال من و تو
خود نبد هیچ وگر بود بگو بدخوابی
هوش مصنوعی: انگار لذت روزهای بودن با تو هیچ ارزش و اهمیتی نداشت، و اگر هم چیزی بود، باید بگویم که فقط خواب و خیالی بیش نبود.
موج طوفان غمت بر سر من آتش ریخت
عمر نوح ار بودم بی تو ندارد آبی
هوش مصنوعی: در دل من طوفانی از غم به پا شده است، طوری که انگار آتش بر سرم ریخته‌اند. حتی اگر عمر نوح را داشته باشم، بدون تو زندگی‌ام هیچ ارزشی ندارد و بی‌فایده است.
تا بگویم غم دل با تو به خلوت خواهم
همچو زلف تو شبی همچو رخت مهتابی
هوش مصنوعی: می‌خواهم در خلوت و آرامش، غم دل را با تو در میان بگذارم، مانند زلفت که در شب تار زیباست و همچون چهره‌ات که در نور ماه می‌درخشد.
سر و قدا که فکندت ز علو در پستی
ماه رویا چه رسیدت که زبان دربستی
هوش مصنوعی: تا زمانی که سر و قامت تو از بلندی به پستی افتاده، رویا و زیبایی تو چه دستاوردی برایت داشته که سکوت کرده‌ای؟
غمگسارا توشدی باکه گسارم غم دل
راز دارا پس از اینم که بود محرم دل
هوش مصنوعی: ای غمگسار، تو هم‌چون غم منی، پس از این دیگر کسی را برای راز دل خود نخواهم داشت.
ای بسا دم که برآورد دلم با تو به مهر
تو فرو رفتی و هم با تو فرو شد دم دل
هوش مصنوعی: بسیاری از لحظات بود که دل من به خاطر عشق تو به اوج رسید، اما باز هم به خاطر محبت تو، آن عشق به آرامی محو شد.
تا برفتی ز بر من دلم از دست برفت
پس ازین ماتم جان دارم یا ماتم دل
هوش مصنوعی: وقتی که تو از کنارم رفتی، قلبم را از دست دادم. حالا دیگر نمی‌دانم که باید چه کنم؛ آیا به ماتم جانم ادامه دهم یا به ماتم دلم؟
دل و جانم زتو بی مونس و بادرد بماند
که تو هم محرم جان بودی و هم مرهم دل
هوش مصنوعی: دل و جانم بدون همراه و پر از درد مانده است، چرا که تو هم رازدار جانم بودی و هم تسکینی برای دل آسیب‌دیده‌ام.
نه عجب گر دل عالم نبود بی تو مرا
که ز درد تو ندانم خبر از عالم دل
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد اگر دل من بدون تو آشنا با عالم نباشد، زیرا از درد تو آگاهی ندارم و نمی‌دانم حال دلم چگونه است.
با چنین درد که از طاقت دل بیش آمد
حاصل قصه همین است که گیرم کم دل
هوش مصنوعی: با توجه به درد و رنجی که قلبم تحمل نمی‌کند، نتیجه‌اش این است که کم‌جرات‌تر شده‌ام.
صحبت محکم ما را چو قضا باطل کرد
چه خطر دارد پس صحبت نامحکم دل
هوش مصنوعی: اگر گفتگوی مستحکم و قوی ما به خاطر قضا و تقدیر بی‌اعتبار شود، پس چه اهمیتی دارد که دل با صحبت‌های ناپایدار و سطحی درگیر شود؟
اثر مهر تو دارد دل شوریده هنوز
رقم چهر تو دارد ورق دیده هنوز
هوش مصنوعی: دل شیدا همچنان تحت تأثیر محبت تو است و چهره‌ی تو هنوز در یاد چشم‌ها باقی مانده است.
ای شده خرمن امید تو بر باد فنا
چونی از وحشت تنهائی این تیره فنا
هوش مصنوعی: ای کوهی از ناامیدی که آرزوهایت به باد رفته، چگونه در این تنهایی تاریک و وحشتناک می‌گذرانى؟
مستمندان بلا را ز تو شد حادثه نو
دردمندان عنا را ز تو شد تازه عنا
هوش مصنوعی: بی‌نیازان به لطف تو دچار مشکلات تازه‌ای شدند و بی‌چارگان نیز از رحمت تو به دردها و رنج‌های جدیدی دچار شدند.
سخت غبنی ست نگاری چو تو در خاک لحد
گلبنا لاله رخا سوسن آزاد منا
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و ارزشمندی یک فرد اشاره دارد که درگذشته و اکنون به خاک سپرده شده است. وجود چنین انسانی در میان ما غم‌انگیز است و فقدان او دردناک به نظر می‌رسد. تصویرهایی چون گل، لاله و سوسن به زیبایی او تأکید دارند و نشان می‌دهند که چقدر او با دیگران متفاوت و خاص بوده است. این زیبایی در مرگ او عمق فاجعه را بیشتر می‌کند.
درد طلق از چه سبب چهره تو زر اندود
کیمیا وصلا اکسیر دما سیم تنا
هوش مصنوعی: چرا درد جدایی تو را بر چهره‌ات مانند زر و طلا نشانده است، در حالی که وصال تو مانند اکسیر و جواهر نایاب است؟
تا تو پوشیده ای از دیده من در غم تو
نوحه من همه شد وااسفا واحزنا
هوش مصنوعی: وقتی تو از دیدگان من پنهانی، غم تو تبدیل به نوحه‌ای شده که فریاد 'وای بر ما' سر می‌دهد و همه جا را پر کرده است.
قد چون تازه نهالت چو نهادم در خاک
چرخ گفت انتبها الله نباتاً حسنا
هوش مصنوعی: وقتی که جوانی و زیبایی تو را در دل زمین قرار دادم، آسمان گفت: "خداوند تو را به شکل نیکویی خواهد رویاند."
آتش قهر حق از غیرت وصل من و تو
سوخت یکباره روان و دل و جان و بدنا
هوش مصنوعی: حس قهر و خشم خداوند به خاطر عشق و غیرت ما نسبت به یکدیگر، تمام وجود من و تو را به آتش کشید و از بین برد.
آخر آن لفظ گهرزای دل آرایت کو
آخر آن طوطی گویای شکرخایت کو
هوش مصنوعی: در پایان، کجاست آن کلام زیبا و دل‌نواز که دل را زینت بخشد؟ کجاست آن طوطی سخنگو که با شیرینی‌اش روح را شاد کند؟
در جهان کی دهدم دست نگاری چون تو
یا در آفاق کجا یابم یاری چون تو
هوش مصنوعی: در دنیا کجا می‌توانم دست کسی را آورد که مانند تو باشد یا در کجا می‌توانم یاری را پیدا کنم که به اندازه تو ارزشمند باشد؟
چرخ مشاطه در آئینه خور نادیده
جلوه گر سروی و زیبنده نگاری چون تو
هوش مصنوعی: در آئینه، زیبایی و زیبنده گی تو مانند سروی دلنشین و درخشان نمایان است، همان‌طور که چرخ مشاطه به دقت و زیبایی فرا می‌چرخد.
تا نهاده ست فلک دام مشبک نگرفت
دست صیاد قضا هیچ شکاری چون تو
هوش مصنوعی: تا زمانی که آسمان دام‌های پیچیده‌اش را برپا کرده، دست تقدیر هیچ شکارچی‌ای را برای صید تو برنخواهد گزید.
دور این باغ نگونسار به صد فصل ربیع
ننماید به جهان تازه بهاری چون تو
هوش مصنوعی: این باغ همیشه وضعیت نامناسبی دارد و هرگز در هیچ فصل بهاری مثل تو، تازگی و شادابی را به دنیا نشان نمی‌دهد.
انده انبه شد و اندوه در آن است که نیست
دل ما را دگر اندوهگذاری چون تو
هوش مصنوعی: درخت انبه به بار نشسته و در آن حالت، غم و اندوهی وجود دارد که دیگر مانند تو کسی نمی‌تواند دل ما را به غم بیندازد.
لاله زاریست ز گلزار رخت خاک لحد
لاله زار است و حزین در غم زاری چون تو
هوش مصنوعی: در باغ چهره‌ات گلی وجود دارد که به خاک قبر شباهت دارد، و اینجا جایی پر از غم و اندوه است، همان‌طور که تو نیز در سوگ غمگینی.
ای مه و مهر در آن تیره مغاکت خوش باد
وی گل باد اجل یافته خاکت خوش باد
هوش مصنوعی: ای ماه و خورشید، در آن تاریکی‌هایی که داری، برایت خوب و خوش باشد. تو ای گل، در خاکی که به مرگ رسیده‌ای، خوش باش!

حاشیه ها

1403/03/08 20:06
حسین دودی

چقدر زیباست...

تا بگویم غم دل با تو بخلوت، خواهم

همچو موی تو شبی، همچو رُخت مهتابی