گنجور

شمارهٔ ۷

ایا یگانه عالم که روزگار دو رنگ
نظیر تو به سه کشور به هیچ باب نیافت
چهار رکن جهان نیز پنج شش ره بیش
بگشت فکرت و در وهم زودیاب نیافت
ز هفت اختر و از هشت خلد و نه گردون
قضا شبیه تو کس را زخاک و آب نیافت
عروس عقل که از چشم غیب در پرده ست
ز دیده دلت از هیچ رو نقاب نیافت
ز وصلت کف و کلک تو بود در عالم
که تیغ فتنه دگر فرصت قراب نیافت
ترا ز دیده و دل هر که دوستدار نشد
به جز ز دیده شراب و ز دل کباب نیافت
خدایگانا ده سال شد که طالع من
ز دور چرخ به جز کوب و انقلاب نیافت
زمین کشته امیدش از جفای فلک
نمی ز ابر و فروغی ز آفتاب نیافت
طمع ز پارس ازان برگرفت کز خاکش
ز قلب نامش جز عشوه سراب نیافت
بر آن مبارک بومی که از عمارت عدل
به خواب جغد در او یک پی خراب نیافت
گذشت عمری تا شخص امن رخ بنمود
بگشت دوری تا چشم فتنه خواب نیافت
هزار نغمه بلبل شنیده هر دم و باز
سه سال شد که به جز ناله غراب نیافت
گه شباب در او محنت مشیب کشید
گه مشیب به جز حسرت شباب نیافت
ز اشک دیده بسی فتح باب یافت ولیک
ز هیچ دستی از جود فتح باب نیافت
گذشت دولت آن روزگار کز طالع
هزار گونه دعا را یکی حجاب نیافت
کنون فتاد به دوری که از تراجع بخت
ز صد هزار یکی نیز مستجاب نیافت
نوشته صفحه رحمت بسی ولیک کنون
زهرچه خواند به جز آیت عذاب نیافت
به صدر صاحب دیوان نوشت قصه خویش
جواب هیچ ازآن آسمان جناب نیافت
ز بخت دان که ندا کرد کوه را وانگه
ز کوه حلم به جای صدا جواب نیافت
چرا از اوج سما از سمو کتاب ندید
چرا ز چرخ علا از علو خطاب نیافت
چرا به درگهش از فخر اکتساب نکرد
چرا ز حضرتش از بخت انتساب نیافت
چرا ز باغ وفا لاله خوشی ندمید
چرا ز بحر عطا لولو خوشاب نیافت
ازین بتر چه تحسر که خضربا لب خشک
ز بحر اخضر چندانکه جست آب نیافت

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ایا یگانه عالم که روزگار دو رنگ
نظیر تو به سه کشور به هیچ باب نیافت
هوش مصنوعی: آیا تو تنها کسی هستی که در تمام عالم مانند تو وجود ندارد و روزگار هرگز شخصیتی با ویژگی‌های تو را در سه کشور دیگر نیافته است؟
چهار رکن جهان نیز پنج شش ره بیش
بگشت فکرت و در وهم زودیاب نیافت
هوش مصنوعی: جهان چهار اصل دارد، اما با تفکر در آن، راه‌های بیشتری به دست می‌آید. با این حال، در خیال و اندیشه، به راحتی نمی‌توان به حقیقت دست یافت.
ز هفت اختر و از هشت خلد و نه گردون
قضا شبیه تو کس را زخاک و آب نیافت
هوش مصنوعی: هیچ کس را از بین هفت سیاره، هشت بهشت و نه آسمان مانند تو از خاک و آب به وجود نیامده است.
عروس عقل که از چشم غیب در پرده ست
ز دیده دلت از هیچ رو نقاب نیافت
هوش مصنوعی: عقلی که مثل عروس پشت پرده‌ای است و از چشمی پنهان می‌شود، هیچ‌گاه از نگاه دل تو پوشیده نخواهد ماند.
ز وصلت کف و کلک تو بود در عالم
که تیغ فتنه دگر فرصت قراب نیافت
هوش مصنوعی: در این دنیا، تنها زیبایی و شگفتی از وصال و نزدیک شدن به توست، زیرا که دیگر هیچ چیز نمی‌تواند فرصتی برای ایجاد فتنه و آشوب داشته باشد.
ترا ز دیده و دل هر که دوستدار نشد
به جز ز دیده شراب و ز دل کباب نیافت
هوش مصنوعی: هر کسی که عاشق تو نشود نه در نظر، نه در دل، به جز با دیدن شراب و گوش دادن به آتش دلش، چیزی نخواهد یافت.
خدایگانا ده سال شد که طالع من
ز دور چرخ به جز کوب و انقلاب نیافت
هوش مصنوعی: ده سال است که سرنوشت من از گردش چرخ روزگار جز سختی و آشفتگی چیزی نصیبم نکرده است.
زمین کشته امیدش از جفای فلک
نمی ز ابر و فروغی ز آفتاب نیافت
هوش مصنوعی: زمین به خاطر ظلم و ستم آسمان، امیدش را از دست داده و نه از بارش باران خبری هست و نه از تابش خورشید.
طمع ز پارس ازان برگرفت کز خاکش
ز قلب نامش جز عشوه سراب نیافت
هوش مصنوعی: کسی که به امید بهره‌وری از پارس (سرزمین فارس) دست به کار شده، از خاک آن فقط نامی می‌برد که جز وعده‌های فریبنده و خیالی چیزی ندارد.
بر آن مبارک بومی که از عمارت عدل
به خواب جغد در او یک پی خراب نیافت
هوش مصنوعی: در آن دیاری که عدالت برقرار است، حتی خواب جغد نیز نشانه‌ای از خرابی و ویرانی را نشان نمی‌دهد.
گذشت عمری تا شخص امن رخ بنمود
بگشت دوری تا چشم فتنه خواب نیافت
هوش مصنوعی: عمری گذشت تا کسی با چهره‌ای آرام و مطمئن ظاهر شد و مدت زمانی گذشت تا چشمانم از فتنه و آشفتگی آرام بگیرد و به خواب برود.
هزار نغمه بلبل شنیده هر دم و باز
سه سال شد که به جز ناله غراب نیافت
هوش مصنوعی: بلبل هزاران ترانه زیبا و دلنواز را می‌شنود، اما سه سال است که فقط صدای ناله کلاغ را می‌شنود.
گه شباب در او محنت مشیب کشید
گه مشیب به جز حسرت شباب نیافت
هوش مصنوعی: گاهی جوانی با مشکلات پیری همراه است و گاهی در پیری فقط حسرت جوانی را می‌کشد.
ز اشک دیده بسی فتح باب یافت ولیک
ز هیچ دستی از جود فتح باب نیافت
هوش مصنوعی: از قطره‌های اشک چشم، بسیاری از درها به روی من گشوده شد، اما هیچ دستی از سخاوت و بخشش، راهی به این درها نیافت.
گذشت دولت آن روزگار کز طالع
هزار گونه دعا را یکی حجاب نیافت
هوش مصنوعی: دوران خوشی و موفقیت که در آن زمان، دعاهای مختلف به خوبی مستجاب می‌شدند، به سر آمده است و امروز گویی هیچ کدام از این دعاها به نتیجه نمی‌رسند.
کنون فتاد به دوری که از تراجع بخت
ز صد هزار یکی نیز مستجاب نیافت
هوش مصنوعی: حالا در وضعیتی قرار گرفته که به خاطر بدخواهی روزگار، از میان صد هزار آرزو هیچ‌کدام به تحقق نپیوسته است.
نوشته صفحه رحمت بسی ولیک کنون
زهرچه خواند به جز آیت عذاب نیافت
هوش مصنوعی: در صفحات رحمت نوشته‌های زیادی وجود دارد، اما اکنون از آنچه خوانده‌ام، به جز آیات عذاب چیزی نیافتم.
به صدر صاحب دیوان نوشت قصه خویش
جواب هیچ ازآن آسمان جناب نیافت
هوش مصنوعی: در بالای دیوان، داستان زندگی‌اش را نوشت، اما از آن آسمان هیچ پاسخی دریافت نکرد.
ز بخت دان که ندا کرد کوه را وانگه
ز کوه حلم به جای صدا جواب نیافت
هوش مصنوعی: از سرنوشت آگاه باش که کوه را صدا زد، اما کوه به جای پاسخ تنها سکوت و صبر را برگزید.
چرا از اوج سما از سمو کتاب ندید
چرا ز چرخ علا از علو خطاب نیافت
هوش مصنوعی: چرا از بالای آسمان به حقیقت کتابی مشاهده نکردم، و چرا از گردونه عالی نتوانستم پیامی دریافت کنم؟
چرا به درگهش از فخر اکتساب نکرد
چرا ز حضرتش از بخت انتساب نیافت
هوش مصنوعی: چرا از مقام او چیزی به عزت و افتخار به دست نیاورد؟ چرا نتوانست از blessings و نعمت‌های او بهره‌مند شود؟
چرا ز باغ وفا لاله خوشی ندمید
چرا ز بحر عطا لولو خوشاب نیافت
هوش مصنوعی: چرا از باغ وفا، گل خوشبو و زیبا نمی‌روید؟ چرا از دریای بخشش، مرواریدهای گرانبها به دست نمی‌آید؟
ازین بتر چه تحسر که خضربا لب خشک
ز بحر اخضر چندانکه جست آب نیافت
هوش مصنوعی: در اینجا، شاعر به حسرت و اندوهی اشاره دارد که خضر، شخصیت معروف در داستان‌ها، با لب خشک خود به دنبال آب در دریاچه‌ای به رنگ سبز می‌گردد، اما هر چقدر تلاش می‌کند، آب نمی‌یابد. این تصویر نشان‌دهنده ناکامی و جستجوی بی‌ثمر است.