شمارهٔ ۷۰
فلک جناب و ملک خو عماد دولت و دین
توئی که جاه تو شد ملک جاودانی من
به کامکاری تو پشت بخت بنده قویست
که کامکاری تست اصل کامرانی من
ز حرص مدح تو همچون سهیل لرزانست
حسام خاطر چون کوکب یمانی من
ز روی معنی ذات تو زان بزرگتر است
که گنج یابد در عالم معانی من
ز راه حرمان گر دورم از برت دانی
که هست خدمت تو غایت امانی من
چنانکه رسم بود یک شبی مگر با بخت
ز خلق تو گله ای کرد رسم دانی من
چو با وی است مرا هر زیان و سود که هست
چرا نپرسد احوال سو زیانی من
ز رازهای نهان فلک چو باخبر است
چراست بیخبر از قصه نهانی من
چو داند او که در اقلیم ثالث و رابع
ندید گنبد آئینه فام ثانی من
چرا مرا ننماید وفا به پیرانسر
که در وفای وی آمد به سر جوانی من
بسوختم ز پشیمانی و بسی گفتم
هزار لعنت بر خام قلتبانی من
شدم نفور ز صبر و نفیر کرد دلم
ز نفس ساده و از طبع باستانی من
سه شب گذشت که تا روز چشم من نغنود
ز گریه ها که تو دانی سرشکرانی من
بدان صفت که سیه دل سپهر زنگاری
نمود رقت بر اشک ارغوانی من
چنانکه گیتی نامهربان ترحم کرد
بدان سرشک چو باران و مهربانی من
سبک دلم به دمی تازه کرد بخت جوان
چو دید از پی رنج تو دلگرانی من
به مژده گفت کنون غم مدار و بیش منال
که یافت صحت پیش آر مژدگانی من
نثار کردم بر فرق بخت در و چه در
که خود ز چشم و زبان است درفشانی من
ترا اگر تبی آسیب زد چنانم من
که گریه آیدت از روی زعفرانی من
سپهر سفله بر آن است کز دل و چشمم
کباب و باده کند بهر میزبانی من
چو آب پیشش خوناب چشم و آتش دل
چو باد نزدش افغان و قصه خوانی من
مگر که در دل سنگین او نمی گیرد
به هیچ روی دم گرم و خوش زبانی من
منم به عقل غنی و به عمر باقی شاد
چه غم خورم که شود نیست جسم فانی من
حیات باد ترا دیر و نیز با دولت
که در حیات تو بسته ست زندگانی من
مراد باد ترا در کنار با شادی
که شادکامی تو هست شادکامی من
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
فلک جناب و ملک خو عماد دولت و دین
توئی که جاه تو شد ملک جاودانی من
هوش مصنوعی: این بیت به تمجید از مقام و سلطنت یک شخص اشاره دارد. شاعر در اینجا به این موضوع میپردازد که کسی که در رأس امور و دین و دولت قرار دارد، جایگاهی بسیار بلند و ابدی دارد. به نوعی، این شخص به عنوان نماد قدرت و استحکام، در نظر شاعر بسیار محترم و قابل ستایش است و به او اشاره میکند که جاه و مقامش همیشگی و پایدار است.
به کامکاری تو پشت بخت بنده قویست
که کامکاری تست اصل کامرانی من
هوش مصنوعی: به خاطر موفقیت و خوشبختی که تو به دست آوردهای، سرنوشت من نیز بسیار قوی و نیکو شده است، زیرا خوشبختی من به موفقیت تو وابسته است.
ز حرص مدح تو همچون سهیل لرزانست
حسام خاطر چون کوکب یمانی من
هوش مصنوعی: به خاطر ولع و اشتیاقی که برای تمجید و ستایش تو دارم، مانند ستاره سهیل به لرزه افتادهام، و احساسات قلبیام به اندازه ستاره یمانی در چالاکی و هوشیاری است.
ز روی معنی ذات تو زان بزرگتر است
که گنج یابد در عالم معانی من
هوش مصنوعی: زیبایی و حقیقت وجود تو از هر معنا و مفهومی در دنیا بزرگتر و بالاتر است، چنانکه من در دنیای معانی، چنین گنجی را در اختیار ندارم.
ز راه حرمان گر دورم از برت دانی
که هست خدمت تو غایت امانی من
هوش مصنوعی: اگر از تو دور باشم و راهی به تو نداشته باشم، بدان که خدمت به تو نهایت آرزوی من است.
چنانکه رسم بود یک شبی مگر با بخت
ز خلق تو گله ای کرد رسم دانی من
هوش مصنوعی: روزی، طبق معمول، من هم به خاطر بخت بد خود، از رفتار و ویژگیهای تو شکایت کردم.
چو با وی است مرا هر زیان و سود که هست
چرا نپرسد احوال سو زیانی من
هوش مصنوعی: هر زمان که با او هستم، چه ضرر و چه سودی که پیش میآید، چرا او از حال و روز من که در چه شرایطی هستم، نمیپرسد؟
ز رازهای نهان فلک چو باخبر است
چراست بیخبر از قصه نهانی من
هوش مصنوعی: اگر آسمان از رازهای پنهانی آگاه است، چرا از داستان پنهان من بیخبر است؟
چو داند او که در اقلیم ثالث و رابع
ندید گنبد آئینه فام ثانی من
هوش مصنوعی: وقتی او میداند که در سرزمینهای دورتر (اقلیم ثالث و رابع) این تابش و زیبایی دلانگیز را ندیده است، متوجه میشود که من نیز مانند یک آینه درخشان هستم.
چرا مرا ننماید وفا به پیرانسر
که در وفای وی آمد به سر جوانی من
هوش مصنوعی: چرا وفاداری و محبت او به من، که سالها جوانیام را برای او صرف کردهام، در حالی که او به پیری دچار شده است، نشان نمیدهد؟
بسوختم ز پشیمانی و بسی گفتم
هزار لعنت بر خام قلتبانی من
هوش مصنوعی: از شدت پشیمانی سوختم و بارها گفتم هزار بار لعنت بر نادانی و بیتجربگی خودم.
شدم نفور ز صبر و نفیر کرد دلم
ز نفس ساده و از طبع باستانی من
هوش مصنوعی: دل و جانم از صبر و شکیبایی دلزده و ناامید شدهاند و صدای نالهام از روح سرکش و فطرت دیرینهام برمیخیزد.
سه شب گذشت که تا روز چشم من نغنود
ز گریه ها که تو دانی سرشکرانی من
هوش مصنوعی: سه شب است که از گریه خوابم نبرده و تو خود میدانی که حال و روز من چهقدر بد است.
بدان صفت که سیه دل سپهر زنگاری
نمود رقت بر اشک ارغوانی من
هوش مصنوعی: بدان که آسمان تیره و غمگین، به خاطر درد و رنج من، به رنگ اشکهای سرخ و ارغوانیام دچار تاثر شده است.
چنانکه گیتی نامهربان ترحم کرد
بدان سرشک چو باران و مهربانی من
هوش مصنوعی: دنیا با تمام سختیهایش در لحظهای به من رحم کرد، مانند بارانی که میبارد، در حالی که من همیشه مهربان و دلسوز بودهام.
سبک دلم به دمی تازه کرد بخت جوان
چو دید از پی رنج تو دلگرانی من
هوش مصنوعی: دل من با یک لحظه تازه امید، سبک و شاداب شد. بخت جوان نیز هنگامی که دید که من از رنج تو دلگرم هستم، حالتی خوشایند پیدا کرد.
به مژده گفت کنون غم مدار و بیش منال
که یافت صحت پیش آر مژدگانی من
هوش مصنوعی: خبر خوب این است که دیگر غمگین نباش، خوشحالیام را نزدیک دار. حالا که سلامت به من بازگشته، جشن و سرورم را برایت میآورم.
نثار کردم بر فرق بخت در و چه در
که خود ز چشم و زبان است درفشانی من
هوش مصنوعی: من بر سر بخت خود، بهترین چیزها را نثار کردم و آنچه که به چشم و زبان من مربوط میشود، نمایانگر ابراز احساسات من است.
ترا اگر تبی آسیب زد چنانم من
که گریه آیدت از روی زعفرانی من
هوش مصنوعی: اگر تو دچار بیماری و درد شوی، من به حال تو آنقدر ناراحت میشوم که اشک در چشمانت جمع میشود و رنگ چهرهام به زردی زعفران درمیآید.
سپهر سفله بر آن است کز دل و چشمم
کباب و باده کند بهر میزبانی من
هوش مصنوعی: آسمان پست و بیقدر بر آن است که دل و چشمانم را به خاطر پذیرایی از من از کار بیندازد و به آتش بکشد.
چو آب پیشش خوناب چشم و آتش دل
چو باد نزدش افغان و قصه خوانی من
هوش مصنوعی: وقتی که او به من نزدیک است، احساساتی مانند گریه و ناراحتی در چشمانم و آتش عشق در دلم شعلهور میشود. مانند بادی که صدای ناله و داستان روایت میکند.
مگر که در دل سنگین او نمی گیرد
به هیچ روی دم گرم و خوش زبانی من
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که دل او به هیچ وجه تحت تأثیر حرفهای دلنشین و صحبتهای شیرین من قرار نمیگیرد.
منم به عقل غنی و به عمر باقی شاد
چه غم خورم که شود نیست جسم فانی من
هوش مصنوعی: من با عقل سرشار و عمری که بر سر دارم، شاد هستم و نگران نیستم که بدن فانی و زودگذر خواهد بود.
حیات باد ترا دیر و نیز با دولت
که در حیات تو بسته ست زندگانی من
هوش مصنوعی: زندگی تو برای من مهم است و امید دارم که همیشه به خوبی و خوشی ادامه داشته باشد، چرا که سعادت و خوشبختی من به حضور تو وابسته است.
مراد باد ترا در کنار با شادی
که شادکامی تو هست شادکامی من
هوش مصنوعی: من برایت آرزوی خوشبختی و شادی دارم، زیرا شادی تو موجب شادی من نیز خواهد شد.