گنجور

شمارهٔ ۳۴

شکری نیئی شکر کو چو تو خوش دهان ندارد
قمری نئی قمر کو شکرین زبان ندارد
به خوشی و دلستانی به دو هفته ماه مانی
نه که ماه آسمانی لب درفشان ندارد
به کشی و سر فرازی به مثال سرونازی
نه که سرو با درازی قدمی روان ندارد
بنشان به آب لعلت ز دل من آتش غم
به نشان آنکه گفتی دهنم نشان ندارد
به سوال بوسه ای زان دهنی که خود نداری
به زبان بگو که آری که ترا زیان ندارد
کمرت شبی بجستم تو در آن میانه گفتی
کمر از کسی چه جوئی که خود او میان ندارد
به هزار عهد گفتم که دلم به وهم و خاطر
ز میان یقین نداند ز کمر گمان ندارد
به میان در است جانم به غرامت ار دلم را
غم آنچنان میانی ز میان جان ندارد
سر زلفت ارشکستم ز سبکدلی تو مشکن
که چنان لطیف زلفی دل ازین گران ندارد
دو جهان فدات کردم که دلم ز ذوق عشقت
پی این جهان نگیرد غم آن جهان ندارد
گل وعده ای نبویم که نه زرد روی گردم
نبود بهار هرگز که ز پی خزان ندارد
چو تو غم به جان فروشی ز تو چون خرند شادی
چه بتی که از تو عاشق غم رایگان ندارد
دل مجد را برافروز که دلیست عشرت اندوز
به خدا که چون وی امروز زمی و زمان ندارد

اطلاعات

وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شکری نیئی شکر کو چو تو خوش دهان ندارد
قمری نئی قمر کو شکرین زبان ندارد
هوش مصنوعی: اگر گلی نباشد که عطرش را منتشر کند، چه فایده؟ اگر قمر یا ماهی نباشد که زیبایی‌اش را نشان دهد، وجودش معنایی ندارد.
به خوشی و دلستانی به دو هفته ماه مانی
نه که ماه آسمانی لب درفشان ندارد
هوش مصنوعی: در دو هفته از ماه مانی، به خوشی و زیبایی سپری می‌شود، اما این زیبایی به اندازه‌ای نیست که حتی لب‌های درخشان آسمان را نیز نتواند داشته باشد.
به کشی و سر فرازی به مثال سرونازی
نه که سرو با درازی قدمی روان ندارد
هوش مصنوعی: اگر به چه کشی و با بزرگی و بلندی خود مثل سروی زیبا هستی، باید بدان که سرو بلند نیز برای جلوه‌گری نیاز به حرکت و نشاط دارد و نمی‌تواند فقط به بخیالی از بلندی‌اش در جا بماند.
بنشان به آب لعلت ز دل من آتش غم
به نشان آنکه گفتی دهنم نشان ندارد
هوش مصنوعی: دلی پر از غم را با اشکی از لعل تو آرام کن، چرا که تو گفتی لبانم نشانی از این درد ندارند.
به سوال بوسه ای زان دهنی که خود نداری
به زبان بگو که آری که ترا زیان ندارد
هوش مصنوعی: به جای اینکه به سوالی پاسخ ندهی، با زبانی به راحتی بگو که موافقی، چون این کار برای تو ضرر ندارد.
کمرت شبی بجستم تو در آن میانه گفتی
کمر از کسی چه جوئی که خود او میان ندارد
هوش مصنوعی: روزی در جستجوی تو بودم و وقتی تو را در آن فاصله دیدم، گفتی چرا به دنبال کمر کسی می‌گردی در حالی که خود او هیچ چیزی در میان ندارد؟
به هزار عهد گفتم که دلم به وهم و خاطر
ز میان یقین نداند ز کمر گمان ندارد
هوش مصنوعی: من به هزار پیمان گفته‌ام که قلبم به خیال و یاد، از میان یقین چیزی نمی‌داند و از کمر گمان نیز خبری ندارد.
به میان در است جانم به غرامت ار دلم را
غم آنچنان میانی ز میان جان ندارد
هوش مصنوعی: جانم درگیر عشق توست و اگر دل من غمگین باشد، آن غم چنان عمیق است که هیچ چیزی نمی‌تواند آن را از میان جانم خارج کند.
سر زلفت ارشکستم ز سبکدلی تو مشکن
که چنان لطیف زلفی دل ازین گران ندارد
هوش مصنوعی: اگر به خاطر سبکی و کم‌حالی تو، سر زلفت را بشکنم، نباید این کار را بکنی؛ زیرا زلفی به این نرمی و لطافت، دل را از این سنگینی بی‌نیاز می‌کند.
دو جهان فدات کردم که دلم ز ذوق عشقت
پی این جهان نگیرد غم آن جهان ندارد
هوش مصنوعی: من برای تو، دو جهان را فدای عشق و محبت خود کرده‌ام، زیرا دل من به خاطر شادی عشق تو، دغدغه و غمی از این دنیا ندارد و آن دنیا هم هیچ اهمیتی برای من ندارد.
گل وعده ای نبویم که نه زرد روی گردم
نبود بهار هرگز که ز پی خزان ندارد
هوش مصنوعی: من مانند گلی نیستم که به خاطر بی‌فرحی و بدحالی، رنگ و رویی نداشته باشم. بهار هرگز برای من نخواهد آمد زیرا پس از فصل خزان، چیزی برای شادابی و تجدید حیات وجود ندارد.
چو تو غم به جان فروشی ز تو چون خرند شادی
چه بتی که از تو عاشق غم رایگان ندارد
هوش مصنوعی: وقتی تو غم و اندوه را به دل می‌خری، پس شادی چه اهمیتی دارد؟ چه بتی وجود دارد که عاشق برای تو، بدون هزینه‌ و بی‌دلیل غمگین نباشد؟
دل مجد را برافروز که دلیست عشرت اندوز
به خدا که چون وی امروز زمی و زمان ندارد
هوش مصنوعی: دل مجد را روشن کن، زیرا این دل اهل لذت و خوشی است. به خدا قسم، او امروز از زمان و مکان خود بی‌خبر است.