گنجور

شمارهٔ ۷۰

مردمان گوش کنید انده تنهائی من
رحمت آرید دمی بر دل شیدائی من
پیش ازین داشتم آسوده دلی گوشه نشین
که شب و روز بدی مونس تنهائی من
چه دلی خرم و آراسته کاندر همه عمر
بود ازو خرم و آراسته برنائی من
ناگهان عشق چنان تاختنی کرد بر او
که به تاراج بشد جمله شکیبائی من
سایه افکند بر او مهر مهی کزوی شد
زیر پی سایه صفت دولت بالائی من
یوسفی تختگه مصر دلم را بگرفت
که ندارد خبر از درد زلیخائی من
چاره کار چنین عشق ندانم چکنم
سر این کار برون است زدانائی من
به نصیحت ز سرم دور نگردد سودا
که نصیحت نپذیرد دل سودائی من
من بسی عاشق رسوا به جهان در دیدم
کس نبوده ست در این شیوه به رسوائی من
چشم من جز به رخ یار نبیند عالم
از رخ اوست مگر مایه بینائی من
از بس آمد شدنم مردم کویش شده اند
سرگران بر من مسکین ز سبک پائی من
رای من خود همه آنست که گیرم کم دل
تا چه آرد به سرم عادت خودرائی من
درد تنهائی اثر بر رخ من پیدا کرد
آه ازین محنت تنهائی و پیدائی من
ناتوان کرد دلم را غم او چتوان کرد
که نه درخورد غم اوست توانائی من
همچو ابریشم یکتاست مرا ناله حزین
پشت من کرد دوتا ناله یکتائی من
قصه زاری این عشق به هر جا برسید
وه که چون شهره شد این قصه هر جائی من
تلخی هجر چو جانم به لب آورد چه سود
شور شیرین سخنی لاف شکرخائی من

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مردمان گوش کنید انده تنهائی من
رحمت آرید دمی بر دل شیدائی من
هوش مصنوعی: ای مردم، گوش فرا دهید به غم تنهایی من. برای یک لحظه هم که شده، رحمتی بر دل سرشار از شیدایی‌ام نازل کنید.
پیش ازین داشتم آسوده دلی گوشه نشین
که شب و روز بدی مونس تنهائی من
هوش مصنوعی: قبل از این، فردی راحتم بودم که در تنهایی خود می‌گذرانیدم و شب و روز فقط به بدی‌ها می‌پرداختم.
چه دلی خرم و آراسته کاندر همه عمر
بود ازو خرم و آراسته برنائی من
هوش مصنوعی: دل شاداب و زیبایی دارم که در تمام زندگی‌ام، منبع شادی و زیبایی‌ام از آن بوده است.
ناگهان عشق چنان تاختنی کرد بر او
که به تاراج بشد جمله شکیبائی من
هوش مصنوعی: عشق به قدری ناگهان و شدید بر او هجوم آورد که تمام صبوری و تحمل من را به باد داد.
سایه افکند بر او مهر مهی کزوی شد
زیر پی سایه صفت دولت بالائی من
هوش مصنوعی: انگار آفتاب روشن بر او سایه افکنده است، و از آن سایه، موقعیت و عظمت من تحت تأثیر قرار گرفته است.
یوسفی تختگه مصر دلم را بگرفت
که ندارد خبر از درد زلیخائی من
هوش مصنوعی: دلم را یوسف به جایگاه بلند و شکوهمندی در مصر نشاند، اما کسی از غم و درد عاشقانه من که مانند زلیخا هست، خبر ندارد.
چاره کار چنین عشق ندانم چکنم
سر این کار برون است زدانائی من
هوش مصنوعی: در این دنیا برای مشکلات و سختی‌ها، به نظر می‌رسد که عشق و احساساتی که دارم، راهی برای من باقی نگذاشته است. من از پس این کار برنیامده‌ام و دانش و آگاهی‌ام برای حل آن کافی نیست.
به نصیحت ز سرم دور نگردد سودا
که نصیحت نپذیرد دل سودائی من
هوش مصنوعی: به حرف و نصیحت دیگران توجه نمی‌کنم؛ زیرا دل عاشق و مجنون من از پذیرش این نصیحت‌ها سر باز می‌زند.
من بسی عاشق رسوا به جهان در دیدم
کس نبوده ست در این شیوه به رسوائی من
هوش مصنوعی: در دنیا من عاشقانی را دیده‌ام که هیچ‌کس به اندازه من در رسوا شدن و آبروریزی نیست.
چشم من جز به رخ یار نبیند عالم
از رخ اوست مگر مایه بینائی من
هوش مصنوعی: چشم من فقط زیبایی‌های چهره محبوب را می‌بیند و هر چیزی که در جهان وجود دارد، جز زیبایی او برای من معنایی ندارد؛ زیرا تنها اوست که دلیل بینایی من است.
از بس آمد شدنم مردم کویش شده اند
سرگران بر من مسکین ز سبک پائی من
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه مدام به دیدار او می‌روم، مردم کوچه‌اش نسبت به من نگران شده‌اند، چون بی‌اختیار و راحت به سمت او می‌آیم و این موضوع باعث نگرانی آنها شده است.
رای من خود همه آنست که گیرم کم دل
تا چه آرد به سرم عادت خودرائی من
هوش مصنوعی: من تنها به دنبال این هستم که ببینم وقتی که کم دل شوم، چه سرنوشتی برایم رقم می‌زند، زیرا این خودرایی من به عادت تبدیل شده است.
درد تنهائی اثر بر رخ من پیدا کرد
آه ازین محنت تنهائی و پیدائی من
هوش مصنوعی: عذاب تنهایی روی چهره‌ام اثر گذاشته است. ای وای از این درد ناشی از تنهایی و وجود من.
ناتوان کرد دلم را غم او چتوان کرد
که نه درخورد غم اوست توانائی من
هوش مصنوعی: غم او دل مرا ناتوان کرده است و نمی‌توانم کاری کنم، زیرا ظرفیت من برای تحمل غم او بسیار اندک است.
همچو ابریشم یکتاست مرا ناله حزین
پشت من کرد دوتا ناله یکتائی من
هوش مصنوعی: ناله‌ام مانند ابریشم یکتا و بی‌نظیر است، اما با صدای حزین و غم‌ناک پشت سرم، دو ناله از یکتایی‌ام به وجود آورده است.
قصه زاری این عشق به هر جا برسید
وه که چون شهره شد این قصه هر جائی من
هوش مصنوعی: داستان این عشق به هر جا که رفته، به شدت غم‌انگیز است و وای به حال آن‌که این قصه در هر مکانی مشهور شده است.
تلخی هجر چو جانم به لب آورد چه سود
شور شیرین سخنی لاف شکرخائی من
هوش مصنوعی: وقتی دوری و جدایی به نهایت سختی رسید و روح و جانم را به لب آورد، چه فایده‌ای دارد که بخواهم با حرف‌های شیرین و زیبا خودم را آرام کنم یا خود را نشان دهم که از شیرینی و محبت پرم؟