شمارهٔ ۱۴
آن دل که جو جانش داشتم نیست
صبری که بر او گماشتم نیست
زلف تو ز درج سینه دل بربود
لابد چو نگه نداشتم نیست
باری دل تو نگاهدارم
کآن نقش کز او نگاشتم نیست
چون شمع به جز ز سوز هجرت
امید حیات چاشتم نیست
باران سرشک من هبا شد
کآن تخم امل که کاشتم نیست
در دامنم آن سرشک چون در
کز دیده فرو گذاشتم نیست
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آن دل که جو جانش داشتم نیست
صبری که بر او گماشتم نیست
هوش مصنوعی: دل من که همیشه به آن عشق میورزیدم، دیگر هیچ تلاشی برای کنترل و صبر بر روی آن ندارم.
زلف تو ز درج سینه دل بربود
لابد چو نگه نداشتم نیست
هوش مصنوعی: زلف تو مانند جواهری گرانبها، دلم را ربود. البته وقتی که نتوانستم آن را نگهدارم، دیگر وجود ندارد.
باری دل تو نگاهدارم
کآن نقش کز او نگاشتم نیست
هوش مصنوعی: به هر حال، من دل تو را در نظر دارم، زیرا آن تصویری که از تو رسم کردهام، وجود ندارد.
چون شمع به جز ز سوز هجرت
امید حیات چاشتم نیست
هوش مصنوعی: من مانند شمعی هستم که جز به خاطر سوختن از درد فراق، امیدی به زندگی ندارم.
باران سرشک من هبا شد
کآن تخم امل که کاشتم نیست
هوش مصنوعی: باران اشک من بیدلیل شده است، چون آن امیدی که در دل داشتم به ثمر نرسید.
در دامنم آن سرشک چون در
کز دیده فرو گذاشتم نیست
هوش مصنوعی: من اشکاتی را که از چشمهایم ریختهام، در دامنم جا گذاشتهام و حالا دیگر آنها نیستند.