شمارهٔ ۷۲
بیا کز جان و دل به در خوری تو
بیا کز زندگانی خوشتری تو
به قد سروی به بر نسرین به رخ گل
مگر باغ و بهاری دیگری تو
اگر نوری چرا از دیده دوری
وگرناری چرا جان پروری تو
مرا جانی که در جسمم نهانی
مرا چشمی که در من ننگری تو
چو من سوزانم از هجر و گدازان
چه سودم زانکه شمع و شکری تو
من خاکی نیم درخورد تو لیک
مرا چون جان شیرین درخوری تو
بهشتت کو اگر حور بهشتی
مقامت کو اگر هستی پری تو
چو خواهندت کجا جویم نشانت
نگوئی کز کدامین کشوری تو
ندانم کیستی زینها که گفتم
مگر معشوق مجد همگری تو
خطا گفتم نئی او را ولیکن
ندیم بزم شاه صفدری تو
اتابک آنکه گردون قدر او را
همی گوید منم پای و سری تو
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بیا کز جان و دل به در خوری تو
بیا کز زندگانی خوشتری تو
هوش مصنوعی: بیا و به من بپیوند که تو برای من مهم و ارزشمند هستی، زیرا وجود تو برای زندگیام شادی و لذت بیشتری به ارمغان میآورد.
به قد سروی به بر نسرین به رخ گل
مگر باغ و بهاری دیگری تو
هوش مصنوعی: به قد بلند و زیبا مانند سرو و به نرمی و لطافت مانند نسرین و به روشنی و جذابیت مانند گل، مگر اینکه تو در باغ و بهاری دیگر وجود داشته باشی.
اگر نوری چرا از دیده دوری
وگرناری چرا جان پروری تو
هوش مصنوعی: اگر نوری هست، چرا از چشمانت دور است و اگر گلی هستی، چرا جان و روح را شاداب نمیکنی؟
مرا جانی که در جسمم نهانی
مرا چشمی که در من ننگری تو
هوش مصنوعی: من روحی دارم که در بدنم پنهان است و چشمی دارم که تو نمیتوانی آن را در من ببینی.
چو من سوزانم از هجر و گدازان
چه سودم زانکه شمع و شکری تو
هوش مصنوعی: من از عشق و جدایی به شدت در حال سوزش و درد هستم، پس چه فایدهای دارد که تو شمع و شکری باشی، اگر دل من به درد آمده باشد؟
من خاکی نیم درخورد تو لیک
مرا چون جان شیرین درخوری تو
هوش مصنوعی: من از خاک و غبارم و نسبت به تو ارزشی ندارم، اما تو برای من به اندازه جان عزیز و گرانبها هستی.
بهشتت کو اگر حور بهشتی
مقامت کو اگر هستی پری تو
هوش مصنوعی: بگو بهشتت کجاست اگر که زیباییهای آن در کنارت نیستند؟ درجهی وجود و مقام تو کجاست اگر از زیباییهای روحی و فرشتگان دوری؟
چو خواهندت کجا جویم نشانت
نگوئی کز کدامین کشوری تو
هوش مصنوعی: وقتی که دیگران به دنبالت هستند، چرا به من نمیگویی که از کدام سرزمین آمدهای؟
ندانم کیستی زینها که گفتم
مگر معشوق مجد همگری تو
هوش مصنوعی: نمیدانم کیستی از این حرفهایی که گفتم، شاید تنها محبوب مجد باشد که تو را به هم پیوند داده است.
خطا گفتم نئی او را ولیکن
ندیم بزم شاه صفدری تو
هوش مصنوعی: من اشتباه کردم که او را بازگو کردم، اما در حضور تو، که شاه صفدر را میشناسی، به این موضوع نمیپردازم.
اتابک آنکه گردون قدر او را
همی گوید منم پای و سری تو
هوش مصنوعی: اتابک کسی است که به او گردون (سرنوشت یا تقدیر) میگوید من پایگاه و سر تو هستم. در اینجا به نوعی از اهمیت و جایگاه او در جهان و تأثیرش بر سرنوشتها اشاره شده است.