شمارهٔ ۵۷
دلم خون گشت و دلداری ندارم
غمم خون خورد و غمخواری ندارم
گرانبارم ز خود وز خلق کس نیست
کزو بر جان و دل باری ندارم
گلی نشکفت در گلزار گیتی
که از وی در جگر خاری ندارم
جهان یاراست با یارم به بیداد
ولی من در جهان یاری ندارم
سر او دارم و کاری پریشان
برون زین دو سروکاری ندارم
چگونه خواهم از وی خلوت وصل
که خود امید دیداری ندارم
به زلف کافرش بفروختم دین
وز او هم رسم زناری ندارم
رخم دینار گون کرده ست تا من
نیارم گفت زر باری ندارم
ز من زر خواست من گفتم به سوگند
که جز رخ وجه دیناری ندارم
ز عالی همتی آن گنج فخرم
که ار زرنیستی عاری ندارم
مرا مفروش در بازار دونان
که با هر سفله بازاری ندارم
به جان صاحب دیوان که در دور
برون از وی خریداری ندارم
بهاء الدین محمد کش فلک گفت
بر قدر تو مقداری ندارم
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دلم خون گشت و دلداری ندارم
غمم خون خورد و غمخواری ندارم
هوش مصنوعی: دل من بسیار ناراحت و آزرده است و هیچ کس نیست که به من آرامش دهد. غمهای من آن چنان عمیق و دردناک هستند که هیچکس نیست که به سراغم بیاید و مرا دلداری دهد.
گرانبارم ز خود وز خلق کس نیست
کزو بر جان و دل باری ندارم
هوش مصنوعی: من از خودم و از مردم دیگر سنگینی میکنم و هیچکس را ندارم که بار و زحمت را از جان و دل من بردارد.
گلی نشکفت در گلزار گیتی
که از وی در جگر خاری ندارم
هوش مصنوعی: هیچ گلی در دنیا شکوفا نشد که من از آن در دل خود تردیدی نداشته باشم.
جهان یاراست با یارم به بیداد
ولی من در جهان یاری ندارم
هوش مصنوعی: دنیا با یارم حمایت میشود و به نیکی کار میکند، اما من در این دنیا یاری ندارم که پشتیبانم باشد.
سر او دارم و کاری پریشان
برون زین دو سروکاری ندارم
هوش مصنوعی: من تمام تمرکزم را بر روی او گذاشتهام و هیچ نگرانی دربارهی مسائل دیگر ندارم.
چگونه خواهم از وی خلوت وصل
که خود امید دیداری ندارم
هوش مصنوعی: چطور میتوانم در کنه جداییام به وصالی با او بیاندیشم در حالی که خودم به دیدار او امیدی ندارم؟
به زلف کافرش بفروختم دین
وز او هم رسم زناری ندارم
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و جذابیت زلف آن معشوق کافر، دین و ایمان خود را رها کردم و از او نیز دیگر رسم و نشانهای ندارم.
رخم دینار گون کرده ست تا من
نیارم گفت زر باری ندارم
هوش مصنوعی: صورت من چون سکهای زرین شده است، تا جایی که من نتوانم بگویم هیچ باری ندارم.
ز من زر خواست من گفتم به سوگند
که جز رخ وجه دیناری ندارم
هوش مصنوعی: از من طلا خواستند، من گفتم به سوگند که جز چهره زیبای دینار چیزی ندارم.
ز عالی همتی آن گنج فخرم
که ار زرنیستی عاری ندارم
هوش مصنوعی: من به خاطر بلند همتیام به خود میبالم، چرا که حتی اگر هیچ مال و ثروتی نداشته باشم، از هیچ چیز بینیازم.
مرا مفروش در بازار دونان
که با هر سفله بازاری ندارم
هوش مصنوعی: مرا در میان افراد پست و بیارزش کمفروخت و معامله مکن، چون من هیچ علاقهای به ارتباط با این گونه افراد ندارم.
به جان صاحب دیوان که در دور
برون از وی خریداری ندارم
هوش مصنوعی: من به جان کسی که دارای مقام و منزلت ویژهای است، قسم میخورم که در این دنیای بیرون، هیچ خریداری برای او نمییابم.
بهاء الدین محمد کش فلک گفت
بر قدر تو مقداری ندارم
هوش مصنوعی: بهاءالدین محمد، تو را به اندازهای که شایستهات است نمیشناسم و ارزش و قدر تو برایم مشخص نیست.