گنجور

شمارهٔ ۹۲

پیداست خود که نیست ترا رای آشتی
زیرا که گم شده ست سروپای آشتی
برتافتی ز مهر و وفا روی دل چنانک
نه روی صلح داری و نه رای آشتی
با ما دلت به کینه چنان مشتغل شده ست
کو نیز خود ندارد پروای آشتی
بردوختی به کینه‌وری چشم مردمی
نگذاشتی به حیله‌گری جای آشتی
با اینهمه جفا که تو کردی به جان من
دل می‌کند هنوز تمنّای آشتی

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پیداست خود که نیست ترا رای آشتی
زیرا که گم شده ست سروپای آشتی
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که تو ضرورت و تمایل به مصالحه را درک نمی‌کنی، زیرا نشانه‌های صلح و آرامش در وجودت پیدا نیست.
برتافتی ز مهر و وفا روی دل چنانک
نه روی صلح داری و نه رای آشتی
هوش مصنوعی: چهره‌ات از عشق و وفا پرتو افکنده است، طوری که نه نشانی از صلح در تو دیده می‌شود و نه نشانه‌ای از میل به آشتی.
با ما دلت به کینه چنان مشتغل شده ست
کو نیز خود ندارد پروای آشتی
هوش مصنوعی: دل تو به کینه و دشمنی آن‌قدر مشغول شده که حتی خودت نیز اهمیتی به آشتی و reconciliations نمی‌دهی.
بردوختی به کینه‌وری چشم مردمی
نگذاشتی به حیله‌گری جای آشتی
هوش مصنوعی: به خاطر کینه و دشمنی خود، هیچ فرصتی برای صلح و آشتی در چشمان مردم باقی نگذاشتی و با نیرنگ‌های خود این فضا را ایجاد کردی.
با اینهمه جفا که تو کردی به جان من
دل می‌کند هنوز تمنّای آشتی
هوش مصنوعی: با وجود تمام دشواری‌ها و بی‌محلتی‌هایی که تو در حق من کردی، هنوز هم دلم می‌خواهد که با تو آشتی کنم و به صلح برسم.