گنجور

شمارهٔ ۹

ای که بر آینه از رخ صورت جان کرده‌ای
آب را از رخ محل صورت آسان کرده‌ای
خویشتن بینی مگر ای یار کاندر آینه
خویشتن‌بین گشته‌ای تا صورت جان کرده‌ای
چون نمی‌یارد کسی گل چیدن از رخسار تو
پس برای زینت خویش آن گلستان کرده‌ای
معجز است این نی که سحری آشکار آورده‌ای
کاندر آن صد سامری را بیش حیران کرده‌ای
عاشقان از درد و حسرت لب به دندان می‌گزند
تا تو در لب کام خضر از ناز پنهان کرده‌ای
خضر خطت تا قرین آب حیوان آمده‌ست
بس سکندر را کاسیر درد حرمان کرده‌ای
شد دلم چون گوی سرگردان میدان هوس
تا تو از عنبر به گرد ماه چوگان کرده‌ای
با چنین چوگان به قصد صد هزاران دل چو گوی
بر سر میدان حسن آهنگ جولان کرده‌ای
بر لبت خالیست همچون دانه‌ای کافکنده‌ای
بر رخت زلفی که دام صد مسلمان کرده‌ای
عاشقم اهل خراسان را بدان رغبت که تو
خویشتن را قبله اهل خراسان کرده‌ای
بس فروزان طلعتی چون شمع مانا یک شبی
خدمت خلوتگه دستور ایران کرده‌ای
عز دین طاهر که آثار کمالش ظاهر است
آنکه ذاتش همچو نام از کنج نقصان طاهر است

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای که بر آینه از رخ صورت جان کرده‌ای
آب را از رخ محل صورت آسان کرده‌ای
هوش مصنوعی: ای کسی که با چهره‌ات زیبایی را از آینه بازتابانده‌ای و آب را به راحتی از چهره‌ی زیبا کم کرده‌ای.
خویشتن بینی مگر ای یار کاندر آینه
خویشتن‌بین گشته‌ای تا صورت جان کرده‌ای
هوش مصنوعی: ای یار، آیا نمی‌دانی که آنچه در آینه می‌بینی تنها ظاهری است و تو واقعی‌تر از آنی که در آن تصویر می‌درخشد؟ جان و وجود تو فراتر از این ظاهر است و باید به عمق خود بنگری.
چون نمی‌یارد کسی گل چیدن از رخسار تو
پس برای زینت خویش آن گلستان کرده‌ای
هوش مصنوعی: اگر کسی نمی‌تواند از زیبایی چهره‌ات بهره‌برداری کند و گلی بچیند، پس تو خود در زینت و زیبایی‌ات آن بستان را برای خود فراهم کرده‌ای.
معجز است این نی که سحری آشکار آورده‌ای
کاندر آن صد سامری را بیش حیران کرده‌ای
هوش مصنوعی: این نی معجزه‌ای است که سحر و جادو را نمایان کرده است؛ به طوری که حتی صد سامری را نیز شگفت‌زده کرده است.
عاشقان از درد و حسرت لب به دندان می‌گزند
تا تو در لب کام خضر از ناز پنهان کرده‌ای
هوش مصنوعی: عاشقان از شدت درد و حسرت، دندان به لب خود می‌زنند، در حالی که تو با ناز و زیبایی‌ات، راز محبت را پنهان کرده‌ای.
خضر خطت تا قرین آب حیوان آمده‌ست
بس سکندر را کاسیر درد حرمان کرده‌ای
هوش مصنوعی: خضر به همراه خود نشانی از آب زندگی آورده است و این باعث شده که سکندر نیز از درد جدایی رنج ببرد.
شد دلم چون گوی سرگردان میدان هوس
تا تو از عنبر به گرد ماه چوگان کرده‌ای
هوش مصنوعی: دل من مانند گوی سرگردانی است که در میدان هوس می‌چرخد، چرا که تو از عطری مانند عطر عنبر به دور ماه می‌رقصی.
با چنین چوگان به قصد صد هزاران دل چو گوی
بر سر میدان حسن آهنگ جولان کرده‌ای
هوش مصنوعی: با چنین چوبی، قصد داری که دل‌های فراوانی را به دست آوری و مانند یک گوی در میدان زیبایی به تماشا می‌پردازی.
بر لبت خالیست همچون دانه‌ای کافکنده‌ای
بر رخت زلفی که دام صد مسلمان کرده‌ای
هوش مصنوعی: بر لبانت چیزی نیست، مانند دانه‌ای که بر روی زلفی ریخته شده است که خیلی‌ها را به دام انداخته است.
عاشقم اهل خراسان را بدان رغبت که تو
خویشتن را قبله اهل خراسان کرده‌ای
هوش مصنوعی: من به عاشقانی که اهل خراسان هستند، علاقه‌مندم؛ زیرا تو خودت را به عنوان محور و راهنمای این عاشقان قرار داده‌ای.
بس فروزان طلعتی چون شمع مانا یک شبی
خدمت خلوتگه دستور ایران کرده‌ای
هوش مصنوعی: یک چهره درخشان و زیبا مانند شمع، یک شب در محفل خصوصی فرمانروای ایران دیده‌ای.
عز دین طاهر که آثار کمالش ظاهر است
آنکه ذاتش همچو نام از کنج نقصان طاهر است
هوش مصنوعی: این بیت به شخصیت و ویژگی‌های فردی اشاره دارد که به طور عمیق و واضح دارای کمال و فضائل است. او به قدری پاک و برتر است که وجودش از هر گونه نقص و عیب به دور است و می‌تواند به عنوان الگویی برای دیگران در نظر گرفته شود.