شمارهٔ ۴۹
کریم پارس و اصیل عراق شمس الدین
زهی که ملک ز نام تو یافته اعزاز
توئی که فکر تو گر بر فلک گذار کند
زلوح چرخ بخواند همه دقایق راز
براق قدر تو گر سرکشد ز عالم کون
به گرد او نرسد آسمان بیهده تاز
چو ابر دست تو گر بر سر جهان بارد
زمانه باز رهد جاودان ز رنج نیاز
شدست طاعت تو بر جهانیان مفروض
زبهر آنکه توئی از جهانیان ممتاز
ولای حضرت تو واجب است چون روزه
دعای دولت تو لازم است همچو نماز
سپهر با همه رفعت بدان شود راضی
که با تو با بد و نیک جهان بود انباز
ولی مباد که گردد شریک با چو توئی
سپهر سفله افسوس پیشه طناز
خدای داد ترا از پی مصالح خلق
دلی رحیم و نهادی کریم و خلق نواز
به حق آنکه دلت را مکان رحمت کرد
که یکزمان دل خود را به حال من پرداز
جهان نمای ضمیرت مگر نموده بود
که چون نشیب فرو رفت کار من ز فراز
جهانیان همه حیران شدند از آن صنعت
که کرد با من بیچاره چرخ شعبده باز
صبوری من مسکین به غایتی برسید
که جان همی دهم و هم نمی دهم آواز
ز کین دشمن گرگین نهاد سگ سیرت
شدم چو بیژن در کر و فر چنگ گراز
ندیده روی منیژه فتادم اندر چاه
ز مکر دشمن بدگوی و حاسد و غماز
حقیقت است که کیخسرو زمانه توئی
دل تو جام و کفت رستم کمندانداز
به بوی مرغ کز انگشتری دهد خبرم
بمانده ام چو یکی کبک زیر چنگل باز
بماند از من و تو یادگار این قصه
اگر ز چاه بلا آوری مرا به فراز
ترا بر اهل هنر منتی بود وافر
اگر ز چنگ عنا جان من رهانی باز
نه شمع و عودم و در بزم عیش خود شب و روز
چو عود همدم سوزم چو شمع جفت گداز
همیشه بر سر پایم به خون دل گریان
زبیم آنکه سرم را دهند در دم گاز
کجا توانم ازین بوم و بر گرفتن دل
نهاده خلق در این بود سر ز شام و حجاز
دل شکسته پر و بال من نمی خواهد
که در هوای دگر مملکت کند پرواز
ز شهر خویش دو منزل اگر شوم بیرون
هزار مفسده گونه گون کنند آغاز
مرا گدائی شاه جهان بسی به ازین
که خواندم ملک روم به خسرو انجاز
زبان ز مدحت این دولت ار کنم کوتاه
شود زبان جهانی به نقص بنده دراز
به نیم روز و خراسان خبر رسد گر من
به نیم شب بگریزم ز خطه شیراز
حدیث بنده و این افترا که ساخته اند
ز بس خجالت گفتن نمی توانم باز
چو سیر خورده همان به که کم زنم دم از ان
که توبتو بودش گنده تر بسان پیاز
تو کارساز جهانی و کارساز تو حق
دراز می نکنم قصه کار من تو بساز
هزار کام بران در جهان به دولت شاه
هزار سال بمان در نشاط و نعمت و ناز
به روز نو مه روزه ست خیز و طاعت کن
چو روز عید رسد باده نوش و عشرت ساز
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کریم پارس و اصیل عراق شمس الدین
زهی که ملک ز نام تو یافته اعزاز
هوش مصنوعی: درخشان و شکوهمند، تو از نژاد نجیب و بزرگ عراق هستی، شمسالدین، که به واسطهٔ نام تو، کشور به افتخار و احترام دست یافته است.
توئی که فکر تو گر بر فلک گذار کند
زلوح چرخ بخواند همه دقایق راز
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که اگر فکر و اندیشهات به آسمان برود، تمام اسرار و نکات دقیق زندگی را از لوح آسمان میخوانی.
براق قدر تو گر سرکشد ز عالم کون
به گرد او نرسد آسمان بیهده تاز
هوش مصنوعی: اگر براق، که نشانهای از عظمت توست، از جهان هستی بگذرد، آسمانهای بیفایده به گرد او نمیرسند.
چو ابر دست تو گر بر سر جهان بارد
زمانه باز رهد جاودان ز رنج نیاز
هوش مصنوعی: اگر دست تو مانند ابر بر کل جهان باران بریزد، زمانه دوباره از رنج و نیاز جاودانه رهایی مییابد.
شدست طاعت تو بر جهانیان مفروض
زبهر آنکه توئی از جهانیان ممتاز
هوش مصنوعی: عمل به فرمان تو برای تمام دنیا واجب است، زیرا تو از دیگران متمایز و بینظیری.
ولای حضرت تو واجب است چون روزه
دعای دولت تو لازم است همچو نماز
هوش مصنوعی: ولایت و سرپرستی تو به اندازه روزه واجب است و دعا برای موفقیت تو به اندازه نماز ضروری است.
سپهر با همه رفعت بدان شود راضی
که با تو با بد و نیک جهان بود انباز
هوش مصنوعی: آسمان با همه بلندیاش به این نتیجه میرسد که دوست تو باشد، چون تو در کنار خود هر دو جنبه خوب و بد دنیا را داری.
ولی مباد که گردد شریک با چو توئی
سپهر سفله افسوس پیشه طناز
هوش مصنوعی: ولی امیدوارم که کسی مانند تو با من همپیمان نشود، ای آسمان بیمایه و بدذات، افسوس که تو به تزویر و فریبکاری عادت کردهای.
خدای داد ترا از پی مصالح خلق
دلی رحیم و نهادی کریم و خلق نواز
هوش مصنوعی: خداوند به خاطر مصلحت مردم، دل مهربانی به تو داده و خصلت بزرگواری و نوازشگری را در تو قرار داده است.
به حق آنکه دلت را مکان رحمت کرد
که یکزمان دل خود را به حال من پرداز
هوش مصنوعی: به خداوندی که قلبت را محلی برای رحمت قرار داده، سوگند که در گذشته دل خود را به حال من میسپردی.
جهان نمای ضمیرت مگر نموده بود
که چون نشیب فرو رفت کار من ز فراز
هوش مصنوعی: آیا در دلت، جهانی به تصویر کشیده نشده که وقتی به پایین آمدم، کارهای من از بلندی افتاده است؟
جهانیان همه حیران شدند از آن صنعت
که کرد با من بیچاره چرخ شعبده باز
هوش مصنوعی: مردم دنیا از مهارت و هنر چرخ گردان شگفتزده شدهاند که چطور با منِ بیچاره چنین کرد.
صبوری من مسکین به غایتی برسید
که جان همی دهم و هم نمی دهم آواز
هوش مصنوعی: صبر من به حدی رسیده که وقتی به جانم میرسد، نه میتوانم جان بدهم و نه میتوانم سکوت کنم.
ز کین دشمن گرگین نهاد سگ سیرت
شدم چو بیژن در کر و فر چنگ گراز
هوش مصنوعی: از دشمنی که به من کینه ورزیده، به موجودی شبیه به سگ متمایل شدم و به مانند بیژن در میانه نبرد با گراز، با وضعیت نامطلوبی روبرو هستم.
ندیده روی منیژه فتادم اندر چاه
ز مکر دشمن بدگوی و حاسد و غماز
هوش مصنوعی: من به خاطر مکر و حسد دشمنان و بدخواهان، در چاهی گرفتار شدم که به خاطر زیبایی منیژه نمیتوانستم او را ببینم.
حقیقت است که کیخسرو زمانه توئی
دل تو جام و کفت رستم کمندانداز
هوش مصنوعی: به راستی، تو همچون کیخسرو، پادشاه بزرگ و محبوب زمان خود هستی، و دل تو همچون جامی است که در آن ویژگیهای برجسته رستم، پهلوان ملی، به تصویر کشیده شده است.
به بوی مرغ کز انگشتری دهد خبرم
بمانده ام چو یکی کبک زیر چنگل باز
هوش مصنوعی: من مانند کبکی که در دل جنگل پنهان مانده، منتظر خبر و اشارهای هستم که به من برسد، همانند بوی مرغی که از یک انگشتری خبر میدهد.
بماند از من و تو یادگار این قصه
اگر ز چاه بلا آوری مرا به فراز
هوش مصنوعی: اگر این قصه را به یادگار بگذاری، امیدوارم که در سختیها و مشکلات مرا به اوج برسانی.
ترا بر اهل هنر منتی بود وافر
اگر ز چنگ عنا جان من رهانی باز
هوش مصنوعی: تو بر اهل هنر بزرگواری و رحمت دار، اگر جان من را از دام بدبختی نجات دهی.
نه شمع و عودم و در بزم عیش خود شب و روز
چو عود همدم سوزم چو شمع جفت گداز
هوش مصنوعی: من نه شمعی هستم و نه عودی، ولی در محفل شادی شب و روز مانند عود میسوزم و مثل شمع در کنار عشق میسوزم.
همیشه بر سر پایم به خون دل گریان
زبیم آنکه سرم را دهند در دم گاز
هوش مصنوعی: همواره با دل شکست به درد و رنج ایستادهام و نگران این هستم که کسی در لحظهای سرم را از من بگیرد.
کجا توانم ازین بوم و بر گرفتن دل
نهاده خلق در این بود سر ز شام و حجاز
هوش مصنوعی: نمیتوانم از این سرزمین و دیار دل بکنم، زیرا مردم دلهای خود را در این سرزمین قرار دادهاند و من از شام و حجاز آمدهام.
دل شکسته پر و بال من نمی خواهد
که در هوای دگر مملکت کند پرواز
هوش مصنوعی: دل شکسته من نمیخواهد که در فضایی دیگر و در دیاری دیگر پرواز کند.
ز شهر خویش دو منزل اگر شوم بیرون
هزار مفسده گونه گون کنند آغاز
هوش مصنوعی: اگر از خانهام بیرون بروم و به دو منزل دورتر بروم، هزاران مشکل و معضل مختلف برای من شروع میشود.
مرا گدائی شاه جهان بسی به ازین
که خواندم ملک روم به خسرو انجاز
هوش مصنوعی: من فقر و گدایی در خدمت پادشاه جهان را بسیار بهتر از این میدانم که مقام و قدرت پادشاهی روم را در دست کسی دیگر داشته باشم.
زبان ز مدحت این دولت ار کنم کوتاه
شود زبان جهانی به نقص بنده دراز
هوش مصنوعی: اگر بخواهم از بیان و ستایش این حکومت صحبت کنم، ممکن است زبان من کم بیاید و در این صورت تمام دنیا به نواقص و کمبودهای من اشاره خواهد کرد.
به نیم روز و خراسان خبر رسد گر من
به نیم شب بگریزم ز خطه شیراز
هوش مصنوعی: اگر من در نیمه شب از شیراز فرار کنم، حتی در نیم روز و در خراسان هم خبر این را خواهند شنید.
حدیث بنده و این افترا که ساخته اند
ز بس خجالت گفتن نمی توانم باز
هوش مصنوعی: داستانی که دربارهٔ من ساختهاند، به حدی شرمآور است که نمیتوانم آن را بیان کنم.
چو سیر خورده همان به که کم زنم دم از ان
که توبتو بودش گنده تر بسان پیاز
هوش مصنوعی: وقتی سیر شدهای، بهتر است که دربارهی کسی که بوی بدش مثل پیاز است، صحبت نکنی.
تو کارساز جهانی و کارساز تو حق
دراز می نکنم قصه کار من تو بساز
هوش مصنوعی: تو برای جهانیان فایدهمند هستی و کارساز حقی، من نمیخواهم داستان مشکلاتم را طولانی کنم، بلکه خودت برای من داستان بساز.
هزار کام بران در جهان به دولت شاه
هزار سال بمان در نشاط و نعمت و ناز
هوش مصنوعی: در این دنیا هزاران آرزو و لذت وجود دارد. پس بر تو باد که به نیروی حکومت شاه، سالها در شادی، نعمت و آسایش زندگی کنی.
به روز نو مه روزه ست خیز و طاعت کن
چو روز عید رسد باده نوش و عشرت ساز
هوش مصنوعی: روز نو، روزی است که شب مهتاب میتابد؛ بنابراین بیدار شو و عبادت کن. زمانی که روز عید فرا برسد، خوشی و نوشیدن را فراموش نکن و به لذت بپرداز.