گنجور

شمارهٔ ۵

دلم نهان شد و شد عافیت نهان از دل
هلاک جان من آمد دلم فغان از دل
به چین زلف تو در مدتیست تا گم شد
دهان تنگ توام می دهد نشان از دل
فروشد از پی تو دم به درد و رفت به غم
برآمد از غم تو دل ز جان و جان از دل
چه طعنه بود که بر دل نیامد آن از من
چه جور ماند که بر من نیامد آن از دل
زبانه گشت زبان در دهان ز سوز دلم
بلی همیشه حکایت کند زبان از دل
دریغ کز دهن دشمن آشکارا شد
حدیث دوست که می داشتم نهان از دل
به شرح حال دل خود چه حاجت است مرا
که خون دیده خبر می دهد عیان از دل
صبوری من بیچاره اختیاری نیست
چه چاره چون زغم عشق رستگاری نیست
براندم از غم هجر تو خون ناب از چشم
مرا ز فرقت رویت برفت خواب از چشم
دلم بر آتش هجرت کباب گشت و کنون
همی برآید خونابه کباب از چشم
مپوش چهره و بر بنده روزتیره مکن
که روز تیره شود چون شد آفتاب از چشم
به چشم من چو در آمد عقیق تو پس ازان
حقیقتم که بیفتاد لعل ناب از چشم
نه زآب چشم من آید خلل در آتش دل
نه نیزم آتش دل بازدارد آب از چشم
اگر به سیل بناها همی خراب شود
بنای کالبد من شود خراب از چشم
بشد ز کرده چشم و دلم قرار از جان
برآردم غم این هر دوان دمار از جان
بشد مرا به امید تو روزگار از دست
بدادم از پی وصل تو کار و بار از دست
منم فتاده پای غم تو دستم گیر
مکن ستیزه و این سرکشی بدار از دست
ز دست من به جوانی مشو نگارینا
که بی جوانی ناید نکو نگار از دست
ز سیل دیده تنم را گذشت آب از سر
ز سوز سینه دلم را برفت کار از دست
مرا زمانه هم این خار برکشد از پای
گرم عنان نکشد عمر پایدار از دست
ز دست ظلم تو فردا نگر که نگذارم
عنان صفدر و سردار روزگار از دست
معین ملک و شهنشاه و شهریار جهان
که اختیار خدای است و افتخار جهان
زمانه دور جوانی گرفت باز از سر
زمین دگر کند آغاز کشف راز از سر
فغان بلبل سرمست زان ز حد بگذشت
که غنچه می ننهد سرکشی و ناز از سر
گرفت باد صبا رسم معدلت بر دست
نهاد لشکر دی شور و شر و تاز ازسر
کشید باغ قبای زمردی در بر
چو که کلاه حواصل نهاد باز از سر
فکند در چمن آوازه قامت بت من
گرفت قامت سرو سهی نماز از سر
چو آب شعر مرا دوش در چمن بلبل
بخواند مدح سپهدار سرفراز سر
علو همت او چرخ را حقیقت شد
نهاد لاجرم آن نخوت و مجاز از سر
خدیو ملک کرم شهریار کشور جود
که هست نام همایونش سکه زر جود
زهی خدای ترا عمر جاودان داده
سپهر پیر ترا دولتی جوان داده
به روز بزم کف چون سحاب تو به سخا
قفای بحر زده گوشمال کان داده
به گاه رزم لب تیغ آبدار تو خصم
هزار بار ببوسیده خاک و جان داده
لطافت تو به اعجاز خلق گاه سخن
چو عیسی از دم خود مرده را روان داده
سیاست تو به هنگام کین ز کله خصم
همای را به سر نیزه استخوان داده
به جنگ خنجر نیلوفریت را نصرت
ز خون گرم عدو رنگ ارغوان داده
دبیر چرخ ز دیوان عمر روز قضا
برات عمر حسود تو زان جهان داده
زهی زمانه گرفته بها و زیب از تو
چو بخت و دولت و اقبال ناشکیب از تو
توئی که بخت تو در دهر کامکاری کرد
توئی که در همه کارت خدای یاری کرد
سپهر در پی امر تو ره به سر پیمود
زمانه بر در حکم تو جانسپاری کرد
به خاکبوس درت رغبتی نمود ملک
قضاش گفت تو آن پردلی نیاری کرد
تواضع تو بدین آرزوش رخصت داد
که تا بداند باری که بردباری کرد
پلنگ را اثر عدل تو بر آن بگماشت
که شیر در دهن غرم مرغزاری کرد
به هر طرف پی احسان تو چنان ره برد
که باز دایگی کبک کوهساری کرد
زهی به فر تو آراسته زمان و زمین
تراست دست تحکم بر آسمان و زمین
کسی که در کنف سایه خدا باشد
همیشه بر همه مقصود پادشا باشد
تراست این همه اقبال و باشد آن کس را
که برکشیده و بگزیده خدا باشد
درت چو بر رخ خواهندگان گشاده شود
صریرش از کرم اهلا و مرحبا باشد
به مجلسی که ز خلق خوشت سخن رانند
حدیث مشک ختا گر رود خطا باشد
ملوک را ز تو تشریف هاست خود چه شود
که وقت نوبت تشریف این گدا باشد
بدین مطایبه مجرم نیم که با چو توئی
به مذهب ظرفا اینقدر روا باشد
ربیع عمر تو بادا چنانکه تا صد سال
درخت دولت و عمر تو در نما باشد

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دلم نهان شد و شد عافیت نهان از دل
هلاک جان من آمد دلم فغان از دل
هوش مصنوعی: دل من پنهان شده و آرامش هم از دل پنهان شده است. جانم به خطر افتاده و دل من از این وضعیت به شدت ناله می‌کند.
به چین زلف تو در مدتیست تا گم شد
دهان تنگ توام می دهد نشان از دل
هوش مصنوعی: چشم‌های تو مدتیست که در حجاب زلف‌های چین‌دار تو غرق شده‌اند و حالا دهان باریک تو نشانه‌ای از دل من را به نمایش می‌گذارد.
فروشد از پی تو دم به درد و رفت به غم
برآمد از غم تو دل ز جان و جان از دل
هوش مصنوعی: به خاطر تو، نفس‌هایم به درد افتاد و غم به سراغم آمد. دل از غم تو آزرده است و جانم نیز از دل جدا شده است.
چه طعنه بود که بر دل نیامد آن از من
چه جور ماند که بر من نیامد آن از دل
هوش مصنوعی: این شعر به احساسات عمیق و دردناک فرد اشاره دارد. سخن از اینکه برخی حرف‌ها و یا احساسات به دل نمی‌نشینند و نمی‌توانند به او تاثیر بگذارند، حتی اگر به صورت مستقیم ‌به او گفته نشوند. این معانی می‌تواند نشان‌دهنده سردرگمی و عدم ارتباط بین شرایط داخلی فرد و آنچه که از بیرون تجربه می‌کند باشد. در واقع، گوینده با نوعی ناامیدی و اندوه از اینکه دلش تحت تاثیر برخی از گفته‌ها قرار نمی‌گیرد، ابراز ناراحتی می‌کند.
زبانه گشت زبان در دهان ز سوز دلم
بلی همیشه حکایت کند زبان از دل
هوش مصنوعی: زبانم به خاطر درد دل و آتش عشقی که در وجودم دارم، دائماً از احوالات و احساسات من سخن می‌گوید.
دریغ کز دهن دشمن آشکارا شد
حدیث دوست که می داشتم نهان از دل
هوش مصنوعی: افسوس که از زبان دشمن، داستان دوستی که در دل داشتم، به صورت علنی آشکار شد.
به شرح حال دل خود چه حاجت است مرا
که خون دیده خبر می دهد عیان از دل
هوش مصنوعی: من نیازی ندارم که حال و هوای دلم را توضیح دهم، چرا که اشک‌هام خود به وضوح از دلم خبر می‌دهند.
صبوری من بیچاره اختیاری نیست
چه چاره چون زغم عشق رستگاری نیست
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق، هیچ راهی برای رهایی ندارم و صبر کردن من هم اختیاری نیست.
براندم از غم هجر تو خون ناب از چشم
مرا ز فرقت رویت برفت خواب از چشم
هوش مصنوعی: از شدت دلتنگی و جدایی تو، اشک‌های خالص و ناب از چشمانم سرازیر شده و خواب از چشمانم رفته است.
دلم بر آتش هجرت کباب گشت و کنون
همی برآید خونابه کباب از چشم
هوش مصنوعی: دل من از شدت درد و جدایی烧 گشته و اکنون اشک‌های غم و اندوه از چشمانم می‌ریزد.
مپوش چهره و بر بنده روزتیره مکن
که روز تیره شود چون شد آفتاب از چشم
هوش مصنوعی: بگذار چهره‌ات را پنهان نکنم و بر من بی‌رحم نباش، چون روز تیره و تار می‌شود وقتی که نور خورشید از دیدگانم دور شود.
به چشم من چو در آمد عقیق تو پس ازان
حقیقتم که بیفتاد لعل ناب از چشم
هوش مصنوعی: چشم من زمانی که عقیق تو را دید، حقیقتی به چشمم آمد و سپس لعل ناب از چشمم افتاد.
نه زآب چشم من آید خلل در آتش دل
نه نیزم آتش دل بازدارد آب از چشم
هوش مصنوعی: چشم من از اشک نمی‌تواند در آتش دل من خللی ایجاد کند و آتش دل من نیز نمی‌تواند مانع ریختن آب از چشمانم شود.
اگر به سیل بناها همی خراب شود
بنای کالبد من شود خراب از چشم
هوش مصنوعی: اگر سیل همه ساختمان‌ها را ویران کند، باز هم خراب شدن جسم من از دید تو مهم‌تر است.
بشد ز کرده چشم و دلم قرار از جان
برآردم غم این هر دوان دمار از جان
هوش مصنوعی: چشم و دل من با کارهای تو آسودگی را از دست داده‌اند و غم و اندوهی که در این شرایط دارم، جانم را به تنگی آورده است.
بشد مرا به امید تو روزگار از دست
بدادم از پی وصل تو کار و بار از دست
هوش مصنوعی: روزگارم را به امید دیدار تو از دست دادم و برای رسیدن به تو، کار و زندگی‌ام را فراموش کردم.
منم فتاده پای غم تو دستم گیر
مکن ستیزه و این سرکشی بدار از دست
هوش مصنوعی: من در دام غم تو افتاده‌ام، کمکم کن و به جنگ و جدل نپرداز، این سرکشی را کنار بگذار.
ز دست من به جوانی مشو نگارینا
که بی جوانی ناید نکو نگار از دست
هوش مصنوعی: ای محبوب من، نکنه که از دست من به خاطر جوانی‌ات ناراحت شوی، چرا که بدون جوانی، زیبایی نمی‌تواند به خوبی خود را نشان دهد.
ز سیل دیده تنم را گذشت آب از سر
ز سوز سینه دلم را برفت کار از دست
هوش مصنوعی: نمی‌توانم اشک‌هایم را کنترل کنم و احساسات درونم از دست رفته‌اند. از شدت ناراحتی، همه چیز بر من چیره شده و دیگر توانایی مدیریت اوضاع را ندارم.
مرا زمانه هم این خار برکشد از پای
گرم عنان نکشد عمر پایدار از دست
هوش مصنوعی: زمانه باعث می‌شود که حتی اگر من بر روی پاهای خود ایستاده باشم، مشکلات و سختی‌ها اجازه نمی‌دهند به راحتی حرکت کنم و در واقع، عمر طولانی و پایدار را از من می‌گیرد.
ز دست ظلم تو فردا نگر که نگذارم
عنان صفدر و سردار روزگار از دست
هوش مصنوعی: به زودی خواهی دید که از ظلم تو، دیگر اجازه نخواهم داد که فرمانده و سران روزگار از کنترل من خارج شوند.
معین ملک و شهنشاه و شهریار جهان
که اختیار خدای است و افتخار جهان
هوش مصنوعی: این بیت به ویژگی‌های برجسته یک پادشاه اشاره دارد که هم قدرت و سلطنت دارد و هم مورد تأیید و لطف خداوند است. او به عنوان یک فرمانروا، به نوعی نماینده خدا در زمین به شمار می‌رود و این موضوع باعث افتخار و اعتبار او در جهان می‌شود.
زمانه دور جوانی گرفت باز از سر
زمین دگر کند آغاز کشف راز از سر
هوش مصنوعی: زمانه دوباره دوران جوانی را آغاز کرده و از نقطه‌ای جدید رازها را کشف می‌کند.
فغان بلبل سرمست زان ز حد بگذشت
که غنچه می ننهد سرکشی و ناز از سر
هوش مصنوعی: بلبل سرمست از شدت شادی و شور، آنقدر غمگین است که دیگر نمی‌تواند غنچه را از سرکشی و خودنمایی بازدارد.
گرفت باد صبا رسم معدلت بر دست
نهاد لشکر دی شور و شر و تاز ازسر
هوش مصنوعی: باد صبا به راه و رسم سر و سامان تو توجه کرد و لشکری از شور و هیجان و تازگی ایجاد شد.
کشید باغ قبای زمردی در بر
چو که کلاه حواصل نهاد باز از سر
هوش مصنوعی: باغی زیبا و سرسبز بر تن کرده است، مانند اینکه روی سرش کلاهی از جواهرات نازک و نفیس قرار داده باشد.
فکند در چمن آوازه قامت بت من
گرفت قامت سرو سهی نماز از سر
هوش مصنوعی: در باغ، خبر از زیبایی معشوقه‌ام به گوش می‌رسد و قامت او همانند سرو بلند و خوش قامت در حال عبادت است.
چو آب شعر مرا دوش در چمن بلبل
بخواند مدح سپهدار سرفراز سر
هوش مصنوعی: وقتی که بلبل در باغ به من شعر می‌خواند، مانند آب که آرام و روان است، من نیز به ستایش فرمانده پیروزمند پرداختم.
علو همت او چرخ را حقیقت شد
نهاد لاجرم آن نخوت و مجاز از سر
هوش مصنوعی: عزت و اراده او به قدری بالا است که به حقیقتی بزرگ تبدیل شده است، بنابراین آن خودبزرگ‌بینی و تصورات غلط از سر او دور شده است.
خدیو ملک کرم شهریار کشور جود
که هست نام همایونش سکه زر جود
هوش مصنوعی: پادشاه بزرگ و بزرگوار کشور generosity و مهربانی که نام پر افتخار او و شخصیتش مانند سکه‌ای طلا در دنیای بخشش و جوانمردی است.
زهی خدای ترا عمر جاودان داده
سپهر پیر ترا دولتی جوان داده
هوش مصنوعی: خوشا به حال تو که آسمان به تو عمر جاودانه و بختی جوان بخشیده است.
به روز بزم کف چون سحاب تو به سخا
قفای بحر زده گوشمال کان داده
هوش مصنوعی: در روز جشن و سرور، دستانت مانند ابرها پر از بخشش و خیرات است و تو با generosity خود، ثروت و نعمت را به دیگران می‌بخشی و همچون دریا، به آنها سود و بهره می‌رسانی.
به گاه رزم لب تیغ آبدار تو خصم
هزار بار ببوسیده خاک و جان داده
هوش مصنوعی: در زمان جنگ، دشمن که با تیغ تیز و خونی تو مواجه می‌شود، هزاران بار به خاک تو بوسه می‌زند و جانش را فدای تو می‌کند.
لطافت تو به اعجاز خلق گاه سخن
چو عیسی از دم خود مرده را روان داده
هوش مصنوعی: لطافت و زیبایی تو همانند معجزه‌ای است که به هنگام سخن گفتن، می‌تواند مانند عیسی روحی را به مرده‌ای ببخشد و او را زنده کند.
سیاست تو به هنگام کین ز کله خصم
همای را به سر نیزه استخوان داده
هوش مصنوعی: در زمان جنگ و نبرد، سیاست تو به قدری قوی است که حتی سر درندگان را به نشانه پیروزی بر نیزه می‌زنی و آنها را تسلیم خود می‌کنی.
به جنگ خنجر نیلوفریت را نصرت
ز خون گرم عدو رنگ ارغوان داده
هوش مصنوعی: در نبرد، خنجر نیلوفری رنگی را به کمک خون گرم دشمن، به رنگ ارغوانی درآورده است.
دبیر چرخ ز دیوان عمر روز قضا
برات عمر حسود تو زان جهان داده
هوش مصنوعی: سرنوشت و تقدیر زندگی انسان‌ها به دست گردش روزگار و زمان است. عمر ما تحت تأثیر قضا و قدر قرار دارد و حسادت دیگران نسبت به عمر و زندگی‌مان ممکن است ناشی از نیکی‌های ما یا موفقیت‌هایمان باشد. در واقع، زندگی هر کس مانند نوشته‌ای در دفتر سرنوشت است که نمی‌توان آن را تغییر داد.
زهی زمانه گرفته بها و زیب از تو
چو بخت و دولت و اقبال ناشکیب از تو
هوش مصنوعی: زمانه بسیار ارزشمند و زیبا است و این زیبایی، همانند شانس و خوشبختی، وابسته به وجود توست.
توئی که بخت تو در دهر کامکاری کرد
توئی که در همه کارت خدای یاری کرد
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که در زندگی‌ات به خوبی پیش رفته‌ای و خدا همیشه در کارهایت به تو کمک کرده است.
سپهر در پی امر تو ره به سر پیمود
زمانه بر در حکم تو جانسپاری کرد
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر فرمان تو مسیرش را به پایان رسانید و زمانه در درگاه تو جان فشانی کرد.
به خاکبوس درت رغبتی نمود ملک
قضاش گفت تو آن پردلی نیاری کرد
هوش مصنوعی: ملک قضا به خاک بوس در تو تمایل نشان داد، ولی گفت تو آنقدر دلیر نیستی که به من یاری کنی.
تواضع تو بدین آرزوش رخصت داد
که تا بداند باری که بردباری کرد
هوش مصنوعی: تواضع و فروتنی تو به او اجازه داد که بفهمد چه بار سنگینی را تحمل کرده‌است.
پلنگ را اثر عدل تو بر آن بگماشت
که شیر در دهن غرم مرغزاری کرد
هوش مصنوعی: پلنگ تحت تأثیر عدالت تو قرار گرفت و به همین دلیل به شیر احترام گذاشت و در برابر او نترسید.
به هر طرف پی احسان تو چنان ره برد
که باز دایگی کبک کوهساری کرد
هوش مصنوعی: در هر جا که به خوبی تو اشاره می‌شود، به همین راحتی من را به سوی آن می‌کشاند، مثل دایه‌ای که کبک‌های کوهستانی را پرورش می‌دهد.
زهی به فر تو آراسته زمان و زمین
تراست دست تحکم بر آسمان و زمین
هوش مصنوعی: زمان و زمین به زیبایی تو مزین شده‌اند و قدرت تو بر آسمان و زمین تسلط دارد.
کسی که در کنف سایه خدا باشد
همیشه بر همه مقصود پادشا باشد
هوش مصنوعی: کسی که تحت حمایت و حفاظت خداوند قرار دارد، همواره برای همه، هدف و خواسته‌های بزرگ را دنبال می‌کند.
تراست این همه اقبال و باشد آن کس را
که برکشیده و بگزیده خدا باشد
هوش مصنوعی: این همه موفقیت و شانس به تو تعلق دارد، اما این نعمت برای کسی است که خداوند او را برگزیده و انتخاب کرده است.
درت چو بر رخ خواهندگان گشاده شود
صریرش از کرم اهلا و مرحبا باشد
هوش مصنوعی: وقتی در به روی درخواست‌کنندگان باز شود، برکت و نعمت از روی بزرگواری و محبت به آنها خواهد رسید.
به مجلسی که ز خلق خوشت سخن رانند
حدیث مشک ختا گر رود خطا باشد
هوش مصنوعی: اگر در جمعی حرف از تو به نیکی بزنند، حتی اگر فردی بی‌دقت هم صحبت کند، نباید به آن ایراد بگیری چون ممکن است غفلتاً چیزی نادرست بگوید.
ملوک را ز تو تشریف هاست خود چه شود
که وقت نوبت تشریف این گدا باشد
هوش مصنوعی: مردم در مقام و جایگاه خود تجلیل و احترام دارند، اما در نهایت چه اهمیتی دارد که در نوبت احترام، این گدا هم دیده شود؟
بدین مطایبه مجرم نیم که با چو توئی
به مذهب ظرفا اینقدر روا باشد
هوش مصنوعی: من به واسطهٔ شوخی و بازیگوشی، مجرم نیستم، زیرا با وجود تو، در مذهب و اصول این عالم، این میزان رفتار پذیرفته شده است.
ربیع عمر تو بادا چنانکه تا صد سال
درخت دولت و عمر تو در نما باشد
هوش مصنوعی: بهترین روزهای عمرت مانند بهار باشد، به طوری که تا صد سال آینده، زندگی و کامیابی‌ات همیشه در اوج و زیبایی باشد.