شمارهٔ ۷
حس جهانگیر تو مملکت جان گرفت
کفر سر زلف تو عالم ایمان گرفت
دل چو نسیم تو یافت جامه به صد جادرید
دیده چو روی تو دید ترک دل و جان گرفت
جان بشد و آستین بر من مسکین فشاند
دل شد و یکبارگی دامن جانان گرفت
جامه جان پاره شد در تن من از غمت
تا غم هجرت مرا باز گریبان گرفت
درهوس عشق تو خانه برانداخت صبر
عقل ز دیوانگی راه بیابان گرفت
گر سر من شد به باد در غم تو گو برو
کز پی یک مختصر ترک تو نتوان گرفت
گشت پریشان دلم در هوس زلف تو
تا وطن خود در آن زلف پریشان گرفت
دست صبا بر رخت زلف چو چوگانت زد
گوی زنخدانت را در خم چوگان گرفت
گر خط تو خضر نیست از چه سبب چون خضر
آبخور خویش را چشمه حیوان گرفت
لعل تو خود عالمی داشت به زیر نگین
باز به منشور خط ملک سلیمان گرفت
نوبت پنجم بزد حسن تو در شش جهت
هفت فلک بر درش پایه دربان گرفت
روی تو شد در کمال ماه شب چارده
لیک خسوف خطت در مه تابان گرفت
بر زنخ آورده ای سوز دل من و زآن
دود دل من ترا گرد زنخدان گرفت
سر و میان چمن می کند آغاز رقص
تا قد تو شیوه سرو خرامان گرفت
بوی سر زلف تو باد به گلزار برد
بلبل مست آن زمان راه گلستان گرفت
تا پسر همگر است بلبل باغ سخن
از نفسش عندلیب نغمه و دستان گرفت
در صفت حسن تو طبع غزل گوی او
طیره اعشی نمود عادت حسان گرفت
از نظر مهر تو آینه ای شد دلش
کآینه آسمان روشنی از آن گرفت
اطلاعات
وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
حس جهانگیر تو مملکت جان گرفت
کفر سر زلف تو عالم ایمان گرفت
هوش مصنوعی: حس تو به قدری نافذ و عمیق است که دنیا و زندگی جان تازهای گرفتهاند، به طوری که حتی کافران هم به زیبایی زلف تو ایمان آوردهاند.
دل چو نسیم تو یافت جامه به صد جادرید
دیده چو روی تو دید ترک دل و جان گرفت
هوش مصنوعی: دل مانند نسیمی آرامش را پیدا کرد و به زیبایی تو آراسته شد، چشمها که چهره تو را مشاهده کردند، از عشق و محبت پر شدند و دل و جان را به تسخیر خود درآوردند.
جان بشد و آستین بر من مسکین فشاند
دل شد و یکبارگی دامن جانان گرفت
هوش مصنوعی: جان من از بدن جدا شد و در آستینم فشرد، دل نیز ناگهان دامن محبوب را گرفت.
جامه جان پاره شد در تن من از غمت
تا غم هجرت مرا باز گریبان گرفت
هوش مصنوعی: پوشش روح من از غم تو در وجودم پاره پاره شد و غم جدایی دوباره مرا به شدت گرفتار کرد.
درهوس عشق تو خانه برانداخت صبر
عقل ز دیوانگی راه بیابان گرفت
هوش مصنوعی: در جستجوی عشق تو، صبر عقل را کنار گذاشته و دیوانهوار به سوی بیابانها رفتم.
گر سر من شد به باد در غم تو گو برو
کز پی یک مختصر ترک تو نتوان گرفت
هوش مصنوعی: اگر سر من هم در باد برود در غم تو، بگو بروم؛ زیرا نمیتوان در پی یک اندک، تو را ترک کنم.
گشت پریشان دلم در هوس زلف تو
تا وطن خود در آن زلف پریشان گرفت
هوش مصنوعی: دلم در آرزوی زلف تو بیتاب و بیقرار شده است تا جایی که به زلفهای پریشان تو تبدیل به وطن من شده است.
دست صبا بر رخت زلف چو چوگانت زد
گوی زنخدانت را در خم چوگان گرفت
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی با دستش زلف تو را چنان به هم ریخت که گویی بازی چوگان را در دست گرفت و نشانه زیباییات را در میان آن گرفت.
گر خط تو خضر نیست از چه سبب چون خضر
آبخور خویش را چشمه حیوان گرفت
هوش مصنوعی: اگر خط تو مانند خط خضر (خضر نبی که به آب حیات دسترسی داشت) نیست، پس چرا از دلایل دیگر به مانند او به چشمه حیات و نجات دست یافتهای؟
لعل تو خود عالمی داشت به زیر نگین
باز به منشور خط ملک سلیمان گرفت
هوش مصنوعی: سنگ قیمتی تو خود دنیایی دارد، زیر نگین تو، باری دیگر بر منشور خط سلطنت سلیمان نوشته شده است.
نوبت پنجم بزد حسن تو در شش جهت
هفت فلک بر درش پایه دربان گرفت
هوش مصنوعی: حسن تو در نوبت پنجم، در شش سمت، هفت آسمان را به عنوان نگهبان درب آن قرار داد.
روی تو شد در کمال ماه شب چارده
لیک خسوف خطت در مه تابان گرفت
هوش مصنوعی: چهره زیبای تو در اوج کمال مانند ماه شب چهاردهم است، اما تیرگی خطی که بر چهرهات است، نور مهتاب را تحتالشعاع قرار داده است.
بر زنخ آورده ای سوز دل من و زآن
دود دل من ترا گرد زنخدان گرفت
هوش مصنوعی: چشمان سیاه تو سبب شدهاند که آتش دل من شعلهور شود و این درد و داغ به شکل دودی به دور چهرهات پیچیده است.
سر و میان چمن می کند آغاز رقص
تا قد تو شیوه سرو خرامان گرفت
هوش مصنوعی: در چمن، رقصی آغاز میشود و سر و میانهاش به حرکت درمیآید، چرا که قامت تو، به زیبایی و نازش، همچون سرو خرامان است.
بوی سر زلف تو باد به گلزار برد
بلبل مست آن زمان راه گلستان گرفت
هوش مصنوعی: عطر و بوی گیسوان تو، نسیم بهاری را به باغ میآورد و بلبل سرخوش در آن لحظه به سمت گلستان میرود.
تا پسر همگر است بلبل باغ سخن
از نفسش عندلیب نغمه و دستان گرفت
هوش مصنوعی: تا زمانی که پسر به خوبی و شایستگی رفتار میکند، بلبل باغ از صدای او لذت میبرد و نغمه و آوازش را به خوبی میسراید.
در صفت حسن تو طبع غزل گوی او
طیره اعشی نمود عادت حسان گرفت
هوش مصنوعی: در توصیف زیباییهای تو، شاعر غزلسرا به نوعی شگفتزده شده و مانند عادت شاعران بزرگ، در وصف تو سخن سروده است.
از نظر مهر تو آینه ای شد دلش
کآینه آسمان روشنی از آن گرفت
هوش مصنوعی: دل او به مانند آینهای شده است که از نور مهربانی تو پر شده و این نور همچون روشنی آسمان بر آن تابیده است.