شمارهٔ ۶۴
بلای دل بسی دارم دوای دل نمیدانم
بلای دل مرا روزی بریزد خون همی، دانم
غمی کز غمگسار آید چو شادی خوشگوار آید
دلم زو شرمسار آید غمش را گر غمی دانم
چنان بر درد دادم تن که از بدخواه بر دشمن
اگر زخمی رسد بر من من آن را مرهمی دانم
غم شب حسرت روزم نمیبیند دلافروزم
اگر زین سان بود سوزم بسوزد عالمی دانم
ز جانم شعلهها خیزد که صد دوزخ برانگیزد
چو چشمم سیل خون ریزد دوصد دریا نَمی دانم
از آن ترسم که جانانم نه جان ماند نه ایمانم
نیاز نازنین جانم برآرد در دمی دانم
حدیثش آنچنان گویم که از جان هم زبان گویم
غم دل آن زمان گویم که خود را محرمی دانم
بدیدم امتزاج دل تباه آمد مزاج دل
مسلمانان علاج دل نمیدانم نمیدانم
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بلای دل بسی دارم دوای دل نمیدانم
بلای دل مرا روزی بریزد خون همی، دانم
هوش مصنوعی: من مشکلات زیادی در دل دارم، اما درمان آن را نمیشناسم. میدانم که درد دل من روزی باعث ریختن خون میشود.
غمی کز غمگسار آید چو شادی خوشگوار آید
دلم زو شرمسار آید غمش را گر غمی دانم
هوش مصنوعی: اگر غمی بر من بگذرد که از جانب کسی که غمها را تسکین میدهد بیاید، مانند شادی شیرین و دلپذیری است. اما در این حالت، دلم از آن شرمنده میشود، اگر بگویم که غمش را میشناسم، چه بسا خودم غمگین شوم.
چنان بر درد دادم تن که از بدخواه بر دشمن
اگر زخمی رسد بر من من آن را مرهمی دانم
هوش مصنوعی: من چنان به درد خود تحمل میکنم که اگر بر دشمنم هم آسیبی برسد، آن را مانند درمانی میدانم.
غم شب حسرت روزم نمیبیند دلافروزم
اگر زین سان بود سوزم بسوزد عالمی دانم
هوش مصنوعی: شادیم و دلم همیشه روشن است، اما غم شب گذشته و حسرت روزگار را نمیبیند. اگر اینگونه ادامه پیدا کند، میدانم که همهجا را به آتش خواهد کشید.
ز جانم شعلهها خیزد که صد دوزخ برانگیزد
چو چشمم سیل خون ریزد دوصد دریا نَمی دانم
هوش مصنوعی: از دل من آتشهایی برمیخیزد که میتواند صدها دوزخ را روشن کند. چشمان من همچون سیلی از خون جاری میشود و نمیدانم چه بر سر دریاها میآید.
از آن ترسم که جانانم نه جان ماند نه ایمانم
نیاز نازنین جانم برآرد در دمی دانم
هوش مصنوعی: از این میترسم که محبوبم نه جانم را حفظ کند و نه ایمانم را. میدانم که نیاز نازنینم در لحظهای برآورده خواهد شد.
حدیثش آنچنان گویم که از جان هم زبان گویم
غم دل آن زمان گویم که خود را محرمی دانم
هوش مصنوعی: حرفهایش را به قدری با عشق و صمیمیت بیان میکنم که انگار از عمق وجودم صحبت میکنم. تنها زمانی از غمهایم سخن میگویم که احساس کنم کسی هست که به دردهایم گوش میدهد و میتواند همدردی کند.
بدیدم امتزاج دل تباه آمد مزاج دل
مسلمانان علاج دل نمیدانم نمیدانم
هوش مصنوعی: دیدم که دلها با یکدیگر مخلوط شده و حال دل مسلمانان رو به خرابی است. من نمیدانم چگونه میتوان دلها را درمان کرد و از این وضعیت خارج کرد.